❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
86.8K subscribers
34.7K photos
4.46K videos
1.58K files
6.95K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘من‌می‌گویم
⚘صبح قشنگ‌ترین اتفاق‌زندگی‌ست
⚘اگر با لبخند به دنیاسلام کنی و
⚘با اهداف‌پر‌رنگ‌تر قلم‌سرنوشتت
⚘را به دست بگیری ...
⚘صبح را با سبزترین انرژی‌ها شروع کن
⚘که آینده‌ی سبزتری انتظارت را بکشد
⚘جــــانم


       #صبحتون به زیبایی این تصویر..❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/303068 #مهــــــا❤️‍ #قسمت_164 مامان گفت: ـ پس مها به خاطر اقای شمس به بقيه ی خواستگارهايش جواب منفی می داد. ترجيح دادم قبل از اينكه متوجه گوش ايستادنم…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068

#مهــــــا❤️#قسمت_165

ـ من كه تو را دوست داشتم،من كه عاشقت بودم،پس چرا گذاشتی كار به اينجا بكشد.
بغضم تركيد و با گريه گفتم:
ـ مگر نگفتی هرگز تركم نمی كنی،پس چرا حالا ازم می خواهی بروم؟
ـ آره من ازت می خواهم كه بروی.من به اشتباه گمان كردم تو همانی كه میخواستم،ولی تو نه تنها خودت را بلكه من و آرزو را هم بدبخت كردی.هيچ وقت نمی بخشمت مها،برو خواهش می كنم.ديگر برنگرد.
چيزی نمانده بود در مقابلش زانو بزنم و التماسش كنم.بدون او موجود پاك باخته ای بودم كه ديگر هيچ نداشت،با عجز گفتم:
ـ نه،من نمی روم،من تو را دوست دارم.مرا ببخش،خواهش می كنم.
ـ امكان ندارد،برو.ديگر بس كن،خسته شدم.ازت بدم می ايد.ازت متنفرم.
جلو رفتم،دستش را رو گرفتم.دستش را با نفرت از دستم بيرون كشيد و با اشاره به در با صدای بلندی گفت:
ـ برو بيرون،شنيدی چی گفتم بيرون.هرگز نمی توانم تو را ببخشم.
تا خواستم به طرف در بروم،شادی وارد اتاق شد و خطاب به پدرام گفت:
ـ مرا ببخشيد آقای شمس،من اشتباه كردم و آنچه به شما گفتم دروغ بود.
ـ نه اتفاقا راست گفتی.كار مها بود.تمام بدبختی های من زير سر اين دختر است.
ـ پدرام خوا...
ـ بيرون برو...برو.
نگاهش كردم،تا شايد بگويد نرو،اما مردمك ديدگانش در دريايی از اشك غوطه ور بود.خدای من چرا...چرا گذاشتم كار
به اينجا بكشد.با آخرين قوای باقی مانده ام زار زدم:
ـ پدرام من دوستت دارم.
روی برگرداند و گفت:
ـ اگر دوستم داری برو و اينقدر آزارم نده.
ديگر ماندنم در آنجا ثمری نداشت.عشق من در قلبش مرده بود.پاهای لرزانم را به زحمت به طرف در كشاندم.شادی پشت سرم فرياد زد:
ـ صبر كن مها.
اشك امانم را بريد.با همان حال گفتم:
ـ آره ما بهم رسيديم،ولی فقط سه روز.خوشحال باش،به آرزويت رسيدی.
سر راهم را گرفت.با دست او را پس زدم،كيفم را از روی ميز برداشتم،تند و با قدمهای شتابزده از پله ها پايين رفتم.سوار تاكسی شدم و راه خانه مژده را در پيش گرفتم.گناه از من بود،نه كس ديگری.خوشبختی در چهار قدمی ام
ايستاده بود و من با دست های خودم آن را پس زدم.
مژده تا مرا ديد،با نگرانی پرسيد:
ـ چی شده مها،چرا اينقدر پريشانی؟
در پاسخ سرم را روی سينه اش گذاشتم و زار زدم.
ـ چی شده مها؟چه اتفاقی افتاده.تو كه مرا نصف جان كردی.
سپس دستم را كشيد و مرا با خود به اتاقش برد.در ميان هق هق هايم،با كلمات بريده و شكسته به شرح اتفاق آن روز
پرداختم.باورش نمی شد.نگاهش كه كردم،ديدم دارد گريه می كند.
ـ مژده من دوستش دارم.مژده من آسان بهش نرسيدم كه اسان از دستش يدهم.من بدون او می ميرم.پدرام به من
گفت،برو ازت متنفرم.تو يك كاری بكن.
ـ گريه نكن مها.فقط تو به من بگو چه كار می توانم بكنم.؟
ـ نمی دانم.پدرام فكر می كند من باعث جدايی اش از آرزو شدم.
ـ می خواهی بروم برايش توضيح بدهم.شايد نظرش عوض شود.
ـ نه بی فايده است.ديگر خيلی دير شده.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
از وقتی که اومدی تو زندگیم
اومدی تا دلیل آرامش و لبخند من باشی
اومدی تا زندگی کنم 🫂♥️
تو اومدی تا بشی آرامش روح و جسم من
تو اومدی که بغلت بشه پناهگاه من
میخواهمت که خواستنی تر از هر کسی هستی،
باش و بمان مهربونترین،دوست داشتنی ترین،با ارزش ترین من...
بودنتو شکر..چه خوبه که دارمت

تولدت مبارک حس بی تکرار من🤍🎂🦋•️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
‌‌‌‌‌عاشقتر میشه دلم وقتی،🫀
چشماش به چشمام زل میزنه♥️
😍
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بفرس واسه عشق جانت..❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یار خوب داشتن زندگی‌بخشه. تو زیبا‌تر می‌شی. همه چی برات لطیف‌تره. غم‌ها کمرنگ‌تره. خنده‌ها از ته دله. مشکلات و بحث هم هست ولی با هم حلش می‌کنید. یار خوب بیشتر از چیزی که فکر می‌کنی بهت زندگی می‌ده...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘صبح که‌میکشود
⚘دنبال‌اتفاقات خوب بگرد
⚘دنبالِ آدم‌های خوبی
⚘که حالِ‌خوبت را
⚘با لبخندهایشان
⚘به روزگارت سنجاق‌کنی
⚘یک روزِخوب اتفاق نمی‌افتد
⚘ساخته‌می‌شود👌😇

      
#امروز‌تون‌قشنگــــــ❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/303068 #مهــــــا❤️‍ #قسمت_165 ـ من كه تو را دوست داشتم،من كه عاشقت بودم،پس چرا گذاشتی كار به اينجا بكشد. بغضم تركيد و با گريه گفتم: ـ مگر نگفتی هرگز…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068

#مهــــــا❤️#قسمت_166

ـ می خواهی بروم برايش توضيح بدهم.شايد نظرش عوض شود.
ـ نه بی فايده است.ديگر خيلی دير شده.
- باور كردنش سخت است.امكان ندارد به همين سادگی همه چيز تمام شود.يك كمی صبر كن.شايد خودش بفهمد.تو هم
فعلا به شركت نرو.به مادرت و دايی هم بگو كه يكي از نزديكان پدرام مرده و فعلا شركت هم تعطيل است،خواستگاری هم عقب افتاده.شايد خدا خواست و همه چيز درست شد.
تا پايان وقت اداری پيش مژده ماندم.حالم بد بود.حالت تهوع و سردرد داشتم.موقع خداخافظی با او به زحمت اشكهايم را
مهار كردم و به خانه ی خودمان رفتم.تا وارد حياط شدم مينو رو در رويم قرار گرفت و با نگاه كنجكاوش سراپايم را برانداز كرد و پرسيد:
ـ حالت خوب است؟
ـ آره،چطور مگر؟!
ـ هيچی،همين طوری پرسيدم.
حوصله جر و بحث با او را نداشتم و از پله ها پايين رفتم.وقتی مامان را خوشحال و سرحال ديدم.بيشتر بربخت بدم لعنتفرستادم و گفتم:
ـ سلام.
ـ سلام مها جان،خسته نباشی.
سرم پايين بود تا نفهمد گريه كرده ام،اما با يك نگاه فهميد و تا خواستم به اتاقم بروم پشت سرم آمد و گفت:
ـ باز چی شده.هم صورتت عين لبو سرخ شده و هم چشم هايت.
ـ چيز مهمی نيست.يك كمی حالم بده.
ـ چرا دروغ می گويی.تو گريه كردی.تا نگويی چه اتفاقی افتاده،دست از سرت برنمی دارم.
چاره ای نداشتم.تا بهانه ای نمی آوردم،راحتم نمی گذاشت.سربه زير انداختم تا متوجه نشود كه دروغ می گويم:
ـ برای پدرام مشكلی پيش آمده.فردا نمی توانند به خانه ما بيايند.
ـ خب نيايند.چند روز ديرتر،دنيا زير و رو نمی شود،ولی تو مطمئنی اين بهانه نيست؟
-  بعيد می دانم بهانه باشد.چون مجبور شده فعلا شركت را هم تعطيل كند.
ـ يعنی اينقدر موضوع مهم است؟نگرانم كردی مها.
ـ نمی دانم مامان، حال خودش هم خوب نبود.هر چه اصرار كردم،حرفی نزد.
ـ خب تو چرا گريه كردی؟اين را بگو.
دل به دريا زدم و پاسخ دادم:
ـ راستش می ترسم اتفاقی افتاده باشد كه ديگر او...
ـ ديگر او چی؟می ترسی به خواستگاری ات نيايد.به جهنم.مگر آدم قحط است.دختر خوشگلم كم خواهان ندارد.روی
دستم نماندی كه عزيزم.اصلا برای موضوع به اين بی اهميتی خودت را ناراحت نكن.من خودم به داداش توضيح می دهم
كه پاپی ات نشود تا ببينن چه پيش می آيد.حالا برو لباست را عوض كن و ارام باش.
لباس راحتی پوشيدم،آبی به سر و صورتم زدم.به حياط رفتم و كنار درخت هميشه مونسم نشستم.چطور می توانستم باور
كنم كه برای هميشه پدرام را از دست داده ام.او همه ی زندگی ام بود و بی وجودش زندگی برايم مفهومی ندارد.
ـ چرا تنها نشستی؟
وای باز مينو.انگار هميشه كشيك مرا می كشيد كه راحتم نگذارد.كنارم نشست و دوباره پرسيد:
ـ چي شده،برای چه اينقدر گرفته و غمگينی؟
ـ چه كسی گفته من گرفته و غمگينم؟!
ـ خودت،رفتارت و چشمهای سرخ ات.
با لحن تندی گفتم:
ـ تو منتظر چه جوابی هستی؟بگو تا همان را تحويلت بدهم.
ـ خيلی بی تربيتی.من برای تو نگرانم.آن وقت تو در لفافه به می گويی فضولی،برو گمشو.
ـ من همچين حرفی نزدم. بيخود گفته هايم را تفسير نكن.
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
امروز لبخندبزن😍
⚘بگذارآرزوهایت رنگ واقعی بگیرد
⚘بگذارگلهای زندگی برایت بشکفد
⚘لحظه‌های زندگیت پُراز شادمانی🥰


#امروزتون‌زیباوقشنگ❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
ولی تـــو تبدیل شدی 🫀
به تنها دلخوشی من..
🫂♥️

#بفرست‌براش...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM