❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
84K subscribers
34.4K photos
3.64K videos
1.58K files
6.09K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_920 بازوهام رو فشار میده و منتظر نگام میکنه سروش: ترنم به ناچار زبون باز میکنم: بعضی…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_921

با دستاش دستای من رو میگیره و چشماش رو میبنده.. لرزش دستاش رو کامل حس میکنم
سروش: نـ ـکـ ـنه
-نکنه چی سروش؟
همونجور که به شدت نفس نفس میزنه از بین دندونای کلید شده میگه: منصور و دار و دسته اش بلایی سرت آوردن؟
-چی؟
عصبی تر از قبل میگه: اونا اذیتت کردن؟
-خب من رو که واسه ی گردش و تفریح ندزدیده بودن
سروش: نه.. نه.. منظورم اینه که...
سرش رو با کلافگی تکون میده
-چی میگی سروش؟
رنگش پریده ولی سعی میکنه آروم باشه
میگه:هر چی شده به من بگو عزیزم.. مطمئن باش من همه جوره میخوامت... حتی اگه...
متعجب فقط بهش نگاه میکنم
سروش: حتی اگه اون عوضیا
چشماش رو میبنده و میگه: بهت تجاوز کرده باشن
خشکم میزنه... وقتی سکوتم رو میبینه با ترس چشماش رو باز میکنه
یه دستش رو بالا میاره و آروم موهام رو که از شالم بیرون ریخته تو دستش میگیره
همونجور که با موهام بازی میکنه سعی میکنه خشم صداش رو کم کنه
سروش: آره ترنم؟... اونا اذیتت کردن؟... تو بهم بگو من قسم میخورم به هیچکس نگم... باور کن هر چی شده باشه باز هم میخوامت
حس میکنم مغزم هنگ کرده
به سختی ادامه میده: من میدونم تو بیگناهی ترنم.. همه جوره هم میخوامت.. باور کن.. پس نترس.. نگران هیچ چیز نباش.. این دفعه
دیگه بهت شک نمیکنم.. قول میدم.. فقط بهم بگو چی شده... اون عوضیا بهت دست زدن؟
موهام رو آروم زیر شالم میبره و با دوتا دستاش شالم رو مرتب میکنه
صورتم رو بین دستاش میگیره و میگه: بهم بگو چی شده خانومی؟... خواهش میکنم
تازه به خودم میام.. مغزم شروع به فعالیت میکنه.. ذهنم شروع به تجزیه و تحلیل حرفای سروش میکنه

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_921 با دستاش دستای من رو میگیره و چشماش رو میبنده.. لرزش دستاش رو کامل حس میکنم سروش:…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_922

با خشم دستش رو پس میزنمو میگم: این چرت و پرتا چیه واسه ی خودت بلغور میکنی؟
حس میکنم حالش بهتر از قبل شده
سروش: یعنی.. یعنی... میخوای بگی.......
...
به وضوح میبینم که نفسی از سرآسودگی میکشه و میگه: یعنی من اشتباه میکردم؟
چپ چپ نگاش میکنم
چنگی به موهاش میزنه و میگه: پس چه دلیلی میتونه داشته باشه.. وقتی میبینم دوستم داری.. وقتی من هم دوستت دارم چرا باید در مقابلم مقاومت کنی
با بی حوصلگی میگم: حرکت میکنی یا پیاده شم
با حرص نگاش رو از من میگیره و میگه: آخرش از دست تو سر به بیابون میذارم
ماشین رو به حرکت در میاره و ادامه میده: میدونی از کی دارم به این موضوع فکر میکنم که نکنه اون عوضیا باهات کاری کرده باشن
-اگه دست اونا بهم خورده بود من با این همه حمایت خونوادم مطمئن باش قبل از اینکه پام به تهران برسه خودمو سر به نیست میکردم
سروش: تو غلط میکردی بخوای همچین کاری کنی.. هر اتفاقی هم میفتاد باید میموندی
-تا بعد بگن این دفعه هم یه گند دیگه بالا آوردی؟
سروش سری تکون میده و میگه: ترنم به خدا هر اتفاقی هم افتاده باشه من قبولت دارم... هر چی باشه که دیگه بدتر از این چیزی که من فکرش رو میکردم نیست... پس اون چیزی که تو دلته بگو و خلاصم کن
تندتر برو... از اول هم اشتباه کردم با تو همراه شدم... بیشتر اعصابم رو خرد کردی
سروش: من که بالاخره میفهمم چی شده... اون روز دیگه حریف من نمیشی... فقط کافیه بفهمم برای یه چیز بیخود ردم کردی
مجبورت میکنم زنم بشی
میخوام چیزی بگم که اجازه نمیده و با اخم میگه: با آهنگ که مشکل نداری؟
فقط به نشونه ی نه سرم رو تکون میدم.. اون هم سری تکون میده و بخش رو روشن میکنه
آهی میکشه و چند تا آهنگ رو جلو عقب میکنه
اگه لایق عشقت نبودم
اگه خالی شد دستها و وجودم
اگه پا روی عهدم گذاشتم
ولی دوستت که داشتم نداشتم؟

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_922 با خشم دستش رو پس میزنمو میگم: این چرت و پرتا چیه واسه ی خودت بلغور میکنی؟ حس…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_923

از شنیدن آهنگ ته دلم یه جوری میشه.... نگاش میکنم ولی نگام نمیکنه فقط به رو به رو خیره شده و رانندگی میکنه
بیا از سر خط باورم کن
من عاشق و عاشقترم کن
همونجور که نگاش به رو به رو لبخندی میزنه
نمیخوام قربونی خزون شم
تو با دست خودت پر پرم کن
سروش: اونجوری نگام نکن یهو میبینی به جای خونه ی بابات تو رو به خونه ی خودم میبرم و یه کاری دستت میدما
سریع نگاهم رو ازش میگیرم که باعث خندش میشه
منو ببخش اگه کم آوردم
اگه فریب دنیارو خوردم
یکم صدا رو کم میکنه و با شیطنت میگه: تو که این همه ازم حساب میبری نمیشه تو این مورد هم ازم حساب ببری و بگی چرا قبولم نمیکنی؟
منو ببخش اگه از رو غفلت
دلمو به سیاهیها سپردم
-من قبلا هم جوابت رو دادم قبولت نمیکنم چون باورت ندارم
نفسش رو پر حرص بیرون میده
نذار بیشتر از این دلم برنجه
نجاتم بده از این شکنجه
سروش: ببین ترنم من خوب میدونم یه چیزی شده... از حرفای مهران هم پیدا بود که چیزی میدونه ولی لعنتی چیزی بهم نمیگه
زیرلب زمزمه وار میگم: از دست تو مهران
بیا پیرهن عشقو تنم کن
توی تاریکیها روشنم کن
سروش: بلند بگو من هم بشنوم
منم و غرور تیکه پاره
منم و آسمون بی ستاره
-چیز خاصی نبود وگرنه بلند میگفتم
سروش: مهم نیست دلم میخواد همون چیز عادی رو هم بشنوم
وقتی میبینه جوابش رو نمیدم با ناراحتی سری تکون میده و صدا رو دوباره زیاد میکنه

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_923 از شنیدن آهنگ ته دلم یه جوری میشه.... نگاش میکنم ولی نگام نمیکنه فقط به رو به رو…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_924

حالا سهم من از تو سکوته
حالا عاشق تو روبروته
چشمام رو میبندم و سعی میکنم فعلا به حرفای سروش فکر نکنم... بیشتر به این فکر میکنم که وقتی پدرم رو دیدم چی باید بگم؟...
اصلا چه جوری باید برخورد کنم
دیگه نمیخوام از تو جدا شم
دیگه نمیخوام آشفته باشم
آخه بی تو به لب رسیده جونم
دیگه قول میدم عاشق بمونم
کم کم گذر زمان رو از یاد میبرم.... دیگه چیزی از آهنگ نمیشنوم... تمام فکر و ذکرم شده اینکه چیکار کنم که جلوی خودم رو بگیرم..
که توهین نکنم.. که هیچ کار نکنم.. که تند برخورد نکنم
وقتی ماشین از حرکت وایمیسته آروم چشمام رو باز میکنم
سروش: بیداری؟
-اوهوم
سروش: ترنم فقط.........
بهش نگاه میکنم و میگم: فقط چی؟
غمگین میگه: میدونم برات سخته.. اصلا دوست نداشتم الان بیای.. حتی به طاهر هم نگفتم چون میدونستم مخالفه ولی چون خودت
میخواستی به دیدنشون بیای همراهیت کردم.. حالا که داری به دیدنشون میری فقط یه خورده مراعات کن
به در خونه امون نگاه میکنم... دلم تنگ شده بود... هم برای خونه.. هم برای اتاقم
سروش: ترنم شنیدی چی گفتم؟
سری تکون میدمو تلخ میگم: نترس حواسم هست به حرمت روزایی که مراعاتم رو نکردن مراعات میکنم
از ماشین پیاده میشم سروش هم سری به نشونه ی تاسف تکون میده و از ماشین پیاده میشه
سروش: آماده ای ترنم؟
نگام فقط به خونه مونه... بدون اینکه نگام رو از خونه ای که هزار تا خاطرات تلخ و شیرین رو بهم هدیه کرده بگیرم میگم: آماده ام...
آماده ام که برای آخرین بار پا تو خونه ای بذارم که برای زندگی تو یه اتاقش چهار سال سرکوفت شنیدم

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_924 حالا سهم من از تو سکوته حالا عاشق تو روبروته چشمام رو میبندم و سعی میکنم فعلا…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_925

لرز بدی به بدنم میفته.. سروش آروم دستم رو میگیره و میگه: چته ترنم؟
-یهو سردم شد
سروش: بذار کتم رو از ماشین برات بیارم
-نمیخواد.. فقط زودتر بریم.. دیگه بیشتر از این تحمل این کابوس رو ندارم
سروش: اما....
-خواهش میکنم سروش
دستش رو دور شونه هام حلقه میکنه و میگه: بریم
با چشمای گرد شده میگم: اینجوری؟
من رو مجبور میکنه باهاش حرکت کنم
سروش: چه جوری؟
-دستت رو بکش کنار
سروش: خانوم خودمی.. دم نمیخواد دستم رو بکشم
-من خانوم تو نیستم
همینکه به در میرسیم زنگ رو میزنه
با لبخند میگه: حرف نباشه خانوم کوچولو.. آدم که رو حرف بزرگترش حرف نمیزنه
میخوام به کناری هلش بدم که لبخندش پررنگتر میشه و حلقه ی دستاش رو محکم تر از قبل میکنه.. من رو کامل به خودش میچسبونه و با شیطنت میگه: خوب شد کت رو قبول نکردیا... اینجوری به جای کت توسط صاحب کت گرم میشی
-ولم کن......
طاها: بله؟
سروش: طاها باز کن
طاها: سروش شمایین... بیاین داخل
در با صدای تیکی باز میشه.. ضربان قلبم به شدت بالا میره.. نگاهی به سروش میندازم... لبخندی میزنه و میگه: نگران هیچ چیز
نباش.. اینجا خونه ی پدرته
سعی میکنم لبخند بزنم... هر چند خیلی سخته
در رو هل میده و دستش رو از روی شونه هام برمیداره... من رو به داخل هدایت میکنه و خودش هم پشت سرم وارد میشه
به سختی لبخند میزنم...یه لبخند تلخ... یه لبخند که خیلی حرفا توشه... یه لبخند که سعی میکنم بی رحمانه نباشه... خودخواهانه نباشه... مغرورانه نباشه

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_925 لرز بدی به بدنم میفته.. سروش آروم دستم رو میگیره و میگه: چته ترنم؟ -یهو سردم شد…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_926

نگاهی به اطراف میندازم... حس میکنم با این خونه و آدماش غریبه ام... خونه ی مهران و ماندانا رو به این خونه ترجیح میدم.. نمیدونم
چرا؟... واقعا نمیدنم چرا؟...همه ی سعیم رو میکنم و آرزو میکنم من مثله آدمای این خونه نباشم
مدام زیر لب تکرار میکنم: ترنم تو میتونی.. آره تو موفق میشی
سروش آروم کنار گوشم زمزمه میکنه: آره.. تو میتونی خانمی... مطمئن باش
تو همین موقع در ورودی باز میشه و طاها با سرعت از خونه بیرون میاد
طاها: ترنم اومدی؟
خیلی سخته لبخندم رو روی لبام حفظ کنم... حس میکنم بیشتر از لبخند به دهن کجی شباهت داره.. فقط سری تکون میدم
لبخند مهربونی تحویلم میده و محکم بغلم میکنه
طاها: ممنونم ازت ترنم... به خدا نوکرتم... خیلی دوستت دارم.. خیلی زیاد
هیچی نمیگم فقط بی حرکت تو آغوشش میمونم... با تمام تلاشی که میکنم دستام باهام همراهی نمیکنند و دور کمر طاها حلقه نمیشن... یعنی واقعا سنگدل شدم؟
آروم من رو از آغوشش بیرون میاره و غمگین نگام میکنه
طاها: میدونستم که نمیتونی بد باشم... مطمئن بودم
دلم داره از هجوم حرفایی که نمیتونم بزنم منفجر میشه... حتی اشکم هم سرازیر نمیشه.. انگار سروش متوجه ی حالم میشه چون میگه: بهتره بریم داخل
طاها تازه به خودش میاد و میگه: آره.. آره.. حق با توهه سروش.. از بس خوشحالم نمیدونم دارم چیکار میکنم
دست من رو آروم تو دست میگیره و همراه خودش میکشه... نگام به دستاش میفته که آروم دور مچ دستم حلقه شده... بارها از همین دستا کتک خوردم.. چطور میتونم صاحب این دستا رو ببخشم
من و طاهر جلوتر از سروش حرکت مینیم و سروش هم آروم آروم پشت سرمون میاد... همینکه وارد سالن میشم نگاهم به زن عمو میفته... سروش که الان دقیقا کنارم واستاده با دیدن زن عموم اخماش تو هم میره و خشن به طاها نگاه میکنه
زن عمو هنوز من رو ندیده چون پشتش به منه
طاها آروم کنار گوشم زمزمه میکنه: تو این مدت زن عمو مراقب مامان بود
فقط سرمو تکون میدمو هیچی نمیگم
سروش با عصبانیت میگه: طاها قرارمون این نبود... تو گفتی ترنم فقط به دیدن مامان و بابات بیاد
طاها: سروش باور کن زن عمو تازه اومده... تو این مدت برای درست کردن شام و نهار یا زن عمو یا خاله به خونمون میومدن
سروش میخواد چیزی بگه که بی حوصله میگم: مهم نیست

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_926 نگاهی به اطراف میندازم... حس میکنم با این خونه و آدماش غریبه ام... خونه ی مهران…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_927

زن عمو با شنیدن صدای زمزمه ی ماها به عقب برمیگرده و میگه: ترنم، عزیزم پس بالاخره برگشتی؟
با سرعت به طرف من میاد و میخواد بغلم کنه که با اخم خودمو عقب میکشم
زن عمو از این حرکت من ناراحت میشه ولی چیزی نمیگه
بی تفاوت از کنار زن عمو و طاها رد میشم روی اولین مبل دو نفره میشینم و سرد میگم: طاها من منتظرم
سروش هم کنارم میشینه و چیزی نمیگه
صدای دور شدن قدمهای یه نفر رو میشنوم.. حدس میزنم طاها باشه
زن عمو میاد رو مبل رو به رویی میشینه و آروم میگه: عزیزم مامان و بابات الان به وجودت نیاز دارن
غمگین نگاش میکنم
-درست مثل من... که توی اون چهار سال برای با اونا بودن با نگام با حرفام با چشمام با گریه هام التماس میکردم... مگه من به وجودشون نیاز نداشتم
زن عمو: میدونم از دست همه مون دلخوری ولی عزیزم دنیا ارزشش رو نداره بخوای این دو روز زندگی رو هم با کینه و نفرت بگذرونی... اونا هر چقدر هم که اشتباه کرده باشن پدر و مادرت هستن.. برات زحمت کشیدن.. تو بزرگی کن و ببخش
-پس عدالتتون کجا رفته زن عمو... وقتی همه من رو گناهکار میدونستن چرا نگفتین این دختر هر چقدر هم اشتباه کرده باشه باز پاره تنه تونه.. چرا اون روزا به پدر و مادرم این حرفا رو نزدین... الان که نوبت به من رسید باید ببخشم؟... مگه شماها بخشیدن رو به من یاد دادین... من بخشش رو از کی باید یاد میگرفتم؟.. از پدرم؟... اون که حتی حاضر نبود من پدر صداش کنم.. از مونا؟.. اون که حتی راضی به زنده بودنم نبود.. از شماها؟... شماها که فقط به فکر تمسخر و خرد کردن شخصیتم بودین.. تو تمام این سالها یه بار حرف از بخشش و بخشیده شدن به وسط نیومد تا امروز من بخوام بخشیدن رو سرلوحه ی کارام کنم... من تک تک روزا رو به امید بخشش برای گناه نکرده سپری کردم ولی شماها برای اینکه من رو از سر خودتون باز کنید به فکر پیدا کردن شوهر برای بنده بودین... آخه مگه شماها در حقم بزرگی کردین که الان از من انتظار بزرگواری دارین

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_927 زن عمو با شنیدن صدای زمزمه ی ماها به عقب برمیگرده و میگه: ترنم، عزیزم پس بالاخره…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_928

زن عمو: حق داری گلم.. حق داری این حرفا رو بزنی ولی الان همه مون پشیمون هستیم
-از رفتار پدربزرگ و عمو کاملا معلومه چقدر پشیمون هستن
زن عمو: عزیزم تو دلخور نشو.. اونا هم نگران پدرت هستن... پدرت با دیدن تو صد در صد سرحال میشه... تو هم بی انصافی نکن ترنم جان.. میدونم برات سخته ببخشی ولی تو این شرایط یه خورده کوتاه بیا.. درسته این چهار سال بهت سخت گذشت ولی قبل از این چهار سال که برات چیزی کم نذاشتن.. تا سن بیست و دو سالگیت همیشه هوات رو داشتن و وظیفه ی پدر و مادری رو در حقت به جا آوردن.. ترنم جان اونا ترانه رو از دست داده بودن حق داشتن که باهات اونطور برخورد کنند
-واقعا فکر کردین حق داشتن؟... اصلا حق با شما اونا حق داشتن ولی آخه چند ماه؟.. یه ماه ، دو ماه، سه ماه، یه سال.. آخه چقدر... آخه بی انصاف 4 سال اونا حق داشتن؟... ترانه رفت ولی من که بودم... چرا هر روز من باید ذره ذره آب بشم؟... من از این خونه نرفتم تا به همه ثابت کنم بیگناهم ولی با موندم همه چیزم رو از دست دادم... کی گفته اگه پدری دست رو فرزندش بلند کنه حق داره... آیا صرفا چون پدر و مادر یه عمر برای بچه هاشون زحمت میکشن حق دارن فرزندشون رو توی جمع بشکنند و آخر سر هم بگن ببخش چون یه عمر زحمتت رو کشیدیم الان باید بخشیده بشیم... زن عمو جان حالا یه سوال اساسی برام پیش اومد اگه پدر و مادرم برای من زحمت کشیدن مگه من برای اونا جبران نکردم؟... مگه من براشون فرزند بدی بودم... من که در سخت ترین شرایط هم صدام رو براشون بلند نکردم... مگه همینا جبران زحمات پدر و مادر نیست... پس چرا همه تون یه جوری نگام میکنید که انگار وظیفمه که ببخشم... من که در گذشته همه چیز رو جبران کردم... چطور وقتی یه فرزند از خونوادش طرد میشه همه به چشم بد نگاش میکنند ولی وقتی فرزندی پدر و مادرش رو قبول نکنه میشه بیرحم.. میشه خودخواه... زن عمو یه روز بیاین به جای من زندگی کنید... ببینید میتونید؟... ببینید میشه تحمل کرد؟... به نگاه غریبه ها کاری نداشته باشین فقط یه لحظه برین تو آغوش کسی که فکر میکنید از همه ی وجودش هستین بعد اون هلتون بده و بگه تو قاتل دختر منی... چیکار میکنید؟... اولین سوالی که تو ذهنتون شکل میگیره چیه؟... آیا تو اون لحظه از خودتون نمیپرسین مگه من دخترت نیستم؟... اگه ترانه دخترت بود خب من هم دخترتم... نمیگم چقدر سخته...چون اگه ساعتها هم حرف بزنم باز یه جواب میشنوم اونا پدر و مادرت هستن... تعجبم از اینه که تمام این سالها یه بار هیچکس نگفت این دختر دخترتونه ولی توی همین مدت کوتاه بارها از زبون خیلیا شنیدم اونا پدر و مادرت هستن... هر چند این دردا برام چیزی نیستن درد اصلی رو وقتی با همه ی وجود احساس کردم که فهمیدم مونا مادرم نیست و بدتر از اون اینه که ازم متنفره
زن عمو: این جور نگو مادر... مونا اون موقع عصبانی بود یه چیز گفت.. درست نیست به اسم صداش میکنی... بهش بگو مادر... تو باید از این به بعد جای ترانه رو براش پر کنی.. اون که کسی رو به جز تو نداره

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_928 زن عمو: حق داری گلم.. حق داری این حرفا رو بزنی ولی الان همه مون پشیمون هستیم …
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_929

غمگین میگم: این من نیستم که مونا رو از شنیدن کلمه ی مادر از زبون خودم محروم کردم... اون خودش اینطور خواست... به بدترین شکل ممکن حقیفت تلخ زندگی رو برام روشن کرد و برای یه لحظه فکر نکرد که این دختر چه طور زنده میمونه... چه طور تحمل میکنه
زمزمه وار میگم: من بد نبودم... شماها بدم کردین... شماها راه بخشش رو بستن
زن عموم اشکی که گوشه ی چشمش جمع شده رو پاک میکنه و میگه: عزیزم با وجود تموم این اتفاقات باز هم چیزی تغییر نمیکنه..
اونا پدر و مادرت هستن.. حق دارن نگران آیندت باشن... حتی ماجرای اون خواستگاری هم فقط و فقط برای خوشبختیه خودت بود
سروش با عصبانیت میگه: واقعا فکر میکنید اون ازدواج برای خوشبختیه ترنم بود؟
زن عمو: مونا و پدر ترنم بدش رو نمیخواستن
سروش پوزخندی میزنه و تلخ میگه: حق با شماست اگه ترنم با کسی که دو تا بچه داشت ازدواج میکرد مخصوصا با اون اختلاف سنیه
وحشتناک حتما خوشبخت میشد
متعجب به سروش نگاه میکنم.. من خودم اطلاعاتی در مورد خواستگارم نداشتم
رنگ از روی زن عموم میپره ولی باز خودش رو نمیبازه و میگه: سروش جان تو اون شرایط خواستگار بهتری برای ترنم نبود
سروش چنگی به موهاش میزنه و با عصبانیت میگه: من و خونوادم هیچوقت در مورد این اتفاق تو هیچ جمعی صحبت نکردیم تعجبم از اینه که چطور بعد از اون ماجراها توی تمام مهمونی ها حرف از ترنم و گناهکار بودنش بود
زن عمو: بالاخره حرف دهن به دهن میچرخه
سروش: نه خانوم مهرپرور... این خود شماها بودین که حرف رو تو دهن دیگران گذاشتین... خودتون آبروی ترنم رو بردین... نه تنها توی فامیل خودتون بلکه این بحثا رو تو فامیل ما هم کشوندین
-تلخ میگم نه سروش این اطرافیان نبودن که آبروی من رو بردن
سروش متعجب میگه: چی؟
لبخند تلخی میزنم و میگم: این پدره من بود که توی جمع کوچیکم کرد و دیگران رو کنجکاو کرد
زن عمو: عزیزم گذشته ها گذشته
-و آبروی بر باد رفته ی من هیچ جوری بر نمیگرده
زن عمو سرش رو پایین میندازه... سروش هم غمگین بهم نگاه میکنه
تلخ ادامه میدم: امروز من ترنم مهرپرور میگم هیچ پدر و مادری حق نداره شخصیت بچه ش رو خرد کنه چون بعدش هر آدم غریبه ای به خودش اجازه میده که با اون بچه مثله یه آشغال برخورد کنه... پدرم توی جمع من رو تحقیر کرد من رو به باد کتک گرفت من رو داغون کرد و بعد از اون بقیه هم باهام همونطور برخورد کردن...............

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_929 غمگین میگم: این من نیستم که مونا رو از شنیدن کلمه ی مادر از زبون خودم محروم کردم...…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_930

با شنیدن صدای پدرم حرف تو دهنم میمونه
پدر: حق داری دخترم
آهی میکشم و از جام بلند میشم... به عقب برمیگردمو مونا و پدرم رو میبینم... پدرم شکسته تر از همیشه... خیلی پیر شده.. کل موهای سرش یکدست سفید شدن... مونا هم خیلی شکسته شده
مونا: شرمندتم ترنم...
حرفی واسه گفتن ندارم... وقتی سکوتم رو میبینه با قدمهایی بلند خودش رو به من میرسونه و بغلم میکنه
نمیدونم چرا اینقدر سردم... اینقدر بی تفاوتم... یعنی واقعا تا این حد بی احساس شدم... شاید هم به قول زن عمو که میگه دنیا ارزشش رو نداره که بخوای زندگیت رو کینه بگذرونی کینه ای شدم... الان دقیقا نمیدونم باید چیکار کنم؟
مونا: از وقتی حقیقت ماجرا رو فهمیدم یه شب هم خواب راحت نداشتم دخترم
با شنیدن کلمه ی دخترم به گذشته ها سفر میکنم...
»مامان: کجا؟
-دانشگاه... خواب موندم
مامان: اول صبحونه بعد دانشگاه
-نمیشه مامان... دیرم شده
مامان: تو کی میخوای آدم بشی دختر.. مگه مجبوری تا نصف شب بیدار بمونی
-مامان جونی اینقدر غر نزن بیریخت میشیا
مامان: تــرنم
-جونم خوشگله
مامان: از دست توی شیطون بلا... واستا برات لقمه بگیرم
-من رفتم.. دیگه نمیتونم منتظر بمونم
مامان: واستا ببینم.. بیا اینو بگیر توراه بخور
-قربون مامان غرغروی خودم برم که اینقدر دخترشو لوس میکنه
مامان: تو خودت ذاتا لوس و ننر تشریف داری...به جای این حرفا زودتر برو دانشگاه دیرت شده
- اصلا بیخیال.. دانشگاه کیلویی چنده بیا بریم با هم..........
مامان: ترنم میری یا با کتک بفرستمت؟

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