❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
83.8K subscribers
34.4K photos
3.64K videos
1.58K files
6.09K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_455 با اين افكار دستم رو كشيدم و پشت بهش لحاف رو كشيدم سرم و مطمئن از رفتن كم كم پلكام رو هم افتاد... بالاخره شبي كه فرداش قرار بود…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_456

- ولم كن شروين ... 
زير گوشم خنديد و گفت :
- نه ديگه جوجو دست به مهره حركته ....
دلم مي خواست كلشو بكنم ... ولي خوب خودمم دلم تنگ بود براش .... و ممكن بود براي چند وقتي كه نميدونم چقدر بود طعم
محبت مردونش رو نميچشيدم ... براي همين بعد از يكم تقلا كه خودشم فهميد و زير گوشم گفت :
- اين نازا و پس زدناي دخترونت جز اينكه دلتنگ ترم كنه هيچ اثر ديگه اي نداره پس دختر خوبي باش عروسك !!!... تسليمش
شدم ....
صبح ساعت نزديكاي 7 بود كه از خواب پاشدم اولين چيزي كه يادم افتاد ديشب بود و ناخودآگاه به جاي شروين نگاه كردم .... 
كه مرتب بود و يه جعبه ي قرمز روي بالشت و يه كاغذ زيرش ...
با هيجان خودم رو كشيدم اونسمت و جعبرو برداشتم و بازش كردم ....
يه سينه ريز گل مانندطلا سفيد با نگين هاي بنفش كمرنگ و زنجير طلا بود ... ذوق كرده بودم خواب آلو از جام پاشدم و اولين
كاري كه كردم امتحانش كردم ... خيلي قشنگ بودو توي گردن تلالوي خاصي داشت ... بعد از اينكه يكم توي آينه به خودم و
كادوي شروين نگاه كردم ياد كاغذ زيرش افتادم ...سريع پريدم رو تخت و كاغذ رو باز كردم ....
" قصه ي من قصه ي اون بوته ي تشنه ي خشكه كه بارون خنده هات سيرابش ميكنه " 
"سيرابم كن .... شروين تو!"
نميدونستم چي كار كنم براي يه لحظه ياد بليط قطار افتادم . ناخود آگاه دستم به گردنبد رفت و چشمم دوباره افتاد رو كاغذ تو
دستم ....

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_456 - ولم كن شروين ...  زير گوشم خنديد و گفت : - نه ديگه جوجو دست به مهره حركته .... دلم مي خواست كلشو بكنم ... ولي خوب خودمم دلم…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_457

نميدونستم چي كار كنم براي يه لحظه ياد بليط قطار افتادم . ناخود آگاه دستم به گردنبد رفت و چشمم دوباره افتاد رو كاغذ تو
دستم ....
مونده بودم .... نفس عميقي كشيدم ساعت نزديك 15:7 بود ... فرصت كمي داشتم براي اينكه رفتن يا موندن رو انتخاب كنم
....از جام بلند شدم و مثل مسخ شده از جام بلند شدم .....
تقريا 5 دقيقه به رفتن قطار مونده بود كه رسيدم .. بر عكس قبل كه فكر ميكردم رفتن ميتونه كمك كنه خيلي دو دل بودم ... با
هر قدم سينه ريز توي گردنم رو جس ميكردم و نا خودآگاه نرفته دلتنگ بودم ... دلتنگ كسي كه نميدونم چرا ولي هميشه توي
غافلگير كرد استاد بود ... 
با بي انگيزگي توي قطار دنبال كوپم ميگشتم ... تا بالاخره پيداش كردم ... به محض ورود با ديدن مرد ي كه روي سرش شمدي
انداخته بود و معلوم بود خوابيده تعجب كردم تا اونجايي كه ميدونستم كوپه ي مشترك به مرد و زن تنها نميدادن ...با شك اينكه
اشتباه اومدم دوباره شماره ي روي در رو ديدم ... 
نه درست بود!!!.... با احتمال اينكه مرد اشتباه سوار شده باشه بليطش كه كنار دستش بود رو آروم دولا شدم و بر داشتم ...
نه درست بود ... داشتم فكر ميكردم به مسئول قطار چي بگم .. يه خانوم و آقاي جوون ديگم وارد كوپه شدن و با لبخند
وسايلشون رو گذاشتن روي صندلي ها .. ناخودآگاه رو كردم وبا صداي آرومي گفتم :
- توي كوپه ها مگه زن و مردمجردم ميتونن باشن ؟؟؟!!
زن لبخندي زد و گفت :
- آره عزيزم ... قطارهايي كه صبح حركت ميكنن قانونشون متفاوته ...
سري تكون دادم و بعد از جا دادن ساكم نشستم روي صندلي كنار مرد غريبه .....
نزديك سه ساعت از حركت قطار گذشته بود كه زن و شوهري كه همسفرم بودن براي خورد ن ناهار از كوپه بيرون رفتن ... مرد
غريبه هم كماكان خواب بود انگار خر و پف هاي اين بشرم روي من اثر گذاشت خميازه اي كشيدم و سرم رو تكيه دادم به گوشه
ي صندلي و با هزار تا فكر و خيال چشمام رو بستم ....
تازه چشما گرم شده بود احساس كردم يه دست داره از يقم ميره تو ... يه لحظه راه تنفسيم بسته شد و مغزم از ترس فرمان
نميداد بالاخره به خودم اومدم يه تكون به خودم داد كه باعث شد همون دست محكم جلوی دهنم رو بگيره ..
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_457 نميدونستم چي كار كنم براي يه لحظه ياد بليط قطار افتادم . ناخود آگاه دستم به گردنبد رفت و چشمم دوباره افتاد رو كاغذ تو دستم ....…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_458

بالاخره به خودم اومدم يه تكون به خودم داد كه باعث شد همون دست محكم جلوی دهنم رو بگيره ..
ناخودآگاه تقلا تابتونم فرار كنم پيش خودم مدام ميگفتم كيانا تموم شد ... همين جنب و جوش ها باعث شد شالم سر بخوره روي صورتم و جلوي
ديدم رو گرفت پيش خودم گفتم لااقل اين دم آخري قيافه ي قاتلمون رو ببينيم رفتيم اون دنيا بدونيم روحمونو بفرستيم سر وقت
كي ... خلاصه ... شايد همه ي اين اتفاقا بيشتر از 20 ثانيه طول نكشيد كه يه صدا ي آشنا پيچيد تو گوشم :
- نترس بابا منم ...
خدايا صداي كيه ؟؟؟!!!
دست از تقلا بر داشتم و با اين كارم دستي كه دور دهنم بود بر داشته شد و شالم رو از جلوي چشمم زد كنار ...
فكر كنم يه ذره مونده بود تخم چشمم بيفته كف دستم اونقدر كه با تعجب داشتم به شروين كه حالا خندون با موهاي پريشون و
چشماي خواب آلود روبروم بود ...
- چيه ؟؟؟!!! شوكه شدي؟؟!!
زبونم بند اومده بود ... اين اجل معلق چي ميگفت ؟؟!!!
دستش رو چند بار تكون داد و گفت :
- كيانا ؟؟؟!! خوبي ؟؟!!
- تو و و و و اين .... جاااا ؟؟؟!!پس اوون بليط ...
تك خنده ي بلندي كرد و كش و قوسي به بدنش داد و گفت :
- اين بليط ... كف زمين افتاده بود ... نكته ي انحرافيه خوبيه .... بعدشم ... مردي كه خبر نداشته باشه زنش چي كار ميكنه يا
ميخواد بكنه مرد نيست ....
بعد صورتش و آورد جلو ي صورتم و با لحن خاصي گفت :
- شما كه به مرد بودن من شك نداري؟؟؟!!!
بعدم چشمكي زد و خنديد ....
نميدونستم چه عكس العملي نشون بدم ... هم خندم گرفته بود هم عصباني بودم ... هم شوكه ... ولي آخر سر اخمي كردم و رومو
ازش گرفتم خيلي بي خيال از جاش پاشد و رو كرد بهم و گفت :

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_458 بالاخره به خودم اومدم يه تكون به خودم داد كه باعث شد همون دست محكم جلوی دهنم رو بگيره .. ناخودآگاه تقلا تابتونم فرار كنم پيش خودم…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_459

هم خندم گرفته بود هم عصباني بودم ... هم شوكه ... ولي آخر سر اخمي كردم و رومو
ازش گرفتم خيلي بي خيال از جاش پاشد و رو كرد بهم و گفت :
- ميرم دستشويي در كوپرو قفل كن !
با خشونت نگاش كردم و نفسم و با شدت دادم بيرون كه خنده ي بلندي كرد و رفت ...
عجيب بود... من چطوري نفهميدم اين شروينه دوباره بليط كنارش رو برداشتم ... بليط بنام يه نفر ديگه و مال سه روز قبل
بود...لعنتي ... شيطونم درس ميداد... 
يه حس مبهمي تو وجودم بود ... نميدونم چي ولي ازين غافلگيري خيليم ناراحت نبودم ... يعني اگه يكم ميخواستم رو راست باشم
... خوشحالم بودم ... خنده اي كردم و در كوپرو بستم و قفل كردم .... تقريبا پنج دقيقه بعد تقه اي به در خورد پردورو زدم كنار و
صورت سر حال شروين رو ديدم ... اخمي كردم و دوباره پردرو انداختم ... ميخواستم تلافي كنم واسه ي همين تصميم داشتم در
رو باز نكنم تا زماني كه اون خانوم و آقا بر گردن ... اونجوري ديگه نميتونست كار ديگه اي بكنه ...
اونم پي اش رو نگرفت و يه ربع ديگه دوباره تقه اي به در خورد و اين بار اون خانوم آقا بودن با لبخند درو باز كردم و پشتشون
شروين با حرص وارد شد و منم لبخند پيروز مندي زدم ... باقي سفر به سكوت گذشت ولي ازونجايي كه كلا اين بشر آدم خوش
شانسي بود دو تا ايستگاه بعد يعني طرفاي شاهرود و زن و شوهره از قطار پياده شدن ..موقعي كه خانوم و آقا داشتن ساكاشون
رو جمع ميكردن ... لبخند موذيه گوشه ي لبش از ديدم پنهن نبود ... با رفتن هم كوپه اي ها و تنها موندنمون از جاش پاشد و اومد
سمتم و درست روبروم وايساد و گفت :
- خوب حالا ميخواي چي كار كني ؟؟؟!!!
چپ چپي نگاش كردم و اومدم پاشم برم بيرون كه مچه دستم رو گرفت و بازور نشوندتم و دولاشد و سرش رو آورد جلوي
صورتم و گفت :
- گفته بودم از اينكه يكي بپيچوندم بدم مياد ... ولي خوب دلم نيومد اين همه فسفري كه براي فرار از دست من سوزوندي هدر
بره ... گفتم بذار يكم دلت خوش باشه .... ديشبم ميدونستم اونكارت واسه چي بود ولي خواستم خر شم .. خر توي خر!!!!! 
ميفهمي؟؟؟!!
- بعدم محكم لبش رو گذاشت رو لبم و آروم از گوشه ي لبم يه گاز گرفت و بعدم بي خيال لم داد رو صندلي روبروم ... 
قلبم يه جور خاصي ميزد ...

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_459 هم خندم گرفته بود هم عصباني بودم ... هم شوكه ... ولي آخر سر اخمي كردم و رومو ازش گرفتم خيلي بي خيال از جاش پاشد و رو كرد بهم و…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_460

- بعدم محكم لبش رو گذاشت رو لبم و آروم از گوشه ي لبم يه گاز گرفت و بعدم بي خيال لم داد رو صندلي روبروم ... 
قلبم يه جور خاصي ميزد ...
.. با عصبانيت نگاهي بهش كردم و گفتم :
- برام مهم نيست از كجا و چجوري فهميدي من اينجام يا ميخوام چي كار كنم ولي ... اينو بدون دلم مبخواد اينجا باشي ... ميخوام
تنها باشم ...
نگاه بي تفاوتي كرد و گفت :
- ميتونستي همينارو به خودم بگي ... خيلي راحت ... ولي خوب چون نگفتي بايد ثانيه به ثانيه ي اين سفر من رو كنار خودت
تحمل كني ...
- مجبور نيستم!!!
- چرا اتفاقا ... مجبوري ... چون رزروه هتلت رو از طرف آژانس كنسل كردم و ازون جا كه يه زن تنهايي همين جوريم بهت
اتاق نميدن ....
عصبي نگاش كردم كه گفت :
- ميدونستي عاشق اين نگاهاتم جوجو ؟؟؟!!!
دستم رو مشت كردم و آروم كوبوندم رو رونم ... خنديد و مهربون خم شد سمت و به سينش اشاره كرد و گفت :
- ميتوني بكوبي اينجا !!! حيف رون هاي خوش تركيبت نيست ؟؟!!
عصبي با صداي بلند گفتم :
- تو چت شده ؟؟؟!!!! اين حركات چيه ؟؟؟!! اين حرفا ؟؟؟!!!انگار نه انگار كه ما 4-5 ماهه ... 5 -4 ماهه ....
چشماش رو ريز كرد و گفت :
- آهان ... از اينكه تكراري نشدي ناراحتي ؟؟!!! از اينكه بعد از بقول تو اين 4-5 ماه هنوزم عين روز اولي برام و وقتي اين
حركاتت رو ميبينم دلم ميخواد با همه ي وجود بغلت كنم و ببوسمت ؟؟!!! از اين داشتي در ميرفتي ؟؟!!! آره ؟؟؟!!
نميخواستم نرم شم ... اون حق نداشت خلوتم رو بهم بزنه ... ناخودآگاه ياد ديشب افتادم سعي كردم همه ي لذت هاي با شروين
بودن رو از ذهنم پس بزنم و گفتم :
- نياز دارم تنها باشم ... من تازه به خودم اومدم .. شك دارم از اول ميخواستم با تو باشم يا نه ... تازه تازه داره يه چيزايي برام
.. يه چيزايي ...

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_460 - بعدم محكم لبش رو گذاشت رو لبم و آروم از گوشه ي لبم يه گاز گرفت و بعدم بي خيال لم داد رو صندلي روبروم ...  قلبم يه جور خاصي ميزد…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_461

من تازه به خودم اومدم .. شك دارم از اول ميخواستم با تو باشم يا نه ... تازه تازه داره يه چيزايي برام
.. يه چيزايي ...
- چه چيزاييي ؟؟؟!! اينكه شوهرت زن باره بوده .... كيانا بيش از اين من رو از خودت نا اميد ... نكن!!!!!!!! اگه اومدم مال اين بود
شايد از ديدن شوكه شي و حرفايي رو بزني كه دو هفتست رو دلت مونده و نميپرسي و بجاش اين عكس العمل بچه انرو از ودت
نشون ميدي ....
سكوت كردم ... تيز بود ... ولي اونكه ميدونست چرا خودش چيزي نگفته بود ... نبايد ميپرسيدم ... نبايد غرورمو ميشكستم .. نبايد
ضعف نشون ميدادم ....توي همي فكرا بودم كه گوشيش زنگ خورد .. نگاهي به شماره كرد و با اخم تلفن رو نگاهي كرد و بعدم
خاموشش كرد و دوباره گذاشت تو جيب كتش و.. پوزخندي زدم و رومو كردم سمت پنجره ... سنگينيه نگاهش رو حس ميكردم
....
ولي حرفي نزد و باقيه راه كه تا زماني كه احساس ضعف كردم و ساندويچي كه واسه ي توراهم درست كرده بودم تا بخورم تو
سكوت گذشت ...
- چه بويي راه انداختي ؟؟!!
ساندوچ ميون هوا زمين معلق موند و نگام رفت سمتش ... داشت با شيطنت نگام ميكرد ... با حرص دوباره نگام رو به ساندويچ
دوختم و يه گاز محكم و گنده بهش زدم ...
- خفه نشي حالا!!!
بي اهميت به حرش دوباره يه گاز ديگه زدم كه بخاطر پر بودن دهنم .. پريد تو گلوم ... شروين در حالي كه ميخنديد اومد سريع و
كنارم نشست و آروم با دست زد به پشتم ...
- گفتم يواش بخور .. بعدشم تا زماني كه يه آدم گرسنه چشمش به اين ساندويچه ..
آروم سرش رو آورد جلو و يه گاز از ساندويچم زد ...
همين طور كه داشت لقمرو ميجوييدلبخند پليدي زد و گفت :
- ديدي با چه سياستي از ساندويچت لب گرفتم ؟؟
با لحن عصبي گفتم :
- دقيقا با همون سياستي كه ...

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_461 من تازه به خودم اومدم .. شك دارم از اول ميخواستم با تو باشم يا نه ... تازه تازه داره يه چيزايي برام .. يه چيزايي ... - چه چيزاييي…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_462

همين طور كه داشت لقمرو ميجوييدلبخند پليدي زد و گفت :
- ديدي با چه سياستي از ساندويچت لب گرفتم ؟؟
با لحن عصبي گفتم :
- دقيقا با همون سياستي كه ...
وسط حرفم پريد با خنده گفت :
- كه از تو لب گرفتم ؟؟؟!!!!!
- نه !!!! من رو ... مثل خيلي از دختراي ديگه خر كردي...
نميدونم چرا ولي يهو خيره نگام كرد .... و بعد با حرص گفت :
- گاهي وقتا دوست دارم جوري بزنمت كه ... 
دستي لاي موهاش كرد و رفت از كوپه بيرون ....
نميدونم چرا ولي اشتهام كور شد ... ساندويچم رو دوباره گذاشتم توي كيسه و تكيه دادم ... يه لحظه با ديدن كتش كه اونور افتاده
بود وسوسه شدم تا ببينم توي گوشيش چه خبره ... كلا دختر فضولي نبودم ... توي اون مدتم خيلي به اين موضوع فكر نكرده بودم 
كه گوشيش رو چك كنم ....ولي خوب بعضي وقت ها .. حس قوي اي به اين كار ترغيبم ميكرد واسه ي همين بعد از اينكه در
كوپه روقفل كردم و پردشو كيپ كتش رو برداشتم و گوشيش رو روشن كردم ...
تنم يخ كرده بود ميترسيدم چيزي باشه كه....
نفسم رو محكم دادم بيرون و با دستاي لرزون جعبه ي پيامش رو باز كردم .. چند تا جوك بد توش بود و چندتا تبليغ ...
نفسم رو آسوده دام بيرون كه با ديدن فولدر پيام هاي ذخيره شده دوباره تنم يخ كرد و بازش كردم .. چند تا پيام از يه شماره ي
ناشناس بود :
اولين پيام رو باز كردم :
" يعني نميخواي جواب بدي ؟؟؟"
" فكر نكن به خاطر خودمه ... خواهش ميكنم جواب بده !!!"
" شروين !!!!!!!!!!!!!به خاطره پسرت ...."
با ديدن پيام آخر .... گوشي از دستم افتاد ... شوكه بودم ... براي چند دقسقه مغزم قل كرد .... گوشي رو دوباره برداشتم و دوباره
و سه باره و چند باره خوندمش ....
واژه يپسرت مدام تو ذهنم ميچرخيد .... مطمئن بودن شماره مال پرنازه ...ولي با اين حال موقعي كه صدای ظريفش توي گوشي بود

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_462 همين طور كه داشت لقمرو ميجوييدلبخند پليدي زد و گفت : - ديدي با چه سياستي از ساندويچت لب گرفتم ؟؟ با لحن عصبي گفتم : - دقيقا با…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_463

واژه يپسرت مدام تو ذهنم ميچرخيد .... مطمئن بودن شماره مال پرنازه ...ولي با اين حال موقعي كه صدای ظريفش توي گوشي
پيچيد تازه فهميدم ... براي اطمينان شمارش رو گرفتم و با بغض تلفن رو قطع كردم ... اشك آروم آروم رو صورتم جاري شد .. با
صداي زنگ تلفن سه متر ازجام پريدم و با ديدن همون شماره گوشي رو خاموش كردم و گذاشتم سر جاش ... خدا جون .... 
نفسم گرفته بود ... بغض بدي چنگ انداخته بود به گلوم كه با يكي دو قره اشك از بين نميرفت ... اونقدر حالم بد بود كه متجه
صداي درنشدم و موقعي كه صداي شروين از پشت در اومد كه ميگفت :
- باز كن كيانا دلواپس شدم به خودم اومدم و قف در رو باز كردم ... توان روبرو شدن باهاش رو نداشتم واسه ي همين چشمم
رو دزديم رفتم دم پنجره نشستم و چشم دوختم به بيرون ....
- كيانا ؟؟؟!! معلوم هست چته ؟؟؟! كم مونده بود بازرسه قطار فكر كنه مزاحمت دارم ايجاد ميكنم...
- كيانا ... با توام ...
- كيانا ....
نميدونم چرا ولي صداي شروين هر لحظه دور و دور تر ميشد و كم كم قطع شد ... و همه جارو سكوت و تاريكي گرفت ....
فصل چهلم :
نميدونم چي باعث شد كه من بازم برگشتم به اين خونه ... نميدونم دليلش چي بود كه حرفي به شروين نزدم ... نميدونم چي اين
زندگي من رو فولاد آب ديده كرده .....
يه ساعتي ميشد كه بر گشته بودم از مشهد .. مشهدي كه هنوز نيومده دلم هواي اون آرامش پر هياهوي حرمش رو كرده بود ....
يادمه توي اين سه روز تموم مدت از امام رضا يه چيز خواسته بودم ... اونم اينكه خودش يه جوري قفلي كه به دهنامون زده شده
رو باز كنه .... قفلي كه دليلش رو نميدونستم ... مگه نه اين بود كه زن و شوهر از همه ي دنيا بهم نزديك تر بودن ... ...دلم
نميخواست زندگيم بهم بخوره ... با تمام اين كشمكشهايي كه توي اين 5 ماه زندگي با شروين داشتم ولي هنوزم ... لعنت بهم ... 
چم شده بود ؟؟؟!!... به قديم كه فكر ميكردم ... باورم نميشد.... چقدر عوض شده بودم .... شده بودم عين همه ي زن هاي ايراني
كه هممون قبل از ازدوج مسخرشون ميكرديم ...مسخرشون ميكرديم و ميگفت بابا فلاني چرا حرف دلت رو به شوهرت نميگي ...

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_463 واژه يپسرت مدام تو ذهنم ميچرخيد .... مطمئن بودن شماره مال پرنازه ...ولي با اين حال موقعي كه صدای ظريفش توي گوشي پيچيد تازه فهميدم…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_464

عين همه ي زن هاي ايراني
كه هممون قبل از ازدوج مسخرشون ميكرديم ...مسخرشون ميكرديم و ميگفت بابا فلاني چرا حرف دلت رو به شوهرت نميگي ...
يا فلاني برو رك بهش بگو اينه قضيه .... حالا ميفهميدم وقتي خودت وارد گود ميشي ....چققدر فرق داره تا زماني كه از بيرون گود
بگي لنگش كن !!!!
خندم ميگرفت ... شده بودم عين همونايي كه با حرف نزدن با شوهرشون و انتطار درك شدن داشتن واسه ي خودشون يه قصر
يخي از يه غرور پوشالي ساخته بودن ....حالا كه بيشتر فكر ميكردم ميديدم ... غرور مرد كجا و غرور زن كجا ...خيلي وقت بود كه
بجز شروين كسي رو داشتم ...كسي كه ذره ذره ي وجودم در تصاحبش بود ... پس چرا ازش دوري مي كردم ؟؟؟!!
توي اين سه روز شروين ساكت و صامت همه جا دنبالم بود ... ترس رو توي چشماش ميديدم ترس اينكه من يه جايي دودرش
كنم وبرم ...... شايد همين ترس باعث شد بمونم ... شايد همين ترس دلم رو به رحم آورد ... نميخواستم تو چشماش ترس باشه
... دلم شروين پارسال رو ميخواست ... همون شرويني كه باهام از آينده ميگفت از اينكه يه روزي يه آرشيتكته بنام ميشم ... ولي
چي شده بود بعد از ازدواج ... همش تنش ... همش ... يه جوري بودم .... اين زندگي بود كه ما آرزوش رو داشتيم ..؟؟؟!! 
ميدونستم شروينم به اين چيزا فكر ميكنه توي اين مدت از نگاههاي خيرش به چشماي سرخم وقتي كه از حرم ميومديم فهميده
بودم ... اينكه اونم كلافست ....دلم ميخواست بر ميگشتم به همون موقعي كه فقط يه همسايه بوديم ....من اونموقع رو با همه ي
هيجاناتش بيشتر دوست داشتم ....اون شروين بهتر بود...اون كيانا .. لااقل اونقدر شجاعت داشت كه رك حرف دلش رو بزنه ..... 
واي خدا !!!! داشتم خفه ميشدم ... دلم ميخواست باهاش درد و دل ميكردم ... از خودش به خودش شكايت ميكردم ... سرمو روي
سينش ميذاشتم ... ... 
با صداي شروين كه صدام كرد به خودم اومد .... خسته از روي تخت بلند شدم و رفتم پايين :
- بله ؟؟!
- كجايي يه ساعته دارم صدات ميكنم !!؟
- تو فكر بودم ...
- چه فكري ...
- مهم نيست ...

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_464 عين همه ي زن هاي ايراني كه هممون قبل از ازدوج مسخرشون ميكرديم ...مسخرشون ميكرديم و ميگفت بابا فلاني چرا حرف دلت رو به شوهرت نميگي…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_647

- كجايي يه ساعته دارم صدات ميكنم !!؟
- تو فكر بودم ...
- چه فكري ...
- مهم نيست ...
نگاهي بهم كرد .... بغض داشتم ....
سرش رو انداخت پايين و گفت :
- برم شركت ؟؟؟
معلوم بود منظورش چيه ... ميترسيد با رفتنش منم برم ....سكوت كردم ... بدون جرف نگاش رو ازم گرفت و با قدم هاي سنگين
پشت كرد بهم تا بره ....
- شروين ؟؟؟!!
مكثي كرد و بعد آروم بدون اينكه برگرده گفت :
- جانم؟؟؟!
ميخواستم حرف بزنم ... ميخواستم ... بغض كردم ... نا خودآگاه با بغض گفتم :
- من ...
بر نگشت ....
- تو چي كيانا ؟؟؟!!
سكوت كردم .... باز چم شده بود ....
اونم بر نميگشت ... منتظر من بود .... حرفي نزدم ... بعد از چند دقيقه نفسش رو محكم بيرون داد و با يه خداحافظي آروم از در
رفت بيرون .....
پاهام توان نداشت با بسته شدن در منم روي مبل ولو شدم ومشت محكمي زدم رو رونم ... لعنت بهت ... باز لال موني گرفتي ؟؟!!!! 
يكم كه گذشت و آروم شدم براي اينكه به كار احمقانه ي خودم بيش از اين فكر نكنم مشغول نظافت خونه شدم و باز كردن
ساك و تو ماشين ريختن لباسا .. اين وسطم يه زنگ به مامان اينا زدم يه هفته اي ميشد باهاشون حرف نزده بودم و جالبيش اين
بود كه اونام سراغي از من نگرفته بودن ..با سومين بوق صداي مامان تو گوشم پيچيد ...
- بله ؟؟؟!!

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA