❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
81.3K subscribers
34.4K photos
3.67K videos
1.58K files
6.13K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_457 بابا با حرص نفسش رو بیرون می ده و می گه: ـ وقتی داشتی نامزدیت رو به هم می زدی باید…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_458

آهی می کشم و دوباره روی مبل می شینم. بابا با سر به مامان اشاره ای می کنه. مامان هم سری تکون می ده و از جاش بلند می شه و به سمت اتاقشون حرکت می کنه. حس بدی دارم. درسته عاشقش نبودم، درسته دوستش نداشتم، درسته رفتاراش رو نمی پسندیدم، اما هرگز دلم نمی خواست این اتفاق براش بیفته. سیاوش کنارم می شینه و دستاش رو دور شونه هام حلقه می کنه. تو چشماش زل می زنم و می گم:
ـ من نمی خواستم این جوری بشه.
لبخند مهربونی می زنه و به آرومی می گه:
ـ می دونم. من مطمئنم هیچی نمی شه.
آه عمیقی می کشم و دوباره به بابا خیره می شم. متفکر به رو به رو نگاه می کنه. بعد از چند لحظه مامان وارد می شه. بابا با دیدن مامان می گه:
ـ حاضر شدی؟ مامان سری تکون می ده و می گه:
ـ بریم.
بابا تو چشمام خیره می شه و به آرومی زمزمه می کنه:
ـ نگران نباش، همه چیز درست می شه.
ـ خبرم کنید، خیلی نگرانم.
بابا:
ـ هر چی شد خبرتون می کنم.
ـ منتظرم.
سیاوش:
ـ حالا می دونید کدوم بیمارست ...
بابا همون طور که داره از روی مبل بلند می شه وسط حرف سیاوش می پره. بابا:
ـ به زور از زیر زبون آیت کشیدم. بیمارستان ...
سیاوش:
ـ فقط بی خبرمون نذارید.
بابا:
ـ باشه.
بعد از کلی سفارش بالاخره بابا و مامان می رن و من رو با یه دنیا نگرانی توی خونه موندگار می کنند.
از جام بلند می شم. سیاوش:
ـ کجا؟
ـ می رم یه خرده استراحت کنم. سر درد بدی دارم!
سیاوش:
ـ اول یه چیز بخور بعد برو.
ـ بی خیال بابا. تو این موقعیت غذا می خوام چی کار؟!
بعد از تموم شدن حرفام منتظر جوابی از جانب سیاوش نمی شم. به سمت اتاق سابقم می رم و بعد از رسیدن در رو باز می کنم. همین که وارد اتاق می شم در رو پشت سرم می بندم و بدون این که لامپ رو روشن کنم به سمت تختم می رم. حتی نمی دونم ساعت چنده! فقط می دونم هوا یه خرده تاریک شده. حس می کنم ظرفیتم تکمیل تکمیله. سرم بدجور درد می کنه. خودم رو روی تخت پرت می کنم و سعی می کنم به هیچی فکر نکنم؛ ولی هر کار می کنم نمی شه. ذهنم از اتفاقات اخیر پر شده. چشمام رو می بندم. چشمای اشکی ترنم جلوی چشمام نقش می بندن. سریع چشمام رو باز می کنم. حتی توی این موقعیت هم به جای این که نگران آلاگل باشم به ترنم فکر می کنم. یاد ترنم باعث می شه همه چیز و همه کس رو از یاد بیرم. از بس فکر و خیال می کنم پلکام خسته می شن و رو هم میفتن. بعد از مدتی هم به آرومی به خواب می رم. با شنیدن سر و صدایی که از سالن میاد چشمام رو باز می کنم. اتاق تاریک تاریکه. نگاه گنگی به اطراف می ندازم و تازه همه ی اتفاقات رو به یاد میارم. نمی دونم چقدر خوابیدم؛ ولی سر و صدایی که از بیرون میاد نشون از برگشتن پدر و مادرم داره. از جام بلند می شم و به سمت در می رم. در رو باز می کنم. صدای مامان رو که می شنوم از برگشتنشون مطمئن می شم. زیر لب زمزمه می کنم:
ـ پس برگشتن.

