Hassan kashavarz
65 subscribers
2.91K photos
90 videos
3.6K links
إشعار حافظ ، شهريار ، سعدي ، رهي معيري ، مولانا و رباعيات دلنشين
Download Telegram
سهی سرو، این قد و بالا ندارد
گل احمر چنین سیما ندارد

نه در جنت، نه باغ خلد، فایز
خدا حوری چنین زیبا ندارد

📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۴۴

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

بند ترکش یک زمان ای ترک زیبا باز کن
با رهی یک دم بساز و خرمی را ساز کن

جامهٔ جنگ از سر خود برکش و خوش طبع باش
خانهٔ لهو و طرب را یک زمان در باز کن

چند گه در رزم شه پرواز کردی گرد خصم
گرد جام می کنون در بزم ما پرواز کن

یک زمان با عشق خود می خور و دلشاد زی
ترکی و مستی مکن چندان که خواهی ناز کن

ناز ترکان خوش بود چندان که در مستی شود
چون شوی مست و خراب آنگاه ناز آغاز کن

ناز و مستی دلبران بر عاشقان زیبا بود
ناز را با مستی اندر دلبری دمساز کن

گر شکار خویش خواهی کرد جملهٔ خلق را
زلف را گه چون کمند و گه چو چنگ باز کن

مهر تو گردنکشان را صید تو کرد آنگهی
پادشه امروز گشتی در جهان آواز کن

📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۳۲۶

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
شود میسر و گویی که در جهان بینم؟
که باز با تو دمی شادمانه بنشینم؟

به گوش دل سخن دلگشای تو شنوم؟
به چشم جان رخ راحت فزای تو بینم؟

اگر چه در خور تو نیستم، قبولم کن
اگر بدم و اگر نیک، چون کنم؟ اینم

به سوی من گذری کن، که سخت مشتاقم
به حال من نظری کن که، سخت مسکینم

ز بود من اثری در جهان نبودی، گر
امید وصل ندادی همیشه تسکینم

بدان خوشم که مرا جان به لب رسید، آری
ازان سبب دو لب توست جان شیرینم

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۳

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود
زانک شاهنشاه ما هم شاه و هم درویش بود

شاه ما از پرده برجان چو خود را جلوه کرد
جان ما بی‌خویش شد زیرا که شه بی‌خویش بود

شاه ما از جان ما هم دور و هم نزدیک بود
جان ما با شاه ما نزدیک و دوراندیش بود

صاف او بی‌درد بود و راحتش بی‌درد بود
گلشن بی‌خار بود و نوش او بی‌نیش بود

یک صفت از لطف شه آن جا که پرده برگرفت
آب و آتش صلح کرد و گرگ دایه میش بود

جان مطلق شد ز نورش صورتی کو جان نداشت
گشت قربان رهش آن کس که او بدکیش بود

نیست می‌گفتیم اندر هست گفت آری بیا
هست شد عالم از او موقوف یک آریش بود

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۵۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحرکردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفرکردی

هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید
که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحرکردی

صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را
که شاهی محشتم بودی و با درویش سرکردی

چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس
همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی

مگر از گوشه چشمی وگر طرحی دگر ریزی
که از آن یک نظر بنیاد من زیر و زبر کردی

به یاد چشم تو انسم بود با لاله وحشی
غزال من مرا سرگشته کوه و کمر کردی

به گردشهای چشم آسمانی از همان اول
مرا در عشق از این آفاق گردیها خبرکردی

به شعر شهریار اکنون سرافشانند در آفاق
چه خوش پیرانه سر ما را به شیدائی سمرکردی

📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۳۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

مويت ژنرال لشكر شعرم بود
ابروي تو بال لشكر شعرم بود

مي ماندي اگر به جان شيرين خودت
دنيا همه مال لشكر شعرم بود

📚 #احمد پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای غم گذری به کوی بدنامان کن
فکر من سرگشتهٔ بی سامان کن

زان ساغر لبریز که پر می ز غمست
یک جرعه به کار بی سرانجامان کن

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۳۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی با آن که می‌خواهد در آغوش

نداند دوش بر دوش حریفان
که تنها مانده چون خفت از غمش دوش

نکوگویان نصیحت می‌کنندم
ز من فریاد می‌آید که خاموش

ز بانگ رود و آوای سرودم
دگر جای نصیحت نیست در گوش

مرا گویند چشم از وی بپوشان
ورا گو برقعی بر خویشتن پوش

نشانی زان پری تا در خیالست
نیاید هرگز این دیوانه با هوش

نمی‌شاید گرفتن چشمه چشم
که دریای درون می‌آورد جوش

بیا تا هر چه هست از دست محبوب
بیاشامیم اگر زهرست اگر نوش

مرا در خاک راه دوست بگذار
بر او گو دشمن اندر خون من کوش

نه یاری سست پیمانست سعدی
که در سختی کند یاری فراموش

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۳۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

از روضهٔ نعیم جمالش روایتیست
و آشوب چین زلف تو در هر ولایتیست

گویند بر رخ تو جنایت بود نظر
لیکن نظر بغیر تو کردن جنایتیست

فرهاد را چو از لب شیرین گزیر نیست
در گوش او ملامت دشمن حکایتیست

گفتم که چیست آنخط مشکین برآفتاب
گفتا بسان روی من از حسن آیتیست

ارباب عقل گر چه نظر نهی کرده‌اند
لیکن ز جان صبور شدن تا بغایتیست

آمد کنون بدایت عمرم بمنتها
لیکن گمان مبر که غمش را نهایتیست

گفتم مرا بکشت غمت گفت زینهار
خواجو خموش باش که این خود عنایتیست

در تنگنای حبس جدائی توقعم
از آستان حضرتعالی حمایتیست

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۱

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
👍1
درود

بامداد خوش

بتی کز ناز پا بر دل گذارد
ستم باشد که پا بر گل گذارد

تمنایی که دارد یار فایز
به چشم ما قدم مشکل گذارد

📚 #فایز - دوبیتی ها - دو بیتی شماره ۴۵

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
اگه فاصله افتاده؛ اگه من با خودم، سردم
تو کاری با دلم کردی؛ که فکرشم نمی کردم!
چه آسون دل بریدی؛ از دلی که پای تو گیره
که از این بدترم باشی؛ واسه تو نفسش میره
نمی ترسم؛ اگه گاهی دعامون بی اثر میشه
همیشه لحظه ی آخر؛ خدا نزدیکتر میشه
تورو دستِ خودش دادم؛ که از حالم خبر داره
که حتی از تو چشماشوُ؛ یه لحظه بر نمی داره
تو امیدِ منی؛ اما داری از دستِ من میری
با دستای خودت داری؛ هـمه هستیموُ می گیری
دعا کردم تورو بازم؛ با چشمی که نخوابیده
مگه میزاره دلتنگی؟! مگه گریه امون میده؟
مریضم کرده، تنهایی… ببین؛ حالم پریشونه
من اونقد اشک می ریزم؛ که برگردی به این خونه
حسابش رفته از دستم؛ شبایی رو که بیدارم
شاید از گریه؛ خوابم بُرد! دراروُ باز… دراروُ باز میذارم
نمی ترسم؛ اگه گاهی دعامون بی اثر میشه
همیشه لحظه ی آخر؛ خدا نزدیکتر میشه
تورو دستِ خودش دادم؛ که از حالم خبر داره
که حتی از تو چشماشوُ؛ یه لحظه بر نمی داره

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

جانا دل دشمنان حزین کن
با خود شبکی مرا قرین کن

تیغ عشرت ز باده برکش
اسب شادی به زیر زین کن

من خاتم کرده ام دو بازو
خود را به میان این نگین کن

تا جان من از رخت نسوزد
رخ زیر دو زلف خود دفین کن

تا عیش عدو چو زهر گردد
با ما سخنان چو انگبین کن

بی باده مباش و بی رهی هیچ
کوری همه دشمنان چنین کن

📚 #سنایی - دیوان اشعار - غزلیات - غزل شماره ۳۲۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

نیست کاری به آنم و اینم
صنع پروردگار می‌بینم

صبر از تو نکرد دل، والله
نیست پروای عقلم و دینم

سخنی، کز تو بشنود گوشم
خوشتر آید ز جان شیرینم

در جهان گر دل از تو بردارم
خود که بینم، که بر تو بگزینم؟

کرمی کن، گرم بخواهی کشت
هم بدان ساعدان سیمینم

با عراقی، که عاجز غم توست
خرده‌گیری مکن، که مسکینم

📚 #عراقی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۴

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد

سر من مست جمالت دل من دام خیالت
گهر دیده نثار کف دریای تو دارد

ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم
که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد

غلطم گر چه خیالت به خیالات نماند
همه خوبی و ملاحت ز عطاهای تو دارد

گل صدبرگ به پیش تو فروریخت ز خجلت
که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد

سر خود پیش فکنده چو گنه کار تو عرعر
که خطا کرد و گمان برد که بالای تو دارد

جگر و جان عزیزان چو رخ زهره فروزان
همه چون ماه گدازان که تمنای تو دارد

دل من تابه حلوا ز بر آتش سودا
اگر از شعله بسوزد نه که حلوای تو دارد

هله چون دوست به دستی همه جا جای نشستی
خنک آن بی‌خبری کو خبر از جای تو دارد

اگرم در نگشایی ز ره بام درآیم
که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد

به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم
چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد

خمش ای عاشق مجنون بمگو شعر و بخور خون
که جهان ذره به ذره غم غوغای تو دارد

سوی تبریز شو ای دل بر شمس الحق مفضل
چو خیالش به تو آید که تقاضای تو دارد

📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۵۹

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
1🥰1
درود

بامداد خوش

نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی

شرمسار توام ای دیده ازین گریه خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی

ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی

وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی

مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقه زنجیر جنون گیر نکردی

عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی

خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی

چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی

شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی

📚 #شهریار - غزلیات - غزل شماره ۱۳۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

به كجا ميبري ام بي تو كجا را دارم
بي تو تنها وسط دشت بلا جا دارم

بي سر و پا پي تو آمدم و يادم نيست
كه چرا وقت دويدن پي تو پا دارم

منتظر مانده اي از تن برود جان برسي
تو بيا تا بدهم پاي تو جان تا دارم

روي پروانه اگر كم نكنم ميسوزم
من كي از آتش لبهاي تو پروا دارم

برترم از تو كه داري همه هستي را
همه را داري و من عشق تو اما دارم

📚 #احمد پروين

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

ای نه دلهٔ ده دله هر ده یله کن
صراف وجود باش و خود را چله کن

یک صبح با خلاص بیا بر در دوست
گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن

📚 #ابوسعید ابوالخیر - رباعیات - رباعی شماره ۵۴۰

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
درود

بامداد خوش

رفتی و نمی‌شوی فراموش
می‌آیی و می‌روم من از هوش

سحرست کمان ابروانت
پیوسته کشیده تا بناگوش

پایت بگذار تا ببوسم
چون دست نمی‌رسد به آغوش

جور از قبلت مقام عدلست
نیش سخنت مقابل نوش

بی‌کار بود که در بهاران
گویند به عندلیب مخروش

دوش آن غم دل که می‌نهفتم
باد سحرش ببرد سرپوش

آن سیل که دوش تا کمر بود
امشب بگذشت خواهد از دوش

شهری متحدثان حسنت
الا متحیران خاموش

بنشین که هزار فتنه برخاست
از حلقه عارفان مدهوش

آتش که تو می‌کنی محالست
کاین دیگ فرونشیند از جوش

بلبل که به دست شاهد افتاد
یاران چمن کند فراموش

ای خواجه برو به هر چه داری
یاری بخر و به هیچ مفروش

گر توبه دهد کسی ز عشقت
از من بنیوش و پند منیوش

سعدی همه ساله پند مردم
می‌گوید و خود نمی‌کند گوش

📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۳۳۶

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih
ای پیک صبا حال پری چهرهٔ ما چیست
وی مرغ سلیمان خبر آخر ز سبا چیست

در سلسلهٔ زلف سراسیمهٔ لیلی
حال دل مجنون پراکندهٔ ما چیست

برخاک رهش سر بنهادیم ولیکن
سلطان خبرش نیست که احوال گدا چیست

با آنکه طبیب دل ریشست بگوئید
کز درد بمردیم بفرما که دوا چیست

گر زانکه نرنجیده‌ئی از ما بخطائی
چین در خم ابروی تو ای ترک ختا چیست

چون دل ز پیت رفت و خطا کرد سزا یافت
دزدیده اگر دیده ترا دید سزا چیست

گر تیغ زنی ور بنوازی بمرادت
دادیم رضا تا پس ازین حکم قضا چیست

دی نرگست از عربده می‌گفت که خواجو
کام دل یکتای تو ز آن زلف دوتا چیست

در حضرت سلطان چمن چون همه بادست
چندین همه آمد شدن پیک صبا چیست

📚 #خواجوی کرمانی - غزلیات - غزل شماره ۱۸۲

🆔 https://tttttt.me/manotanhaih