ãÍÈÊ
استاد سیّد محمد حسن رضوی
مجلس دوم از مجموعه سخرانی های ارزشمند استاد سید محمد حسن رضوی پیرامون آیه ی مودّت
فاطمیه ١٤٢٣- حسینیه امام رضوی لاهیجان
فایل جلسه اول : https://tttttt.me/kotob_sh/284
فاطمیه ١٤٢٣- حسینیه امام رضوی لاهیجان
فایل جلسه اول : https://tttttt.me/kotob_sh/284
Forwarded from فهم دین (سید محمد صادق رضوی)
در فضائل حضرت زهرا سلام الله عليها
از مجموعه ای در کتابخانه یازماباغیشلار به ش 2689.
موضوع این رساله بیان حکمت های اشیاء است، چیزی مانند علل الشرائع
نام نسخه شناخته نشد، مؤلف مکنی به ابو اللیث است
از مجموعه ای در کتابخانه یازماباغیشلار به ش 2689.
موضوع این رساله بیان حکمت های اشیاء است، چیزی مانند علل الشرائع
نام نسخه شناخته نشد، مؤلف مکنی به ابو اللیث است
بسم الله الرحمن الرحیم
روایت مجعول در فقه الرضا علیه السلام؟
در مورد فقه الرضا علیه السلام نقض و ایرادهای فراوانی مطرح شده که از مهمترین آن ها روایتیست که در باب شهادات نقل کرده است: «و بلغني عن العالم ع أنه قال إذا كان لأخيك المؤمن على رجل حق فدفعه عنه و لم يكن له من البينة إلا واحدة و كان الشاهد ثقة فسألته عن شهادته فإذا أقامها عندك شهدت معه عند الحاكم على مثال ما شهد لئلا يتوى حق امرء مسلم».[باب الشهادة/ص 308]
این روایت در کتاب تکلیف شلمغانی نیز وجود داشت و طبق گزارش های شیخ طوسی در کتاب الغیبة [ص 409] و فهرست [ص414] با انکار شدید علمای قم مواجه شد. مرحوم سید حسن صدر تلاش نموده با استفاده از همین شاهد اتحاد کتاب تکلیف با فقه الرضا (ع) ی موجود را ثابت کند.[ر.ک: کتاب فصل القضاء]
اما ممکنست بتوانیم با موازین فقهی، روایت مذکور را قابل قبول تر بدانیم. توضیح این که از مختصّات فقه شیعه اینست که در حقوق مالی، یک شاهد به همراه یمین برای اثبات حق کافیست. با توجه به این که زمان صدور روایت، غلبه با حکومت جائره و فقه عامه بوده، لذا به هیچ وجه شاهد و یمین را برای اثبات حق کافی نمی دانستند و شیعیان در احقاق حقوق خود دچار مشکل می شدند. پس اگر شخصی یک شاهد و یمین بیاورد طبق حکم الهی مستحقّ حقّ خودست و این حکام جائر هستند که با تغییر احکام شریعت، مانع رسیدن وی به حقّش می شوند. بنابراین، اگر مؤمنی دید برادر ایمانیش با داشتن شاهد و یمینی که مسلما باید بر آن صحه گذاشته شود، از حقش بازمانده، می تواند به کمک وی آمده و با دادن شهادت صوری نزد قاضی جائر، حق را به صاحب حق برساند.
بحمد الله به فقره ای از روایت نامه معروف مفضل (رساله میّاح) برخوردم که در این مسأله بسیار راهگشاست.مرحوم حر عاملی [وسائل الشیعة 27/ 338] این قسمت را در بابی به عنوان « بَابُ عَدَمِ جَوَازِ إِحْيَاءِ الْحَقِّ بِشَهَادَةِ الزُّورِ وَ جَوَازِ دَفْعِ الضَّرَرِ بِهَا عَنِ النَّفْسِ وَ عَنِ الْمُؤْمِنِ وَ عَنِ الْعِرْضِ» تقطیع و نقل نموده که می تواند شاهدی بر قابل عمل بودن روایت بر اساس مبانی فقهی باشد. مفضّل در این نامه عقاید گروهی از غلات شیعه را بیان نموده و از امام صادق علیه السلام نظر صحیح را جویا می شود. در قسمتی از این نامه – طبق پاسخی که امام علیه السلام می فرمایند- چنین بوده: « و ذكرت أنه بلغك أنهم ... يتشاهدون بعضهم لبعض بالزور». آن گاه امام علیه السلام در مقام توضیح برآمده و با استفاده از آیات قرآنی شهادت به زور را کاملا نفی میکنند، تا آنکه در ادامه همچون استدراکی می فرمایند: « و كان رسول الله ص يقضي بشهادة رجل واحد مع يمين المدعي و لا يبطل حق مسلم، و لا يرد شهادة مؤمن، فإذا أخذ يمين المدعي و شهادة الرجل الواحد قضى له بحقه، و ليس يعمل اليوم بهذا و قد ترك، فإذا كان للرجل المسلم قبل آخر حق فجحده و لم يكن له شاهد غير واحد، فهو إذا رفعه إلى بعض ولاة الجور أبطلوا حقه، و لم يقضوا فيه بقضاء رسول الله صلی الله علیه و آله، و قد كان في الحق أن لا يبطل حق رجل مسلم، و كان يستخرج الله على يديه حق رجل مسلم، و يأجره الله عز و جل ویحیی عدلا، كان رسول الله صلی الله علیه وآله يعمل به.»
در این فقره به صراحت بیان شده که مؤمن می تواند حق برادر ایمانی خود را به این وسیله احیاء کند و در این زمینه مأجور خواهد بود. عجیب اینجاست که با وضوح فقره مذکور و موافقت آن با روایت فقه الرضا علیه السلام، احدی از علما دیده نشده که در روایت مفضلّ –از این جهت- اشکال کند. البته ضعف سند نامه مفضل قابل انکار نیست، اما شکی نیست که این نامه افق وسیعی را از وضعیت اجتماعی و فرهنگی شیعیان آن دوره در اختیار ما می گذارد. لذا، همانگونه که می تواند برای قابل قبول تر شدن روایت فقه الرضا علیه السلام کمک کند، از طرفی می تواند تأییدی باشد بر صبغه ی غلوّ گونه ی همین کتاب...
روایت مجعول در فقه الرضا علیه السلام؟
در مورد فقه الرضا علیه السلام نقض و ایرادهای فراوانی مطرح شده که از مهمترین آن ها روایتیست که در باب شهادات نقل کرده است: «و بلغني عن العالم ع أنه قال إذا كان لأخيك المؤمن على رجل حق فدفعه عنه و لم يكن له من البينة إلا واحدة و كان الشاهد ثقة فسألته عن شهادته فإذا أقامها عندك شهدت معه عند الحاكم على مثال ما شهد لئلا يتوى حق امرء مسلم».[باب الشهادة/ص 308]
این روایت در کتاب تکلیف شلمغانی نیز وجود داشت و طبق گزارش های شیخ طوسی در کتاب الغیبة [ص 409] و فهرست [ص414] با انکار شدید علمای قم مواجه شد. مرحوم سید حسن صدر تلاش نموده با استفاده از همین شاهد اتحاد کتاب تکلیف با فقه الرضا (ع) ی موجود را ثابت کند.[ر.ک: کتاب فصل القضاء]
اما ممکنست بتوانیم با موازین فقهی، روایت مذکور را قابل قبول تر بدانیم. توضیح این که از مختصّات فقه شیعه اینست که در حقوق مالی، یک شاهد به همراه یمین برای اثبات حق کافیست. با توجه به این که زمان صدور روایت، غلبه با حکومت جائره و فقه عامه بوده، لذا به هیچ وجه شاهد و یمین را برای اثبات حق کافی نمی دانستند و شیعیان در احقاق حقوق خود دچار مشکل می شدند. پس اگر شخصی یک شاهد و یمین بیاورد طبق حکم الهی مستحقّ حقّ خودست و این حکام جائر هستند که با تغییر احکام شریعت، مانع رسیدن وی به حقّش می شوند. بنابراین، اگر مؤمنی دید برادر ایمانیش با داشتن شاهد و یمینی که مسلما باید بر آن صحه گذاشته شود، از حقش بازمانده، می تواند به کمک وی آمده و با دادن شهادت صوری نزد قاضی جائر، حق را به صاحب حق برساند.
بحمد الله به فقره ای از روایت نامه معروف مفضل (رساله میّاح) برخوردم که در این مسأله بسیار راهگشاست.مرحوم حر عاملی [وسائل الشیعة 27/ 338] این قسمت را در بابی به عنوان « بَابُ عَدَمِ جَوَازِ إِحْيَاءِ الْحَقِّ بِشَهَادَةِ الزُّورِ وَ جَوَازِ دَفْعِ الضَّرَرِ بِهَا عَنِ النَّفْسِ وَ عَنِ الْمُؤْمِنِ وَ عَنِ الْعِرْضِ» تقطیع و نقل نموده که می تواند شاهدی بر قابل عمل بودن روایت بر اساس مبانی فقهی باشد. مفضّل در این نامه عقاید گروهی از غلات شیعه را بیان نموده و از امام صادق علیه السلام نظر صحیح را جویا می شود. در قسمتی از این نامه – طبق پاسخی که امام علیه السلام می فرمایند- چنین بوده: « و ذكرت أنه بلغك أنهم ... يتشاهدون بعضهم لبعض بالزور». آن گاه امام علیه السلام در مقام توضیح برآمده و با استفاده از آیات قرآنی شهادت به زور را کاملا نفی میکنند، تا آنکه در ادامه همچون استدراکی می فرمایند: « و كان رسول الله ص يقضي بشهادة رجل واحد مع يمين المدعي و لا يبطل حق مسلم، و لا يرد شهادة مؤمن، فإذا أخذ يمين المدعي و شهادة الرجل الواحد قضى له بحقه، و ليس يعمل اليوم بهذا و قد ترك، فإذا كان للرجل المسلم قبل آخر حق فجحده و لم يكن له شاهد غير واحد، فهو إذا رفعه إلى بعض ولاة الجور أبطلوا حقه، و لم يقضوا فيه بقضاء رسول الله صلی الله علیه و آله، و قد كان في الحق أن لا يبطل حق رجل مسلم، و كان يستخرج الله على يديه حق رجل مسلم، و يأجره الله عز و جل ویحیی عدلا، كان رسول الله صلی الله علیه وآله يعمل به.»
در این فقره به صراحت بیان شده که مؤمن می تواند حق برادر ایمانی خود را به این وسیله احیاء کند و در این زمینه مأجور خواهد بود. عجیب اینجاست که با وضوح فقره مذکور و موافقت آن با روایت فقه الرضا علیه السلام، احدی از علما دیده نشده که در روایت مفضلّ –از این جهت- اشکال کند. البته ضعف سند نامه مفضل قابل انکار نیست، اما شکی نیست که این نامه افق وسیعی را از وضعیت اجتماعی و فرهنگی شیعیان آن دوره در اختیار ما می گذارد. لذا، همانگونه که می تواند برای قابل قبول تر شدن روایت فقه الرضا علیه السلام کمک کند، از طرفی می تواند تأییدی باشد بر صبغه ی غلوّ گونه ی همین کتاب...
بسم الله الرحمن الرحیم
🖌هدف یا وسیله؟
همه ی ما به خوبی می دانیم که هدف دین، پرورش انسان و رساندن اوست از حضیض حیوانی به عروج ملکوتی، در پرتو سه محرّک اصلی اعتقادات، اخلاق، و فقه، که آموزه های دینی ما هم عموماً در راستای پرورش این سه عنصر بیان شده اند.اصحاب ائمه علیهم السلام نیز همین الگو را پی گرفته و برخی در هر سه زمینه و برخی در یکی از این زمینه ها فعّالیّت می کردند، لذا نام بردگان در کتب رجال و فهارس قدیم یا به عنوان راوی نام برده شده اند، یا فقیه، یا متکلّم و یا واعظ.کم کم دایره ی علوم گسترش یافت و نیاز جدّی به مقدّمات و ابزاری برای بهره برداری از این سه عنصر احساس می شد؛ علومی مانند ادبیّات عرب، رجال، هیئت، تاریخ و... که در فهم یا پالایش متون دینی ضروری یا مفید می نمودند. در عین حال، دانشمندان دینی همگام با تبحّر در این مقدّمات، هدف خود را فراموش نمی نموده و پس از بهره گیری از آن ابزار علمی، باز در همان مسیر فقه، کلام و یا اخلاقیات فعّالیّت خود را ادامه می دادند.البتّه زیاد بوده اند افرادی که تخصّص نجوم، ادبیّات، فلسفه و... را به عنوان کار اصلی خود برمی گزیدند، اما فعلاً سخن ما از دانشمندانی است که در عرصه ی تعالی مذهب فعّالیّت می کردند.
در چند دهه ی اخیر شاهد اقبال عظیم حوزویان و دانشجویان علوم انسانی و دین پژوهان، به عرصه های برون متنی دین هستیم؛ عرصه هایی چون رجال، تاریخ حدیث، تاریخ کلام، تحقیق نسخ خطی و... که همه و همه به عنوان مقدّمه و ابزاری برای واکاوی متون دینی لازم هستند.برخی از این اقدامات به صورت خودجوش و برخی با الگوبرداری از روش تحقیق شرق شناسان انجام گرفت.در اثر این جنبش فرهنگی، صد ها مقاله در زمینه های مزبور نگاشته شد، صد ها کتاب و اثر و رساله از علمای شیعه احیاء شد و ده ها پایان نامه در این زمینه ها تحقیق شد.این اتّفاق می تواند بسیار خوب باشد، اگر به همین اندازه خلاصه نشود.
همانطور که گفتیم و دین پژوهان نیز معترفند، اینگونه اقدامات همه وسیله و ابزار هستند، نه هدف؛ در حالیکه به نظر می رسد هم اکنون وسیله خود جایگزین هدف شده است.آن صدها مقاله و متن احیاء شده در صورتی می توانند ابزار و وسیله باشند، که به صورت گزاره های فقهی، اخلاقی، یا اعتقادی پالایش شوند؛ امّا متأسفانه در قبال این همه پژوهش های انجام شده ما چنین خروجی نمی بینیم.
به نسبت هر متن حدیثی که تصحیح می شود باید شاهد چندین پژوهش و نتیجه گیری جدید متن محور باشیم، در حالی که شاید این نسبت حتّی برعکس هم نباشد.
و در حالی که هنوز حتی کتب اربعه ی ما به صورت کامل تحلیل متنی نشده اند، ده ها مؤسسه و گروه علمی متمرکز بر بررسی رجال آن ها و یا تحقیق کتب دیگر شده اند.
در مقابل این همه پژوهش رجالی و تاریخی در مورد حدیث، باید شاهد یک تحوّل عظیم در بررسی سندی روایات در مقام عمل می شدیم؛ حال آن که می بینیم هنوز که هنوز، در عمده ی دروس خارج فقه حوزه ی ما همان سبک رجال سنّتی مطرح می شود.
هرگز قصد کم انگاشتن این پژوهش های عظیم و زحمت های دشواری که این محققین به جان خریدند در میان نیست، سخن در لزوم رعایت توازن میان وسیله و هدف است.اگر قرار است به نام دین کاری انجام گیرد و بودجه های هنگفتی اختصاص داده شود، اولویّت ها خود را نشان می دهند.
🖌هدف یا وسیله؟
همه ی ما به خوبی می دانیم که هدف دین، پرورش انسان و رساندن اوست از حضیض حیوانی به عروج ملکوتی، در پرتو سه محرّک اصلی اعتقادات، اخلاق، و فقه، که آموزه های دینی ما هم عموماً در راستای پرورش این سه عنصر بیان شده اند.اصحاب ائمه علیهم السلام نیز همین الگو را پی گرفته و برخی در هر سه زمینه و برخی در یکی از این زمینه ها فعّالیّت می کردند، لذا نام بردگان در کتب رجال و فهارس قدیم یا به عنوان راوی نام برده شده اند، یا فقیه، یا متکلّم و یا واعظ.کم کم دایره ی علوم گسترش یافت و نیاز جدّی به مقدّمات و ابزاری برای بهره برداری از این سه عنصر احساس می شد؛ علومی مانند ادبیّات عرب، رجال، هیئت، تاریخ و... که در فهم یا پالایش متون دینی ضروری یا مفید می نمودند. در عین حال، دانشمندان دینی همگام با تبحّر در این مقدّمات، هدف خود را فراموش نمی نموده و پس از بهره گیری از آن ابزار علمی، باز در همان مسیر فقه، کلام و یا اخلاقیات فعّالیّت خود را ادامه می دادند.البتّه زیاد بوده اند افرادی که تخصّص نجوم، ادبیّات، فلسفه و... را به عنوان کار اصلی خود برمی گزیدند، اما فعلاً سخن ما از دانشمندانی است که در عرصه ی تعالی مذهب فعّالیّت می کردند.
در چند دهه ی اخیر شاهد اقبال عظیم حوزویان و دانشجویان علوم انسانی و دین پژوهان، به عرصه های برون متنی دین هستیم؛ عرصه هایی چون رجال، تاریخ حدیث، تاریخ کلام، تحقیق نسخ خطی و... که همه و همه به عنوان مقدّمه و ابزاری برای واکاوی متون دینی لازم هستند.برخی از این اقدامات به صورت خودجوش و برخی با الگوبرداری از روش تحقیق شرق شناسان انجام گرفت.در اثر این جنبش فرهنگی، صد ها مقاله در زمینه های مزبور نگاشته شد، صد ها کتاب و اثر و رساله از علمای شیعه احیاء شد و ده ها پایان نامه در این زمینه ها تحقیق شد.این اتّفاق می تواند بسیار خوب باشد، اگر به همین اندازه خلاصه نشود.
همانطور که گفتیم و دین پژوهان نیز معترفند، اینگونه اقدامات همه وسیله و ابزار هستند، نه هدف؛ در حالیکه به نظر می رسد هم اکنون وسیله خود جایگزین هدف شده است.آن صدها مقاله و متن احیاء شده در صورتی می توانند ابزار و وسیله باشند، که به صورت گزاره های فقهی، اخلاقی، یا اعتقادی پالایش شوند؛ امّا متأسفانه در قبال این همه پژوهش های انجام شده ما چنین خروجی نمی بینیم.
به نسبت هر متن حدیثی که تصحیح می شود باید شاهد چندین پژوهش و نتیجه گیری جدید متن محور باشیم، در حالی که شاید این نسبت حتّی برعکس هم نباشد.
و در حالی که هنوز حتی کتب اربعه ی ما به صورت کامل تحلیل متنی نشده اند، ده ها مؤسسه و گروه علمی متمرکز بر بررسی رجال آن ها و یا تحقیق کتب دیگر شده اند.
در مقابل این همه پژوهش رجالی و تاریخی در مورد حدیث، باید شاهد یک تحوّل عظیم در بررسی سندی روایات در مقام عمل می شدیم؛ حال آن که می بینیم هنوز که هنوز، در عمده ی دروس خارج فقه حوزه ی ما همان سبک رجال سنّتی مطرح می شود.
هرگز قصد کم انگاشتن این پژوهش های عظیم و زحمت های دشواری که این محققین به جان خریدند در میان نیست، سخن در لزوم رعایت توازن میان وسیله و هدف است.اگر قرار است به نام دین کاری انجام گیرد و بودجه های هنگفتی اختصاص داده شود، اولویّت ها خود را نشان می دهند.
آثار کهن شیعه
PICT0316.pdf
فضائل القرآن للبطائني نهاية مخطوط آخر من تفسير القمي ، مكتبة المجلس الرقم 57
#أین_الناصر_والمنتقم
✅ كتاب الغيبة للنعماني/ 254، ح 53: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال حدثنا علي بن الحسن [بن فضال] قال حدثنا محمد بن عبد الله [بن زرارة] عن محمد بن أبي عمير عن هشام بن سالم عن أبي عبد الله عليه السلام أنه قال: « ما يكون هذا الأمر حتى لا يبقى صنف من الناس إلّا و قد ولّوا على الناس، حتى لا يقول قائل: إنّا لو وُلّينا لعدلنا؛ ثم يقوم القائم بالحق و العدل».
⬅️امام صادق علیه السلام: این امر (ظهور) محقق نخواهد شد تا زمانی که هیچ صنف و طائفه ای نماند که بر مردم حکمرانی نکرده باشد، تا افرادی بهانه نکنند که اگر ما بر مردمان حکومت می کردیم عدل پیشه می کردیم؛ آن گاهست که حضرت حجت علیه السلام به حق و عدل قیام کند.
✅ وفیه: أخبرنا عبد الواحد بن عبد الله قال حدثنا محمد بن جعفر القرشي قال حدثني محمد بن الحسين عن محمد بن سنان عن قتيبة الأعشى عن منصور بن حازم عن أبي عبد الله عليه السلام أنه قال: «إذا رُفِعَت راية الحقّ لَعَنَها أهل المشرق و المغرب». قلت له ممَّ ذلك؟ قال: «مما يلقون من بني هاشم». [299، ح 5]
ورواه أيضا عن علي بن أحمد قال أخبرنا عبيد الله بن موسى العلوي عن محمد بن الحسين عن محمد بن سنان عن قتيبة الأعشى عن أبان بن تغلب عن الصادق عليه السلام مع اختلاف يسير.
⬅️امام صادق عليه السلام: چون پرچم حق (امام زمان علیه السلام) بلند شود اهل شرق و غرب بر آن لعنت فرستند! راوی می پرسد: از چه روی چنین می کنند؟ فرمود: از جهت آن چه از بنی هاشم (در زمان غیبت) کشیده اند.
✅وفیه: علي بن أحمد عن عبيد الله بن موسى و أحمد بن علي الأعلم قالا حدثنا محمد بن علي الصيرفي عن محمد بن صدقة و ابن أذينة العبدي و محمد بن سنان جميعا عن يعقوب السراج قال سمعت أبا عبد الله علیه السلام يقول: ثلاث عشرة مدينة و طائفة يحارب القائم أهلها و يحاربونه – إلی أن قال عليه السلام- وأهل الريّ. [299، ح 6]
⬅️امام صادق عليه السلام: سيزده شهر و گروه هستند که امام زمان علیه السلام با آنان جنگ می کند و آنان نیز با وی می جنگند، یکی از آن ها اهل ری هستند.
✅الحسن بن علي الوشاء عن أحمد بن عائذ عن أبي خديجة قال قال أبو عبد الله علیه السلام لا يخرج القائم حتى يخرج اثنا عشر من بني هاشم كلهم يدعو إلى نفسه. [الارشاد 2/372، الغیبة للطوسي/ 437]
⬅️امام صادق علیه السلام: قائم ما (علیه السلام) قیام نکند تا زمانی که پیش از وی دوازده تن از بنی هاشم برخیزند و مردم را به سمت خود دعوت کنند.
✅ كتاب الغيبة للنعماني/ 254، ح 53: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال حدثنا علي بن الحسن [بن فضال] قال حدثنا محمد بن عبد الله [بن زرارة] عن محمد بن أبي عمير عن هشام بن سالم عن أبي عبد الله عليه السلام أنه قال: « ما يكون هذا الأمر حتى لا يبقى صنف من الناس إلّا و قد ولّوا على الناس، حتى لا يقول قائل: إنّا لو وُلّينا لعدلنا؛ ثم يقوم القائم بالحق و العدل».
⬅️امام صادق علیه السلام: این امر (ظهور) محقق نخواهد شد تا زمانی که هیچ صنف و طائفه ای نماند که بر مردم حکمرانی نکرده باشد، تا افرادی بهانه نکنند که اگر ما بر مردمان حکومت می کردیم عدل پیشه می کردیم؛ آن گاهست که حضرت حجت علیه السلام به حق و عدل قیام کند.
✅ وفیه: أخبرنا عبد الواحد بن عبد الله قال حدثنا محمد بن جعفر القرشي قال حدثني محمد بن الحسين عن محمد بن سنان عن قتيبة الأعشى عن منصور بن حازم عن أبي عبد الله عليه السلام أنه قال: «إذا رُفِعَت راية الحقّ لَعَنَها أهل المشرق و المغرب». قلت له ممَّ ذلك؟ قال: «مما يلقون من بني هاشم». [299، ح 5]
ورواه أيضا عن علي بن أحمد قال أخبرنا عبيد الله بن موسى العلوي عن محمد بن الحسين عن محمد بن سنان عن قتيبة الأعشى عن أبان بن تغلب عن الصادق عليه السلام مع اختلاف يسير.
⬅️امام صادق عليه السلام: چون پرچم حق (امام زمان علیه السلام) بلند شود اهل شرق و غرب بر آن لعنت فرستند! راوی می پرسد: از چه روی چنین می کنند؟ فرمود: از جهت آن چه از بنی هاشم (در زمان غیبت) کشیده اند.
✅وفیه: علي بن أحمد عن عبيد الله بن موسى و أحمد بن علي الأعلم قالا حدثنا محمد بن علي الصيرفي عن محمد بن صدقة و ابن أذينة العبدي و محمد بن سنان جميعا عن يعقوب السراج قال سمعت أبا عبد الله علیه السلام يقول: ثلاث عشرة مدينة و طائفة يحارب القائم أهلها و يحاربونه – إلی أن قال عليه السلام- وأهل الريّ. [299، ح 6]
⬅️امام صادق عليه السلام: سيزده شهر و گروه هستند که امام زمان علیه السلام با آنان جنگ می کند و آنان نیز با وی می جنگند، یکی از آن ها اهل ری هستند.
✅الحسن بن علي الوشاء عن أحمد بن عائذ عن أبي خديجة قال قال أبو عبد الله علیه السلام لا يخرج القائم حتى يخرج اثنا عشر من بني هاشم كلهم يدعو إلى نفسه. [الارشاد 2/372، الغیبة للطوسي/ 437]
⬅️امام صادق علیه السلام: قائم ما (علیه السلام) قیام نکند تا زمانی که پیش از وی دوازده تن از بنی هاشم برخیزند و مردم را به سمت خود دعوت کنند.
أحاديث عن الإمام العسكري عليه السلام لم نجدها في مصدر آخر
✅سئل العسكري عليه السلام: ما علامة المؤمن؟ فال: للمؤمن قلبٌ منوّر، ووجهً مُصفَرّ، وعين مقطر، وعيش مكدّر.
وقال عليه السلام: الدنيا خمر الشيطان، من شرب منها لم يُفِق إلّا في عسكر الموتی نادماً خاسراً.
وقال عليه السلام: من تهجر الأقرباء في جنب الله تعالی عوّضه الله صحبة الأولياء.
عن عثمان بن سعيد، عن الإمام أبي محمد الحسن بن علي العسكري عليه السلام عن أبيه عن آبائه عن النبي صلوات الله عليهم قال: من قال كلّ يوم عشر مرّات: (لا حول ولا قوّة إلّا بالله العلي العظيم) خرج من ذنوبه كيوم ولدته أمّه، ووُقي سبعين باباً من البلاء منه الجنون والبرص والفالج، وكان أعظم عند الله من سبعين حجّةً وعمرة متصلة بعد حجّة الإسلام، ووكّل الله به سبعين ألف ملك يستغرون له إلی الليل، ووقي تسعة وتسعين باباً من البلاء.
[مخطوط إرشاد الأذهان، المكتبة الوطنية بطهران، الرقم 20002]
✅سئل العسكري عليه السلام: ما علامة المؤمن؟ فال: للمؤمن قلبٌ منوّر، ووجهً مُصفَرّ، وعين مقطر، وعيش مكدّر.
وقال عليه السلام: الدنيا خمر الشيطان، من شرب منها لم يُفِق إلّا في عسكر الموتی نادماً خاسراً.
وقال عليه السلام: من تهجر الأقرباء في جنب الله تعالی عوّضه الله صحبة الأولياء.
عن عثمان بن سعيد، عن الإمام أبي محمد الحسن بن علي العسكري عليه السلام عن أبيه عن آبائه عن النبي صلوات الله عليهم قال: من قال كلّ يوم عشر مرّات: (لا حول ولا قوّة إلّا بالله العلي العظيم) خرج من ذنوبه كيوم ولدته أمّه، ووُقي سبعين باباً من البلاء منه الجنون والبرص والفالج، وكان أعظم عند الله من سبعين حجّةً وعمرة متصلة بعد حجّة الإسلام، ووكّل الله به سبعين ألف ملك يستغرون له إلی الليل، ووقي تسعة وتسعين باباً من البلاء.
[مخطوط إرشاد الأذهان، المكتبة الوطنية بطهران، الرقم 20002]
Forwarded from Mohammad AlQommi
سلام عليكم
هذه الرواية موجودة في كتاب شفاء الصدور وهو ينقلها عن مثالب النواصب لابن شهرآشوب
هذه الرواية موجودة في كتاب شفاء الصدور وهو ينقلها عن مثالب النواصب لابن شهرآشوب
آثار کهن شیعه
بسم الله الرحمن الرحیم روایت مجعول در فقه الرضا علیه السلام؟ در مورد فقه الرضا علیه السلام نقض و ایرادهای فراوانی مطرح شده که از مهمترین آن ها روایتیست که در باب شهادات نقل کرده است: «و بلغني عن العالم ع أنه قال إذا كان لأخيك المؤمن على رجل حق فدفعه عنه…
مؤیداتی دیگر:
عثمان بن عيسى عن بعض أصحابه عن أبي عبد الله علیه السلام قال: قلت: یكون للرجل من إخواني عندي شهادة و ليس كلها يجيزها القضاة عندنا؟ قال: فإذا علمت أنها حق فصحّحها بكل وجه حتى يصحّ له حقّه. (کافی 7/ 387، الفقیه 3/ 58، تهذیب 6/262)
عن داود بن الحصين قال: سمعت من سأل أبا عبد الله علیه السلام و أنا حاضر عن الرجل يكون عنده الشهادة و هؤلاء القضاة لا يقبلون الشهادات إلا على تصحيح ما يرون فيه من مذهبهم و إني إذا أقمت الشهادة احتجت إلى أن أغيرها بخلاف ما أشهدت عليه و أزيد في الألفاظ ما لم أشهد عليه و إلا لم يصح في قضائهم لصاحب الحق ما أشهدت عليه، أ فيحل لي ذلك ؟فقال: إي و الله و لك أفضل الأجر و الثواب فصحّحها بكل ما قدرت عليه مما يرون التصحيح به في قضائهم. مستطرفات سرائر از جامع بزنطی 3/ 577
عثمان بن عيسى عن بعض أصحابه عن أبي عبد الله علیه السلام قال: قلت: یكون للرجل من إخواني عندي شهادة و ليس كلها يجيزها القضاة عندنا؟ قال: فإذا علمت أنها حق فصحّحها بكل وجه حتى يصحّ له حقّه. (کافی 7/ 387، الفقیه 3/ 58، تهذیب 6/262)
عن داود بن الحصين قال: سمعت من سأل أبا عبد الله علیه السلام و أنا حاضر عن الرجل يكون عنده الشهادة و هؤلاء القضاة لا يقبلون الشهادات إلا على تصحيح ما يرون فيه من مذهبهم و إني إذا أقمت الشهادة احتجت إلى أن أغيرها بخلاف ما أشهدت عليه و أزيد في الألفاظ ما لم أشهد عليه و إلا لم يصح في قضائهم لصاحب الحق ما أشهدت عليه، أ فيحل لي ذلك ؟فقال: إي و الله و لك أفضل الأجر و الثواب فصحّحها بكل ما قدرت عليه مما يرون التصحيح به في قضائهم. مستطرفات سرائر از جامع بزنطی 3/ 577
بسم الله الرحمن الرحیم
#نشر_التراث
حديثان شريفان وجدتهما في نسخة نفيسة قديمة من كتاب النهاية للشيخ الطوسي (ره) المحفوظة في المكتبة المرعشية بالرقم 3126، تاريخها سنة 595
قال أبو جعفر محمد بن عليّ بن الحسن العلويّ –أغاثَه الله يوم الفزع الأكبر- قال:حدّثني الأستاذ الأجلّ العالم الزاهد الخطير أبو الحسن علي بن محمد بن علي بن محمد بن الحسن بن المرزبان -رضي الله عنه و أرضاه وجعل الجنّة منزله ومأواه- بإسنادٍ له إلی جابر بن عبد الله الأنصاري رحمه الله قال:
بينما عمر بن الخطّاب (لا رضي الله عنه) [كذا!] جالسٌ في المسجد بجنب أمير المؤمنين عليه السلام إذ مرَّ بهما رجلٌ من الأنصار وعلی عاتقه صبيٌّ؛ فقال عمر بن الخطاب: يا أمير المؤمنين! ما رأيت صبيّاً أشبه بأبيه من هذا الصبيّ! فنظر إليه أمير المؤمنين عليه السلام وقال: «يابن الخطّاب أتعجب من هذا؟! والذي فلق الحبّة وبرأ النسمة لقد ولدته أُمُّه وهي ميّتة في قبرها». فسمع الرجل ذلك وبقي باهتاً متعجّباً، فقال عمر: ما تقول في ذلك؟ قال: والله لقد صدق أمير المؤمنين عليه السلام في مقالته، وما علم به خلقٌ سواي! قال عمر: ما كانت قصّته؟
قال: اعلم إنّي خرجت في بعض غزوات النبي صلي الله عليه وآله و سلّم وتركت امرأتي حاملاً بهذا الغلام، فأدرَكَني ما يُدرك الآباء علی الأولاد، فوضعتُ يدي علی بطنها وقلت:أستودع ما في بطنك العدلَ الذي لا يجور، والحليمَ الذي لا يعجل، وحضرني شيء من الصدقة فتصدّقت به، ثمّ خرجت في سفري فقضی رسول الله صلي الله عليه وآله ...[مقدار كلمتين خرقت] أبي بكر أيضاً وجلستَ في الخلافة، فأقبلتُ من سفري و دخلت المدينة وصرتُ إلی منزلي فأصبت باب داري ...سألت جارةً لي عن زوجتي فقالت:أعظم الله أجرك فيها. قلت: فمــ...قالت:اضطرب ساعةً ثمّ مات. فحمدت الله عزّوجلّ كثيراً ثمّ صعدت إلی داري بعد العشاء الآخرة، فأشرفت علی قبور الشهداء، فإذا أنا بنارٍ ساطعة ترفع من قبر، فقلتُ لجارَتي: ما أعجب هذه النار من القبر! فقال: والله هذا قبر امرأتك، ونحن نری منه كلّ ليلةٍ مثل ذلك. وولّيت راجعاً فهتف بي هاتف وهو يقول: ارجع يا ضعيف اليقين لتنظر إلی قدرة الجبّار. فرجعت حتّی وقفت علی شفير القبر، فإذا أنا بنور لا نار وأيت امرأتي مربّعة في جوف القبر، وإذا ولدي هذا علی فخذها ويرضع من لبنها ويمصّ من ثدييها وهي ميّتة؛ فهالني وولّيت، فهتف بي هاتف وقال: ارجع يا ضعيف اليقين وخذ ما أودعتَنا، فلوو أودعتنا أمّه أيضاً لأصبتَها في الأحياء. فأخذتُ بيد ولدي هذا ووضعت علی عاتقي، ثمّ انضمَّ القبر.
قال: فوثب عمر بن الخطّاب وقبّل بين عيني عليٍّ عليه السلام وقال: الله أعلم حيث يجعل رسالاته.
رُوي عن الصادق عليه السلام أنّ أمير المؤمنين عليه السلام خرج ذاتَ يوم يريد الخطبة، فصعد المنبر وخطب حتّی بكت العيون. فقام إليه رجل وقال:يا أمير المؤمنين، ما بالُ نِعَم الدنيا ممزوجة بمِحَنها، وسرورها مخلَّطة بكدرها؟
فقال عليه السلام:«علي الخبير سقطتَ وعن البصير سألت، و أنا أجمع لك في كلمات تامّات مباركات جامعة لصلاح الدنيا وفلاح الآخرة، وهي نتاج فكري ونجوم سهري.
إنّ الله خلق الخلق حين خلقهم امناء بمعصيتهم، غنيّاً عن طاعتهم، لأنّه لا يضرّ[ه] معصية من عصاه ولا تنفعه طاعة من أطاعه؛ وأحبَّ أن يجمع لهم خيرَ الدنيا ونعم الآخرة، فخلقهم فضلاً وكلَّفهم عدلاً، وأحبّ أن يُعَرِّفَهم ما لَهُم وعليهم، وعلم أنّ التعريف لا يكون إلّا بالأمر والنهي، والأمرُ والنهيُ لا ينجعان إلّا بالوعد والوعيد، والوعدُ لا يكون إلّا بالترغيب، والوعيدُ لا يكون إلّا بالترهيب، والترغيبُ لا يكون إلّا بشيء تشتهيه نفوسهم، والترهيبُ لا يكون إلّا بالضدّ من ذلك. فخلقهم في داره وأراهم طرفاً من اللذّات ليستدلّوا بها علی اللذّات الخالصة التي لا يشوبها أَلَم، ألا وهي الجنّة؛ وأراهم طرفاً من الآلام ليستدلّوا بها علی الآلام الخالصة التي لا يشوبها لذّة، ألا وهي النار؛ فلأجل ذلك صار نعم الدنيا ممزوجةً بمحنهها، وسرورها مخلّطة بكدرها».
ثمّ عُرض هذا الكلام علی أبي عمرو الجاحظ فقال: هذا الذي يدوّنه في الكتب؛ ثم عرض بعد ذلك علی أبي علي الجبائي فقال: هذا ممّا لا يحتمل الزيادة والنقصان.
[روی هذا الحديث ابن شهراشوب في متشابه القرآن ومختلفه/119، والطبرسي في الاحتجاج 1/ 207 مع بعض الاختلاف، وفي آخره هكذا: و سمع الجاحظ هذا الحديث فقال: هو جماع الكلام الذي دونه الناس في كتبهم و تحاورهم بينهم ثم سمع أبو علي الجبائي فقال: صدق الجاحظ هذا ما لا يحتمله الزيادة و النقصان.]
#نشر_التراث
حديثان شريفان وجدتهما في نسخة نفيسة قديمة من كتاب النهاية للشيخ الطوسي (ره) المحفوظة في المكتبة المرعشية بالرقم 3126، تاريخها سنة 595
قال أبو جعفر محمد بن عليّ بن الحسن العلويّ –أغاثَه الله يوم الفزع الأكبر- قال:حدّثني الأستاذ الأجلّ العالم الزاهد الخطير أبو الحسن علي بن محمد بن علي بن محمد بن الحسن بن المرزبان -رضي الله عنه و أرضاه وجعل الجنّة منزله ومأواه- بإسنادٍ له إلی جابر بن عبد الله الأنصاري رحمه الله قال:
بينما عمر بن الخطّاب (لا رضي الله عنه) [كذا!] جالسٌ في المسجد بجنب أمير المؤمنين عليه السلام إذ مرَّ بهما رجلٌ من الأنصار وعلی عاتقه صبيٌّ؛ فقال عمر بن الخطاب: يا أمير المؤمنين! ما رأيت صبيّاً أشبه بأبيه من هذا الصبيّ! فنظر إليه أمير المؤمنين عليه السلام وقال: «يابن الخطّاب أتعجب من هذا؟! والذي فلق الحبّة وبرأ النسمة لقد ولدته أُمُّه وهي ميّتة في قبرها». فسمع الرجل ذلك وبقي باهتاً متعجّباً، فقال عمر: ما تقول في ذلك؟ قال: والله لقد صدق أمير المؤمنين عليه السلام في مقالته، وما علم به خلقٌ سواي! قال عمر: ما كانت قصّته؟
قال: اعلم إنّي خرجت في بعض غزوات النبي صلي الله عليه وآله و سلّم وتركت امرأتي حاملاً بهذا الغلام، فأدرَكَني ما يُدرك الآباء علی الأولاد، فوضعتُ يدي علی بطنها وقلت:أستودع ما في بطنك العدلَ الذي لا يجور، والحليمَ الذي لا يعجل، وحضرني شيء من الصدقة فتصدّقت به، ثمّ خرجت في سفري فقضی رسول الله صلي الله عليه وآله ...[مقدار كلمتين خرقت] أبي بكر أيضاً وجلستَ في الخلافة، فأقبلتُ من سفري و دخلت المدينة وصرتُ إلی منزلي فأصبت باب داري ...سألت جارةً لي عن زوجتي فقالت:أعظم الله أجرك فيها. قلت: فمــ...قالت:اضطرب ساعةً ثمّ مات. فحمدت الله عزّوجلّ كثيراً ثمّ صعدت إلی داري بعد العشاء الآخرة، فأشرفت علی قبور الشهداء، فإذا أنا بنارٍ ساطعة ترفع من قبر، فقلتُ لجارَتي: ما أعجب هذه النار من القبر! فقال: والله هذا قبر امرأتك، ونحن نری منه كلّ ليلةٍ مثل ذلك. وولّيت راجعاً فهتف بي هاتف وهو يقول: ارجع يا ضعيف اليقين لتنظر إلی قدرة الجبّار. فرجعت حتّی وقفت علی شفير القبر، فإذا أنا بنور لا نار وأيت امرأتي مربّعة في جوف القبر، وإذا ولدي هذا علی فخذها ويرضع من لبنها ويمصّ من ثدييها وهي ميّتة؛ فهالني وولّيت، فهتف بي هاتف وقال: ارجع يا ضعيف اليقين وخذ ما أودعتَنا، فلوو أودعتنا أمّه أيضاً لأصبتَها في الأحياء. فأخذتُ بيد ولدي هذا ووضعت علی عاتقي، ثمّ انضمَّ القبر.
قال: فوثب عمر بن الخطّاب وقبّل بين عيني عليٍّ عليه السلام وقال: الله أعلم حيث يجعل رسالاته.
رُوي عن الصادق عليه السلام أنّ أمير المؤمنين عليه السلام خرج ذاتَ يوم يريد الخطبة، فصعد المنبر وخطب حتّی بكت العيون. فقام إليه رجل وقال:يا أمير المؤمنين، ما بالُ نِعَم الدنيا ممزوجة بمِحَنها، وسرورها مخلَّطة بكدرها؟
فقال عليه السلام:«علي الخبير سقطتَ وعن البصير سألت، و أنا أجمع لك في كلمات تامّات مباركات جامعة لصلاح الدنيا وفلاح الآخرة، وهي نتاج فكري ونجوم سهري.
إنّ الله خلق الخلق حين خلقهم امناء بمعصيتهم، غنيّاً عن طاعتهم، لأنّه لا يضرّ[ه] معصية من عصاه ولا تنفعه طاعة من أطاعه؛ وأحبَّ أن يجمع لهم خيرَ الدنيا ونعم الآخرة، فخلقهم فضلاً وكلَّفهم عدلاً، وأحبّ أن يُعَرِّفَهم ما لَهُم وعليهم، وعلم أنّ التعريف لا يكون إلّا بالأمر والنهي، والأمرُ والنهيُ لا ينجعان إلّا بالوعد والوعيد، والوعدُ لا يكون إلّا بالترغيب، والوعيدُ لا يكون إلّا بالترهيب، والترغيبُ لا يكون إلّا بشيء تشتهيه نفوسهم، والترهيبُ لا يكون إلّا بالضدّ من ذلك. فخلقهم في داره وأراهم طرفاً من اللذّات ليستدلّوا بها علی اللذّات الخالصة التي لا يشوبها أَلَم، ألا وهي الجنّة؛ وأراهم طرفاً من الآلام ليستدلّوا بها علی الآلام الخالصة التي لا يشوبها لذّة، ألا وهي النار؛ فلأجل ذلك صار نعم الدنيا ممزوجةً بمحنهها، وسرورها مخلّطة بكدرها».
