This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 مجبور کردن ۲ #کودک_کار به #خوردن_گل و گیاه توسط پیمانکار #شهرداری_کرمان !!
🔹ویدئویی ناراحت کننده از رفتار خشونتآمیز پیمانکار شهرداری #کرمان با #کودکان_کار که در آن ۲ کودک کار مجبور به خوردن گُل کرده و از این شیرین کاری خود فیلم هم گرفته !!
🔹گفته شده پیمانکار اینگونه اقدامات را برای فراری دادن کودکان کار از منطقه ۲ شهرداری کرمان کرده و حتی در مواقعی برای تنبیه برخی کودکان را به بیابانهای کرمان میبرند و مجبورشان میکنند تا در بیابان بدوند تا این آزارها موجب شود از محدوده ناحیه شان خارج شوند!!
🔸پیگیریها نشان میدهد که این موضوع صحت داشته و شهرداری کرمان گفته که پیگیر این رخداد است
#کودکان_کار
🔻🔻🔻
🆔 @kasenfi
🔹ویدئویی ناراحت کننده از رفتار خشونتآمیز پیمانکار شهرداری #کرمان با #کودکان_کار که در آن ۲ کودک کار مجبور به خوردن گُل کرده و از این شیرین کاری خود فیلم هم گرفته !!
🔹گفته شده پیمانکار اینگونه اقدامات را برای فراری دادن کودکان کار از منطقه ۲ شهرداری کرمان کرده و حتی در مواقعی برای تنبیه برخی کودکان را به بیابانهای کرمان میبرند و مجبورشان میکنند تا در بیابان بدوند تا این آزارها موجب شود از محدوده ناحیه شان خارج شوند!!
🔸پیگیریها نشان میدهد که این موضوع صحت داشته و شهرداری کرمان گفته که پیگیر این رخداد است
#کودکان_کار
🔻🔻🔻
🆔 @kasenfi
Forwarded from هیمه
⚫️ ebrahimi Tweeted:
#فرهادخسروی، یک #کودک_کار، #کودک_کولبر، #کودک_کورد بود و تنها #به_خاطر_یک_تکه_نان_یخزد و جان داد.
مردم مریوان با در دست گرفتن "نان"، بە استقبال پیکر یخ زدەی فرهاد رفتەاند و فریاد میزنند: برای یک تکه نان بود...
مسئول مرگ فرهادها فقط حکومت نیست ما هم مقصریم که در مقابل #کودک_کشی لال شدیم.
https://t.co/IjZvwGHfCi https://twitter.com/ebrahimi1398/status/1208127090358403080?s=20
🔻🔻
#کانال_هیمه
🔻🔻🔻
🆔 @kahimeh
🔻🔻🔻🔻
https://tttttt.me/kahimeh
#فرهادخسروی، یک #کودک_کار، #کودک_کولبر، #کودک_کورد بود و تنها #به_خاطر_یک_تکه_نان_یخزد و جان داد.
مردم مریوان با در دست گرفتن "نان"، بە استقبال پیکر یخ زدەی فرهاد رفتەاند و فریاد میزنند: برای یک تکه نان بود...
مسئول مرگ فرهادها فقط حکومت نیست ما هم مقصریم که در مقابل #کودک_کشی لال شدیم.
https://t.co/IjZvwGHfCi https://twitter.com/ebrahimi1398/status/1208127090358403080?s=20
🔻🔻
#کانال_هیمه
🔻🔻🔻
🆔 @kahimeh
🔻🔻🔻🔻
https://tttttt.me/kahimeh
Twitter
ebrahimi
#فرهادخسروی، یک #کودک_کار، #کودک_کولبر، #کودک_کورد بود و تنها #به_خاطر_یک_تکه_نان_یخزد و جان داد مردم با در دست گرفتن "نان"، بە استقبال پیکر یخ زدەی فرهاد رفتەاند و فریاد میزنند: برای یک تکه نان بود... مسئول مرگ فرهادها فقط حکومت نیست ما هم مقصریم که در…
🔴دختران آسیب پذیرترین کودکان کار
بازماندن از تحصیل، تهدید سلامت جسمی و جنسی برای دختران، ورود به بازار کار سیاه، ازدواج زودهنگام، خطرات زایمان درسن پایین و سقط جنین و... همگی آسیب های دختران کودک کار است و آینده این کودکان را ویران می کند...
از: بادکنک سفید
#کودک_کار
@bidarzani
🔻🔻🔻🔻
🆔 @kasenfi
بازماندن از تحصیل، تهدید سلامت جسمی و جنسی برای دختران، ورود به بازار کار سیاه، ازدواج زودهنگام، خطرات زایمان درسن پایین و سقط جنین و... همگی آسیب های دختران کودک کار است و آینده این کودکان را ویران می کند...
از: بادکنک سفید
#کودک_کار
@bidarzani
🔻🔻🔻🔻
🆔 @kasenfi
#داستانک
آبشاری سیاه
✍ محمد حبیبی
وقتی آمدی ،وقتی نشستی،وقتی سنگینی نگاهت نشست بر پیشانی ام؛نگاهم به تارهای درهم تنیده ی قالی پدری بود.آنجا که تو نشسته بودی ،چشمان غزالی به رنگ شب ،می درخشید.
گفتی :خب!
و من نگاهم افتاد به گیسوانی به رنگ شب ،که خروار خروار راه شانه ها را طی می کرد تا برسد به میانه ی کمر و از آنجا فرو ریزد بر تار و پود قالی پدری.
همچون آبشاری آسیاه!
گفتم ،کاش همیشه بودی .تو خندیدی و سری تکان دادی .آبشار سیاه مواج شد و من فرو رفتم در تاریکی ته چاه!
چشم که باز کردم ،تو همچنان می خندیدی و نگاهم می کردی.دست دراز کردم که لمس کنم این انبوه سیاهی را.تو عقب نشستی و دستهایم ماند همانجا.
گفتم ،چرا نمی شود؟
گفتی همین است که هست.بلند شدی که بروی و من خسته از این همه سرگردانی ،گفتم راضی ام به همین دیدارهای کوتاه خانه پدری.
نشستیم ؛گفتیم ؛خندیدیم ،نه آنچنان که بشود،آنقدری که دلم لک نزند،یا اگر زد به پیسی نخورد.
وقت رفتن ،لرزش سیبک گلویم را که دیدی ،خندیدی و گفتی ،بگو سیب.
و من ،میخکوب آن همه سیاهی که تاب می خورد با لرزش کمر ،
گفتم،کاش معلقم می کردی،کاش می شد گم شوم در آن همه سیاهی ،کاش ...
به چارچوب در که رسیدی ،
برگشتی ،نگاهم کردی ،خندیدی و گفتی ،
همین است که هست.
پ ن :
اسمش رحیم بود.گاه به گاه می نشستیم در حیاط زندان ،و او روایت می کرد عاشقی اش را در شانزده سالگی.دل سپرده بود به نامادری اش که هم سال خودش بود وسی سال جوانتر از پدرش.به همین جرم از خانه رانده شده بود ، وحالا زندان شده بود خانه اولش.این نوشته روایتی است از آن عاشقی.چاره ای نیست باید نوشت از رحیم ها که پیر می شوند درکودکی ،آن هم در جایی به جز خانه پدری .
#محمد_حبیبی
#کودک_کار
#گیسوان
#زندان
#زندان_تهران_بزرگ
#کودک_همسری
📌 آدرس صفحه اینستاگرام👇
https://www.instagram.com/p/CO2Dz70B1lq/?igshid=htp4qb1esnpq
@kasenfi
آبشاری سیاه
✍ محمد حبیبی
وقتی آمدی ،وقتی نشستی،وقتی سنگینی نگاهت نشست بر پیشانی ام؛نگاهم به تارهای درهم تنیده ی قالی پدری بود.آنجا که تو نشسته بودی ،چشمان غزالی به رنگ شب ،می درخشید.
گفتی :خب!
و من نگاهم افتاد به گیسوانی به رنگ شب ،که خروار خروار راه شانه ها را طی می کرد تا برسد به میانه ی کمر و از آنجا فرو ریزد بر تار و پود قالی پدری.
همچون آبشاری آسیاه!
گفتم ،کاش همیشه بودی .تو خندیدی و سری تکان دادی .آبشار سیاه مواج شد و من فرو رفتم در تاریکی ته چاه!
چشم که باز کردم ،تو همچنان می خندیدی و نگاهم می کردی.دست دراز کردم که لمس کنم این انبوه سیاهی را.تو عقب نشستی و دستهایم ماند همانجا.
گفتم ،چرا نمی شود؟
گفتی همین است که هست.بلند شدی که بروی و من خسته از این همه سرگردانی ،گفتم راضی ام به همین دیدارهای کوتاه خانه پدری.
نشستیم ؛گفتیم ؛خندیدیم ،نه آنچنان که بشود،آنقدری که دلم لک نزند،یا اگر زد به پیسی نخورد.
وقت رفتن ،لرزش سیبک گلویم را که دیدی ،خندیدی و گفتی ،بگو سیب.
و من ،میخکوب آن همه سیاهی که تاب می خورد با لرزش کمر ،
گفتم،کاش معلقم می کردی،کاش می شد گم شوم در آن همه سیاهی ،کاش ...
به چارچوب در که رسیدی ،
برگشتی ،نگاهم کردی ،خندیدی و گفتی ،
همین است که هست.
پ ن :
اسمش رحیم بود.گاه به گاه می نشستیم در حیاط زندان ،و او روایت می کرد عاشقی اش را در شانزده سالگی.دل سپرده بود به نامادری اش که هم سال خودش بود وسی سال جوانتر از پدرش.به همین جرم از خانه رانده شده بود ، وحالا زندان شده بود خانه اولش.این نوشته روایتی است از آن عاشقی.چاره ای نیست باید نوشت از رحیم ها که پیر می شوند درکودکی ،آن هم در جایی به جز خانه پدری .
#محمد_حبیبی
#کودک_کار
#گیسوان
#زندان
#زندان_تهران_بزرگ
#کودک_همسری
📌 آدرس صفحه اینستاگرام👇
https://www.instagram.com/p/CO2Dz70B1lq/?igshid=htp4qb1esnpq
@kasenfi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دریغا که فقر
چه بهآسانی
احتضارِ فضیلت است
به هنگامی که تو را
از بودن و ماندن
چاره نیست؛
بودن و ماندن
و رضا و پذیرش.
#احمدشاملو
#کودک_کار
#آرزو_چیست
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
چه بهآسانی
احتضارِ فضیلت است
به هنگامی که تو را
از بودن و ماندن
چاره نیست؛
بودن و ماندن
و رضا و پذیرش.
#احمدشاملو
#کودک_کار
#آرزو_چیست
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #کودک_کار_مدرن؛ آراسته در دنیای مجازی
🔹آیا شما هم در فضای مجازی با والدینی مواجه میشوید که با به اشتراک گذاشتن تصویر و ویدیو از کودک خود به جذب فالوئر مشغولند؟
🔹چنین کودکانی به " #کودکان_کار_مدرن" مشهور شدهاند.
کودک کار مدرن با شکل "کلاسیک" آن چه تفاوت و شباهتی دارد؟
📌انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
🔹آیا شما هم در فضای مجازی با والدینی مواجه میشوید که با به اشتراک گذاشتن تصویر و ویدیو از کودک خود به جذب فالوئر مشغولند؟
🔹چنین کودکانی به " #کودکان_کار_مدرن" مشهور شدهاند.
کودک کار مدرن با شکل "کلاسیک" آن چه تفاوت و شباهتی دارد؟
📌انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
🔴ضرب و شتم یک کودک زبالهگرد توسط ماموران شهرداری منطقه ۲۱ تهران
🔹نیروهای شهرداری منطقه ۲۱ تهران، در اقدامی غیرانسانی اقدام به ضرب و شتم یک کودک زبالهگرد کردهاند.
🔹مزدوران شهرداری تهران، زمانی که این کودک در حال جستجوی مواد بازیافتی در سطل زباله بود، وی را مورد ضرب و شتم قرار داده و او از ناحیه پیشانی و صورت مصدوم شده است.
#کودک_کار
#وحوش_شهرداری
#فقر
#بازمانده_از_تحصیل
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
🔹نیروهای شهرداری منطقه ۲۱ تهران، در اقدامی غیرانسانی اقدام به ضرب و شتم یک کودک زبالهگرد کردهاند.
🔹مزدوران شهرداری تهران، زمانی که این کودک در حال جستجوی مواد بازیافتی در سطل زباله بود، وی را مورد ضرب و شتم قرار داده و او از ناحیه پیشانی و صورت مصدوم شده است.
#کودک_کار
#وحوش_شهرداری
#فقر
#بازمانده_از_تحصیل
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
🔴گزارشی از وضعیت پرریسک کودکان کار در سیستانوبلوچستان (۱)
اینجا بچهها زود پیر میشوند
روزنامه شرق، اول مهر ۱۴۰۲
✍ بهنام مزینانی
🔸این روزها در بسیاری از شهرهای سیستان، گردوغبار فضای مقابل چشمها را میخورد و جایی برای بهرخکشیدن عطر و بوی آغاز سال تحصیلی نگذاشته است.
در سیستان و بلوچستان فقر، کمآبی، غبار و... زورشان بر زنگ مدرسه چربیده و بوی ماه مهر آمیخته با اینها همهگیر شده است. اینجا چندان خبری از ذوقزدگی خانوادهها برای آغاز سال تحصیلی نیست و بسیاری از بچهها از تحصیل باز میمانند.
مدرسههای ناامن
ضجههای باد، وسط آسمان ملتهب جنوب خودش را به رخ میکشید و دانشآموزانی که در حیاط به دنبال ثبت خاطرات شیرین تحصیل بودند. بارشهای پرزور چندروزه و نعرههای باد، ریشه آجرهای کنار دست بچهها را شل کرده بود، صدای ترکخوردن شیارهای آجرهای سست کلاس دور دلآشوبی بچههای مدرسه میچرخید و ناگهان همه چیز فروریخت. رقص دیوار شکم برآمده، معلم را به پاهای دیوار انداخت تا بچهها زیر آوار نمانند. سرفههای معلم که با ماشین یکی از اهالی به درمانگاه برده میشد، این بار از جنس گچ و تختهسیاه نبود؛ غبار آجرهای دربهدر ریهها را پر کرده بود. و سرانجام، فشار آوار، جان آقای معلم را خاموش کرد و پرونده تدریسش برای همیشه بسته شد. این معلم جانسپار حمیدرضا گنگوزهی بود که خود را فدایی سه دانشآموز کرد و امید به زندگی را در جان تکتکشان دمید. این نمایش اندوهبار، برشی از دردنامههای دانشآموزان سراوان است که چشمان بیفروغشان به دنبال کمترین امکانات میچرخد.
کار کودکان بوی جان میدهد
تراژدی کودکان کار سالهای سال است به گوشمان میخورد و به رسانهها ورود کرده، اما کار کردن کودک در برخی جاها بوی جان میدهد. شغلی بیاعتبار که معلوم نیست هر بار که میروند، دستانشان به دور گردن مادرشان خواهد رسید یا نه؟ قلبهای کوچکی که حداقلِ بقا شوریده حالشان کرده است. لذت سرخوشیهای کودکی لابهلای حسرتها دفن شده است. شیطنتهای کودکی که دور مردانگی و احساس مسئولیت پنهان شده است و جرئت نمایش ندارد. تنگدستی در این منطقه بچهها را گاهی از چهار سالگی در جاده گذران زندگی میاندازد و دلهره پولهای روزانه، جای خود را با دلشورههای روز امتحان عوض میکند. علی که از اهالی خاش است، میان صف طولانی نانوایی همکلام ما میشود: فشار اقتصادی به قدری است که خانوادهها توان تأمین مخارج تحصیل بچهها را ندارند. از طرف دیگر فاصله مدارس آنقدر زیاد است که گاهی تنها گزینه موجود برای بچهها کارکردن است. فاصله بعضی از روستاهای سیستان و بلوچستان تا مدرسه به ۲۰ تا ۵۰ کیلومتر میرسد که رمق بقای تحصیل از بین میرود و بعد از گذراندن دوره ابتدایی عملا زنگ پایان مقطع تحصیل به صدا در میآید. همین میشود که کودکیِ به نوجوانی نرسیده، میافتد وسط جاده وحشت. دنیایی عجیب که انتخابشان عملا میان دو موضوع محدود میشود؛ اینجا نوجوانها متناسب با علایقشان وارد حرفه تخصصی افغانکشی یا سوختبری میشوند و این اولین انتخاب آنها در زندگی است و برای اولین بار حس ارزشمندی را تجربه میکنند، چون قدرت انتخاب دارند.
سوختبری یا افغانکشی!
غم عجیبی لای چشمهای علی به چشم میخورد، وقتی از این دو کار حرف میزند. شاگردان مکتب افغانکش نظارت بر چیدمان افغانستانیهایی دارند که ۱۴ و ۱۵ نفری، فشرده و بههمچسبیده باید درون یک خودروی شخصی جا شوند. نوجوان بلوچ باید همراه با پلاکهای مخدوش و موتورهای تقویتشده، لباس شوتیهای جاده را بر تن کند. شوتیها همان شبحهای سرگردان میان راه هستند که پاهای راننده فقط به دور پدال گاز میچسبد و همه زورش را برای نگهداشتن فرمان در میان خاکها و آسفالتهای سخت و بیکیفیت میگذارد. افغانستانیها برای کار، التهاب جاده و سرعت ترسآلودش را به جان میخرند و تا مقصد ترس در تمام وجودشان میجوشد تا مقصد آغاز شود. علی وسط دردگویههایش دستانم را میگیرد و ادامه میدهد: اینجا تصادفات با آن سرعت و آن تعداد مسافر به قدری دلخراش است که بازماندگان فقط دعا میکنند که خدا کند جنازه نسوخته باشد و آخرین وداع چهرهاش را ببینیم.
ادامه دارد...
#عدالت
#کودک_کار
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔 @kasenfi
اینجا بچهها زود پیر میشوند
روزنامه شرق، اول مهر ۱۴۰۲
✍ بهنام مزینانی
🔸این روزها در بسیاری از شهرهای سیستان، گردوغبار فضای مقابل چشمها را میخورد و جایی برای بهرخکشیدن عطر و بوی آغاز سال تحصیلی نگذاشته است.
در سیستان و بلوچستان فقر، کمآبی، غبار و... زورشان بر زنگ مدرسه چربیده و بوی ماه مهر آمیخته با اینها همهگیر شده است. اینجا چندان خبری از ذوقزدگی خانوادهها برای آغاز سال تحصیلی نیست و بسیاری از بچهها از تحصیل باز میمانند.
مدرسههای ناامن
ضجههای باد، وسط آسمان ملتهب جنوب خودش را به رخ میکشید و دانشآموزانی که در حیاط به دنبال ثبت خاطرات شیرین تحصیل بودند. بارشهای پرزور چندروزه و نعرههای باد، ریشه آجرهای کنار دست بچهها را شل کرده بود، صدای ترکخوردن شیارهای آجرهای سست کلاس دور دلآشوبی بچههای مدرسه میچرخید و ناگهان همه چیز فروریخت. رقص دیوار شکم برآمده، معلم را به پاهای دیوار انداخت تا بچهها زیر آوار نمانند. سرفههای معلم که با ماشین یکی از اهالی به درمانگاه برده میشد، این بار از جنس گچ و تختهسیاه نبود؛ غبار آجرهای دربهدر ریهها را پر کرده بود. و سرانجام، فشار آوار، جان آقای معلم را خاموش کرد و پرونده تدریسش برای همیشه بسته شد. این معلم جانسپار حمیدرضا گنگوزهی بود که خود را فدایی سه دانشآموز کرد و امید به زندگی را در جان تکتکشان دمید. این نمایش اندوهبار، برشی از دردنامههای دانشآموزان سراوان است که چشمان بیفروغشان به دنبال کمترین امکانات میچرخد.