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_457 - شاداب با توام. در رو باز می کنی یا بزنم بشکنمش؟ باز نمی کردم. دلم نمی خواست باز کنم. از دانیار…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_458

- دکتر نیستم، ولی انقدر از این چیزا دیدم می تونم تشخیص بدم. انگشتات رو می تونی تکون بدي؟
می توانستم.
- آره.
جلوي پایم نشست. دستش را که به سمت شلوارم برد پایم را بالا کشیدم.
- به من دست نزن و از اینجا برو. من مهتا نیستم.
سریع دستم را روي دهانم گذاشتم، اما بی فایده بود. چیزي را که نباید می گفتم گفته بودم. سرش را بلند کرد. آتش چشمش
سرد شد. نگرانی صدایش خاموش شد و روح واقعی دانیار به جسمش بازگشت.
- منظورت چی بود؟
منظورم را فهیمده بود. نیازي به حرف زدن من نبود. پس سکوت کردم.
- منظورت چیه هی میگی من مثل تو نیستم مثل مهتا نیستم؟ چته هی عقب میري؟ مگه می خوام بخورمت؟
چشمانش در نهایت سردي سرخ بودند.
- چرا با کنایه حرف می زنی؟ رك و پوست کنده هر چی تو دلته بگو.
پاي دردناکم را روي زمین گذاشتم و گفتم:
- منظوري نداشتم.
زهرخندي زد و بلند شد.
- منظوري نداشتی؟ فقط بابت یادآوري بود که پامو از گلیمم درازتر نکنم یه وقت. درسته؟ خوبه. خیلی خوبه که یادآوري
کردي که تو کی هستی و من کی هستم. اما من از چیزي که هستم ابایی ندارم. پنهونشم نمی کنم. بذار بگم تا بدونی که من
نه فقط با مهتا بلکه با دختراي زیادي تا تهش رفتم. تهش می دونی یعنی چی؟
لبم را گاز گرفتم.
- یادت میاد گفتم شایعاتی رو که در مورد من می شنوي باور کن؟ بهت گفتم من همونی ام که مردم میگن؟ یادت میاد گفتم
من آدم خطرناکی ام؟ یادت میاد یا نه؟
یادم می آمد.
- ولی تو گفتی بهم اعتماد داري. گفتی از من نمی ترسی. حالا چی شده که بعد از این همه مدت یادت افتاده که تنها بودن با
من خطرناکه؟ که اگه به قوزك پات دست بزنم ممنکه حالم خراب شه و هزار تا بلا سرت بیارم؟ که من دخترا رو فقط به خاطر
یه چیز می خوام؟ چرا تا امشب این چیزا یادت نبود؟ یا بهتر بگم واست مهم نبود؟ چرا تا امشب از من نمی ترسیدي؟ آها.
باورت نشده بود؟ فکر نمی کردي همچین آدماي کثیفی هم پیدا بشن؟ فکر می کردي همه از دم پاك و مطهرن. آره؟ اما
واقعیت اینه شاداب خانوم.
دانیاري که بیشتر از چشمات بهش اعتماد داري یا بهتره بگم داشتی اینه. دختربازي یکی از کوچک ترین غلطاییه که من
کردم. پاکی و نجابت از من فراریه. دور و بر من از این چیزا پیدا نمی شه. دیاکو یه دونه بود و تموم شد. من دانیارم. یه آدم بی رو. خونسرد و بی خیال!

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_457 براي يه لحظه خيره نگام كرد و گفت : - من رسم مهمون نوازي رو داشتم به جا مياوردم؟؟؟!! دلم ميخواست زور داشتم اونقدر ميزدمش تا صداي…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_458

يه استرسي داشتم ميترسيدم شروين لحظه ي فوت كردن شمع ها نگاش به پرناز بيفته و .... افكار بد رو دور كردم
و نا خودآگاه دستم رو دور بازوش حلقه كردم نميدونم چه حسي كرد كه برگشت سمتم و يه دونه ازون نگاهاي عاشقونش كه دلم
ضعف ميرفت بهم كرد و كيك رو از جاش بلند كرد و گرفت بينمون با خنده رو به جمع گفت :
- من و كيانا آرزومون مشترك پس با هم فوت ميكنيم .. با اين حرفش نگاه پيروزمندانم رو انداختم به پرنازي كه حالا با حرص
داشت گوشه ي لبش رو ميجويد...
شروين نگاه عاشفونه اي بهم كرد و لبخند شيطوني زد و زير گوشم گفت :
- فهميدي چيه آرزوم؟؟؟!!
سرمو تكون دادم و گفتم :
- نه!! چيه ؟؟؟!!
آروم گونم رو بوسيد و گفت :
- ديدن يه بچه كه از بطن تو به وجود بياد و نيميش مال من باشه ...
نميدونم چرا توي اون لحظه گونه هام داغ شد و همه چي رو يادم رفت ... به شروين نگاه كردم كه نور شمع ها افتاده بود تو
صورتش و ميخنديد .. براي يه لحظه هردو چشمامون رو بستيم و شمع هارو فوت كرديم .... 
حس خيلي خوبي بود ... خيلي شيرين .. با بريدن كيك كتي و پگاه شروع به تقسيمش كردن و من و ماهرخم كادوهارو آورديم و
گذاشتيم كنار .. تو چشماي شروين عين بچه ها ذوق بود به كادوها نگاه ميكرد دوباره با اقتدار رفتم كنارش نشستم براي كادو باز
كردن ... توي اون فرصت نيم نگاهيم به پرناز انداختم كه كيك رو با نگاه غضبناكي پس زد و به كتي گفت :
- نميخورم ... رژيمم!!!
خندم رو خوردم و اولين كادو رو بالا گرفتم و گفتم اين مال كيه ؟؟!!
**** 
تقريبا همه ي كادو ها باز شده بود جز سه تا دونه كه ميدونستم يكيش مال كتيه و يكيش مال من و سوميم با توجه به حاضرين مال
پرناز ....

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_457 نميدونستم چي كار كنم براي يه لحظه ياد بليط قطار افتادم . ناخود آگاه دستم به گردنبد رفت و چشمم دوباره افتاد رو كاغذ تو دستم ....…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_458

بالاخره به خودم اومدم يه تكون به خودم داد كه باعث شد همون دست محكم جلوی دهنم رو بگيره ..
ناخودآگاه تقلا تابتونم فرار كنم پيش خودم مدام ميگفتم كيانا تموم شد ... همين جنب و جوش ها باعث شد شالم سر بخوره روي صورتم و جلوي
ديدم رو گرفت پيش خودم گفتم لااقل اين دم آخري قيافه ي قاتلمون رو ببينيم رفتيم اون دنيا بدونيم روحمونو بفرستيم سر وقت
كي ... خلاصه ... شايد همه ي اين اتفاقا بيشتر از 20 ثانيه طول نكشيد كه يه صدا ي آشنا پيچيد تو گوشم :
- نترس بابا منم ...
خدايا صداي كيه ؟؟؟!!!
دست از تقلا بر داشتم و با اين كارم دستي كه دور دهنم بود بر داشته شد و شالم رو از جلوي چشمم زد كنار ...
فكر كنم يه ذره مونده بود تخم چشمم بيفته كف دستم اونقدر كه با تعجب داشتم به شروين كه حالا خندون با موهاي پريشون و
چشماي خواب آلود روبروم بود ...
- چيه ؟؟؟!!! شوكه شدي؟؟!!
زبونم بند اومده بود ... اين اجل معلق چي ميگفت ؟؟!!!
دستش رو چند بار تكون داد و گفت :
- كيانا ؟؟؟!! خوبي ؟؟!!
- تو و و و و اين .... جاااا ؟؟؟!!پس اوون بليط ...
تك خنده ي بلندي كرد و كش و قوسي به بدنش داد و گفت :
- اين بليط ... كف زمين افتاده بود ... نكته ي انحرافيه خوبيه .... بعدشم ... مردي كه خبر نداشته باشه زنش چي كار ميكنه يا
ميخواد بكنه مرد نيست ....
بعد صورتش و آورد جلو ي صورتم و با لحن خاصي گفت :
- شما كه به مرد بودن من شك نداري؟؟؟!!!
بعدم چشمكي زد و خنديد ....
نميدونستم چه عكس العملي نشون بدم ... هم خندم گرفته بود هم عصباني بودم ... هم شوكه ... ولي آخر سر اخمي كردم و رومو
ازش گرفتم خيلي بي خيال از جاش پاشد و رو كرد بهم و گفت :

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA