🔴بخشی از نامه های #فرزاد_کمانگر معلم آزاده ی که تا پای طناب دار هنوز #درس_آزادگی و عشق و زندگی می داد...
من یک #معلم می مانم و تو یک #زندانبان
💢برای من و تو #زندان دو معنای جداگانه دارد، دو نفر در دو سوی دیوار با دری آهنی و دریچه ای کوچک میان آن، تو بیرون سلول، من درون سلول.
💢من معلمم…نه نه…
من دانش آموز #صمد_بهرنگی_ام، همان که #اولدوز و #کلاغها و #ماهی_سیاه_کوچولو را نوشت که #حرکت_کردن را به همه بیاموزد.
💢من محصل #خانعلی_ام، همان معلمی که یاد داد چگونه خورشیدی بر #تخته_سیاه کلاسمان بکشیم که نورش خفاشها را فراری دهد.
💢من معلمم، از دانش آموزانم لبخند و پرسیدن را به ارث برده ام.
💢حال که من را شناختی، تو از خودت بگو، همکارانت که بوده اند، خشم و نفرت وجودت را از چه کسی به ارث برده ای، دستبند و پابندهایت از چه کسی به جا مانده؟ از سیاهچالهای ضحاک؟
💢مرا از #دستبند و #زنجیر و #شلاق، از چشمهای الکترونیکی زندان، از درهای محکم آن مترسان.مرا به باد کتک مگیر که هنگام راه رفتن صدای پایم میآید، آخر مادرم به من آموخته، با گامهایم با زمین سخن بگویم.
💢#قلم و #کاغذ را از من دریغ مکن، میخواهم برای کودکان سرزمینم لالائی بسرایم، سرشار از امید. میدانم به تو آموختهاند از نور، از زیباییها، از اندیشه و #اندیشیدن متنفر باشی.
💢دنیای تو همیشه تاریکی و زندان خواهد بود و «شعور نور» آزارت خواهد داد. تو با همه وجود پر از کینهات بر سر من فریاد میکشی و من باز دلم برای تو و دنیای حقیری که دورت ساختهاند، میسوزد.
💢#همکار_دربند، مگر می توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند؟مگر می توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می کند از ارس باشد یا کارون.
💢مگر می توان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و بذر #آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد؟ مگر می توان بغض فروخورده دانش آموزان و چهره ی نحیف آنان را دید و دم نزد؟
مگر می توان در قحط سال عدل و داد معلم بود، اما «الف» و «بای» امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟
💢 نمی توانم تجسم کنم که نظاره گر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟
💢می دانم روزی این راه سخت و پر فراز و نشیب، هموار گشته و سختی ها و مرارت های آن نشان افتخاری خواهد شد «برای تو معلم آزاده»، تا همه بدانند که معلم، معلم است حتی اگر سدّ راهش فیلتر گزینش باشد و زندان و اعدام، که آموزگار نامش را، و افتخارش را ماهیان کوچولویش به او بخشیده اند، نه مرغان ماهیخوار.
وقتی نوشته های فرزاد کمانگر را میخوانم ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر می شود تا یادم میفتد که او می گوید " قوی باش رفیق " ...
یادتان باشد
که به شعر،
به آواز ،
به رویاهای تان
و به لیلا های تان پشت نکنید .....
🔘فرزاد کمانگر، در سحرگاه ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۹، در زندان اوین، بدون اطلاع وکیل و خانوادهاش به دارآویخته شد و مخفیانه بدون حضور خانواده در محل نامعلومی دفن شده است.
نام و یادش گرامی باد🌷🌷
🔻🔻🔻
کانال صنفی معلمان
🆔 @kasenfi
http://uupload.ir/files/wasp_photo_۲۰۱۹-۰۵-۰۶_۱۵-۱۵-۳۳.jpg
من یک #معلم می مانم و تو یک #زندانبان
💢برای من و تو #زندان دو معنای جداگانه دارد، دو نفر در دو سوی دیوار با دری آهنی و دریچه ای کوچک میان آن، تو بیرون سلول، من درون سلول.
💢من معلمم…نه نه…
من دانش آموز #صمد_بهرنگی_ام، همان که #اولدوز و #کلاغها و #ماهی_سیاه_کوچولو را نوشت که #حرکت_کردن را به همه بیاموزد.
💢من محصل #خانعلی_ام، همان معلمی که یاد داد چگونه خورشیدی بر #تخته_سیاه کلاسمان بکشیم که نورش خفاشها را فراری دهد.
💢من معلمم، از دانش آموزانم لبخند و پرسیدن را به ارث برده ام.
💢حال که من را شناختی، تو از خودت بگو، همکارانت که بوده اند، خشم و نفرت وجودت را از چه کسی به ارث برده ای، دستبند و پابندهایت از چه کسی به جا مانده؟ از سیاهچالهای ضحاک؟
💢مرا از #دستبند و #زنجیر و #شلاق، از چشمهای الکترونیکی زندان، از درهای محکم آن مترسان.مرا به باد کتک مگیر که هنگام راه رفتن صدای پایم میآید، آخر مادرم به من آموخته، با گامهایم با زمین سخن بگویم.
💢#قلم و #کاغذ را از من دریغ مکن، میخواهم برای کودکان سرزمینم لالائی بسرایم، سرشار از امید. میدانم به تو آموختهاند از نور، از زیباییها، از اندیشه و #اندیشیدن متنفر باشی.
💢دنیای تو همیشه تاریکی و زندان خواهد بود و «شعور نور» آزارت خواهد داد. تو با همه وجود پر از کینهات بر سر من فریاد میکشی و من باز دلم برای تو و دنیای حقیری که دورت ساختهاند، میسوزد.
💢#همکار_دربند، مگر می توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند؟مگر می توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می کند از ارس باشد یا کارون.
💢مگر می توان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و بذر #آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد؟ مگر می توان بغض فروخورده دانش آموزان و چهره ی نحیف آنان را دید و دم نزد؟
مگر می توان در قحط سال عدل و داد معلم بود، اما «الف» و «بای» امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟
💢 نمی توانم تجسم کنم که نظاره گر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟
💢می دانم روزی این راه سخت و پر فراز و نشیب، هموار گشته و سختی ها و مرارت های آن نشان افتخاری خواهد شد «برای تو معلم آزاده»، تا همه بدانند که معلم، معلم است حتی اگر سدّ راهش فیلتر گزینش باشد و زندان و اعدام، که آموزگار نامش را، و افتخارش را ماهیان کوچولویش به او بخشیده اند، نه مرغان ماهیخوار.
وقتی نوشته های فرزاد کمانگر را میخوانم ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر می شود تا یادم میفتد که او می گوید " قوی باش رفیق " ...
یادتان باشد
که به شعر،
به آواز ،
به رویاهای تان
و به لیلا های تان پشت نکنید .....
🔘فرزاد کمانگر، در سحرگاه ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۹، در زندان اوین، بدون اطلاع وکیل و خانوادهاش به دارآویخته شد و مخفیانه بدون حضور خانواده در محل نامعلومی دفن شده است.
نام و یادش گرامی باد🌷🌷
🔻🔻🔻
کانال صنفی معلمان
🆔 @kasenfi
http://uupload.ir/files/wasp_photo_۲۰۱۹-۰۵-۰۶_۱۵-۱۵-۳۳.jpg
🔴 دل نوشته از #مراد_روحی
محمد عزیزم سلام
برادرم٬ مدتهاست که برایت ننوشتهام ولی یادت همیشه در جان و روانمان بوده است با شیوا. باید اعتراف بکنم که شیوا خیلی بیشتر از من به یادت هست و نگران سلامتیت در این اوضاع خراب ویروس و زنجیر و ظلمت.
نمیدانم چرا هر بار که به تو فکر میکنم «زندانی ای اوج فریاد» در ذهنم شروع به نواختن میکند٬ گاهی هم رضا را تصور میکنم که با هم روی یال توچال رو به اوین نشستهایم و با اندوه به دوردستها خیره شدهایم و «یه شب مهتاب» را زمزمه میکنیم و رضا از جسوریهایت٬ از شهامت بیمثالت میگوید و همزمان هر دو شروع میکنیم به فحش دادن به تو که «خدا لعنتت کنه محمد٬ تو نباید اون تو میبودی الان٬ تو باید مدرسه بودی».
محمد برادر٬ دلم برایت تنگ شده است. نمیخواهم بنویسم و پاک کنم٬ میخواهم امشب دلتنگ بنشینم و از دوردستهای غربت به بندت خیره شوم. میخواهم تجسمت کنم٬ میخواهم به یادت بیاورم٬ میخواهم سر کلاسم باشم و بلند بلند آرمانهایت را برای دانش آموزان خادم آباد فریاد بزنم. میخواهم برگشته باشم به کردستان و در گوش کوهستان وخاطرهی #فرزاد٬ یاد تو را زمزمه کنم.
آخر مگر چه خواسته بودی که اینجوری میلههای بیرحم زندان به جای تخته سیاه مدرسه سهمت شد؟ نه٬ نه٬ من اشتباه میکنم٬ تو چیز زیادی خواسته بودی. تو خواسته بودی که آموزش باید رایگان باشد٬ باید حق همه باشد٬ باید دانش آموزان نه «کودک کار» که کودکان کودکستان و مدرسه باشند. نه٬ نه٬ من اشتباه میکنم٬ تو چیز مهمی خواسته بودی٬ تو خواسته بودی که آموزش نباید کالا باشد٬ که مدرسه نباید ماشین بازتولید بیعدالتی و نابرابری باشد. تو خواسته بودی که کودکان صبحها با شکم گرسنه به مدرسه نیایند. اینها مگر کم خواستهای هستند؟ اینها مگر کم هستند برای برآشوبیدن خواب آن «یک درصدی»های حرامزادهای که جهان را برای تباهی میخواهند و جان را برای بردگی؟ اینها مگر کم هستند برای بازستاندن حق کودکان محلات حاشیهای شهریار؟
کاش دوباره جعفر پشت پنجره میآمد و میگفت کلید را از پنجره بیانداز پایین٬ آیفون که هیچگاه کار نمیکرد. کاش دوباره جعفر با سمانه آمده بودند تا من را هم سوار کنند تا بیاییم به تو و خدیجه تو انقلاب ملحق شویم و برویم دسته جمعی فلافل بخوریم و وقتی میرسیدیم پارک لاله و بساط شام را پهن میکردیم من دعوایتان میکردم که چرا این قدر لیوان یکبار مصرف و پلاستیک مصرف میکنید وقتی بیرون میایید و جعفر هم طرف من رو میگرفت. کاشکی دوباره تبلتت را دستت میگرفتی و جوری توی آن غرق میشدی که یادت میرفت کی هنوز نشسته است و کی ساعتهاست که رفته؟
محمد عزیز٬ محمد مبارز٬ محمد برادر٬ چه خشمی وجودم را احاطه میکند وقتی که به آن روزها فکر میکنم و حکم ظالمانهی اخراجت را پیش چشم میآورم٬ وقتی که فکر میکنم که دانشآموزانت را از معلمی که طعم صمد میداد و بوی فرزاد٬ محروم کردهاند. چه شرمی هم وجودم را فرا میگیرد که نیستم و نبودم که حتی یکبار هم به ملاقاتت بیایم.
محمد برادر٬ کاش میشد که گوشی را برمیداشتم الان و به تو زنگ میزدم و میگفتم چقدر جایت در روزهایی که به سمت روز معلم پیش میرود خالی است. کاش باز دوباره جلو آن هنرستان تصورت میکردم وقتی که اول صبح یک روز بهاری به حیاط مدرسه وارد میشوی و دانشآموزانت با اشتیاق به سویت میدوند و در آغوشت میگیرند. راستی محمد یکی از این دانشآموزان چند وقت قبل زنگ زد و گفت که پدر کارگرش در چهار ماه گذشته یکصد هزار تومان٬ بی یک ریال زیاد یا کم٬ درآمد داشته است. تو ریاضیات که از من بهتر بود٬ یکصد هزار تومان برای چهار ماه میشود چند؟ میشود ماهی چند؟ روزی چند؟ ساعتی چند؟
خوب محمد جان من که اعشارهای این قدر بلند و طویل را که نمیتوانم حساب کنم برادر! میشود چند تخم مرغ؟ چند کیلو برنج؟ برای چند نفر؟ میتوانی برایم هم «حد» گرسنگی بچههایش تا کدام «بینهایت» میل میکند؟ میتوانی اینها را برایم حساب کنی؟ میشود حالا نتیجه در خشم٬ در اندوه این شب من هم ضرب بکنی؟ میشود که فاصلهی بندت در «فشافویه» تا این غربت لعنتی را هم بهش اضافه کنی؟ میخواهم بدانم که چقدر دلم برایت تنگ شده است امشب. میخواهم بدانم که نابرابری تا چه سطحی پهن شده و بی عدالتی تا چه عمقی رسوخ کرده است. میخواهم بدانم که چقدر پوستمان کلفت شده است که هنوز نفس میکشیم.
محمد برادر٬ محمد مبارز٬ صدای تو٬ آرمان تو٬ شهامتهای تو درسهایی هستند که روشنی بخش این روزهای هستند که «اپلیکیشن شاد» آموزش را بیش از هر زمانی ناعادلانهتر و نابرابرتر کرده است. تو را شاید بند کرده باشند٬ اما زندانبانت شاید آنقدر باهوش نباشد که بداند آرمان تو اکنون رهاتر از همیشه در مدارس جای جای کشور زمزمه میشود. ما بیرون یاد تو را گرم و آتشین نگه میداریم٬ گاه با فریادهایمان٬ گاه با اشکهایمان
🔹🔹🔹
🆔 @kasenfi
محمد عزیزم سلام
برادرم٬ مدتهاست که برایت ننوشتهام ولی یادت همیشه در جان و روانمان بوده است با شیوا. باید اعتراف بکنم که شیوا خیلی بیشتر از من به یادت هست و نگران سلامتیت در این اوضاع خراب ویروس و زنجیر و ظلمت.
نمیدانم چرا هر بار که به تو فکر میکنم «زندانی ای اوج فریاد» در ذهنم شروع به نواختن میکند٬ گاهی هم رضا را تصور میکنم که با هم روی یال توچال رو به اوین نشستهایم و با اندوه به دوردستها خیره شدهایم و «یه شب مهتاب» را زمزمه میکنیم و رضا از جسوریهایت٬ از شهامت بیمثالت میگوید و همزمان هر دو شروع میکنیم به فحش دادن به تو که «خدا لعنتت کنه محمد٬ تو نباید اون تو میبودی الان٬ تو باید مدرسه بودی».
محمد برادر٬ دلم برایت تنگ شده است. نمیخواهم بنویسم و پاک کنم٬ میخواهم امشب دلتنگ بنشینم و از دوردستهای غربت به بندت خیره شوم. میخواهم تجسمت کنم٬ میخواهم به یادت بیاورم٬ میخواهم سر کلاسم باشم و بلند بلند آرمانهایت را برای دانش آموزان خادم آباد فریاد بزنم. میخواهم برگشته باشم به کردستان و در گوش کوهستان وخاطرهی #فرزاد٬ یاد تو را زمزمه کنم.
آخر مگر چه خواسته بودی که اینجوری میلههای بیرحم زندان به جای تخته سیاه مدرسه سهمت شد؟ نه٬ نه٬ من اشتباه میکنم٬ تو چیز زیادی خواسته بودی. تو خواسته بودی که آموزش باید رایگان باشد٬ باید حق همه باشد٬ باید دانش آموزان نه «کودک کار» که کودکان کودکستان و مدرسه باشند. نه٬ نه٬ من اشتباه میکنم٬ تو چیز مهمی خواسته بودی٬ تو خواسته بودی که آموزش نباید کالا باشد٬ که مدرسه نباید ماشین بازتولید بیعدالتی و نابرابری باشد. تو خواسته بودی که کودکان صبحها با شکم گرسنه به مدرسه نیایند. اینها مگر کم خواستهای هستند؟ اینها مگر کم هستند برای برآشوبیدن خواب آن «یک درصدی»های حرامزادهای که جهان را برای تباهی میخواهند و جان را برای بردگی؟ اینها مگر کم هستند برای بازستاندن حق کودکان محلات حاشیهای شهریار؟
کاش دوباره جعفر پشت پنجره میآمد و میگفت کلید را از پنجره بیانداز پایین٬ آیفون که هیچگاه کار نمیکرد. کاش دوباره جعفر با سمانه آمده بودند تا من را هم سوار کنند تا بیاییم به تو و خدیجه تو انقلاب ملحق شویم و برویم دسته جمعی فلافل بخوریم و وقتی میرسیدیم پارک لاله و بساط شام را پهن میکردیم من دعوایتان میکردم که چرا این قدر لیوان یکبار مصرف و پلاستیک مصرف میکنید وقتی بیرون میایید و جعفر هم طرف من رو میگرفت. کاشکی دوباره تبلتت را دستت میگرفتی و جوری توی آن غرق میشدی که یادت میرفت کی هنوز نشسته است و کی ساعتهاست که رفته؟
محمد عزیز٬ محمد مبارز٬ محمد برادر٬ چه خشمی وجودم را احاطه میکند وقتی که به آن روزها فکر میکنم و حکم ظالمانهی اخراجت را پیش چشم میآورم٬ وقتی که فکر میکنم که دانشآموزانت را از معلمی که طعم صمد میداد و بوی فرزاد٬ محروم کردهاند. چه شرمی هم وجودم را فرا میگیرد که نیستم و نبودم که حتی یکبار هم به ملاقاتت بیایم.
محمد برادر٬ کاش میشد که گوشی را برمیداشتم الان و به تو زنگ میزدم و میگفتم چقدر جایت در روزهایی که به سمت روز معلم پیش میرود خالی است. کاش باز دوباره جلو آن هنرستان تصورت میکردم وقتی که اول صبح یک روز بهاری به حیاط مدرسه وارد میشوی و دانشآموزانت با اشتیاق به سویت میدوند و در آغوشت میگیرند. راستی محمد یکی از این دانشآموزان چند وقت قبل زنگ زد و گفت که پدر کارگرش در چهار ماه گذشته یکصد هزار تومان٬ بی یک ریال زیاد یا کم٬ درآمد داشته است. تو ریاضیات که از من بهتر بود٬ یکصد هزار تومان برای چهار ماه میشود چند؟ میشود ماهی چند؟ روزی چند؟ ساعتی چند؟
خوب محمد جان من که اعشارهای این قدر بلند و طویل را که نمیتوانم حساب کنم برادر! میشود چند تخم مرغ؟ چند کیلو برنج؟ برای چند نفر؟ میتوانی برایم هم «حد» گرسنگی بچههایش تا کدام «بینهایت» میل میکند؟ میتوانی اینها را برایم حساب کنی؟ میشود حالا نتیجه در خشم٬ در اندوه این شب من هم ضرب بکنی؟ میشود که فاصلهی بندت در «فشافویه» تا این غربت لعنتی را هم بهش اضافه کنی؟ میخواهم بدانم که چقدر دلم برایت تنگ شده است امشب. میخواهم بدانم که نابرابری تا چه سطحی پهن شده و بی عدالتی تا چه عمقی رسوخ کرده است. میخواهم بدانم که چقدر پوستمان کلفت شده است که هنوز نفس میکشیم.
محمد برادر٬ محمد مبارز٬ صدای تو٬ آرمان تو٬ شهامتهای تو درسهایی هستند که روشنی بخش این روزهای هستند که «اپلیکیشن شاد» آموزش را بیش از هر زمانی ناعادلانهتر و نابرابرتر کرده است. تو را شاید بند کرده باشند٬ اما زندانبانت شاید آنقدر باهوش نباشد که بداند آرمان تو اکنون رهاتر از همیشه در مدارس جای جای کشور زمزمه میشود. ما بیرون یاد تو را گرم و آتشین نگه میداریم٬ گاه با فریادهایمان٬ گاه با اشکهایمان
🔹🔹🔹
🆔 @kasenfi
دیدار جمعی از فعالان صنفی معلمان خوزستان با خانواده زنده یاد #فرزاد_فریسات
#خوزستان
#سرکوب_مردم
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
#خوزستان
#سرکوب_مردم
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌀 معلم بودن، معلم ماندن
صمد بودن، صمد ماندن چون فرزاد کمانگر
#صمد_بهرنگی
#فرزاد_کمانگر
#جای_معلم_زندان_نیست
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
صمد بودن، صمد ماندن چون فرزاد کمانگر
#صمد_بهرنگی
#فرزاد_کمانگر
#جای_معلم_زندان_نیست
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌀 معلم بودن، معلم ماندن
صمد بودن، صمد ماندن چون فرزاد کمانگر
#صمد_بهرنگی
#فرزاد_کمانگر
#جای_معلم_زندان_نیست
#مطالبات_فرهنگیان
#اعتراضات_سراسری_معلمان
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
صمد بودن، صمد ماندن چون فرزاد کمانگر
#صمد_بهرنگی
#فرزاد_کمانگر
#جای_معلم_زندان_نیست
#مطالبات_فرهنگیان
#اعتراضات_سراسری_معلمان
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @Kasenfi
🌀 #آزادی 🕊
💫
هاتەوە هاتەوە تەیرەکەی گەرمێنێ
ئای لە دوور دێ شەقەی باڵی
بۆ هەر لایێ بەکەیفی بێ دەڕوا
ئای هەزار خۆزگەم بە حاڵی
✨ ✨ ✨
بازگشت پرندهای از سمت قشلاقها
صدای بالزدنش از دور پیداست
به هر سو که بخواهد پرواز میکند
آه که هزاران بار خوش بحالش باد...
✨
🔗 با صدای دلنشین #فرزاد_کمانگر
#معلم_اعدامی #سالگرد
🥀
📌 لعنت به شما که جز غم نیفزودید.
🌙 #شب_بیدار
#آزادی
#سرکوب_مردم
#زندانیان_سیاسی
#معلمان_زندانی
#اعتراضات_سراسری_معلمان
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
💫
هاتەوە هاتەوە تەیرەکەی گەرمێنێ
ئای لە دوور دێ شەقەی باڵی
بۆ هەر لایێ بەکەیفی بێ دەڕوا
ئای هەزار خۆزگەم بە حاڵی
✨ ✨ ✨
بازگشت پرندهای از سمت قشلاقها
صدای بالزدنش از دور پیداست
به هر سو که بخواهد پرواز میکند
آه که هزاران بار خوش بحالش باد...
✨
🔗 با صدای دلنشین #فرزاد_کمانگر
#معلم_اعدامی #سالگرد
🥀
📌 لعنت به شما که جز غم نیفزودید.
🌙 #شب_بیدار
#آزادی
#سرکوب_مردم
#زندانیان_سیاسی
#معلمان_زندانی
#اعتراضات_سراسری_معلمان
🔸🔸🔸
📚 کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
🔴#تجمع_سراسری_معلمان_ایران
زمان: سهشنبه ۱۹ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
ساعت ۱۰ تا ۱۲
مکان:
تهران: مقابل مجلس
مراکز استان: مقابل ادارات کل آموزش و پرورش
شهرستانها: مقابل ادارات آموزش و پرورش
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان
#ما_خاموش_شدنی_نیستیم
#ژن_ژیان_ئازادی
#فرزاد_کمانگر
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔 @kasenfi
زمان: سهشنبه ۱۹ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
ساعت ۱۰ تا ۱۲
مکان:
تهران: مقابل مجلس
مراکز استان: مقابل ادارات کل آموزش و پرورش
شهرستانها: مقابل ادارات آموزش و پرورش
شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان
#ما_خاموش_شدنی_نیستیم
#ژن_ژیان_ئازادی
#فرزاد_کمانگر
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔 @kasenfi
🔴 سلسله دیدارهای همبستگی
📌دیدار جمعی از فعالان صنفی و اعضای انجمن صنفی معلمان سنندج - کلاترزان با آقای #فرزاد_صفیخانپور
جناب صفیخانپور در جریان تجمع ۱۹ اردیبهشت معلمان سنندج دستگیر و روز یکشنبه ۲۴ اردیبهشت به طور موقت و با قید وثیقه از زندان آزاد شد.
#جای_معلم_زندان_نیست.
https://twitter.com/kasenfee/status/1658340060859695105?t=M92VXJ4J6K0QRTdiHBrlFw&s=19
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔 @ kasenfi
📌دیدار جمعی از فعالان صنفی و اعضای انجمن صنفی معلمان سنندج - کلاترزان با آقای #فرزاد_صفیخانپور
جناب صفیخانپور در جریان تجمع ۱۹ اردیبهشت معلمان سنندج دستگیر و روز یکشنبه ۲۴ اردیبهشت به طور موقت و با قید وثیقه از زندان آزاد شد.
#جای_معلم_زندان_نیست.
https://twitter.com/kasenfee/status/1658340060859695105?t=M92VXJ4J6K0QRTdiHBrlFw&s=19
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔 @ kasenfi
🔴۱۹ اردیبهشت سالگرد ستم کشتهی راه رهایی #فرزاد_کمانگر
✍ عبداله رضایی
دارِ شب، هنوز بر دار است. بی دار بقایتان نپاید.
اعدام ابداع حکمرانی زور و سروری شری است که به دروغ مقدس پنداشته شده است.
#فرزاد_کمانگر، معلمی که بیاقرار به اتهامات ساختهی حکومت، بر دار رفت و نشان از مزارش نیز ندادند. مگر نه اینکه میدانند، فرزاد مرگ را کشت. و به دانشآموزان نمردن آموخت. این آن آموزهای است که عصیان علیه شر میآفریند.
فرزاد به بار نشست، رود شد، دریا آفرید. دریای فریاد، دریای نه به هر آنچه مقدساش شمردهاند.
این دریا دار را بر نمیتابد، گر بر هر گذری داری از شقاوت برپا کنید. فرزاد "الف بای امید" را بر تختهسیاه جهان خونبار کاشت و نهال آن با تبر شب نخواهد شکست.
بعد از فرزاد، از "الف بای امید" ماهیان سیاه کوچولو، کلمات رهایی، برابری، خودآفرینی و استقامت را در دفتر زندگی خواهی نوشتند.
و اینچنین فرزاد،"شور تداوم و بودن را تاجگذاری کرد".
بر مزار نا پیدای فرزاد این فراز از "پل الوآر" حک شده میبینیم :
"این جا کسی آرمیده است که زیست بیآنکه شک کند که سپیدهدمان برای هر زندهای زیباست...به نام امید خویش به جنگ با ظلمات نام نوشتم".
اکنون سوژههایی خود بنیاد و عاری از ترس برای جنگ با ظلمات نام نوشتهاند. آنانکه قیام #ژن_ژیان_ئازادی را برای رهایی از هر ستمی تداوم خواهند داد.
#فرزاد_کمانگر، هماره درخشانترین معلم ماست.
۱۸ اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔 @kasenfi
✍ عبداله رضایی
دارِ شب، هنوز بر دار است. بی دار بقایتان نپاید.
اعدام ابداع حکمرانی زور و سروری شری است که به دروغ مقدس پنداشته شده است.
#فرزاد_کمانگر، معلمی که بیاقرار به اتهامات ساختهی حکومت، بر دار رفت و نشان از مزارش نیز ندادند. مگر نه اینکه میدانند، فرزاد مرگ را کشت. و به دانشآموزان نمردن آموخت. این آن آموزهای است که عصیان علیه شر میآفریند.
فرزاد به بار نشست، رود شد، دریا آفرید. دریای فریاد، دریای نه به هر آنچه مقدساش شمردهاند.
این دریا دار را بر نمیتابد، گر بر هر گذری داری از شقاوت برپا کنید. فرزاد "الف بای امید" را بر تختهسیاه جهان خونبار کاشت و نهال آن با تبر شب نخواهد شکست.
بعد از فرزاد، از "الف بای امید" ماهیان سیاه کوچولو، کلمات رهایی، برابری، خودآفرینی و استقامت را در دفتر زندگی خواهی نوشتند.
و اینچنین فرزاد،"شور تداوم و بودن را تاجگذاری کرد".
بر مزار نا پیدای فرزاد این فراز از "پل الوآر" حک شده میبینیم :
"این جا کسی آرمیده است که زیست بیآنکه شک کند که سپیدهدمان برای هر زندهای زیباست...به نام امید خویش به جنگ با ظلمات نام نوشتم".
اکنون سوژههایی خود بنیاد و عاری از ترس برای جنگ با ظلمات نام نوشتهاند. آنانکه قیام #ژن_ژیان_ئازادی را برای رهایی از هر ستمی تداوم خواهند داد.
#فرزاد_کمانگر، هماره درخشانترین معلم ماست.
۱۸ اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۳
📚کانال صنفی معلمان ایران
🔸🔸🔸
🆔 @kasenfi