کار کودکان بوی جان میدهد
تراژدی کودکان کار سالهای سال است به گوشمان میخورد و به رسانهها ورود کرده، اما کار کردن کودک در برخی جاها بوی جان میدهد. شغلی بیاعتبار که معلوم نیست هر بار که میروند، دستانشان به دور گردن مادرشان خواهد رسید یا نه؟ قلبهای کوچکی که حداقلِ بقا شوریده حالشان کرده است. لذت سرخوشیهای کودکی لابهلای حسرتها دفن شده است. شیطنتهای کودکی که دور مردانگی و احساس مسئولیت پنهان شده است و جرئت نمایش ندارد. تنگدستی در این منطقه بچهها را گاهی از چهار سالگی در جاده گذران زندگی میاندازد و دلهره پولهای روزانه، جای خود را با دلشورههای روز امتحان عوض میکند. علی که از اهالی خاش است، میان صف طولانی نانوایی همکلام ما میشود: فشار اقتصادی به قدری است که خانوادهها توان تأمین مخارج تحصیل بچهها را ندارند. از طرف دیگر فاصله مدارس آنقدر زیاد است که گاهی تنها گزینه موجود برای بچهها کارکردن است. فاصله بعضی از روستاهای سیستان و بلوچستان تا مدرسه به ۲۰ تا ۵۰ کیلومتر میرسد که رمق بقای تحصیل از بین میرود و بعد از گذراندن دوره ابتدایی عملا زنگ پایان مقطع تحصیل به صدا در میآید. همین میشود که کودکیِ به نوجوانی نرسیده، میافتد وسط جاده وحشت. دنیایی عجیب که انتخابشان عملا میان دو موضوع محدود میشود؛ اینجا نوجوانها متناسب با علایقشان وارد حرفه تخصصی افغانکشی یا سوختبری میشوند و این اولین انتخاب آنها در زندگی است و برای اولین بار حس ارزشمندی را تجربه میکنند، چون قدرت انتخاب دارند.
سوختبری یا افغانکشی!
غم عجیبی لای چشمهای علی به چشم میخورد، وقتی از این دو کار حرف میزند. شاگردان مکتب افغانکش نظارت بر چیدمان افغانستانیهایی دارند که ۱۴ و ۱۵ نفری، فشرده و بههمچسبیده باید درون یک خودروی شخصی جا شوند. نوجوان بلوچ باید همراه با پلاکهای مخدوش و موتورهای تقویتشده، لباس شوتیهای جاده را بر تن کند. شوتیها همان شبحهای سرگردان میان راه هستند که پاهای راننده فقط به دور پدال گاز میچسبد و همه زورش را برای نگهداشتن فرمان در میان خاکها و آسفالتهای سخت و بیکیفیت میگذارد. افغانستانیها برای کار، التهاب جاده و سرعت ترسآلودش را به جان میخرند و تا مقصد ترس در تمام وجودشان میجوشد تا مقصد آغاز شود. علی وسط دردگویههایش دستانم را میگیرد و ادامه میدهد: اینجا تصادفات با آن سرعت و آن تعداد مسافر به قدری دلخراش است که بازماندگان فقط دعا میکنند که خدا کند جنازه نسوخته باشد و آخرین وداع چهرهاش را ببینیم.
ادامه دارد...
#عدالت
#کودک_کار
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔 @kasenfi