درود
بامداد خوش
آن دل که تواش دیده بدی، خون شد و رفت
و ز دیده خون گرفته، بیرون شد و رفت
روزی، به هوای عشق، سیری می کرد
لیلی صفتی بدید و بیرون شد و رفت
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
آن دل که تواش دیده بدی، خون شد و رفت
و ز دیده خون گرفته، بیرون شد و رفت
روزی، به هوای عشق، سیری می کرد
لیلی صفتی بدید و بیرون شد و رفت
📚 #شیخ بهایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۱۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تقدیم به دهه شصتیها که امروز تولدشون هست
من هنوزم شبیه بچه گیام، داغ بستنی می سوزه تو گلوم
تمومه روزام تابستونه بمه، من هنوز عاشق کیم دوقلوم
من هنوزم شبیه بچه گیام، تو سرم هزارتا قمری می پره
هنوزم وقتی نوشابه می خرم، اونی رو ور میدارم که پر تره
کله زده با ماشین چاهار، زانو های همیشه پر از خراش
دنباله دوشاخه واسه ساختن، تیر کمونایی بادقت کلاش
ازم عکسی اگه باقی مونده یا کنار نخله یا تو کوچه هاش
هیچکی واسه من تولد نگرفت، توی اون شهری که قنادی نداشت
ولی تو یه بچه شهری بودی، مهد کودکت ماکارونی می داد
بستنی واست یه آرزو نبود، مداد نوکید گرون بوده زیاد
گل سرهای گرون و رنگا رنگ، بعد یه هفته واست تکراری بود
کمدت_ اونی که روش باربی بود
یه کلکسیون جوراب شلواری بود
توی تخت صورتیت خوابیدی، نوار قصه هاتو گوش کردی
طبق آماری که عکسا میدن، بیست و چنتا کیکو خاموش کردی
اسکی توی پیستای قرق شده، دلخوشیه روزای تعطیلته
لواشک هاتو کیلویی میخری، ماهی یه تومن پول پاستیلته
من با کاسه ای که زنجیر بهش بود، تشنگیم تلف شده اما تو
نشده یدفعه امتحان کنی، لیوان لب زده باباتو
نمیخوام ساده قضاوتت کنم، نمی خوام بگم که من خوب تو بدی
شب به شب تو آینه به خودم میگم
ای پسر! کجا بدنیا اومدی؟!
من و تو به درد هم نمی خوریم، بزار زندگیت بازم لطیف بشه
من دهاتیم به زندگیت برس، حیفه که شناسنامت کثیف بشه
📚 #حامد_عسکری
https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تقدیم به دهه شصتیها که امروز تولدشون هست
من هنوزم شبیه بچه گیام، داغ بستنی می سوزه تو گلوم
تمومه روزام تابستونه بمه، من هنوز عاشق کیم دوقلوم
من هنوزم شبیه بچه گیام، تو سرم هزارتا قمری می پره
هنوزم وقتی نوشابه می خرم، اونی رو ور میدارم که پر تره
کله زده با ماشین چاهار، زانو های همیشه پر از خراش
دنباله دوشاخه واسه ساختن، تیر کمونایی بادقت کلاش
ازم عکسی اگه باقی مونده یا کنار نخله یا تو کوچه هاش
هیچکی واسه من تولد نگرفت، توی اون شهری که قنادی نداشت
ولی تو یه بچه شهری بودی، مهد کودکت ماکارونی می داد
بستنی واست یه آرزو نبود، مداد نوکید گرون بوده زیاد
گل سرهای گرون و رنگا رنگ، بعد یه هفته واست تکراری بود
کمدت_ اونی که روش باربی بود
یه کلکسیون جوراب شلواری بود
توی تخت صورتیت خوابیدی، نوار قصه هاتو گوش کردی
طبق آماری که عکسا میدن، بیست و چنتا کیکو خاموش کردی
اسکی توی پیستای قرق شده، دلخوشیه روزای تعطیلته
لواشک هاتو کیلویی میخری، ماهی یه تومن پول پاستیلته
من با کاسه ای که زنجیر بهش بود، تشنگیم تلف شده اما تو
نشده یدفعه امتحان کنی، لیوان لب زده باباتو
نمیخوام ساده قضاوتت کنم، نمی خوام بگم که من خوب تو بدی
شب به شب تو آینه به خودم میگم
ای پسر! کجا بدنیا اومدی؟!
من و تو به درد هم نمی خوریم، بزار زندگیت بازم لطیف بشه
من دهاتیم به زندگیت برس، حیفه که شناسنامت کثیف بشه
📚 #حامد_عسکری
https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
زبان شمشیر دشمن افکنم شد
ز بی باکی کفن پیراهنم شد
چه پنهان دارم احوال دلم را
دهن زخم نمایان تنم شد
📚 #شیون فومنی - فارسی - دو بیتی ها - چه پنهام دارم
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
زبان شمشیر دشمن افکنم شد
ز بی باکی کفن پیراهنم شد
چه پنهان دارم احوال دلم را
دهن زخم نمایان تنم شد
📚 #شیون فومنی - فارسی - دو بیتی ها - چه پنهام دارم
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
گر سیر نشد تو را دل از ما
یک لحظه مباش غافل از ما
در آتش دل بسر همی گرد
ماننده مرغ بسمل از ما
تر می گردان به خون دیده
هر روز هزار منزل از ما
چون ابر بهاری می گری زار
تا خاک ز خون کنی گل از ما
آخر به چه میل همچو خامان
که گاه بگیردت دل از ما
یا در غم ما تمام پیوند
یا رشته عشق بگسل از ما
مگریز ز ما اگرچه نامد
جز رنج و بلات حاصل از ما
کز هر رنجی گشاده گردد
صد گنج طلسم مشکل از ما
عطار در این مقام چون است
دیوانه عشق و عاقل از ما
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گر سیر نشد تو را دل از ما
یک لحظه مباش غافل از ما
در آتش دل بسر همی گرد
ماننده مرغ بسمل از ما
تر می گردان به خون دیده
هر روز هزار منزل از ما
چون ابر بهاری می گری زار
تا خاک ز خون کنی گل از ما
آخر به چه میل همچو خامان
که گاه بگیردت دل از ما
یا در غم ما تمام پیوند
یا رشته عشق بگسل از ما
مگریز ز ما اگرچه نامد
جز رنج و بلات حاصل از ما
کز هر رنجی گشاده گردد
صد گنج طلسم مشکل از ما
عطار در این مقام چون است
دیوانه عشق و عاقل از ما
📚 #عطار - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
📚 #فاضل نظری - گزیده اشعار - خداحافظی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
📚 #فاضل نظری - گزیده اشعار - خداحافظی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
زلفین سیه که در بناگوش تواند
سر بر سر هم نهاده بر دوش تواند
سایند سر از ادب به پایت شب و روز
آری دو سیاه حلقه در گوش تواند
📚 #فروغی_بسطامی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
زلفین سیه که در بناگوش تواند
سر بر سر هم نهاده بر دوش تواند
سایند سر از ادب به پایت شب و روز
آری دو سیاه حلقه در گوش تواند
📚 #فروغی_بسطامی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
گرمی آتش خورشید فسرد، مهرگان زد به جهان رنگ دگر
پنجه خسته این چنگی پیر، ره دیگر زد و آهنگ دگر
زندگی مرده به بیراه زمان، کرده افسانه هستی کوتاه
جز به افسوس نمی خندد مهر، جز به اندوه نمی تابد ماه
باز در دیده غمگین سحر، روح بیمار طبیعت پیداست
باز در سردی لبخند غروب، رازها خفته ز ناکامی هاست
شاخه ها مضطرب از جنبش باد، در هم آویخته می پرهیزند
برگ ها سوخته از بوسه مرگ، تک تک از شاخه فرو می ریزند
می کند باد خزانی خاموش، شعله سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند، تا به یغما نبرد بستان را
دلم از نام خزان می لرزد، زان که من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است، روز و شب شعله کشد در جانم
می رسد سردی پاییز حیات، تاب این سیل بلاخیزم نیست
غنچه ام نشکفته به کام، طاقت سیلی پاییزم نیست
📚 #فریدون مشیری - گناه دریا - آتش پنهان
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
گرمی آتش خورشید فسرد، مهرگان زد به جهان رنگ دگر
پنجه خسته این چنگی پیر، ره دیگر زد و آهنگ دگر
زندگی مرده به بیراه زمان، کرده افسانه هستی کوتاه
جز به افسوس نمی خندد مهر، جز به اندوه نمی تابد ماه
باز در دیده غمگین سحر، روح بیمار طبیعت پیداست
باز در سردی لبخند غروب، رازها خفته ز ناکامی هاست
شاخه ها مضطرب از جنبش باد، در هم آویخته می پرهیزند
برگ ها سوخته از بوسه مرگ، تک تک از شاخه فرو می ریزند
می کند باد خزانی خاموش، شعله سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند، تا به یغما نبرد بستان را
دلم از نام خزان می لرزد، زان که من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است، روز و شب شعله کشد در جانم
می رسد سردی پاییز حیات، تاب این سیل بلاخیزم نیست
غنچه ام نشکفته به کام، طاقت سیلی پاییزم نیست
📚 #فریدون مشیری - گناه دریا - آتش پنهان
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👍1
درود
بامداد خوش
تن را بگذار تا شوم من جانت
جان در باز تا شوم جانانت
از پای درآی تا بگیرم دستت
با درد بساز تا شوم در مانت
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تن را بگذار تا شوم من جانت
جان در باز تا شوم جانانت
از پای درآی تا بگیرم دستت
با درد بساز تا شوم در مانت
📚 #فیض کاشانی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
وقتی دلم به سمت تو مایل نمی شود
باید بگویم اسم دلم دل نمی شود
دیوانه ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه ی تو است که عاقل نمی شود
تکلیف پای عابران چیست؟ آیه ای
از آسمان فاصله نازل نمی شود
خط می زنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمی شود؟
می خواستم رها شوم از عاشقانه ها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمی شود
تا نیستی تمام غزلها معلقند
این شعر مدتی ست که کامل نمی شود
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۳۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
وقتی دلم به سمت تو مایل نمی شود
باید بگویم اسم دلم دل نمی شود
دیوانه ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه ی تو است که عاقل نمی شود
تکلیف پای عابران چیست؟ آیه ای
از آسمان فاصله نازل نمی شود
خط می زنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمی شود؟
می خواستم رها شوم از عاشقانه ها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمی شود
تا نیستی تمام غزلها معلقند
این شعر مدتی ست که کامل نمی شود
📚 #نجمه_زارع - عشق قابیل است (باید دوباره زاده شوم ...) - غزل شماره ۳۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
وقتی شبیه شعر تو لبخند می زنی
دل را به باغ عاطفه پیوند می زنی
حتی اگر شکسته دلم! از هجوم درد
با تار های عشق مرا بند می زنی
صد آسمان ستاره شبی در خیالمان
بر قله ی بلند دماوند می زنی
آهنگ چشم های تو آری شنیدنی ست
وقتی برای این دل خرسند می زنی
حس می کنم بهار به قلبم دمیده است
وقتی شبیه شعر تو لبخند می زنی
📚 #شیوا_فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - شادی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
وقتی شبیه شعر تو لبخند می زنی
دل را به باغ عاطفه پیوند می زنی
حتی اگر شکسته دلم! از هجوم درد
با تار های عشق مرا بند می زنی
صد آسمان ستاره شبی در خیالمان
بر قله ی بلند دماوند می زنی
آهنگ چشم های تو آری شنیدنی ست
وقتی برای این دل خرسند می زنی
حس می کنم بهار به قلبم دمیده است
وقتی شبیه شعر تو لبخند می زنی
📚 #شیوا_فرازمند - وقتی تو هستی من آسمانم - شادی
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
این اشک گریز پا که خونی من است
در خون من از عین زبونی من است
با اینهمه کز چشم من افتاد، دلم
با اوست که یار اندرونی من است
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
این اشک گریز پا که خونی من است
در خون من از عین زبونی من است
با اینهمه کز چشم من افتاد، دلم
با اوست که یار اندرونی من است
📚 #سلمان ساوجی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۹
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
تا چند طلب کنم وفای تو که نیست
تا کی گیرم کسی به جای تو که نیست
گفتی که ترا جان و جهان جز من نیست
ای جان جهان به خاک پای تو که نیست
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
تا چند طلب کنم وفای تو که نیست
تا کی گیرم کسی به جای تو که نیست
گفتی که ترا جان و جهان جز من نیست
ای جان جهان به خاک پای تو که نیست
📚 #انوری - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۷۳
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ای نیست شده ذات تو در پرده هست
ای صومعه ویران کن و زنار پرست
مردانه کنون چو عاشقان می در دست
گرد در کفر گرد و گرد سر مست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ای نیست شده ذات تو در پرده هست
ای صومعه ویران کن و زنار پرست
مردانه کنون چو عاشقان می در دست
گرد در کفر گرد و گرد سر مست
📚 #سنایی - دیوان اشعار - رباعیات - رباعی شماره ۴۸
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بر در یار من سحر مست و خراب میروم
جام طرب کشیدهام، زآن به شتاب میروم
ساغری از می لبش دوش سؤال کردهام
وقت سحر به کوی او بهر جواب میروم
از می ناب جزع او گرچه خراب گشتهام
تا دهد از کرشمهام باز شراب، میروم
بر سر خوان درد او درد بسی کشیدهام
تا کشم از دو لعل او بادهٔ ناب میروم
جذبهٔ حسن دلکشش میکشدم به سوی خود
از پی آن کشش دگر، همچو ذباب میروم
برقع تن ز شوق او پیش رخش گشادمی
لیک ز شرم روی او بسته نقاب میروم
در سر باده میکنم هستی خویش هر زمان
خاک رهم، رواست گر بر سر آب میروم
شحنهٔ عشق هر شبی بر کندم ز خواب خوش
در هوس خیال او باز به خواب میروم
شاید اگر هوای او میکشدم، که در رهش
بر سر آب چشم خود همچو حباب میروم
بیخود اگر ز صومعه بر در میکده روم
گر تو خطا گمان بری راه صواب میروم
نیست مرا ز خود خبر، بیش ازین که: در جهان
مست و خراب آمدم، مست و خراب میروم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بر در یار من سحر مست و خراب میروم
جام طرب کشیدهام، زآن به شتاب میروم
ساغری از می لبش دوش سؤال کردهام
وقت سحر به کوی او بهر جواب میروم
از می ناب جزع او گرچه خراب گشتهام
تا دهد از کرشمهام باز شراب، میروم
بر سر خوان درد او درد بسی کشیدهام
تا کشم از دو لعل او بادهٔ ناب میروم
جذبهٔ حسن دلکشش میکشدم به سوی خود
از پی آن کشش دگر، همچو ذباب میروم
برقع تن ز شوق او پیش رخش گشادمی
لیک ز شرم روی او بسته نقاب میروم
در سر باده میکنم هستی خویش هر زمان
خاک رهم، رواست گر بر سر آب میروم
شحنهٔ عشق هر شبی بر کندم ز خواب خوش
در هوس خیال او باز به خواب میروم
شاید اگر هوای او میکشدم، که در رهش
بر سر آب چشم خود همچو حباب میروم
بیخود اگر ز صومعه بر در میکده روم
گر تو خطا گمان بری راه صواب میروم
نیست مرا ز خود خبر، بیش ازین که: در جهان
مست و خراب آمدم، مست و خراب میروم
📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
ساقیا پیمانه پر کن زانکه صاحب مجلست
آرزو می بخشد و اسرار می دارد نگاه
جنت نقد است اینجا عیش و عشرت تازه کن
زانکه در جنت خدا بر بنده ننویسد گناه
دوستداران دوستکامند و حریفان باادب
پیشکاران نیکنام و صف نشینان نیکخواه
ساز چنگ آهنگ عشرت صحن مجلس جای رقص
خال جانان دانه دل زلف ساقی دام راه
دور از این بهتر نباشد ساقیا عشرت گزین
حال از این خوشتر نباشد حافظا ساغر بخواه
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
ساقیا پیمانه پر کن زانکه صاحب مجلست
آرزو می بخشد و اسرار می دارد نگاه
جنت نقد است اینجا عیش و عشرت تازه کن
زانکه در جنت خدا بر بنده ننویسد گناه
دوستداران دوستکامند و حریفان باادب
پیشکاران نیکنام و صف نشینان نیکخواه
ساز چنگ آهنگ عشرت صحن مجلس جای رقص
خال جانان دانه دل زلف ساقی دام راه
دور از این بهتر نباشد ساقیا عشرت گزین
حال از این خوشتر نباشد حافظا ساغر بخواه
📚 #حافظ - قطعات - قطعه شماره ۲۶
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد
باز آرزوی جانها از راه جان درآمد
باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد
هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد
باز آن شهی درآمد کو قبله شهانست
باز آن مهی برآمد کز ماه برتر آمد
سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند
کان شاه یک سواره در قلب لشکر آمد
اجزای خاک تیره حیران شدند و خیره
از لامکان شنیده خیزید محشر آمد
آمد ندای بیچون نی از درون نه بیرون
نی چپ نی راست نی پس نی از برابر آمد
گویی که آن چه سویست آن سو که جست و جویست
گویی کجا کنم رو آن سو که این سر آمد
آن سو که میوهها را این پختگی رسیدست
آن سو که سنگها را اوصاف گوهر آمد
آن سو که خشک ماهی شد پیش خضر زنده
آن سو که دست موسی چون ماه انور آمد
این سوز در دل ما چون شمع روشن آمد
وین حکم بر سر ما چون تاج مفخر آمد
دستور نیست جان را تا گوید این بیان را
ور نی ز کفر رستی هر جا که کفر آمد
کافر به وقت سختی رو آورد بدان سو
این سو چو درد بیند آن سوش باور آمد
با درد باش تا درد آن سوت ره نماید
آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد
آن پادشاه اعظم در بسته بود محکم
پوشید دلق آدم امروز بر در آمد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل ۸۴۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد
باز آرزوی جانها از راه جان درآمد
باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد
هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد
باز آن شهی درآمد کو قبله شهانست
باز آن مهی برآمد کز ماه برتر آمد
سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند
کان شاه یک سواره در قلب لشکر آمد
اجزای خاک تیره حیران شدند و خیره
از لامکان شنیده خیزید محشر آمد
آمد ندای بیچون نی از درون نه بیرون
نی چپ نی راست نی پس نی از برابر آمد
گویی که آن چه سویست آن سو که جست و جویست
گویی کجا کنم رو آن سو که این سر آمد
آن سو که میوهها را این پختگی رسیدست
آن سو که سنگها را اوصاف گوهر آمد
آن سو که خشک ماهی شد پیش خضر زنده
آن سو که دست موسی چون ماه انور آمد
این سوز در دل ما چون شمع روشن آمد
وین حکم بر سر ما چون تاج مفخر آمد
دستور نیست جان را تا گوید این بیان را
ور نی ز کفر رستی هر جا که کفر آمد
کافر به وقت سختی رو آورد بدان سو
این سو چو درد بیند آن سوش باور آمد
با درد باش تا درد آن سوت ره نماید
آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد
آن پادشاه اعظم در بسته بود محکم
پوشید دلق آدم امروز بر در آمد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل ۸۴۱
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم
ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم
دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی
که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم
بسوخت مردم بیگانه را به حالت من دل
چنین که پیش دل دیر آشنای تو میرم
ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم
مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم
یکی هر آنچه توانی جفا به سایه ی بی دل
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - وفا
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم
ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم
دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی
که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم
بسوخت مردم بیگانه را به حالت من دل
چنین که پیش دل دیر آشنای تو میرم
ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم
مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم
یکی هر آنچه توانی جفا به سایه ی بی دل
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم
📚 #سایه - سیاه مشق - غزل - وفا
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
دلم گرفته گرفتاري ام همين كافيست
كه ماه روي توام ميزند زمين كافيست
ترا خداي خودم خوانده ام كه ميگويند
خدا كه هست يكي از اصول دين كافيست
امانت است غمت پيش ما و ميماند
درين رسالت اگر بوده ام امين كافيست
اگرچه دلشكني باز هم دلم با توست
اميد واهي آغوش دلنشين كافيست
چقدر حسرت لبهاي نازنين دارم
به خنده گفتي عزيزم فقط ببين كافيست
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
دلم گرفته گرفتاري ام همين كافيست
كه ماه روي توام ميزند زمين كافيست
ترا خداي خودم خوانده ام كه ميگويند
خدا كه هست يكي از اصول دين كافيست
امانت است غمت پيش ما و ميماند
درين رسالت اگر بوده ام امين كافيست
اگرچه دلشكني باز هم دلم با توست
اميد واهي آغوش دلنشين كافيست
چقدر حسرت لبهاي نازنين دارم
به خنده گفتي عزيزم فقط ببين كافيست
📚 #احمد_پروين
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
❤1
درود
بامداد خوش
از چهره همه خانه منقش کردی
وز باده رخان ما چو آتش کردی
شادی و نشاط ما یکی شش کردی
عیشت خوش باد عیش ما خوش کردی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
از چهره همه خانه منقش کردی
وز باده رخان ما چو آتش کردی
شادی و نشاط ما یکی شش کردی
عیشت خوش باد عیش ما خوش کردی
📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۶۴۰
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود
بامداد خوش
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم
گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم
مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان
چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم
من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم
گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم
تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی
که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره۴۰۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
بامداد خوش
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم
گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم
مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان
چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم
من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم
گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم
تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی
که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره۴۰۲
🆔 https://tttttt.me/manotanhaih