درود
بامداد خوش
زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست
چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست
با لبت گر باده لاف جانفزائی میزند
پیش ما روشن شد این ساعت که او را آب نیست
نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بی خبر
زانکه جای خواب مستان گوشهٔ محراب نیست
#ساکن #کوی #خرابات #مغان #خواهم #شدن
کز در مسجد مرا امید فتح الباب نیست
خاک ره بر من شرف دارد اگر مست و خراب
بر درمیخانه خفتن خوشتر از سنجاب نیست
پیش رویش ز آتش دل سوختم پروانه وار
زانکه شمعی چون رخش در مجلس اصحاب نیست
گفتمش کاخر دل گمگشتهام را باز ده
گفت باری این بضاعت در جهان نایاب نیست
روضهٔ رضوان بدان صورت که وصفش خواندهئی
چون بمعنی بنگری جز منزل احباب نیست
ایکه خواجو را ز تاب آتش غم سوختی
این همه آتش چه افروزی که او را تاب نیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست
چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست
با لبت گر باده لاف جانفزائی میزند
پیش ما روشن شد این ساعت که او را آب نیست
نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بی خبر
زانکه جای خواب مستان گوشهٔ محراب نیست
#ساکن #کوی #خرابات #مغان #خواهم #شدن
کز در مسجد مرا امید فتح الباب نیست
خاک ره بر من شرف دارد اگر مست و خراب
بر درمیخانه خفتن خوشتر از سنجاب نیست
پیش رویش ز آتش دل سوختم پروانه وار
زانکه شمعی چون رخش در مجلس اصحاب نیست
گفتمش کاخر دل گمگشتهام را باز ده
گفت باری این بضاعت در جهان نایاب نیست
روضهٔ رضوان بدان صورت که وصفش خواندهئی
چون بمعنی بنگری جز منزل احباب نیست
ایکه خواجو را ز تاب آتش غم سوختی
این همه آتش چه افروزی که او را تاب نیست
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۹۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
منزل ار یار قرینست چه دوزخ چه بهشت
سجده گه گر بنیازست چه مسجد چه کنشت
جای آسایش مشتاق چه هامون و چه کوه
رهزن خاطر عشاق چه زیبا و چه زشت
عشقبازی نه ببازیست که دانندهٔ غیب
عشق در طینت آدم نه به بازیچه سرشت
تا چه کردم که ز بدنامی و رسوائی من
#ساکن #دیر #مغانم بخرابات نهشت
گر سر تربت من بازگشائی بینی
قالبم سوخته و گل شده از خون همه خشت
همچو بالای تو در باغ کسی سرو ندید
همچو رخسار تو دهقان به چمن لاله نکشت
بر گل روی تو آن خال معنبر که نشاند
بر مه عارضت آن خط مسلسل که نوشت
هر که بیند که تو از باغ برون میآئی
گوید این حور چرا خیمه برون زد ز بهشت
تا به چشمت همه پاکیزه نماید خواجو
خاک شو بر گذر مردم پاکیزه سرشت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
منزل ار یار قرینست چه دوزخ چه بهشت
سجده گه گر بنیازست چه مسجد چه کنشت
جای آسایش مشتاق چه هامون و چه کوه
رهزن خاطر عشاق چه زیبا و چه زشت
عشقبازی نه ببازیست که دانندهٔ غیب
عشق در طینت آدم نه به بازیچه سرشت
تا چه کردم که ز بدنامی و رسوائی من
#ساکن #دیر #مغانم بخرابات نهشت
گر سر تربت من بازگشائی بینی
قالبم سوخته و گل شده از خون همه خشت
همچو بالای تو در باغ کسی سرو ندید
همچو رخسار تو دهقان به چمن لاله نکشت
بر گل روی تو آن خال معنبر که نشاند
بر مه عارضت آن خط مسلسل که نوشت
هر که بیند که تو از باغ برون میآئی
گوید این حور چرا خیمه برون زد ز بهشت
تا به چشمت همه پاکیزه نماید خواجو
خاک شو بر گذر مردم پاکیزه سرشت
📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۲۱۷
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih