❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
81.3K subscribers
34.4K photos
3.67K videos
1.58K files
6.13K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_386 احساس سرما میکنم... دستم رو تو جیب شلوارم فرو میکنمو به داخل پارک میرم... دختر پسرای…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_387

با پوزخند نگاهی بهش میندازمو گوشی رو داخل جیب شلوارم میذارم... با بی تفاوتی مسیر نگامو عوض میکنمو جوابش رو نمیدم
از ریخت و قیافش میخوره از این دختر خیابونی ها باشه
دختر: قهر کردی کوچولو
-خفه میشی یا خفت کنم
دختر: اینجور معلومه خیلی کفری هستی
-پس گورت رو گم کن تا کفری تر نشم
دختر: بابا... بیخیال... امشبو بچسب... مطمئن باش فردا برمیگرده
آهی میکشمو زمزمه وار میگم: ایکاش میشد
دختر: پس حدسم درسته... تیریپ تیریپه عاشقیه... بابا به خودم میگفتی دو سوته راهکار برات ارائه میکردم توپ... من تو این زمینه ...
با بی حوصلگی میگم: احتیاجی به راهکار جنابعالی نیست من خودم میدونم دارم چیکار میکنم
دختر: هر جور میلته ولی اگه کمک خواستی تعارف نکن
-اگه میخوای کمک کنی گورتو گم کن که این خودش بهترین کمکه
دختر: هی من هیچی نمیگ.........
با کلافگی از روی نیمکت بلند میشم... این روزا حتی اگه به کسی کار هم نداشته باشی باز هم این مردم دست از سرت برنمیدارن با اعصابی داغون مسیر ماشین رو در پیش میگیرم
دختر: هوی... کجا؟... مثلا داشتم حرف میزدما
صدای قدمهاش رو پشت سرم میشنوم
دختر: بابا یه خورده ادب بد نیستا
صدای جیغ جیغوش بدجور رو اعصابمه... نگاهی به اطراف میندازم... این قسمت پارک خلوته... دوست دارم برگردم یه حال اساسی از این دختره بگیرم... ولی میبینم ارزشش رو نداره
دختر: بابا یه شب رو خوش بگذرون
از پارک خارج میشم... باورم نمیشه یه دختر تا این حد کنه باشه
دختر: بهت بد نمیگذره... مطمئن باش... خدا رو چی دیدی شاید مشتری شدی
دختره های این چنینی زیاد دیدم ولی تو عمرم مثله این دختر ندیده بودم... وقتی میبینی آدم حسابت نمیکنم دیگه چرا میای دنبالم... صد مرحمت به الاگل... یه لحظه از مقایسه ی آلاگل با این دختره ی کنه عذاب وجدان میگیرم... آلاگل کجا و این هرزه ی خیابونی کجا؟... درسته دوستش ندارم ولی حق ندارم اون رو با این دختره ی هرزه مقایسه کنم

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_386 لبخند مطمئنی به رویش زدم و گفتم: - نه بابا! اون قدرا هم که فکر می کنی شل نیستم. احساس کردم…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_387

شانس من بود یا روزگار لج می کرد؟
صداي مادر را شنیدم.
- خلاصه این که این پسر رو خدا دوباره به ما برگردوند. با اون حال و روزي که داشت هر لحظه انتظار یه اتفاق بد رو می
کشیدیم. بازم خدا رو شکر که اون روزا گذشت و هر دوتون سلامتین.
دیاکو آرنجش را روي میز گذاشت و گفت:
- اول خدا بعد هم شما. واقعیتش من باید زودتر خدمت می رسیدم و حضوري تشکر می کردم. متاسفانه حال جسمی دائیم زیاد
جالب نیست. منتظر بودیم یه شب که شرایط بهتري داشته باشه مزاحمتون بشیم، چون اونم اصرار و علاقه زیادي واسه دیدن
شما داره.
مادر آهی کشید و گفت:
- دانیار واسه من مثل پسر خودم می مونه. کاري که نکردم اما اگرم کرده باشم واسه بچه خودم کردم. خدا خودش شاهده که
شبا از غصه این پسر خواب ندارم. گاهی حتی به خدا شاکی میشم و بعد توبه می کنم. اي کاش بیشتر از این از دستم بر می
اومد. اي کاش می تونستم یه کاري واسه این همه تنهایی و غمش کنم. شکر به حکمت خدا، شکر.
چطور باید به مادر هشدار می دادم که این بحث را تمام کند؟ دیاکو نباید عصبی می شد. اسطوره بی وفا با متانت همیشگی
اش جواب داد:
- این دردیه که سال هاست باهاش دست به گریبونم. نه من تونستم این مشکل رو حل کنم و نه اون خواست، اما بازم واسه
بودنش خدا رو شاکرم. دانیار تموم زندگی منه.
هوا سنگین بود. نفسم در نمی آمد. مادر آه کشید:
- واقعا هم باید به خاطر وجودش شکر کرد. مردونگی اي که این پسر در حق من و بچه هام کرده هیچ جوره قابل جبران
نیست. از همینه که دلم می سوزه. مگه چند تا مرد واقعی مثل دانیار تو این دنیا هست؟ حیف از این پسر! به خدا حیف.
نه خیر! مادر دست بردار نبود.
- شاداب جون چرا انقدر ساکتی؟
صداي لطیف نشمین وادارم کرد سر بلند کنم. به چشمانم اجازه انحراف ندادم و مستقیم به دختر باریک اندام رو به رویم خیره
شدم.
- دارم از صحبت هاي شما استفاده می کنم.
حواس دیاکو متوجه من شد.
- خب شاداب خانوم چه خبر؟ از درس؟ کار و بار؟
عجب کارزاري در دلم برپا شده بود. نوك تیز شمشیرها را روي رگ و پی قلبم حس می کردم.
- همه چی خوبه. ممنون.
و براي این که کوتاهی جمله ام زیادي تابلو نباشد پرسیدم:
- آقا دانیار کجا موندن؟
نگاه سریعی بین دیاکو و نشمین رد و بدل شد. دیاکو جواب داد:
- اون نمیاد. مگه نمی شناسیش؟ اهل شلوغی و سر و صدا نیست..

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_386 - اين قوم الظالمين كجا دارن راه ميفتن كه بيان؟؟؟؟؟!!! مامان شما هنوزم براتون عبرت نشده رفتارشون ... دست كتي رو گرفتم و زير لب گفتم…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_387

داشتم ميرفتم سمت در كه صدايم كرد :
- كيانا ؟؟!
- جان مامان؟؟؟!
- با شروين ديگه مشكل نداري؟؟!
نه مامان .. راستش انگار همه چي يادش رفته ... خيلي خوب شده ...
- توي روابطتون چي؟؟!!
- نه ... يعني .. ازش فرصت خواستم ... تا بتونم كنار بيام!!
سرش رو تكون داد و زير لب گفت :
- نذار زندگيت سرد بشه !!! سعي كن زود تر نيازهاي شوهرت رو قبول كني...!!!
لبخندي زدم و با گفتن باشه رفتم سمت اتاق .. از بين لباسام يه مانتوي سفيد كوتاه نخي بيرون آوردم و پوشيدم و با يه صندل و
شال آبي كمي آرايش تيپم رو تكميل كردم رفتم دم در ..يكم بعد از من كتيم با يه جين برمودا و يه مانوتي نخ آبي سرمه اي و يه
شال سفيد و آرايش ملايم اومد و با هم راه افتاديم ... 
تازه فهميدم ديشب هيچي نديده بودم .. ويلاي قشنگي بود از خود ساختمون فضاي سبز اطرافش قشنگ بود و از اونجا كه خرداد
يكي از زيباترين فصل هاي شمال عطر گل مستمون كرده بود ... داشتيم توي راهي كه به دريا ختم ميشد ميرفتيم كه با صداي
شروين برگشتيم عقب ..... شروين خندون اومد سمتمون و گفت :
- به به!! تنها تنها؟؟؟!!
بعدم به دست من كه دور بازوي كتي حلقه شده بود با حسادت نگاه كرد و رو به كتي گفت :
- خوب زن مارو از چنگمون درآوردي ... 
كتي همون موقع با حركت با نمكي من رو يكم هول داد و گفت :
- بيا بيا !! نميري از حسادت ارزونيه خودت!!! بخيل!!!
هر سه زديم زير خنده كه كتي يهو با ديدن بهروز كه از ان دور ميومد سمت ما خندش رو خورد و لپاش گلي شد ... شروين كه
هفت خط عالم بود نگاهي به عقب كرد و بعدم نگاه معني داري به من انداخت كه باعث شد بخندم و شونه هامو بالا بندازيم .. بعد
از اينكه بهروز اومد جلو با همه سلام عليك كرد رو كرد به كتي و گفت :
- داشتين ميرفتين لب آب ..
كتي شيطون بل بل زبون با لحن مودبانه و غير قابل باوري گفت :
- بله...

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️‍ #قسمت_386 یک هفته گذشت، گچ دست و پاهام رو باز کردیم و جلسات فیزیو تراپی شروع شد . قرار بود ۱۰جلسه هم فیزیوتراپی برم. سوران این…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/288693

#اشکهای_من❤️#قسمت_387

یجوری چپ نگاهش کردم که خندش گرفت وگفت:
خب چیه؟بابا اون همه لباس خواب داری، کپک زدن بپوششون دیگه ..
سرمُ گذاشتم رو شونه هاش وگفتم: اینم بچشم
امردیگه؟
اها....موهاتم....
زودی سرمو بلند کردم و مثل کسی که چیزی فهمیده باشه باهیجان گفتم :
بباف برام...
ابروهاشو به حالت نفی بالا انداخت و گفت:
نُـــچ...موهاتُ که صاف میکنی حیفه ببافی ،باز بزار..
یه نگاه به موهام انداختم و با تعجب گفتم :من که موهام صاف نکردم!!!
خندید و از بازوم گاز گرفت که باعث شد جیغم بره هوا.
چیکااااار میکنی،دیووونه ی زنجیری؟؟؟
ُ لپمو کشیدو گفت :خنگول منی دیگه !
منظورم اینه که موهاتُ صاف کن عشقِ من!
ماساژ میدادم،با اخم گفتم :
همینجوری که بازومُ ماساژمیدادم بااخم گفتم 
آقاااااا،چرا هر چی تو بگی؟ 
سرخوش گفت:چون من شوهرتم ...
از خوشحالیش ،ذوق کردم و کشدار گفتم :
اِی به چشم ،همسرم....
پس توموهامو صاف کن منم ناخنامو
مرتب میکنم و لاک میزنم..
جلوی تلوزیون تو سکوت کامل نشسته بودیم ،سوران با چنان وسواسی موهام
صاف میکرد ،انگار روی پروژه ی هسته ای کار میکنه...
یه نگاه به تلوزیون انداختم و گفتم:
سوران اینا چیه نگاه میکنی؟از اول فیلم این یارو کچله داره آدم میکشه،همینارو 
میبینی که روحیت خشن شده دیگه!
خم شد جلوی صورتم و گفت :دوساعته عین خاله زنکا نشستم با لطافت موهاتُ صاف
میکنم تومیگی خشنم؟
- بله خشنی ،کانالم عوض کن حرف نباشه...
شیطنت وار کنترل و برداشت و گفت:
باشه،حالا که اینو دوست نداری میزنم یه کانال که دوست داری.
منم کنجکاو به خیال این که میخواد یه کانال موزیک بزنه همینجوری که ناخونامُ
فوت میکردم تا خشک بشه چشم دوختم به تلوزیون ..یکم بالا پایین کرد و روی یه کانال خاک برسری استپ کرد.
خوشم نیومد،تیزبرگشتم سمتش
ودر حالی که سعی میکردم کتترل از چنگ
در بیارم با جیغ گفتم..عوضش کن سوراااان...