#نشریه_زمان_ظهور
#نشریه_شماره_197
#انتخاب
❄️ بحران انتخاب
✍️ بهقلم مريم رحمانيان
✔️ خواست من يا اراده و خواست خداوند
✔️ همۀ ما هر لحظه در معرض انتخاب هستیم! وقتی داشتنِ دنیا را خواستۀ اصلیِ دل کنیم و به آن برسیم، در واقع اجازﮤ نیش زدنِ خودمان را به آن مارِ خوش خطوخال خواهیم داد.
🔗 مطالعه مقاله از طریق مشاهده فوری (Instant view)
👏 @Zaman_Zohour
#نشریه_شماره_197
#انتخاب
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤31👏12👍3😢3
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegraph
🔆بحران انتخاب
✍️بهقلم مريم رحمانيان 🔴خواست من يا اراده و خواست خداوند با اینکه مدتی بود برای خانهمان چیز تازهای نخریده بودیم، اما احساس میکردم یک چیز عجیبغریب و جاتنگکن به آن اضافه شده است. با چشم دیده نمیشد، ولی وجود داشت. نمیدانم دقیق چه رنگی بود، منتها حضورش…
👏33❤16👍3👌3
نشریه زمان ظهور
#مقالات_هفته_نامه #نشریه_شماره_160 ✨پژوهشی در ماجرای حضرت یونس(ع) ✍بهقلم: حمید علوی 🔸قسمت دوم 💢بررسی مفهوم ظلم یونس(ع) در بحث گذشته به بررسی ماهیت عقوبت یونس(ع) پرداختیم و اینکه چگونه این عقوبت بر وی منطبق میشود و دریافتیم مفسرین شیعه و سنی پاسخ محکم…
Anonymous Quiz
19%
▪️الف: هنگامی که ولایت امیرالمؤمنین(ع) بر او عرضه شد در ابتدا آن را نپذیرفت و بعداً به آن اقرار کرد
12%
▪️ب: یونس(ع) از رسالت خود اعراض کرد به دلیل اینکه بدون اجازۀ خداوند متعال قومش را ترک کرد.
6%
▪️ج: ظلم یونس(ع) همان نرسیدن به مقام امامتی است که بعضی از انبیای الهی به آن رسیدند.
63%
▪️د: همهٔ موارد
❤48🕊8❤🔥5🙏3💯3👍2🤔2😍2🥰1🤩1
#نشریه_زمان_ظهور
#نشریه_شماره_197
#استبدال
❄️ استبدال
⚡️ تا کجا باید بود؟!
⚡️ سلسلهمقالات بررسی برخی عوامل و اسباب استبدال
🟡 قسمت سوم
✍️ بهقلم ستایش حکمت
🙃 عامل سوم: بیتقوایی و نترسیدن از خدا
🙃 عامل چهارم: ضعف نفس و ترس از غیرخدا
🔗 مطالعه از طریق مشاهده فوری (Instant view)
🔗قسمت اول
🔗قسمت دوم
👏 @Zaman_Zohour
#نشریه_شماره_197
#استبدال
🔗قسمت اول
🔗قسمت دوم
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤24🕊6👍4👌2
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegraph
🔆استبدال
🔺️قسمت سوم ✍️به قلم ستایش حکمت بحث در علل و اسبابی بود که ممکن است فرد، گروه، یا امتی بر اثر ابتلا به آنها در معرض خطر استبدال قرار گیرد. در دو قسمت گذشته، به دو عامل (بخل در انفاق و ضعف در ایمان) اشاره کردیم. در این قسمت، به دو عامل دیگری که ممکن است خطر…
👍30❤6🕊6👌2
Forwarded from وارثین ملکوت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊️🍃
🍃
#سید_احمد_الحسن_ع
✨ و گفتند: «شنيديم و گردن نهاديم، پروردگارا، آمرزش تو را [خواستاريم] و فرجام به سوى تو است.»
خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايىاش تكليف نمىكند. آنچه [از خوبى] به دست آورده به سود او، و آنچه [از بدى] به دست آورده به زيان اوست. پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير، پروردگارا، هيچ بار گرانى بر [دوش] ما مگذار؛ همچنانكه بر [دوش] كسانى كه پيش از ما بودند نهادى. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداريم بر ما تحميل مكن؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تويى؛ پس ما را بر گروه كافران پيروز کن.
✍️ پیام سید احمدالحسن (ع) در ایکس
📆 13فوریه2025 م
💬 لینک پیام
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🌐 @Varesin13
🍃
#سید_احمد_الحسن_ع
خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايىاش تكليف نمىكند. آنچه [از خوبى] به دست آورده به سود او، و آنچه [از بدى] به دست آورده به زيان اوست. پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير، پروردگارا، هيچ بار گرانى بر [دوش] ما مگذار؛ همچنانكه بر [دوش] كسانى كه پيش از ما بودند نهادى. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداريم بر ما تحميل مكن؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تويى؛ پس ما را بر گروه كافران پيروز کن.
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤80🕊6👍4😢4💯4🙏2😍1
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
#میلاد
❄️ شادباش غیرحضوری
✍️ به قلم متیاس
پدرشان آلزایمر داشت.
یک روز بدون اطلاع اهل خانه از منزل خارج شد و آنها هنگامی متوجه نبودن پدر شدند که دیگر هیچ نشانی از او در کوچه و خیابان نبود.
از آن روز به بعد، زندگی برای فرزندان و اهل خانه رنگ تازه و غمانگیزی به خود گرفت. دیگر همۀ فکروذکرشان «بابا» شده بود.
یعنی الان بابا کجاست؟
مبادا جایی باشد که بترسد! مبادا احساس تنهایی و غربت کند! چه میخورد؟ تشنه نباشد! کجا میخوابد! باد میآید، بابا سردش نباشد. داروهایش چه میشود؟
من نمیآیم، بدون بابا دلم میگیرد! دلودماغ ندارم، وقتی نمیدانم بابا کجاست!
دستم به هیچ کاری نمیرود، دلم پیش باباست!
بابا ... بابا ... بابا!
ولی خب اینطور که نمیشود! با «بابا» «بابا» گفتن که بابا برنمیگردد. باید کاری کرد!
◀️ شروع کردند!
خانهبهخانه سر زدند، محلهبهمحله گشتند ... بابای ما اینجا نیامده؟! این عکسش است، برایتان آشنا نیست؟! با این لباس از خانه بیرون آمده، او را جایی ندیدهاید؟
🔴 ادامه دادند!
عکس پدر را در تمام شبکههای اجتماعی نشر دادند. هشتگ زدند، از بابای گمشدهشان گفتند ... ما پدرمان را گم کردهایم، این مشخصاتش است، کمکمان کنید که پیدایش کنیم.
روز،
شب،
شب،
روز،
حضوری،
غیرحضوری ...
🏋️ کوتاه نمیآییم، مگر ما بهجز بابا چه کسی را داریم؟!
سر زبانها افتادند؛ با وفایشان، مهرشان، قدرشناسیشان ... چه خانوادهای، چه فرزندانی!
سرانجام روزی یک نفر پیدا شد و گفت: «کسی را سراغ دارم که میداند پدرتان کجاست.»
بعد از اینهمه سختی و دوری و دلتنگی،
چه شیرین بود، این سخن!
چه نشست به جان فرزندان، این سخن!
گویی بهیکباره همۀ خستگیها از تنشان زدوده شد.
آن مرد کجاست؟ آن که ما را به پدر میرساند، کجاست؟ هرکجا باشد، میرویم. هرچه بگوید، انجام میدهیم. ما از دوری پدر خسته شدهایم. بابا باید به خانۀ خود بازگردد، بابا نباید آواره باشد، بابا حقش نیست که دور از خانواده باشد.
⚡️ بهسراغ آن مرد که از پدر خبر داشت، رفتند؛ و در نهایت، او بود که آنها را به پدر رساند.
بگذریم، از خودمان بگوییم! ما نیز پدر گم کردهایم. حواستان هست؟!
اصلاً بیتاب نبودنش هستیم؟ اصلاً به فکر آوارگی و غربت و تنهاییاش هستیم؟
روز که میشود، شب که میآید، به چند نفر از او میگوییم؟ دربهای چند خانه را زدهایم و سراغش را گرفتهایم؟ چندین محله را گشتهایم و نام پدر را بر زبان آوردهایم؟
✉️ راستی وقتی برایمان پیغام فرستادند و گفتند مردی با نام «سید احمد الحسن» آمده که نشانی از پدر دارد و تنها اوست که ما را به او میرساند، چه کردیم؟
دستافشان و پایکوبان به استقبالش رفتیم؟ همۀ وجودمان چشم و گوش شد که ببینیم و بشنویم که او چه میکند و چه میگوید؟
مگر دلتنگ بابا نیستید؟ مگر بیقرارِ مهرِ پدرانهاش نیستید؟ مگر خسته از این دنیای بیرحم و مردمانش، آغوش گرم بابا را نمیخواهید؟ پس چرا کاری نمیکنید؟ چرا بهسراغ آن مرد که از پدر خبر آورده است، نمیروید؟ چرا شبیه مردگان شدهاید؟ کاش میتوانستم به صورتهای تکتکتان سیلی بزنم تا از این خواب عمیق و ترسناک بیدار شوید.
حواستان هست؟!
✔️ بوی پیراهن پدر میآید. بیدار شوید، ای مردگان!
✔️ پایان آوارگی بابا نزدیک است. بیدار شوید، ای خفتگان!
ما چشمانتظار و امیدوار به آمدنِ تکتک شما خواهران و برادرانمان هستیم، چراکه میبینیم پراکندهاید، سردرگمید؛ از بس پدر ندیدهاید، به اشتباه نااهلان را پدر خواندهاید. و دیدهایم که هیچکس برایمان پدر حقیقیمان نمیشود و هیچ کجا امنتر از سایۀ پُرمِهرش نیست.
ما رفتهایم و همچنان میرویم، بهدنبال آن مرد! به پابوسیاش، به دستبوسیاش، به اینکه همۀ جانمان او بشود، او که بوی پدر را میدهد؛ که اصلاً این خودِ پدر است که او را فرستاده ... و چه نشانهای از خود فرستاد پدر! چه پدری فرستاد پدر!
باشد که هنگام بازگشتش، چشم هیچکدام ما از شرمِ کوتاهی در انجاموظیفۀ فرزندیمان، به زیر افکنده نشود، هرچند که کوتاهیهایمان روزگارمان را همچنان بدون او میگذراند.
🎈 ✨ پدرم، هرکجای عالم که هستی، تولدت مبارک. ما را ببخش که امسال نیز شادباشهایمان غیرحضوری شد!
👏 @Zaman_Zohour
#امام_زمان
#میلاد
پدرشان آلزایمر داشت.
یک روز بدون اطلاع اهل خانه از منزل خارج شد و آنها هنگامی متوجه نبودن پدر شدند که دیگر هیچ نشانی از او در کوچه و خیابان نبود.
از آن روز به بعد، زندگی برای فرزندان و اهل خانه رنگ تازه و غمانگیزی به خود گرفت. دیگر همۀ فکروذکرشان «بابا» شده بود.
یعنی الان بابا کجاست؟
مبادا جایی باشد که بترسد! مبادا احساس تنهایی و غربت کند! چه میخورد؟ تشنه نباشد! کجا میخوابد! باد میآید، بابا سردش نباشد. داروهایش چه میشود؟
من نمیآیم، بدون بابا دلم میگیرد! دلودماغ ندارم، وقتی نمیدانم بابا کجاست!
دستم به هیچ کاری نمیرود، دلم پیش باباست!
بابا ... بابا ... بابا!
ولی خب اینطور که نمیشود! با «بابا» «بابا» گفتن که بابا برنمیگردد. باید کاری کرد!
خانهبهخانه سر زدند، محلهبهمحله گشتند ... بابای ما اینجا نیامده؟! این عکسش است، برایتان آشنا نیست؟! با این لباس از خانه بیرون آمده، او را جایی ندیدهاید؟
عکس پدر را در تمام شبکههای اجتماعی نشر دادند. هشتگ زدند، از بابای گمشدهشان گفتند ... ما پدرمان را گم کردهایم، این مشخصاتش است، کمکمان کنید که پیدایش کنیم.
روز،
شب،
شب،
روز،
حضوری،
غیرحضوری ...
سر زبانها افتادند؛ با وفایشان، مهرشان، قدرشناسیشان ... چه خانوادهای، چه فرزندانی!
سرانجام روزی یک نفر پیدا شد و گفت: «کسی را سراغ دارم که میداند پدرتان کجاست.»
بعد از اینهمه سختی و دوری و دلتنگی،
چه شیرین بود، این سخن!
چه نشست به جان فرزندان، این سخن!
گویی بهیکباره همۀ خستگیها از تنشان زدوده شد.
آن مرد کجاست؟ آن که ما را به پدر میرساند، کجاست؟ هرکجا باشد، میرویم. هرچه بگوید، انجام میدهیم. ما از دوری پدر خسته شدهایم. بابا باید به خانۀ خود بازگردد، بابا نباید آواره باشد، بابا حقش نیست که دور از خانواده باشد.
بگذریم، از خودمان بگوییم! ما نیز پدر گم کردهایم. حواستان هست؟!
اصلاً بیتاب نبودنش هستیم؟ اصلاً به فکر آوارگی و غربت و تنهاییاش هستیم؟
روز که میشود، شب که میآید، به چند نفر از او میگوییم؟ دربهای چند خانه را زدهایم و سراغش را گرفتهایم؟ چندین محله را گشتهایم و نام پدر را بر زبان آوردهایم؟
دستافشان و پایکوبان به استقبالش رفتیم؟ همۀ وجودمان چشم و گوش شد که ببینیم و بشنویم که او چه میکند و چه میگوید؟
مگر دلتنگ بابا نیستید؟ مگر بیقرارِ مهرِ پدرانهاش نیستید؟ مگر خسته از این دنیای بیرحم و مردمانش، آغوش گرم بابا را نمیخواهید؟ پس چرا کاری نمیکنید؟ چرا بهسراغ آن مرد که از پدر خبر آورده است، نمیروید؟ چرا شبیه مردگان شدهاید؟ کاش میتوانستم به صورتهای تکتکتان سیلی بزنم تا از این خواب عمیق و ترسناک بیدار شوید.
حواستان هست؟!
ما چشمانتظار و امیدوار به آمدنِ تکتک شما خواهران و برادرانمان هستیم، چراکه میبینیم پراکندهاید، سردرگمید؛ از بس پدر ندیدهاید، به اشتباه نااهلان را پدر خواندهاید. و دیدهایم که هیچکس برایمان پدر حقیقیمان نمیشود و هیچ کجا امنتر از سایۀ پُرمِهرش نیست.
ما رفتهایم و همچنان میرویم، بهدنبال آن مرد! به پابوسیاش، به دستبوسیاش، به اینکه همۀ جانمان او بشود، او که بوی پدر را میدهد؛ که اصلاً این خودِ پدر است که او را فرستاده ... و چه نشانهای از خود فرستاد پدر! چه پدری فرستاد پدر!
باشد که هنگام بازگشتش، چشم هیچکدام ما از شرمِ کوتاهی در انجاموظیفۀ فرزندیمان، به زیر افکنده نشود، هرچند که کوتاهیهایمان روزگارمان را همچنان بدون او میگذراند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤57😢17👍7
#مقالات_برگزیده
#امام_زمان
❄️ اگر چشمانم رؤیای تو را نبینند، ترکشان میکنم
✍️ به قلم مريم رحمانيان
اى عزیزم، حضرت مهدی (ع)، فرزندِ عزيز رؤياى نرجسخاتون،
روزگارى از درد خالی جایَت در جانم، به ندبه پناه میبردم، جمعهها بیشتر …
تو را کجای دنیا، در کدام نقطۀ جدایی و دوری از دست داده بودم، یا عزیز، حضرت مهدی (ع)؟
کجا بین تعلقِخاطرم با تو فاصله افتاده بود که هرچه تندتر و نفسزنانتر میرفتم، بازهم نمیرسیدم؟
و از همان لحظه، به چه بسیار بغض و گریه فروافتادم …
از فراقت، در فراغت، کجا بال مىزدم؟
یا اینکه بالبال میزدم …؟
کدام را بیشتر دوست مىداشتی؟
در لحظات درماندگى دل، سراغ دعای عهد مىرفتم و با مژههای خیس از اشک، خانۀ دل را آبوجارو مىکردم …
آه، از وقتى که هواى دين و «ملك يوم الدين» به سرم مىزد …
من هیچوقت در زمان فترت، خودم را به آن راه نزدم،
مگر کسی بر رگ گردن خویش، تیغِ برانِ بیاعتنایی میکشد؟
🗣 آه، ای عزیزم، حضرت مهدی (ع)،
من در حسرتِ سوزان دوریات با آتش اشتیاق سوختهام،
و با فراقَت نساختهام،
دنیای خودم را به همين خاطر به هم ریختهام …
خانهام را میخواستم و پیدایش نمیکردم…
صورت دنیا در زندگیام، مثل گچ، رنگ باخته بود،
جز گل نرگس، بخش و جزء دیگری در آن نبود،
که به رویَش لبخند بزنم و بویَش را بکشم به روى دست و صورتم
تا لحظاتی دست بردارند از زارى دلتنگی …
میدانی؟ هیچ طبیبی نسخهای نداشت برای دلی که لکِ دیدنت را زده بود،
تا بپیچد و کم از درد به خود بپیچم
آه، ای دل لکدیده،
در چشم من هیچ بنایی بند نمیشد،
که جای خالیات را با دیگری بنا کند.
🕊 میدانی آخر؟ مثل گنجشکی که قلبش میلرزيد و از دوریات میترسید،
حالم در نبودت این بود … بودی و میدیدی، مگر نه؟
⚡️ مگر نه! سر میزدی و میدیدی که سرم را به دیواری که نبود، میچسباندم،
و اگر دستان دلدارىات بهموقع از راه نمیرسیدند،
نفسم به نفسِ بعدى نمىرسيد!
ای جانِ نرجس خاتون، اى جانپناهِ جان،
مىدانى عزيزالذكر، آنقدر عاشق تو بودهام که دنیا با هر کَلَکی، بازهم نتوانست مرا عاشق فقه و فتواى خويش كند.
در اين ميان، اگر رؤياى ديدنت دلخوشى چشمانم نبود، بىشكوترديد از پا افتاده بودم و صبر هم برايم چاره نبود،
و با صبر، منِ بى تو، چه بسیار چانه زدم،
دستانم را از داغ دوریات، بسیار زیر چانه زدم.
😴 مىدانى اگر رؤیا نبود، اگر خواب وجود نداشت، من از ندیدنت برای همیشه در نبودت مرده بودم، نبودم!
مثل تیکتاک ساعت، ساعتها بیطاقت و بیتاب بودم …
ای بهترین بودن، ای زیباترین و دوستداشتنىترين وجود در لحظههایم.
من قدر رؤیا را خوب میدانم …
آرامآرام، آرامش میبخشید، مثل یک خدای بخشنده!
«رؤیا، پدیدهای معرفتی و تصویری نقلشده از عالم غیب بود.» [١]
میآمد و دل مرا با خود میبُرد، و من هرگز نپرسیدم: کجا میرویم؟!
نيكى و پرسش، هرگز!
آری، «ملکوت راه ملک بهسوی لاهوت بود …» [٢]
🔸 بهسوى خدا رفتن و به تماشايش نشستن!
«جایی که دانش و معرفت از آن تراوش میکرد
همان غایت براى خلقت و وجود.» [٣]
در آنجا از آن همه جود و فضل خدا به وجد مىآمدم
«ملکوت، آن عالم تصویر که شنیدن در آن، درهمآمیخته با رؤیا بود.» [٤]
رفتهاى؟ ديدهاى هرگز؟
رفتهام … دیدهام!
با چشمان خویش چیزهایی را دیدهام،
«در سرآغاز معرفت»، [5] چقدر ایمان بود …
یقینهایی که به عالم عقل قد کشیده بودند،
پس، تردید چگونه میتوانست در آنجا تردد کند؟
غیبی پس از غیب دیگر،
وحی پس از وحی دیگر …
عالمی عجیب، سرشار از اطاعت بود عالم ملکوت،
چشمها در تسلیم و اطاعت خدا، گوشها بیشتر …
«در لاهوت، جایی بود که نیازی به دیدن و شنیدن هم نبود،»
«زیرا آنجا حضور کلمه در دل بود، همانند حضور آب در ظرفش.» [٦]
🔥 و حالا شبها،
چشمان اشکبارم را محکم به هم میکشم،
که مبادا خوابشان بپرد و فرصت دیدنت را از دست بدهم، ای بقیةالله!
دیرزمانیست که رؤیا رخت من شده است،
و بیآن به خواب نمیروم،
زیرا اگر چشمانم رؤیای تو را نبینند، مرگ سراغشان را میگیرد ...
من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر!
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش! [٧]
«خداوند سبحان با رحمت و فضل خویش، راه آسمان و نگریستن در آن را مقرر فرمود،
تا از این طریق، شناخت و معرفت را توشه برداريم،
شناختی که بهسوی اشتیاق برای سرای قرار - آخرت - سوق میدهد،
تا با سرای گذرا - دنیا - انس و الفت نگیريم… .» [٨]
💎 «دانش و معرفتی که در عالم اطاعت، براساس تصویر به دست میآید،
معرفتی محکم است، که در آن نه چیزی زیاد و نه چیزی کم میشود.» [٩]
«و نقشمان؟ تنها یک چیز، توجه! "توجه كردنِ" محض بود!» [١٠]
«به غیب و ملکوت، تعلق خاطر داشتن» خدايا، خدايا، [١١]
«اگر از خدا باشم و باشيم، سخن خداوند را میشنوم و مىشنويم» … نمیشنوم! نمىشنويد؟
📖صفحه ۱
👇 ادامه
👏 @Zaman_Zohour
#امام_زمان
اى عزیزم، حضرت مهدی (ع)، فرزندِ عزيز رؤياى نرجسخاتون،
روزگارى از درد خالی جایَت در جانم، به ندبه پناه میبردم، جمعهها بیشتر …
تو را کجای دنیا، در کدام نقطۀ جدایی و دوری از دست داده بودم، یا عزیز، حضرت مهدی (ع)؟
کجا بین تعلقِخاطرم با تو فاصله افتاده بود که هرچه تندتر و نفسزنانتر میرفتم، بازهم نمیرسیدم؟
و از همان لحظه، به چه بسیار بغض و گریه فروافتادم …
از فراقت، در فراغت، کجا بال مىزدم؟
یا اینکه بالبال میزدم …؟
کدام را بیشتر دوست مىداشتی؟
در لحظات درماندگى دل، سراغ دعای عهد مىرفتم و با مژههای خیس از اشک، خانۀ دل را آبوجارو مىکردم …
آه، از وقتى که هواى دين و «ملك يوم الدين» به سرم مىزد …
من هیچوقت در زمان فترت، خودم را به آن راه نزدم،
مگر کسی بر رگ گردن خویش، تیغِ برانِ بیاعتنایی میکشد؟
من در حسرتِ سوزان دوریات با آتش اشتیاق سوختهام،
و با فراقَت نساختهام،
دنیای خودم را به همين خاطر به هم ریختهام …
خانهام را میخواستم و پیدایش نمیکردم…
صورت دنیا در زندگیام، مثل گچ، رنگ باخته بود،
جز گل نرگس، بخش و جزء دیگری در آن نبود،
که به رویَش لبخند بزنم و بویَش را بکشم به روى دست و صورتم
تا لحظاتی دست بردارند از زارى دلتنگی …
میدانی؟ هیچ طبیبی نسخهای نداشت برای دلی که لکِ دیدنت را زده بود،
تا بپیچد و کم از درد به خود بپیچم
آه، ای دل لکدیده،
در چشم من هیچ بنایی بند نمیشد،
که جای خالیات را با دیگری بنا کند.
حالم در نبودت این بود … بودی و میدیدی، مگر نه؟
و اگر دستان دلدارىات بهموقع از راه نمیرسیدند،
نفسم به نفسِ بعدى نمىرسيد!
ای جانِ نرجس خاتون، اى جانپناهِ جان،
مىدانى عزيزالذكر، آنقدر عاشق تو بودهام که دنیا با هر کَلَکی، بازهم نتوانست مرا عاشق فقه و فتواى خويش كند.
در اين ميان، اگر رؤياى ديدنت دلخوشى چشمانم نبود، بىشكوترديد از پا افتاده بودم و صبر هم برايم چاره نبود،
و با صبر، منِ بى تو، چه بسیار چانه زدم،
دستانم را از داغ دوریات، بسیار زیر چانه زدم.
مثل تیکتاک ساعت، ساعتها بیطاقت و بیتاب بودم …
ای بهترین بودن، ای زیباترین و دوستداشتنىترين وجود در لحظههایم.
من قدر رؤیا را خوب میدانم …
آرامآرام، آرامش میبخشید، مثل یک خدای بخشنده!
«رؤیا، پدیدهای معرفتی و تصویری نقلشده از عالم غیب بود.» [١]
میآمد و دل مرا با خود میبُرد، و من هرگز نپرسیدم: کجا میرویم؟!
نيكى و پرسش، هرگز!
آری، «ملکوت راه ملک بهسوی لاهوت بود …» [٢]
«جایی که دانش و معرفت از آن تراوش میکرد
همان غایت براى خلقت و وجود.» [٣]
در آنجا از آن همه جود و فضل خدا به وجد مىآمدم
«ملکوت، آن عالم تصویر که شنیدن در آن، درهمآمیخته با رؤیا بود.» [٤]
رفتهاى؟ ديدهاى هرگز؟
رفتهام … دیدهام!
با چشمان خویش چیزهایی را دیدهام،
«در سرآغاز معرفت»، [5] چقدر ایمان بود …
یقینهایی که به عالم عقل قد کشیده بودند،
پس، تردید چگونه میتوانست در آنجا تردد کند؟
غیبی پس از غیب دیگر،
وحی پس از وحی دیگر …
عالمی عجیب، سرشار از اطاعت بود عالم ملکوت،
چشمها در تسلیم و اطاعت خدا، گوشها بیشتر …
«در لاهوت، جایی بود که نیازی به دیدن و شنیدن هم نبود،»
«زیرا آنجا حضور کلمه در دل بود، همانند حضور آب در ظرفش.» [٦]
چشمان اشکبارم را محکم به هم میکشم،
که مبادا خوابشان بپرد و فرصت دیدنت را از دست بدهم، ای بقیةالله!
دیرزمانیست که رؤیا رخت من شده است،
و بیآن به خواب نمیروم،
زیرا اگر چشمانم رؤیای تو را نبینند، مرگ سراغشان را میگیرد ...
من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر!
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش! [٧]
«خداوند سبحان با رحمت و فضل خویش، راه آسمان و نگریستن در آن را مقرر فرمود،
تا از این طریق، شناخت و معرفت را توشه برداريم،
شناختی که بهسوی اشتیاق برای سرای قرار - آخرت - سوق میدهد،
تا با سرای گذرا - دنیا - انس و الفت نگیريم… .» [٨]
معرفتی محکم است، که در آن نه چیزی زیاد و نه چیزی کم میشود.» [٩]
«و نقشمان؟ تنها یک چیز، توجه! "توجه كردنِ" محض بود!» [١٠]
«به غیب و ملکوت، تعلق خاطر داشتن» خدايا، خدايا، [١١]
«اگر از خدا باشم و باشيم، سخن خداوند را میشنوم و مىشنويم» … نمیشنوم! نمىشنويد؟
📖صفحه ۱
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤29👍4👏3
به غیب دل سپردهام، تا به فضل پروردگار، از هرچه غیر آن روی برگردانم،
با تکتک رگهای گردنم، تا از گردنههای سخت عبورم دهی،
ای امیدم، در لحظات صعبالعبور!
🔅«اى پروردگارى كه از زمانی که اراده فرمودى شناخته شوى، همواره سخن میگويی،
و کلمهای که خلق را با آن آفریدى، آشکار ساختى،
و آن را به خلق شناساندى، و با آن شناخته شدى …» [١٣]
اى حواس، بگو كه پيش خدا و پرت خدا بودى، نبودى!
يا حجتبن الحسن (ع)، خوشا آن امتى كه تو به تعداد سيصد و سيزده نفر براى خودت شمردهاى و خوشبختشان نمودهاى.
میان زمین و آسمان، میان خاک و افلاک، میان ما و قریههای با برکت، نشانههایی را بنا کردی … قریههایی آبادان، بر سر راه.
نه هر قریهای، نه هر دیواری، نه هر مردمانی که تنها نامی از ایمان بر لب دارند،
بلکه آنان که هیچ تجارت و خریدوفروشی، یاد خدا را از دلهایشان نمیزداید.
قریههای بابرکت، محمد و آلمحمد (ع)، همان سرچشمههای نور
و قریههای آبادان و بر سر راه، اولیای خاص الهی، آنان که حجت بر مردماند، چراغهایی که مسیر را روشن میکنند.
و اما آنان که ایمان آوردند،
آنان که در قریههای با برکت پای نهادند،
آنان که در قریههای آبادان، حجتهای خدا را شناختند،
آنان که راه را نیافتند، بلکه از آغاز در مسیر بودند،
آنها سیصد و سیزده نفرند.
📌یاران قائم، پاکسرشتان زمین، برگزیدگانِ شبزندهداری که بامدادان، نگاهشان به آسمان است.
آنان که از ملکوت، وحی را در رؤیا دریافت میکنند،
آنان که به اذن پروردگار، از اخبار غیب آگاه میشوند،
برخی از آنان نبیاند، برخی پیامرسانان پیامبران گذشته،
اما همگی بر یک امر گرد آمدهاند، زیرا خداوند یگانه است،
و اجتماع آنان، برهان صدق آنان است،
و نشانۀ راستیِ آنکه گرد او جمع شدهاند.
اما در میان آنان نباشد،
دروغگوست و دشمن خدا.
کسی که با من نباشد، علیه من است،
و کسی که برای من جمع نشود، گرد شیطان میرود.
اینان قریههای ظاهر و آشکارند،
فرستادگان از جانب خداوند،
زیرا حق را از طریق خدا شناختهاند،
و خدا با رؤیای صادقه به آنها وحی میکند.
آنان همراه با حضرت مهدی قائم (ع) هستند،
او که زمین را از پلیدی میزداید،
و عدل را در رگهای خاک جاری میکند.
آنان مردم را برای او گرد میآورند،
حجتهای خدا بر زمین، بیگناه، بیلغزش، از آزمون عبودیت گذشته،
و برای او، یاران و انصار را میخوانند.» [١٤]
«قریههایی آبادان و بر سر راه پدید آوردهشده،
اولیای خاص الهی که بر مردم حجت هستند،
قریههایی آشکار، فرستادههای ناقلان،
کسانی که خداوند، سیر و سفر را در میان آنان معین کرد … .» [١٥]
(وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ …) [١٦]
و در گردش شب و روز، مثالی است برای علومی که در آنها،
شب و روز – بیوقفه – در سیرند …
اینان از همان جایی که مأمور به آموزشاند، علم را دریافت کردهاند،
پس، از شک، از گمراهی، و از دچار شدن به حرام و حلال در اماناند،
زیرا علم را با شناخت و معرفت،
از همان جا که مأمور به گرفتن آن بودهاند، اخذ کردهاند ...
میراثبران علم، ذریهای برگزیده ...» [١٧]
«که در آسمان معروفاند و در زمین گمنام … .» [١٨]
کشتن فاسقان معاند پروردگارِ صاحب عرشِ با عظمت ...
قریههای آشکار، همان عدهای اندکشمارند،
و آنگاه که زمان ظهورشان نزدیک شود،
«برادران پیامبر خداوند،
که هریک از ایشان،
پیش از آنکه کسی که بر زجر پوست کندن درخت خار با دست خالی در شب تاریک،
یا نگه داشتن آتش سوزانِ چوب درخت تاغ در کف دست،
در دینداری خویش استقامت ورزد،
از این آزمونها گذشته است …
و خدا ایشان را از هر فتنۀ سختِ تیره و تاریک نجات میبخشد.» [١٩]
و چه شایسته است که درنگ کنیم بر این کلام خدا:
(لِقَوْمٍ عَابِدِینَ) [٢٠]
آنان که برای پرستش آفریده شدهاند،
اما (لِیَعْرِفُونَ)، برای شناختن، [٢١]
«زیرا پرستش جز معرفت نیست،
و معرفت جز رسالت نیست،
و کسی که شناخت میتواند رسالت را ابلاغ کند،
و آنکه ابلاغ میکند خود باید که بشناسد …» [٢٢]
«و این کتاب، تبلیغی است برای مردم خداپرست …» [٢٣]
📖صفحه ۲
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤23👏4👍1
هرگز دیده یا شنیدهای که هریک از آنان بر طبل خویش بکوبد؟!
مگر نشنیدهای که عیسی (ع) فرمود: «هرکه از خداست، سخن خداوند را میشنود!» [٢٤]
لاجرم آن قریههای آشکار، پیش از آن، به هر طاغوتی کافر بودهاند … و به نفس امارﮤ خویش، بیشتر!
آنان اجتماع قلوباند.
[١] استاد زکی الانصاری، در پیشگاه صیحه؛ واکاوی روشمند و علمی صیحه، ص ٢٢.
[٢] همان، ص ١٥
[٣] همان، ص ١٥
[٤] همان، ص ١٦
[٥] همان، ص ١٧
[٦] همان، ص ١٧
[٧] شاعر نامعلوم
[٨] ر.ک: استاد زکی الانصاری، در پیشگاه صیحه؛ واکاوی روشمند و علمی صیحه، ص 9.
[٩] همان، ص٢١
[١٠] همان، ص٢١
[١١]همان، ص ٢٣
[١٢] همان، ص ٢٤
[١٣] همان، ص ٢٣
[١٤] سيد احمد الحسن، نبوّت خاتم، نبوّت حضرت محمد (ص)، ص ٥٩-٦٤.
[١٥] همان، ص ٥٩
[١٦] سورﮤ سباء، آيۀ ١٨.
[١٧] شیخ طبرسی، الإحْتِجاجُ عَلی أهْلِ اللّجاج، ج ٢، ص ٦٤؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج ٢٤، ص ٢٣٣.
[١٨] نهجالبلاغه، شرح محمد عبده، ج ٢، ص ١٢٦؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج ٣٤، ص ٢١٢.
[١٩] محمدباقر محمودی، نَهْجُ السّعادَة فی مُسْتَدْرَکِ نَهجالبلاغة، ج ٣، ص٤٥٠؛ شیخ هادی نجفی، موسوعة احاديث اهلبيت (ع)، ج٨ ، ص ٢٠٩.
[٢٠] سورﮤ انبياء، آيۀ ١٠٦.
[٢١] سورﮤ ذاريات، آيۀ ٥٦.
[٢٢] سيد احمد الحسن، نبوّت خاتم، نبوّت حضرت محمد (ص)، ص ٦٨.
[٢٣]. سورﮤ انبياء، آيۀ ١٠٦.
[٢٤] ر.ک: استاد زکی الانصاری، در پیشگاه صیحه؛ واکاوی روشمند و علمی صیحه، ص ٢٣.
📖صفحه ۳
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤40👍4
Forwarded from اشعار احمدی
#امام_مهدی_ع
#احمد_الحسن_فرستاده_امام_مهدی_ع
#میلاد_امام_زمان_عج
#جمعه_های_انتظار
چشم انتظار...
دست من بر دامنت با من دمي همراه باش
گاهگاهی پاسخ این ناله و این آه باش
ای چراغ راه گاهی بر دل تارم بتاب
خود دلیل راه این حیران ناآگاه باش
باخیال تو فقط من بیخیال عالمم
بیخیال من مباش و یاد من گهگاه باش
نیمه شعبان رسید و باز احساسی شدیم
شاهد احساس عشاقت تو خود ای شاه باش
سالهای بی کسیمان با تو آخر میشود
با ظهور خود بیا پایان سال و ماه باش
گوشه چشمی نظر کن سوی این چشم انتظار
با نگاهی مرهم این دوری جانکاه باش
با عضویت در کانال از ما حمایت کنید.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤46👍6👏4