ثمّ عُرض هذا الكلام علی أبي عمرو الجاحظ فقال: هذا الذي يدوّنه في الكتب؛ ثم عرض بعد ذلك علی أبي علي الجبائي فقال: هذا ممّا لا يحتمل الزيادة والنقصان.
[روی هذا الحديث ابن شهراشوب في متشابه القرآن ومختلفه/119، والطبرسي في الاحتجاج 1/ 207 مع بعض الاختلاف، وفي آخره هكذا: و سمع الجاحظ هذا الحديث فقال: هو جماع الكلام الذي دونه الناس في كتبهم و تحاورهم بينهم ثم سمع أبو علي الجبائي فقال: صدق الجاحظ هذا ما لا يحتمله الزيادة و النقصان.]
متأسفانه به علت قوانین سختگیرانه ی کتابخانه ی مرعشی، تصویر این صفحات در اختیار نیست و در کتابخانه فی المجلس تایپ شد...!
❤2
پس از ارسال مطلب فوق، محقق فاضل آقای رضا مختاری خوئی بزرگمنشانه تصویر کاملی از این نسخه را مرحمت نمودند.خداوند اجر نیکو عطایش کناد.
دسترسی به تصویر این نسخه، بهانه ای شد که معرفی کاملی نسبت به آن داشته باشم.
ابتدا آنچه در فهرست مرعشی 8/ 358 در توصیف آن آمده است را بیان می کنیم.
نسخ معرب ، دهه اول جمادي الاول 595 (نام كاتب در نسخه پاك
شده است ) ، عناوين مشكي درشت ، در حاشيه تصحيح شده و مختصري
حاشيه نويسي دارد ، نسخه فرسوده و حاشيه برگها موريانه خورده
و اصلاح شده است ، روي برگ اول تملك عبدالكريم تبريزي
و مهر دائري "العبد الكريم بن سلطان محمد" ديده ميشود ، اين
تملك و مهر در برگهاي ديگر نيز مشهود است ، پشت برگ اول صورت
آنچه در نسخه ابن ادريس بود نقل شده (اينكه ابن ادريس مقابله
نسخه را در نجف اشرف از روي نسخه مؤلف بتاريخ رجب 573
بپايان برده و در مجالس مقابله علي بن يحيي بن علي و ورام بن نصر
حاضر بوده ، و حسن بن ابي الفضل بن الحسين ابن الدربي بتاريخ
570 ؟ و ابن شهريار الخازن و محمد بن علي بن شعره نيز مقابله
كرده اند) ، روي برگ دوم نام كتاب و مؤلف و اينكه با نسخه ابن
ادريس كه بخط علي بن محمد بن السكون بوده ، مقابله شده است ،
و در همين صفحه مهر بيضوي "الفقير عبدالكريم" و "علي الله (محمد
علي) في كل الامور توكلي عبده طاهر " نيز ديده ميشود ، برگها 2 -
8 مشتمل بر فهرست كتاب مي باشد ، روي برگ نهم بيوگرافي شيخ
طوسي است كه محمد مهدي بن حاج محمد اسماعيل بتاريخ دوشنبه
29 ذي الحجه 1256 نوشته است ، پشت اين برگ شيخ بهاء
الدين عاملي خط و امضاي محقق حلي را كه در صفح مقابل آمده
تصديق مي كند ، روي برگ دهم كه برگ اول كتاب است اجازه
ايست كه محقق حلي (لفظ جعل در امضا هويدا و باقي در صحافي از
بين رفته است ) براي سديدالدين ابوالحسن بن احمد بتاريخ 654
نوشته است ، در پايان نسخه نيز انهائي است كه محقق حلي بتاريخ
سيزدهم شوال 645 نوشته است ، پس از كتاب چند برگ است
داراي مسائل فقهي متفرقه ، جلد مقوائي عطف تيماج قهوه اي .
دسترسی به تصویر این نسخه، بهانه ای شد که معرفی کاملی نسبت به آن داشته باشم.
ابتدا آنچه در فهرست مرعشی 8/ 358 در توصیف آن آمده است را بیان می کنیم.
نسخ معرب ، دهه اول جمادي الاول 595 (نام كاتب در نسخه پاك
شده است ) ، عناوين مشكي درشت ، در حاشيه تصحيح شده و مختصري
حاشيه نويسي دارد ، نسخه فرسوده و حاشيه برگها موريانه خورده
و اصلاح شده است ، روي برگ اول تملك عبدالكريم تبريزي
و مهر دائري "العبد الكريم بن سلطان محمد" ديده ميشود ، اين
تملك و مهر در برگهاي ديگر نيز مشهود است ، پشت برگ اول صورت
آنچه در نسخه ابن ادريس بود نقل شده (اينكه ابن ادريس مقابله
نسخه را در نجف اشرف از روي نسخه مؤلف بتاريخ رجب 573
بپايان برده و در مجالس مقابله علي بن يحيي بن علي و ورام بن نصر
حاضر بوده ، و حسن بن ابي الفضل بن الحسين ابن الدربي بتاريخ
570 ؟ و ابن شهريار الخازن و محمد بن علي بن شعره نيز مقابله
كرده اند) ، روي برگ دوم نام كتاب و مؤلف و اينكه با نسخه ابن
ادريس كه بخط علي بن محمد بن السكون بوده ، مقابله شده است ،
و در همين صفحه مهر بيضوي "الفقير عبدالكريم" و "علي الله (محمد
علي) في كل الامور توكلي عبده طاهر " نيز ديده ميشود ، برگها 2 -
8 مشتمل بر فهرست كتاب مي باشد ، روي برگ نهم بيوگرافي شيخ
طوسي است كه محمد مهدي بن حاج محمد اسماعيل بتاريخ دوشنبه
29 ذي الحجه 1256 نوشته است ، پشت اين برگ شيخ بهاء
الدين عاملي خط و امضاي محقق حلي را كه در صفح مقابل آمده
تصديق مي كند ، روي برگ دهم كه برگ اول كتاب است اجازه
ايست كه محقق حلي (لفظ جعل در امضا هويدا و باقي در صحافي از
بين رفته است ) براي سديدالدين ابوالحسن بن احمد بتاريخ 654
نوشته است ، در پايان نسخه نيز انهائي است كه محقق حلي بتاريخ
سيزدهم شوال 645 نوشته است ، پس از كتاب چند برگ است
داراي مسائل فقهي متفرقه ، جلد مقوائي عطف تيماج قهوه اي .