نشریه زمان ظهور
3.91K subscribers
2.63K photos
505 videos
575 files
3.43K links
نشریه زمان ظهور تحت اشراف موسسه رسمی وارثین ملکوت

📬 ارتباط با ما :

🆔 @warethinmalakoot_publicrelation

🌐 varesin.org

📧 varesin.org@gmail.com
Download Telegram
#امام_زمان
#دلنوشته
#انتظار

✔️روز دین آمدنی‌ست
✔️روز آمدنت دیدنی‌ست

✍️به قلم ستایش حکمت

سوگند به فرشتگانی که تقسیم‌کنندﮤ کارهایند، آنچه را وعده داده‌اند راست است.
سوگند به آسمان و ستارگان، که اختلاف و پراکندگی در زمین آشوب می‌کند.
مردم از حق منصرف شده‌اند ...
تکذیب‌کنندگان تو به عداوت نشسته‌اند.
گوش‌هایشان برای شنیدن ندایت ناشنوا شده است.
گروهی می‌گویند: هموست ...
گروهی می‌گویند: همو نیست ...
و چه اختلاف عظیمی است!

اختلاف، خدا را در زمین کشت!
و مشک آب دُموزی را پاره کرد؛ تا گالا گونه‌هایش را خراشید و أسَل‌ها را اطرافش رویانید.
اختلاف، دست دسیسه را به اراضی خداوند کشانید.
و سر مقدس حسین را بر آغوش نیزه میخکوب کرد و نوای مرگ‌بار فتنه را سرود.
اختلاف، همواره ردپای رذالت را در تاریخ بر جای نهاده و اثر خون را بر سجاده و محراب خدا در فرق شکافته جا گذاشته است.
و تلخی میخ و مسمار را بر سینه، و سقط نور را به یادگار گذاشته است.

📌«اختلاف»، پای عهد را روز میثاق شکست.
و رفعت دست علی را در غدیر، پس از پیامبر، گسست.
و جهل لنگ‌لنگان بر کرسی دموکراسی نشست؛ و اختلاف، پروندﮤ حاکمیت خدا را ناباورانه در زمین بست.


وه! چه خوش‌باورند!
و نمی‌دانند وعدﮤ خداوند صادق است؛ او خلفِ‌وعده نمی‌کند.
روزهای خداوندی‌اش سه‌اند، و قیام قائم از آنهاست.
و شاید که نمی‌دانند: روز دین آمدنی‌ست.
شکوه آمدنش دیدنی‌ست.
سوگند به آن‌که جانم در دستان اوست، صدای گام‌هایش شنیدنی‌ست ... ❤️

امام زمانم!
چه‌قدر غریبانه از دور به تماشا نشسته‌ای!
نبض عالم در سرانگشتان حیات تو می‌تپد و تو در پس‌کوچه‌های غربت، به انزوا نشسته‌ای!!

بس نیست؟
این‌همه عصیان ما و اعراض تو، جانا، بس نیست؟
ما در نیامدنت، بار عصیان را سیاه کردیم و تو با صبرت، از عذاب ما اعراض کردی.

بس نیست؟
طعنۀ تن به نیامدن جان، بس نیست؟

بازآی، امام زمانم! ❤️

سناریوی غم‌بارِ غیبتت به روزهای وصال نزدیک شده است ...
با چشمان خویشتن دیدم که در صفحۀ مبارک فرزندت، آیۀ وارثان زمین و بوی تمکین می‌آید.
با چشمان خویشتن دیدم که جانم از شوق، از تن می‌رود ...
تپش‌های قلبم تیشه برداشته و بر فرق دلم می‌کوبد؛ گویی این حجم از یقین را یک جا ندیده است.

🆗و تو می‌آیی ... می‌دانم
پروژﮤ غیبت را به پایان می‌رسانی ... می‌دانم
و چون روز، خورشید را عیان می‌کنی ... می‌دانم
در کالبد یوم‌الدین حلول می‌کنی ... می‌دانم
ماه می‌شوی و کنار خورشید، طلوع تمام می‌کنی ... می‌دانم
و فرشتگان، در نهایت دقت، تو را بر اریکۀ سلطنت می‌نشانند ... می‌دانم


اما ...
آنان که در تو به اختلاف رسیده بودند، پس از این، داغ سکوت بر دل می‌نشانند.
و دیوانگانت، در آن روز، با چهره‌هایی زیبا و درخشان، مربی زیبارویشان را نظاره می‌کنند.
منبری بر فرش‌های مخملی، در مسجدی که هزار در دارد؛ و از هر در که تو بیایی، چشم‌ها هزار فرش می‌شود ... می‌دانم

بازآی ...
ای فرزند فاطمه، بازآی ...
تاریخ، غلط پنداشت که ما را به فرزند فاطمه نیازی نیست ...
بازآی.



⭐️@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
27👍10👏8
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
14😍2
#خواهرم_را_آزاد_کنید
#دلنوشته

❄️ریحانه دارات: پرونده‌ای پشتِ میز بازجویی

✍️به قلم مریم رحمانیان

⚫️بازجو:
خانم دارات، شما در چهارده‌سالگی یک‌روز بازداشت بودید؛ حالا، شش سال بعد، دوباره اینجایید. چرا؟

⚪️ریحانه (با نگاهی مستقیم):
آیا شما برای سخن پیامبر (ص)، احترام و ارزش قائل هستید؟
بازجو (کمی جا می‌خورد):
چه سخنی؟
ریحانه (آهسته، اما محکم):
دختر، ریحانه است.
(مکث. سکوت. بازجو انگار یک قاشق نمک را باید بی‌هوا قورت بدهد ...)
او چشم‌هایش را دودو زد. لحظه‌ای تصویر تار شد، انگار نور اتاق بازجویی خاموش و روشن شد.
صدای ریحانه توی گوشش پیچید - اما نه این ریحانه، بلکه آن‌یکی.
ریحانۀ خودش.
همان اسمی که هر شب صدایش می‌زد:
«ریحانه، چراغ رو خاموش کن، عزیزم ...»
«ریحانه، در رو باز کن، بابا اومد ...»
عرق سردی بر پیشانی‌اش نشست.
گلویش خشک شد.
چیزی در دلش چنگ زد، که مدت‌ها خاموش مانده بود.
خواست چیزی بگوید،
اما زبانش سنگین بود.
در دل گفت:
نه... نه... این فقط یک تشابه اسمی‌ست.
فقط یک تشابه اسمی ...
اما نه. چیزی در دلش فرو ریخته بود.
انگار این‌بار، میز بازجویی را نه برای ریحانۀ متهم، بلکه برای دختر خودش ساخته بودند.
بازجو
انگار برای فرار از آن فکر،
پرونده را باز کرد.
سطرها را یکی‌یکی خواند.
صدای ریحانه دیگر شنیده نمی‌شد.
فقط کلمات روی کاغذ بودند
و صدای نفس خودش...

🟣ریحانه دارات، ۲۰ ساله.
محل بازداشت: تربت‌حیدریه، شب میلاد حضرت معصومه (س).
موقعیت: حضور در مراسم مذهبی در منزل یکی از آشنایان.
اتهام: اعتقاد به احمد الحسن یمانی، به‌عنوان فرزند، فرستاده، و وصی امام محمدبن الحسن (عج).

لحظه‌ای سکوت در اتاق بازجویی رخ داد ... بازجو پلک زد.
همان شب ... در خانۀ خودش، چراغانی کرده بودند. برای ریحانۀ ۹ ساله‌اش، جشن تکلیف گرفته بودند.
دخترک پرسیده بود:
ــ بابا، حالا که مکلف شدم، یعنی دیگه باید همه چیز رو درست انجام بدم، نه؟
و حالا، ریحانه‌ای دیگر،
بیست‌ساله،
هم‌نامِ دخترش، اینجا نشسته بود، به جرم ایمان داشتن ...
پرونده را بست. لحظه‌ای بعد سرش را بلند کرد.
ریحانه ساکت نشسته بود. آرام، بی‌لرزش.
بازجو چند ثانیه خیره ماند... و بعد بی‌هوا گفت:
ــ دخترم، چرا به احمد الحسن ایمان آوردی؟
لحنش خشن نبود؛ بیشتر شبیه صدای کسی بود که گیج است، یا حتی نگران.
ادامه داد:
ــ آیا نظر فقها و علمای دین را می‌دانی؟ مگر نشنیدی که بسیاری او را رد کرده‌اند؟ اصلاً از کجا معلوم او زنده باشد؟ یا اصلاً وجود داشته باشد؟ شبهه‌ها زیادند ... سؤال پشت سؤال. تو چطور یقین پیدا کردی؟
ریحانه به‌آرامی پلک زد. بی‌آن‌که تن صدایش را بالا ببرد، گفت:

◀️نوح (ع)، اولین پیامبر اولوالعزم بود که از سوی خدا مبعوث شد. دعوتش برای قومش، با نرمی و موعظۀ نیکو همراه بود، درحالی‌که آنها طغیانگر و متکبّر بودند... با تمسخر به او گفتند: (قالوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ) [سورﮤ شعراء، آیۀ ۱۱۶] (گفتند: اگر دست برنداری، به‌طور قطع سنگ‌سار خواهی شد).
ریحانه مکثی کرد. سپس با لحنی که نه متهم بود، نه طلب‌کار، پرسید:
ــ اگر شما آن زمان بودید، چگونه به نوحِ نبی ایمان می‌آوردید؟
بازجو ساکت ماند. با خودش اندیشید...
این سؤال - «اگر آن زمان بودی، به نوح ایمان می‌آوردی؟» -
هرگز به ذهنش خطور نکرده بود.
و حالا، در اتاقی برای بازجویی، در برابر دختری بی‌دفاع، ناگهان این پرسش، دری دیگر در ذهنش گشود.
ریحانه ادامه داد:

◀️نوح (ع)، مانند همۀ پیامبران، فرستاده شد برای اصلاح؛ اصلاح فساد عقیدتی، تشریعی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی.
بازجو چشم برهم زد. هر واژه مثل پرده‌ای که کنار می‌رفت:
قوانین ناعادلانه، دادگاه‌های فرمایشی، وعده‌های دروغ، فقر، دروغ‌های تلویزیونی،
و لبخند دختر ۹ ساله‌اش، که هنوز از معنای این دنیا چیزی نمی‌دانست ...
ریحانه دیگر تنها نبود.
کلماتش داشتند اتاق را پُر می‌کردند ...
و دنیا، از پشت همان میز بازجویی، دوباره معنا پیدا می‌کرد.

علی‌اکبر در دل گفت:
"الله‌اکبر ...
من گنگِ خواب‌دیده‌ام، عالم تمام کر ..."
تک‌تک این کلمات، دنیا را پیش چشم بازجو کشاند.
پرونده‌های فساد، یکی‌یکی روی میز ذهنش رژه رفتند؛ همان‌هایی که سال‌ها دیده و نادیده گرفته بود.
و حالا ... بعد از شنیدن حرف‌های ریحانه،
چاره‌ای جز تأیید در دل نداشت.

📖صفحه ۱
⬇️ادامه مقاله

🆔@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍219👏7😍1
🔵بازجو آرام گفت:
ــ دخترم ... این‌ها را کجا خوانده‌ای؟
ریحانه بی‌درنگ پاسخ داد:
ــ در کتاب همان کسی که به‌خاطر ایمان به او، حالا پشت میز محاکمه نشسته‌ام. اسم کتابش روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان است؛ سه جلد دارد. جلد اولش با داستان حضرت نوح (ع) آغاز می‌شود.
مکثی کرد.
نگاهش را به چشم‌های بازجو دوخت:
ــ تا حالا کتاب‌هایش را خوانده‌اید؟
بازجو که حضرت زینب (س) را خیلی دوست می‌داشت، لحظه‌ای خود را در صحنه‌ای دیگر دید. انگار در کاخ یزید نشسته، و زینب، با قامتی استوار، دارد از برادرش حسین دفاع می‌کند.
ریحانه سکوت نکرد. گویی لب‌خوانی می‌کرد، یا شاید دل‌خوانی:
احمد الحسن از ذریۀ امام حسین (ع) است...
🗣این جمله، انگار ادامۀ همان خط زینب بود،
اما این‌بار، در اتاق بازجویی.
در همین لحظه، درِ اتاق باز شد.
سرباز با پوتین‌هایش، پاهایش را محکم به زمین کوبید و با سلام نظامی گفت:
ــ شما به اتاق رئیس احضار شده‌اید.
بازجو سر بلند نکرد. فقط پوشه را بست. اما پشت آن شیشه‌های دودی، کسی ایستاده بود ...
کسی که دلش می‌خواست با مشت، شیشه را خرد کند؛ یقۀ بازجو را بگیرد و فریاد بزند:
ــ مردک! اینی که پشت میز نشسته، متهمه. متهم، می‌فهمی؟
لحظاتی بعد، ریحانه به سلولش بازگردانده شد.
روی پتوی نازک نشست ...
به جمله‌ای فکر کرد: «یقین نوح (ع)، آن‌قدر او را با اراده کرده بود، که توانست رسالت آسمانی‌اش را به انجام برساند.»

🟠همین فکر،
تنگنای سلول را برای لحظه‌ای به دست فراموشی سپرد، و شدت دلتنگی‌اش برای همسرش،
نگاهش،
و کف دستانش را تر کرد ...
ریحانه و همسرش بهترین عشق و قربان‌صدقه‌شان را در یک چیز خلاصه کرده بودند:
مدافع وصیت بودن، چه در اوج درام‌های زندگی، و چه در خنکای خشنودی خدا.
شاید گوش‌های ریحانه خبر نداشتند ... اما دلش می‌دانست. می‌دانست همسرش، آن‌سوی این دیوارها،
چه می‌کشد از این دوری، و چه می‌کوشد... تا دوباره، او را در دسترس نگاه و جانش بیاورد.
ریحانه در سلولش تنها نبود.
نه واقعاً.

⚡️او حضور خیمه‌های زنان و کودکان کربلا را در دل این دیوارهای خاموش حس می‌کرد.
صدای گریه‌ها، نجواها، و نگاه‌های خسته، اما استوار ...
حلقه‌های اشک، آرام در چشمانش می‌لرزیدند،
نه از ضعف بلکه از شراکت با تاریخ صبر.
آن روز گذشت.
این خاصیت زمان است؛ می‌رود،
و چیزی جز انتخاب‌های ما از خود به‌جا نمی‌گذارد.
فردای آن روز دوباره ریحانه را برای بازجویی احضار کردند.
اما این‌بار، بازجو از جنس مهتران قوم نوح بود؛ مردی مستبد، خشک، و گرفتار توهّم قدرت.
رفتارش معروف بود: تحقیرکننده، فرمان‌بَرنده، بی‌رحم.
پوتین‌های سربازان، همان‌قدر که محکم بسته شده بود،
لب‌هایشان نیز بسته بود
در سکوتی خسته‌کننده و بی‌سؤال، فقط فرمان می‌بُردند.
ریحانه در دل، آرام بود.
و در منش خود، صبور.
بازجو در را که گشود، صدای خشک لولاهای فلزی پیچید در اتاق.
پرونده‌ای در دست داشت. هر بار که برگی را ورق می‌زد، صدایی شبیه رعد و برق بلند می‌شد.
با صدایی تحکم‌آمیز گفت:
ــ یعنی تو فهمیدی احمد الحسن حقه، و علما و مراجع نفهمیدن؟!

🔺سپس با لحنی طعنه‌آلود ادامه داد:
ــ اصلاً بگو ببینم، چند کلاس سواد داری؟
ریحانه، بی‌لرزش و با نگاهی آرام، گفت:
احتجاجات و استدلال‌های فرستادگان خدای سبحان، ساده و خالی از هر نوع پیچیدگی است؛ و برای آن‌که روشن شود حق آشکار است، به دقت‌نظر بسیار و تحقیق زیاد نیاز ندارند. ولی وقتی این مسائل برای مردمانی مطرح می‌شود که فطرت خدایی‌شان را آلوده کرده و رنگی غیر از رنگ خدا به خود گرفته‌اند، در نهایت پیچیدگی و ابهام نمود می‌کند؛ چراکه برای کسانی بیان می‌شود که دل‌هایی دارند که با آن نمی‌فهمند، و گوش‌هایی دارند که با آن نمی‌شنوند.*
صورت بازجو تا بناگوش سرخ شد.
نه فقط از خشم بلکه از حقیقتی که هیچ پاسخی برایش نداشت.
روی پاشنۀ کفشش چرخید، به‌سوی میز خم شد و با نگاهی تحقیرآمیز گفت:

📌نمی‌بینیم که جز اراذل قوم و افراد ضعیف‌الرأی از او متابعت کنند ... و نمی‌بینیم که شما را بر ما فضیلتی باشد. بلکه پنداریم که دروغ می‌گویید! (مضمون سورﮤ هود، آیۀ ۲۷)

ریحانه بی‌درنگ،
میان حرفش پرید - بی‌آن‌که صدایش را بالا ببرد:
ــ جز مغالطه و سفسطه نمی‌گویید! و حتی این اعتراض‌ها، موهومی‌ست؛ اعتراض‌هایی که تنها برای قانع‌ کردن نفس‌های متکبّرتان ساخته‌اید.
شما علما، به‌واسطۀ همین مغالطه‌ها، افراد ضعیف در مسائل دینی، و پیروان و مقلدان خود را خوار و سبک می‌شمارید؛ پیروانی که نادانی و نابینایی بر آنان غلبه کرده است.
بازجو، با خشم، مشت خود را کوبید روی میز:
ــ داری می‌گی که ما ...
ریحانه، بی‌آن‌که عقب بنشیند، گفت:


📖صفحه ۲
⬇️ادامه مقاله

🆔@Zaman_Zohour
17👍8👏3
✔️من فقط داشتم روشنگری‌هایی از دعوت نوح (ع) را بازگو می‌کردم.
مکثی کرد، و این‌بار با لحنی که دیگر در آن تعارف نبود، ادامه داد:
اما شباهت‌هایی که بین آنها و شما وجود دارد، قابل انکار نیست.

🗣«چراکه نوح آمده بود تا مردم را به پرستش خداوند، برابری، عدالت، مهربانی و تقوا دعوت کند؛ و این موارد، با مسیر شیطانی مهتران و بزرگان - صاحبان برتری دینی و دنیوی - در تضاد بود؛ آنان که مردم را سبک می‌شمردند، و برای حفظ رهبری دینی و دنیوی، ریاست‌های باطل، جاه و مقام، و قداست‌های ساختگی و قلابی‌شان، با پیامبران به مقابله برمی‌خاستند.
به همین دلیل، هیچ ادعاکننده‌ای که بتواند در آنچه نوح ادعا می‌کرد نظر بیفکند، وجود نداشت؛
بلکه همین‌که بزرگان - و به‌ویژه رهبران دینی - می‌گفتند:
«نوح در گمراهی روشن و آشکاری است»،
کافی بود تا تودﮤ مردمانی که به تقلید و پیروی کورکورانه خو گرفته بودند، همان را تکرار کنند: «نوح در گمراهی آشکاری است ...»*

💬در همان لحظه، در باز شد.
مردی وارد شد، سریع و بی‌مقدمه.
بازجو را با نام کوچکش صدا زد، و گوشی موبایلش را به سمت او گرفت.
روی صفحه، پست صفحۀ ایکس سید احمد الحسن بود:

(…وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ) (سورﮤ بقره، آیۀ ۱۶۵)
(و اگر ستمکاران می‌دیدند، آن‌گاه که عذاب را مشاهده می‌کنند، که تمام نیرو از آنِ خداست، و خدا سخت‌کیفر است ...).

دو مرد لحظه‌ای کوتاه پچ‌پچ کردند.
چیزی در نگاهشان تغییر کرد.
و سپس، بازجو، بدون آن‌که حرفی بزند، از اتاق بیرون رفت.
و پرونده، روی میز، پشت‌ورو شد.

📚پی‌نوشت:

* برگرفته از کتاب روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان، ج 1، روشنگری‌هایی از دعوت نوح (ع)، تألیف سید احمدالحسن.


📖صفحه ۳


🆔@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
35👍11👏7
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
6👍1👏1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#معرفی
#تیزر

❄️روشنگری یا تردستی؟


✔️بررسی ادعای ناصر مکارم شیرازی

✔️آیا عبارت مئود مئود در پیدایش 20:17 به پیامبر اسلام اشاره دارد؟

✔️ناصر مکارم شیرازی حتی نمی‌داند عبارت مئود در عبری به چه معناست!


🔗مطالعه مقاله


👏@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍355🥰1👏1👌1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👏12👍2
#ایستگاه_تفکر

🟣برای مصون ماندن نفس از بیماری ناشی از منیّت، لازم است به دو مبحث «باور من» و «احساس منیّت» بپردازیم، زیرا این دو رفتار و شیوﮤ تفکر، ما را به‌شدت تحت‌تأثیر قرار می‌دهند.....


یکی از مهم‌ترین مفروضه‌ها در روان‌درمانی شناختی این است که تفسیر و برداشت افراد از یک واقعه، تعیین‌کنندﮤ احساس و رفتار آنهاست......


📌احساس منیّت نیز برخاسته از «باور من» - من هستم، من می‌فهمم، من می‌خواهم، من می‌توانم و ... - است و البته خیلی پیچیده‌تر!


هذیان مالکیت موجب احساس منیّت می‌شود و زمانی که با واقعیت روبه‌رو می‌شویم - که هیچ چیز در دنیا متعلق به ما نیست و باید آنها را بگذاریم و بگذریم - غم و اندوه شدیدی سراغمان می‌آید. غم و اندوه احساس ثانویه‌ای است که مانع می‌شود شما نسبت به سرچشمۀ همۀ دردها یعنی منیّت آگاه شوید.....

✍️سید احمد الحسن می‌فرماید:
«... و ای پروردگارم، پیش از سکوت، جسم و روح و تمام وجودم را بگیر و در راه خودت نابود یا پاره‌پاره کن.
پروردگارا، هرچه می‌خواهی با آن انجام بده،
من جسمم، روحم و هرآنچه را به من داده‌ای به تو بخشیده‌ام،
به تو بخشیده‌ام چیزی را که تو مالک آنی و من مالکش نیستم
.».....


🔗مطالعه کامل مقاله


🚀@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
38👍6🕊3😢2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👍8🙏1
#معرفی
#حقیقت

✔️پیِ آواز حقیقت بدویم

⚫️قسمت ششم
✒️به قلم مجتبی انصاری


🙃آشنایی با مغالطات

🙃مغالطۀ تعمیم ناروا، مغالطۀ شکاف علمی، مغالطۀ حمله به شخص، مغالطۀ مصادره‌به‌مطلوب

🙃مغالطۀ اشتراک لفظ، مغالطۀ قیاس مع‌الفارق، مغالطۀ پهلوان‌پنبه، مغالطۀ مسئولیت اثبات

🙃مغالطۀ توسل به مرجع، مغالطۀ تفسیر به رأی، مغالطۀ توسل به اکثریت، مغالطۀ مغالطه


🔗مطالعه مقاله در نشریه شماره 203



🚀@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
29👍9🕊2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👍95
#نشریه_زمان_ظهور
#نشریه_شماره_203
#مغالطه

✔️پیِ آواز حقیقت بدویم

✔️قسمت ششم: آشنایی با مغالطات

✍️به قلم مجتبی انصاری

وقتی در جست‌وجوی حقیقت باشیم، طبیعی است که با مخالفان آن نیز روبه‌رو شویم. افراد بسیاری هستند که با استفاده از مغالطه سعی می‌کنند راه دستیابی به حقیقت را مسدود کنند و اندیشه را به وادی سرگردانی بکشند. ازاین‌رو آشنایی با این رهزنی اهمیت دارد، تا هم خودمان گرفتار آن نشویم و هم اجازه ندهیم کسی با مغالطه، ما را از مسیر حقیقت منحرف کند.

🗣مغالطه خود را شبیه به استدلال عقلی و منطقی نشان می‌دهد، ولی وقتی دقیق آن را بررسی کنیم به نادرستی و بنیان سست آن پی خواهیم برد. در یونان باستان، سخنوران و اندیشمندان بسیاری بوده‌اند که استدلال‌های خود را با مغالطه‌ها در هم می‌آمیخته‌اند تا مردم و مخاطبان خود را قانع کنند. این سخنوران و اندیشمندان "سوفیست" نامیده می‌شدند. به روش سوفیست‌ها، سفسطه گفته می‌شود. لذا واژﮤ "سفسطه" نیز با مغالطه هم‌معنی است. ارسطو برای مقابله با مغالطه‌های سوفیست‌ها قواعدی را برای تفکر تدوین کرد. این قواعد تحت‌عنوان منطق ارسطویی شناخته می‌شود. در بخش بعدی با منطق ارسطویی بیشتر آشنا خواهیم شد.
در این بخش، قصد داریم با تعدادی از مغالطه‌های رایج آشنا شویم:

👁1- مغالطۀ تعمیم ناروا: وقتی یک گزاره را به چیزهایی نسبت می‌دهیم که اصلاً مصداق آن نیستند. مثال: «گردوها گردند، پس این توپِ گرد هم گردوست.»

👁2- مغالطۀ شکاف علمی (توسل به جهل): فرد از این‌که دیگران علت چیزی را نمی‌دانند سوءاستفاده کرده و دیدگاه خود را به‌عنوان علت معرفی می‌کند، بدون این‌که دلیلی بر درستی آن ارائه کند. مثال: «در علم زیست‌شناسی، علت جهش‌های ژنتیکی مشخص نیست، پس این جهش‌ها تصادفی است.»

👁3- مغالطۀ حمله به شخص (مسموم کردن سرچشمه): فرد به‌جای این‌که به محتوای سخن بپردازد، به تخریب مخاطب می‌پردازد. مثال: «تنها بدخواهان کشور هستند که با تصمیمات دولت مخالف‌اند.»

👁4- مغالطۀ مصادره‌به‌مطلوب: این مغالطه وقتی رخ می‌دهد که کسی ادعای خود را اثبات‌شده بداند و آن را در مفروضات استدلال بگنجاند. به بیان دیگر، از خودِ ادعا برای اثبات خودش استفاده کند. مثال: «خورشید دور زمین در گردش است، چراکه زمین مرکز جهان است و همه چیز به دور زمین می‌چرخد.»

👁5- مغالطۀ اشتراک لفظ (خلط مفهوم): واژه‌ها ممکن است در معانی مختلف به کار گرفته شوند و در استدلال، این معانی مختلف به‌جای یکدیگر استفاده شوند. مثال: «در باز است، باز یک پرنده است، پس در یک پرنده است.»

👁6- مغالطۀ قیاس مع‌الفارق: دو چیز که وضعیت و شرایط متفاوتی دارند با هم مقایسه شده و نتیجۀ یکسان برای آنها ادعا می‌شود. مثال: «موسی مدعی پیامبری بود و عصایش اژدها شد. عصای عیسی اژدها نشد، پس او پیامبر نیست.»

👁7- مغالطۀ پهلوان‌پنبه: فرد به‌جای پرداختن به موضوع اصلی، موضوع ساده‌تری را انتخاب کرده یا حتی موضوع ساده‌تری می‌سازد، آن را حل می‌کند و ادعا می‌کند مسئلۀ اصلی را حل کرده است. مثال: «انسان از نسل میمون نیست، پس نظریۀ تکامل اشتباه است.»

👁8- مغالطۀ مسئولیت اثبات: فرد ادعایی را مطرح می‌کند و به‌جای ارائۀ دلیل، از طرف مقابل دلیل بطلان ادعا را طلب می‌کند. مثال: «اینجا دقیقاً مرکز جهان است! باور نداری متر کن!!»

📖صفحه ۱
⬇️ادامه مقاله

👏@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍16👏42😍1
👁9- مغالطۀ توسل به مرجع: فرد با استناد به نظر افراد مشهور، انتظار دارد که ما هم بدون هیچ دلیل دیگری، آن ادعا را بپذیریم. مثال: «سرعتی بالاتر از سرعت نور وجود ندارد. این سخن من نیست، انیشتین این سخن را گفته.»

👁10- مغالطۀ تفسیر نادرست (تفسیربه‌رأی): مدعی سخنی را طوری تفسیر و تعبیر می‌کند که نظر خودش یا یک نتیجۀ غلط از آن بیرون آید، درحالی‌که تفاسیر دیگری نیز وجود دارد و ممکن است گوینده منظور دیگری را اراده کرده باشد. مثال: «اسلام برده‌داری را بنیان‌گذاری کرده است، چون قرآن و پیامبر احکامی را برای بردگان وضع کرده‌اند.»

👁11- مغالطۀ توسل به اکثریت: فرد انتظار دارد شما ادعایش را بپذیرید، به این دلیل که گروهی از مردم آن را پذیرفته‌اند. غالباً این گروه به‌عنوان اکثریت جامعه معرفی می‌شوند. مثال: «همۀ مردم می‌دانند که تنها و تنها دوازده امام داریم.»

👁12- مغالطۀ مغالطه: معمولاً کسانی که تازه با مبحث مغالطات آشنا می‌شوند، در هر سخنی به‌دنبال مغالطه می‌گردند و بعضاً توجهی به ادعای گوینده و دلایل او نمی‌کنند و صرفاً تلاش می‌کنند با زدن برچسب مغالطه، آنها را رد کنند، درحالی‌که خودِ این کار یک مغالطه است.
«شما همه‌ا‌ش مغالطه می‌کنید. تمام مطالبی که در این بخش آورده‌اید مغالطه است.»


📖صفحه ۲

🔗قسمت پنجم

🔗نشریه شماره 203


👏@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍21👏8🕊51🙏1😍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👍72
#تربیت_فرزند
#کودک

المنقذ، روایت‌های انتخاب‌شده


✔️سلسله‌مقالات تربیت فرزند

🙃قسمت اول
✍️به قلم شیماء الحسینی


🙃رسول‌الله (ص): «فرزندان خود را تربیت کنید و به آنها ادب بیاموزید، زیرا فرزندان شما هدیه‌ای از جانب خداوند به شما هستند.»


🔠پایان لجبازی دلبندم
🔠مهم‌ترین دلایلی که کودکان را به لجبازی وامی‌دارد
🔠برخی راه‌‌حل‌های مشکل لجبازی کودک



🔗مطالعه مقاله در نشریه شماره 203



🌐@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
20👏14👍3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
13👏2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
14👍2
#خواهرم_را_آزاد_کنید
#ظلم_بس_است

❄️ریحانه، ستاره‌ای در زندان

✍️به قلم طوبی احمدی

خواهر عزیزم، ریحانه ... ریحانۀ دارات؛ خواهری که تا به حال او را ندیده‌ام؛ چهره‌اش را نمی‌شناسم، صدایش را نشنیده‌ام و سعادت هم‌نشینی با او را نداشته‌ام؛ اما وجود پاکش را در قلبم به روشنایی احساس می‌کنم.
خواهرم ریحانه ... ریحانه‌ای که اکنون معلوم نیست در کنج دیوارهای زندان در چه حالی به سر می‌برد ...
خواهرم را آزاد کنید!

🔻آیا نمی‌دانید که همۀ ما، مدافعان وصیت رسول خدا (ص)، یک روح در چند بدن هستیم؟ آیا گمان می‌کنید با دستگیری و اسارت یک یا چند نفر از ما می‌توانید جهانی را در سلول‌های تنگ و تاریک خود جا دهید؟ آیا گمان می‌کنید با اسارت جسم‌ها می‌توانید ایمان را اسیر کنید؟ می‌توانید یقین را از میان ببرید؟ به خداوند متعال سوگند، که هرگز نمی‌توانید! سوگند به عزت و جلال خداوندی که همه‌چیز در دست اوست؛ که ایمان ما به دعوت وارث خورشید جهان، وصی و فرستادﮤ امام مهدی (ع)، به برکت دلایل محکم از آیات و روایت‌ها، ظرف یقین را لبریز ساخته است؛ دعوتی غریبانه که همچون نور ماه در پشت ابرهاست. ازاین‌رو، اگر ماه از پشت ابرها نمایان شود یا ما کشته شویم، ایمانمان دستخوش تغییر نمی‌شود.

🔺همه چیز، انصار پاک رسول خدا و اوصیای ایشان (ع) و یاران یمانی آل‌محمد (ع) را در آغوش می‌گیرد؛ حتی دیوارهای زندان! چراکه در همه‌جای دنیا، همۀ ما در آغوش خداوند و در احاطۀ نوری هستیم که شما هرگز به آن دسترسی نخواهید داشت، تا زمانی که به حق اقرار نکنید و به‌سوی آن گام برندارید!
آیا گمان می‌کنید با چنین اقداماتی می‌توانید نور خدا را خاموش کنید؟ نور خدا هرگز خاموش نمی‌شود، و بالعکس، تلاش شما برای سرکوب دعوت حق و امر خداوند، باعث گسترش بیش از پیش حق می‌شود. همان‌گونه که سید احمد الحسن در بیانی شیوا فرمودند: «... هر کاری می‌خواهید انجام دهید، چه بخواهید چه نخواهید، برای وارث زمینه‌سازی می‌کنید و دنیا و آخرت را از دست خواهید داد. این همان زیان و شکست آشکار است.»[1] همان‌گونه که یوسف (ع) را به چاه افکندند تا پیامبر نشود؛ اما یوسف نبی (ع) بعد از آن‌که به چاه افکنده شد، به پیامبری مبعوث شد. خداوند به او علم و حکمت آموخت و پس از مشقت‌های بسیار او را عزیز مصر قرار داد.

📌این‌چنین است که سید احمد الحسن در صفحۀ فیس‌بوک خود نوشتند: «...آنان ده (نفر) را دستگیر می‌کنند، در نتیجه صد (نفر) ایمان می‌آورند و صد (نفر) را دستگیر می‌کنند و هزار (نفر) ایمان می‌آورند ... .»[2]

ایمان می‌آورند به آن دعوت حقی که وعدﮤ خداست و شما در پیِ سرکوب آن هستید. درحالی‌که وعدﮤ خدا حق است و آنچه در این دنیا باقی می‌ماند حکم و ارادﮤ الهی‌ است؛ حتی اگر تمام دنیا برخلاف آن گام بردارد، بازهم این ارادﮤ خداست که در زمین استوار خواهد ماند!
دیگر هیچ دلیلی باقی نمانده که برای اثبات حقانیت دعوت منجی بشریت، که بر تمام انسان‌ها در همۀ ادیان حجت است، گفته نشده باشد؛ با این حال، شما انکارش می‌کنید و با او دشمنی می‌ورزید؛ مقابل نور شمشیر می‌کشید!

🔥اُف بر ستمکاران و بر آنچه از پلیدی نفس‌هایشان می‌پرستند! به‌راستی که آدمی به مقصدی می‌رود که در جست‌وجوی آن است. پس مادامی که با نور مقابله می‌کند، مقصدی جز گودالی تنگ و تاریک پیشِ رو نخواهد داشت، درحالی‌که در آتش عذاب تا ابد خواهد سوخت.
خداوند می‌خواهد جهانیان ببینند که انصار امام مهدی (ع) حتی در سخت‌ترین شرایط این عالم جسمانی، از راه ملکوت آسمان‌ها جدا نمی‌شوند.
آیا از خود پرسیده‌اید که تا کنون با اسارت انصار یمانی آل‌محمد -سید احمد الحسن- چند ایمان را توانسته‌اید از آنها بگیرید؟ آیا تا به حال ایمانی با تلاش شما فرونشسته است؟ اگر با دقت به بازﮤ زمانی بنگرید که از گذشته تاکنون برای نابودی دعوت حق مهدوی تلاش کرده‌اید، خواهید دید که در نهایت، چیزی جز پایداری و گسترش این دعوت، استواری ایمان، و ظهور نشانه‌های روشنی از حقیقت در گذرای این زمان رخ نداده است.

حق را به شما می‌گویم، و به حق این را می‌گویم:
خواهرم ریحانه را آزاد کنید!
که تنها دم و بازدمی از نفس‌های برخاسته از آهِ انسان پاک‌ دل‌شکسته‌ای مانند او، دیوار هر عمارتی را از بنا تا سقف به آتش خواهد کشید.


پس اگر به‌سوی حق رو نمی‌آورید، دست‌کم آتش و حسرت سرنوشت خود را سنگین‌تر نکنید! با چنین رفتاری که شما در پیش گرفته‌اید، دیگر جایی برای این پرسش باقی نمی‌ماند که: بانوی جوانی که بیست بهار بیشتر ندارد، چه زیانی برای شما خواهد داشت، که این‌گونه او را در زندان‌های خود به بند کشیده‌اید؟! پاسخ واضح است: ریحانه و مانند او با جهان وسیعی که با روح بزرگ خودشان در این عالم کوچک جسمانی حمل می‌کنند، و در این زمین می‌زیند درحالی‌که ارواحشان به آسمان‌ها متصل است، ظاهراً شما را از فروپاشی منصب‌هایتان ترسانده است.


📖صفحه ۱
👇ادامه


👏@zaman_zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
32👍7💔5👏4😢2