❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
81.3K subscribers
34.4K photos
3.67K videos
1.58K files
6.13K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_384 بدون توجه به زنگ تلفن از جام بلند میشمو کلید آپارتمانم رو از کشوی میز برمیدارم...…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_385

« ایکاش این حرفا رو یه خورده زودتر میگفتی... ایکاش... تو روزای آخر خیلی عذاب کشید... بابا میخواست مجبورش کنه ازدواج کنه »
توی این دنیایی که برات زندونه
جای تو اینجا نیست جات توی گلدونه
« بعضی مواقع آرزو میکنم ایکاش تو به جای ترانه میرفتی »
خانمی دروغ گفتم ...
با دستم فرمون ماشین رو فشار میدم
زمزمه وار میگم: ببخش خانمی... من رو ببخش... من هیچوقت آرزوی رفتنت رو نکردم
غرورم و ببخش حضـــــورم و ببخش
منم یه عــــــابرم عبورم و ببخش
« طوری حرف میزنی که انگار بیگناهکارترین آدم روی کره ی زمینی... اگه نمیشناختمت صد در صد گول رفتار مظلومانت رو میخورم »
تویی که اشک تو شبیه شبنمه
همیشه تو نگات یه حــــــس مبهمه
« هنوز هم منو نمیشناسی... ایکاش هیچوقت هم نشناسی »
همین لحظه همین ساعت همین امشب
که تاریکی همه شهر و به خود بـــــــرده
یه سایه تو تن دیوار این کوچس
تویی و یک سبد گلهای پژمــــــــرده
« اگه از شکستنم لذت میبری پس بهت میگم آره شکستم خیلی وقتا... لحظه به لحظه... ثانیه به ثانیه من رو شکوندنو باورم نکردن.. مثله تویی که امروز هم باورم نداری... امروزی که جلوی تو واستادم دستام خالیه خالیه... امروز هیچ چیز دیگه ای ندارم که بخوای از من بگیری »
همه دنیا به چشم تو همین کوچس
هوای هر شبت یلدایی و ســــــرده
کجاست اون ناجی افسانه ی دیروز؟
جوانمرد محله ما چه نــــــــامرده
« دنیای بدی شده مردا مردونگی رو تو زور و بازو میبینن ولی ایکاش میدونستن که مردونگی تو این چیزا نیست... بعضی موقع یه بچه ی 5 ساله با بخشیدنه یه شکلات به دوستش مردونگی میکنه و بعضی موقع یه مرد با زدن یه سیلی ناحق به گوش یه زن نامردی... چه قدر برام جالبه که بعضی موقع یه بچه ی 5 ساله از خیلی از مردایی که ادعای مردی دارن مردتره »
چـــــــــه نامرده. . . !
ته دلم خیلی میسوزه اون هم از حرفایی که یه روزی شنیدمو از کنارشون بی تفاوت گذشتم... ایکاش بیشتر فکر میکردم... ایکاش... پخش رو خاموش میکنم... نگاهی به اطراف میندازم... خودم رو نزدیک پارکی میبینم که خیلی روزا با ترنم به اینجا میومدیمو قدم میزدیم
ماشین رو گوشه ای پارک میکنم و از ماشین پیاده میشم

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_384 چند لحظه فکر کردم و گفتم: - چاره اي نیست، با افشین برو. هر دوتون نباشین کمتر جلب توجه می کنه.…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_385

تبسم لبخند رضایتمندانه اي زد و گفت:
- باشه باشه بریم.
افشین برخاست و گفت:
- منم میام.
سریع دست تبسم را کشیدم و گفتم:
- نه درست نیست. شما پیش مهمونا باشین. ما زود بر می گردیم.
در توصیف ادا و اطوارهاي تبسم و دستشویی رفتنش همین بس که آن قدر خندیدم تا دل من هم به پیچ زدن افتاد. در مسیر
برگشت خاله مریم مقابلمان سبز شد و گفت:
- کجایی دختر؟ مهمونا سراغت رو می گیرن.
تبسم که حسابی خوش اخلاق شده بود جواب داد:
- گلاب به روت این شاداب ذلیل مرده اسهال شده یه بند تو دستشوییه. نگرانش شدم گفتم بیام ببینم کجاست. چی کار کنم
دیگه، حتی تو روز عروسیم هم به فکرشم، ولی کیه که جلو چشمش باشه و قدر بدونه؟
خاله با نگرانی گفت:
- بمیرم مادر، چی شده؟ نکنه مسموم شدي؟ می خواي بریم دکتر؟
چشم غره اي به تبسم رفتم و گفتم:
- نه خاله چیزي نیست. مامان ایناي منو ندیدي؟
خاله دستش را دراز کرد و گفت:
- چرا خاله جون، اونجا نشستن.
مسیر دستش را گرفتم و پیش رفتم. تا به میز دیاکو رسیدم و مادر را مشغول گفتگو با او دیدم سرم گیج رفت. بازوي تبسم را
چسبیدم. تبسم دستش را روي کمرم گذاشت و گفت:
- آخه خبر بد رو این جوري میدن مادر من؟
و رو به من ادامه داد:
- توام ول کن. اصلا لازم نیست بري اون ور. همین جا پیش خودم بشین.
باز هم عرق کرده بودم. آهسته گفتم:
- آخرش که چی؟ بالاخره باید باهاشون رو در رو شم.
تبسم ضربه اي به شانه ام زد و گفت:
- باشه، ولی لطفا سرت رو بالا بگیر. به خدا یه تار موي تو به صد تا از اون نشیمنگاه ها می ارزه.
و زیر لب غر زد:
- اسمشم مثه خودش ضایع است دختره نچسب!
دستی به صورت ملتهبم کشیدم و گفتم:
- تو دیگه برو پیش افشین. منم یه سلامی میدم و زود میام.
- می خواي منم باهات بیام؟
لبخند مطمئنی به رویش زدم و گفتم:
- نه بابا! اون قدرا هم که فکر می کنی شل نیستم.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_384 - ببين !!! من الان يه ماهه دارم كار خونه ميكنم!! مسافرت مال استراحت زنه!!! دستش رو گذاشت رو چشمش و گفت : - بله !!! به روي چشم!!!!…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_385

با اين حركتش همه خنديدن و منم يه چپ چپ نگاشون كردم از پله ها با خنده اومدم بالا .. وسط پله ها دولا شدم رو به شروين
گفتم :
- خانه داريت رو نشون بده تا من بيام!!!
شروين چشمكي زد و با سري تكون داد ... منم براي جبران بوسي فرستادم واسش كه رو هوا گرفت و چسبوند به لبش .. نميدونم
چرا ولي از اين كارش خيلي خوشم اومد و آوازخون رفتم توي حموم ... تقريبا 20 دقيقه بعد با يه دامن آبي كمرنگ و يه بلوز
سفيد آستين حلقه اي و موهايي كه حكم پشت سرم جمع كرده بودم تا توي هواي شمال وز نكنه از پله ها اومدم پايين .. بابا رفته
بود بخوابه و مامان و كيانا داشتن توي آشپزخونه وسايل جابجا ميكردن .... وارد شدم و دوباره جفتشون رو بوسيدم و پرسيدم :
- شروين كجاست ؟؟!!
كتي با لبخند گفت :
- بهزاد دوستش با برادرش اومدن !!!!
شيطنتم گل كرد و گفت :
- بهروز؟؟!!
گونه هاش سرخ شد و گفت :
- آره!!!
شيطون نگاش كردم كه لب به دندون گرفت و اشاره به مامان كرد منم ديگه حرفي نزدم كه مامان رو كرد بهم و گفت :
- راستي خاله ات اينام ميان ...
يهو من و كتي باهم گفتيم :
- چييييييييييي؟؟؟!!!
كتي عصباني شد و گفت :
- اين قوم الظالمين كجا دارن راه ميفتن كه بيان؟؟؟؟؟!!! مامان شما هنوزم براتون عبرت نشده رفتارشون ...
دست كتي رو گرفتم و زير لب گفتم :
- آروم ... بعد رو كردم به مامان و ادامه دادم :

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️‍ #قسمت_384 یک دقیقه بعد دیدم حوله بدست وارد حموم شد،پشت در حموم پناه گرفتم و دستمُ درازکردم: مرسی فدات ،بدش من و برو بیرون. بدون…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/288693

#اشکهای_من❤️#قسمت_385

چشماشُ ریزکرد و موذیانه نگام کردوگفت:
توی فضول که خودت رفتی دیدی دیگه چی میپرسی؟
میدونم
دیدم مثل اینکه لو رفتم با لب و لوچه ی آویزون گفتم:از کجا فهمیدی؟!
چشماش مثل چراغ بنز گرد شد ،یکم ازم جدا شد ،تو چشمام نگاه کردو با تعجب گفت:
مگه دیدی؟به جون جفتمون الکی گفتم یه دستی زده باشم...بابا تو دیگه کی هستی؟
ُ نمیدونستم چی بگم؟جیغ بزنم ؟گاز بگیرم خودمو بزنم؟الکی الکی خودم  لودادم...
خدا وکیلی چجوری بازش کردی؟
خودمُ زدم به بیخیالی وگفتم باکلید...
هیچ چیز از نگاه تیز بین من پنهان نخواهد ماند...
خندید و با هیجان گفت :وای خانومی کی خوب میشی؟دوسمت دارم بخورمت دیگه
یکم خودمُ جابه جا کردم  و بامِن مِن گفتم :
اومم سوران یچیزی بگم؟
-تو دوتا بگو....
میگم من این خونه رو دوست ندارم ،نمی شه یجور بشه بفروشیش ،عوضش کنیم؟
یکم فکر کرد و گفت :باشه هر چی تو بخوای
دستمو انداختم دورشُ و لپشو بوسیدم وگفتم :
من یه خونه ی حیاط دار میخوام ،مهم نیست قدیمی باشه ،یا محله ش کجا باشه ،
فقط میخوام یه حیاط هرچند جمع و جور داشته باشه.
-باشه ،فعلا تو زودتر خوب شو ،تو اولین فرصت میفروشمش...
اون یک هفته بهترین روزای عمرم بود،هرگز از تاریخچه ی ذهنم پاک م نخواهد شد.
طوری شده بودیم که حتی تا بیرون واسه خرید میرفت دلمون تنگ میشد .
یک هفته گذشت، گچ دست و پاهام رو باز کردیم و جلسات فیزیو تراپی شروع شد .
قرار بود ۱۰جلسه هم فیزیوتراپی برم.