📝 #ترافیک، ژویسانس زندگی روزمرّه
✍ #احسان_عزیزی
@IRANSOCIOLOGY
مفهوم ژویسانس در روانکاوی #لکان از پیچیدگی های بسیاری برخوردار است که نمی توان آن را در چند جمله تعریف و فهم کرد؛ اما در ساده ترین بیان می توان آن را ناخشنودی و ملال و دهشتی بغرنج در نظر گیریم که در تقابل با اصل لذّت است، دانست. یک میل ممتد که هیچ گاه پاسه نخواهد گرفت و با ارضای جدید به میل تازه منجر خواهد شد.
کلمات آخرین سنگر برای حفظ غیاب ها و دست و پا زدن به سوی غایت هاست، آنجا که دیگر هیچ عاملیّتی ممکن نیست و به زبان لکان امر نمادین بار سنگین امر واقع را به دوش می کشند. بی شک اسلاف ما در بدترین کابوس هایشان نمی دیدند که آیندگانشان این چنین در غیاب معنا در یک ایست ممتد سعی در پاسخ به سوائقشان داشته باشند. شاید هیچ گاه در مخیله ی خیال پردازترینشان پدیده ای به نام "ترافیک" خطور نمی کرد.
ترافیک عینیّت یافتگی روح جمعی و ساختار روانی انسان ایرانی در دوران مدرن است: کرختی و بی حوصلگی و ازدحام جمعیت های ناهمگون در یک جغرافیای محدود. ترافیک تماماً عصاره ی عینیّت یافته ی روح جمعی خاموش و به یغما رفته ی ماست؛ تجلی بی راهه های تمدنی که بر ویرانه های تاریخ خود بنا کرده ایم. ترافیک یک مکث ممتد، یک انسداد در مسیر مقصد توام با رنج است، آنچه فروید در «ورای اصل لذّت» اجبار به تکرار می نامد، یک بهم ریختگی که در ناخودآگاه ما نه به صورت لذّت، که به صورت رنج تجلی می کند، غلبه ی امر واقع بر امر نمادین و شکست تمام پروژه های فکری و ارادی و فردی و جمعی ما در جهت تطابق با تمدن نوین؛ وضعیتی که محصول فراساختارهای جهانی است. ترافیک محصول مجموعه ای از امیالی است که با امر خیالی [آرمانشهر و رسیدن به مقصد] آغاز می شود اما با سیلی امر واقع [قوانین طبیعت: تعداد ماشین ها به نسبت اتوبان ها و خیابان ها] مواجه می شود. خیل عظیم ماشین هایی که در کانون های تجلی و اراده ی به نوسازی [کلان شهر ها: تهران، مشهد و..] و ورود به دروازه ی #تمدن قرار دارند. ترافیک ژویسانس زندگی روزمرّه ای است که در آن سوژه در حرکت به سوی مقصد، ناگزیر از مواجهه با رنج توقف و واپس زدگی می شود. اما به زعم #فروید و لکان «واپس زده همیشه باز می گردد» اما این بار با چهره ی سمپتوم و نشانگان درد و امراض روانی. شاید چنین است که ما ایرانیان امروز بیش از هر زمان دیگری دچار اختلالات روانی و عصبی هستیم، ترافیک در سطح روزمرّه این میل فروخورده و در پی ارضاء اما همراه با رنج، گاه رنج بردن را برای ما تبدیل به لذّت می کند، و شاید چنین است که تحمل ترافیک برای ما آسان گشته است و ترافیک را به مثابه ای امر طبیعی موجود در زندگی شهری پذیرفته ایم و به آن تن داده ایم. آرام آرام در حال آموختن زندگی در ترافیک هستیم، تا از رنج انسداد رسیدن به مقصد بکاهیم. ترافیک نمادی از فروخوردگی ها و انسدادهای رسیدن به میل و لذّت در تمام ساحت های زیست انسان شهرنشین ایرانی است، نمادی از نابسامانی های وضع اقتصادی و کثری درآمد در مقابل مخارج، نمادی از ناکامی ها و رنج های رسیدن به ازدواج، مسکن، شغل ایده آل، تحصیلات، ارتقاء فرهنگی و حتی توسعه سیاسی، در نهایت نمادی از رنج ها و انسدادهای رسیدن به مقصدهایمان.
زندگی امروز برای ما که نه به عنوان جامعه ای مدرن، که در دورانی مدرن در یک بحران هویت در کلان شهرهای پر دود و ترافیک تنفس می کنیم، مانند رابطه ی جنسی بدون ارگاسم است؛ ما همچنان در پی رسیدن به اهداف و برآورده ساختن امیال دست و پا می زنیم و با زخم ها و رنج هایمان خو گرفته ایم، نوعی کامیابی در نرسیدن ها و در ترافیک ماندن ها برایمان شکل گرفته است، کامیابی ایی که گاه در آن سعی در جبران سرعت ساعت ها داریم، آنجا که تازه در ترافیک سعی در بازیابی "خود" و بازگشت به "من" را داریم، که در آن فرصت فکر کردن به آنچه گذشت و آنچه قرار است بگذرد می یابیم. ترافیک سمپتوم زندگی شهری دنیای مدرن، یک ناخشنودی تکرار شونده و ممتد در هر روزِ زندگی ماست.
🌐 جامعه شناسی👇
https://tttttt.me/joinchat/AAAAADusPvcSOZ6y-bfzjA
.
.
https://goo.gl/ibcD6k
✍ #احسان_عزیزی
@IRANSOCIOLOGY
مفهوم ژویسانس در روانکاوی #لکان از پیچیدگی های بسیاری برخوردار است که نمی توان آن را در چند جمله تعریف و فهم کرد؛ اما در ساده ترین بیان می توان آن را ناخشنودی و ملال و دهشتی بغرنج در نظر گیریم که در تقابل با اصل لذّت است، دانست. یک میل ممتد که هیچ گاه پاسه نخواهد گرفت و با ارضای جدید به میل تازه منجر خواهد شد.
کلمات آخرین سنگر برای حفظ غیاب ها و دست و پا زدن به سوی غایت هاست، آنجا که دیگر هیچ عاملیّتی ممکن نیست و به زبان لکان امر نمادین بار سنگین امر واقع را به دوش می کشند. بی شک اسلاف ما در بدترین کابوس هایشان نمی دیدند که آیندگانشان این چنین در غیاب معنا در یک ایست ممتد سعی در پاسخ به سوائقشان داشته باشند. شاید هیچ گاه در مخیله ی خیال پردازترینشان پدیده ای به نام "ترافیک" خطور نمی کرد.
ترافیک عینیّت یافتگی روح جمعی و ساختار روانی انسان ایرانی در دوران مدرن است: کرختی و بی حوصلگی و ازدحام جمعیت های ناهمگون در یک جغرافیای محدود. ترافیک تماماً عصاره ی عینیّت یافته ی روح جمعی خاموش و به یغما رفته ی ماست؛ تجلی بی راهه های تمدنی که بر ویرانه های تاریخ خود بنا کرده ایم. ترافیک یک مکث ممتد، یک انسداد در مسیر مقصد توام با رنج است، آنچه فروید در «ورای اصل لذّت» اجبار به تکرار می نامد، یک بهم ریختگی که در ناخودآگاه ما نه به صورت لذّت، که به صورت رنج تجلی می کند، غلبه ی امر واقع بر امر نمادین و شکست تمام پروژه های فکری و ارادی و فردی و جمعی ما در جهت تطابق با تمدن نوین؛ وضعیتی که محصول فراساختارهای جهانی است. ترافیک محصول مجموعه ای از امیالی است که با امر خیالی [آرمانشهر و رسیدن به مقصد] آغاز می شود اما با سیلی امر واقع [قوانین طبیعت: تعداد ماشین ها به نسبت اتوبان ها و خیابان ها] مواجه می شود. خیل عظیم ماشین هایی که در کانون های تجلی و اراده ی به نوسازی [کلان شهر ها: تهران، مشهد و..] و ورود به دروازه ی #تمدن قرار دارند. ترافیک ژویسانس زندگی روزمرّه ای است که در آن سوژه در حرکت به سوی مقصد، ناگزیر از مواجهه با رنج توقف و واپس زدگی می شود. اما به زعم #فروید و لکان «واپس زده همیشه باز می گردد» اما این بار با چهره ی سمپتوم و نشانگان درد و امراض روانی. شاید چنین است که ما ایرانیان امروز بیش از هر زمان دیگری دچار اختلالات روانی و عصبی هستیم، ترافیک در سطح روزمرّه این میل فروخورده و در پی ارضاء اما همراه با رنج، گاه رنج بردن را برای ما تبدیل به لذّت می کند، و شاید چنین است که تحمل ترافیک برای ما آسان گشته است و ترافیک را به مثابه ای امر طبیعی موجود در زندگی شهری پذیرفته ایم و به آن تن داده ایم. آرام آرام در حال آموختن زندگی در ترافیک هستیم، تا از رنج انسداد رسیدن به مقصد بکاهیم. ترافیک نمادی از فروخوردگی ها و انسدادهای رسیدن به میل و لذّت در تمام ساحت های زیست انسان شهرنشین ایرانی است، نمادی از نابسامانی های وضع اقتصادی و کثری درآمد در مقابل مخارج، نمادی از ناکامی ها و رنج های رسیدن به ازدواج، مسکن، شغل ایده آل، تحصیلات، ارتقاء فرهنگی و حتی توسعه سیاسی، در نهایت نمادی از رنج ها و انسدادهای رسیدن به مقصدهایمان.
زندگی امروز برای ما که نه به عنوان جامعه ای مدرن، که در دورانی مدرن در یک بحران هویت در کلان شهرهای پر دود و ترافیک تنفس می کنیم، مانند رابطه ی جنسی بدون ارگاسم است؛ ما همچنان در پی رسیدن به اهداف و برآورده ساختن امیال دست و پا می زنیم و با زخم ها و رنج هایمان خو گرفته ایم، نوعی کامیابی در نرسیدن ها و در ترافیک ماندن ها برایمان شکل گرفته است، کامیابی ایی که گاه در آن سعی در جبران سرعت ساعت ها داریم، آنجا که تازه در ترافیک سعی در بازیابی "خود" و بازگشت به "من" را داریم، که در آن فرصت فکر کردن به آنچه گذشت و آنچه قرار است بگذرد می یابیم. ترافیک سمپتوم زندگی شهری دنیای مدرن، یک ناخشنودی تکرار شونده و ممتد در هر روزِ زندگی ماست.
🌐 جامعه شناسی👇
https://tttttt.me/joinchat/AAAAADusPvcSOZ6y-bfzjA
.
.
https://goo.gl/ibcD6k
📝 دستان نوازش گر مرگ
این تصاویر(انتهای متن) در کنار هم منطق دستگاه قدرت و سیاست نظام سرمایه را به عریانی نشان می دهند. دستهای مهربان ملانیا #ترامپ با لبخندی بر لب قدرت سرکوبِ کودکان سوری و یمنی را به کودکان عربستانی اهدا و نقشهای آیندهی این بازیگران صغیر را تثبیت میکند. آیندهای که قرار است در آن دستگاه منسجم الیگارشی سرمایه دار با "تجارت مرگ" نظام سرمایه را بیش از پیش بازسازی کنند. در این بازی سرکوبگر و سرکوب شونده، قاتل و مقتول هر دو قربانی اند: مرگ و سرکوب اینبار نه در شکل سلبی آن با بمب باران مدارس، که کاملاً ایجابی با دستهای نوازشگر ملانیا قربانی را در سطحی دیگر به بازی مرگ و زندگی دعوت می کند. بازی مرگی که در آن "کُشتن" و "مرگ" سود آورترین تجارت است و نیاز به بازیگرانی برای ایفای نقش دارد. منطق سود و سرمایه ایجاب میکند که اکنون "تهدید زندگی" مواد اولیّه و خام تولیدِ ارزش اضافی و سود در نظر گرفته شود. منطق سرمایه مرگ را هر دم با حمام خون به رخ میکشد تا جهانیان بدانند زندگی بهایی گزاف دارد: جیب اربابان سرمایه را پر کنید تا زنده بمانید. تفاوتی ندارد که سوری باشید یا عراقی یا یمنی و عربستانی یا حتی ایرانی، آنچه اهمیت دارد این است که هرچه سریع تر یکی از این نقش ها را بپذیرید: بُکُش یا کشته شو. در صف خریداران سلاح باش یا در صف مصرف کنندگان آن. از ما سلاح بخر و حمله کن یا از ما میخرند و برتو حمله می کنند. نقش و تکلیف ات را مشخص کن. هر دو البته با غریزه ی مرگ آمیخته اند؛ سود و انباشت سرمایه مستقیماً با شهوانی ترین امیال بشر(غریزهی مرگ) پیوند خورده است. شاید امروز روح #مارکس و #فروید در جهان لاهوت برای توضیح و تبیین این وضعیت به گفتگو نشسته اند اما بی شک ساد هم در وقیح ترین توصیفات و جنون آمیزترین روایت هایش خواب این را نمیدید که روزی مرگ با چنین وسعتی دستمایهی لذّت شود. او روزی نوشت که "بزرگترین ارگاسم مرگ است" اما شاید هیچگاه پیش بینی نکرده بود که تکثیر مرگ روزی با این شدت و گستردگی خارج از خطوط کتاب هایش در دنیای واقعی تحقق پیدا کند.
✍️ #احسان_عزیزی
پ.ن: تصویر بازدید ملانیا همسر ترامپ از یکی از مدارس ریاض - عربستان سعودی در میان تصاویر کودکان جنگ زده ی سوری، یمنی، عراقی و فلسطینی
🌐جامعه شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
.
.
https://goo.gl/FH7s2m
این تصاویر(انتهای متن) در کنار هم منطق دستگاه قدرت و سیاست نظام سرمایه را به عریانی نشان می دهند. دستهای مهربان ملانیا #ترامپ با لبخندی بر لب قدرت سرکوبِ کودکان سوری و یمنی را به کودکان عربستانی اهدا و نقشهای آیندهی این بازیگران صغیر را تثبیت میکند. آیندهای که قرار است در آن دستگاه منسجم الیگارشی سرمایه دار با "تجارت مرگ" نظام سرمایه را بیش از پیش بازسازی کنند. در این بازی سرکوبگر و سرکوب شونده، قاتل و مقتول هر دو قربانی اند: مرگ و سرکوب اینبار نه در شکل سلبی آن با بمب باران مدارس، که کاملاً ایجابی با دستهای نوازشگر ملانیا قربانی را در سطحی دیگر به بازی مرگ و زندگی دعوت می کند. بازی مرگی که در آن "کُشتن" و "مرگ" سود آورترین تجارت است و نیاز به بازیگرانی برای ایفای نقش دارد. منطق سود و سرمایه ایجاب میکند که اکنون "تهدید زندگی" مواد اولیّه و خام تولیدِ ارزش اضافی و سود در نظر گرفته شود. منطق سرمایه مرگ را هر دم با حمام خون به رخ میکشد تا جهانیان بدانند زندگی بهایی گزاف دارد: جیب اربابان سرمایه را پر کنید تا زنده بمانید. تفاوتی ندارد که سوری باشید یا عراقی یا یمنی و عربستانی یا حتی ایرانی، آنچه اهمیت دارد این است که هرچه سریع تر یکی از این نقش ها را بپذیرید: بُکُش یا کشته شو. در صف خریداران سلاح باش یا در صف مصرف کنندگان آن. از ما سلاح بخر و حمله کن یا از ما میخرند و برتو حمله می کنند. نقش و تکلیف ات را مشخص کن. هر دو البته با غریزه ی مرگ آمیخته اند؛ سود و انباشت سرمایه مستقیماً با شهوانی ترین امیال بشر(غریزهی مرگ) پیوند خورده است. شاید امروز روح #مارکس و #فروید در جهان لاهوت برای توضیح و تبیین این وضعیت به گفتگو نشسته اند اما بی شک ساد هم در وقیح ترین توصیفات و جنون آمیزترین روایت هایش خواب این را نمیدید که روزی مرگ با چنین وسعتی دستمایهی لذّت شود. او روزی نوشت که "بزرگترین ارگاسم مرگ است" اما شاید هیچگاه پیش بینی نکرده بود که تکثیر مرگ روزی با این شدت و گستردگی خارج از خطوط کتاب هایش در دنیای واقعی تحقق پیدا کند.
✍️ #احسان_عزیزی
پ.ن: تصویر بازدید ملانیا همسر ترامپ از یکی از مدارس ریاض - عربستان سعودی در میان تصاویر کودکان جنگ زده ی سوری، یمنی، عراقی و فلسطینی
🌐جامعه شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
.
.
https://goo.gl/FH7s2m
📃بکارت و قاعدگی
✍️ #فروید؛ #تابوی_بکارت
♻️ ترجمه: محمد پورفر
🔘 یکی از مقدمات مهم ازدواج در میان قبیلۀ ماسای (واقع در آفریقای استوایی) انجام عمل ازالۀ بکارت به روی دختر است. این ازالۀ بکارت در بین ساکایها (مالی)، باتاها (سوماترای اندونزی) و آلفوئرهای سِلِبِس توسط پدر عروس انجام میشود. در فیلیپین مردان خاصی هستند که، در صورتی که پرده در کودکی توسط زن پیری که بعضاً برای این کار استخدام میشده از میان نرفته بود، شغلشان ازالۀ بکارت از عروسها بوده. ازالۀ بکارت از عروسها در میان قبایل اسکیمو به جادوگر یا کشیش سپرده میشد.
🔘 زمانی که از یک دختر باکره سلب بکارت میشود، بنا بر قاعده خون او ریخته میشود؛ از این رو اولین توضیحی که به ذهن میرسد بر پایۀ وحشت از خون در میان قبایل بدوی قرار میگیرد که خون را به عنوان بستر زندگی تلقی میکنند. این تابوی خون در میان انواع مناسکی که هیچ ربطی هم به رابطۀ جنسی ندارند دیده میشود؛ این به وضوح با ممنوعیت بر علیه قتل مرتبط است و یک اقدام حفاظتی را در مقابل عطش نخستین برای خون، لذت انسان اولیه از قتل، شکل میدهد.
🔘 مطابق این دیدگاه تابوی بکارت با تابوی قاعدگی که تقریباً به شکلی جهانشمول برقرار مانده مرتبط است. مردمان بدوی نمیتوانند پدیدۀ معماگونۀ این جریان خون ماهیانه را از تصورهای سادیستی متمایز کنند. قاعدگی، به خصوص در اولین پیدایش آن، به عنوان گاز گرفتگی یک روح حیوانی تفسیر میشود، شاید به عنوان نشانهای از رابطۀ جنسی با این روح. بعضاً برخی گزارشها حاکی از این هستند که این روح را میتوان متعلق به یکی از نیاکان شناخت و سپس، به پشتوانۀ دیگر یافتهها، ما متوجه میشویم که دختر قاعده تابو ست چرا که او متعلق به این روح نیاکانی است.
The Taboo of Virginity,
The Complete Psychological Works of Sigmund Freud,
James Strachey
مبنع: روانکاوی و سینما
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فروید؛ #تابوی_بکارت
♻️ ترجمه: محمد پورفر
🔘 یکی از مقدمات مهم ازدواج در میان قبیلۀ ماسای (واقع در آفریقای استوایی) انجام عمل ازالۀ بکارت به روی دختر است. این ازالۀ بکارت در بین ساکایها (مالی)، باتاها (سوماترای اندونزی) و آلفوئرهای سِلِبِس توسط پدر عروس انجام میشود. در فیلیپین مردان خاصی هستند که، در صورتی که پرده در کودکی توسط زن پیری که بعضاً برای این کار استخدام میشده از میان نرفته بود، شغلشان ازالۀ بکارت از عروسها بوده. ازالۀ بکارت از عروسها در میان قبایل اسکیمو به جادوگر یا کشیش سپرده میشد.
🔘 زمانی که از یک دختر باکره سلب بکارت میشود، بنا بر قاعده خون او ریخته میشود؛ از این رو اولین توضیحی که به ذهن میرسد بر پایۀ وحشت از خون در میان قبایل بدوی قرار میگیرد که خون را به عنوان بستر زندگی تلقی میکنند. این تابوی خون در میان انواع مناسکی که هیچ ربطی هم به رابطۀ جنسی ندارند دیده میشود؛ این به وضوح با ممنوعیت بر علیه قتل مرتبط است و یک اقدام حفاظتی را در مقابل عطش نخستین برای خون، لذت انسان اولیه از قتل، شکل میدهد.
🔘 مطابق این دیدگاه تابوی بکارت با تابوی قاعدگی که تقریباً به شکلی جهانشمول برقرار مانده مرتبط است. مردمان بدوی نمیتوانند پدیدۀ معماگونۀ این جریان خون ماهیانه را از تصورهای سادیستی متمایز کنند. قاعدگی، به خصوص در اولین پیدایش آن، به عنوان گاز گرفتگی یک روح حیوانی تفسیر میشود، شاید به عنوان نشانهای از رابطۀ جنسی با این روح. بعضاً برخی گزارشها حاکی از این هستند که این روح را میتوان متعلق به یکی از نیاکان شناخت و سپس، به پشتوانۀ دیگر یافتهها، ما متوجه میشویم که دختر قاعده تابو ست چرا که او متعلق به این روح نیاکانی است.
The Taboo of Virginity,
The Complete Psychological Works of Sigmund Freud,
James Strachey
مبنع: روانکاوی و سینما
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
Telegram
موزه لوور | The Louvre
خودنگاره با میمون کوچک؛ 1945
فریدا #کالو
موزه دولورس اولمدو، مکزیکوسیتی
@TheLouvre
فریدا #کالو
موزه دولورس اولمدو، مکزیکوسیتی
@TheLouvre
Forwarded from رسانۀ روانسینمایی (Mohamad Pourfar)
🔰 جبرانِ از دست رفته
✍️ #فروید #فقدان_واقعیت_در_روانرنجوری_و_روانپریشی
♨️ من اخیراً این واقعیت را، به عنوان یکی از ویژگیهایی که روانرنجوری را از روانپریشی متمایز میکنند، خاطرنشان کردهام که در روانرنجوری «خودبینی» به واسطۀ وابستگیاش به واقعیت، بخشی از «نهاد» (حیات غریزی) را سرکوب میکند، درحالیکه در روانپریشی، همین خودبینی، تحت فرمانِ «نهاد»، از بخشی از واقعیت روی میگرداند.
♨️ از این رو عاملِ تعیینکننده برای روانرنجوری برتری یافتنِ تأثیر واقعیت خواهد بود، درحالیکه عاملِ تعیینکننده برای روانپریشی میشود برتری یافتنِ «نهاد». در روانپریشی، لزوماً با یک فقدانِ واقعیت مواجه هستیم، اما در روانرنجوری، به نظر میرسد، از این فقدان دور بمانیم.
♨️ اما این به هیچ عنوان با آن مشاهده که همۀ ما قادر به انجامش هستیم همخوانی ندارد که همۀ روانرنجوریها به نوعی رابطۀ بیمار را با واقعیت مخدوش میکنند، و به عنوان وسیلهای برای رویگرداندن از واقعیت در خدمت بیمار در میآیند، و این که روانرنجوری در انواع شدیدش، به واقع بر گریز از زندگیِ واقعی دلالت دارد.
♨️ این تناقض در ظاهر تناقضی جدی به نظر میرسد؛ اما به سادگی برطرف شده، و توضیحِ آن به واقع به ما برای درک روانرنجوری کمک خواهد کرد. چرا که این تناقض تنها تا زمانی وجود دارد که ما چشمهایمان را به وضعیتِ «شروعِ» روانرنجوری دوخته باشیم. وضعیتی که در آن «خودبینی» تحت امر واقعیت، واپسراندنِ یک تکانۀ غریزی را موجب میشود.
♨️ این اما هنوز خودِ روانرنجوری نیست. روانرنجوری بیشتر شامل فرایندهایی میشود که جبرانی را برای آن بخش از نهاد که صدمه دیده فراهم میآورند: به عبارتی شاملِ واکنش برعلیه واپسرانی و شکستِ واپسرانی.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️ Freud; The Loss Of Reality In Neurosis And Psychosis
The Complete Psychological Works of Sigmund Freud,
James Strachey
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک
✍️ #فروید #فقدان_واقعیت_در_روانرنجوری_و_روانپریشی
♨️ من اخیراً این واقعیت را، به عنوان یکی از ویژگیهایی که روانرنجوری را از روانپریشی متمایز میکنند، خاطرنشان کردهام که در روانرنجوری «خودبینی» به واسطۀ وابستگیاش به واقعیت، بخشی از «نهاد» (حیات غریزی) را سرکوب میکند، درحالیکه در روانپریشی، همین خودبینی، تحت فرمانِ «نهاد»، از بخشی از واقعیت روی میگرداند.
♨️ از این رو عاملِ تعیینکننده برای روانرنجوری برتری یافتنِ تأثیر واقعیت خواهد بود، درحالیکه عاملِ تعیینکننده برای روانپریشی میشود برتری یافتنِ «نهاد». در روانپریشی، لزوماً با یک فقدانِ واقعیت مواجه هستیم، اما در روانرنجوری، به نظر میرسد، از این فقدان دور بمانیم.
♨️ اما این به هیچ عنوان با آن مشاهده که همۀ ما قادر به انجامش هستیم همخوانی ندارد که همۀ روانرنجوریها به نوعی رابطۀ بیمار را با واقعیت مخدوش میکنند، و به عنوان وسیلهای برای رویگرداندن از واقعیت در خدمت بیمار در میآیند، و این که روانرنجوری در انواع شدیدش، به واقع بر گریز از زندگیِ واقعی دلالت دارد.
♨️ این تناقض در ظاهر تناقضی جدی به نظر میرسد؛ اما به سادگی برطرف شده، و توضیحِ آن به واقع به ما برای درک روانرنجوری کمک خواهد کرد. چرا که این تناقض تنها تا زمانی وجود دارد که ما چشمهایمان را به وضعیتِ «شروعِ» روانرنجوری دوخته باشیم. وضعیتی که در آن «خودبینی» تحت امر واقعیت، واپسراندنِ یک تکانۀ غریزی را موجب میشود.
♨️ این اما هنوز خودِ روانرنجوری نیست. روانرنجوری بیشتر شامل فرایندهایی میشود که جبرانی را برای آن بخش از نهاد که صدمه دیده فراهم میآورند: به عبارتی شاملِ واکنش برعلیه واپسرانی و شکستِ واپسرانی.
♻️ ترجمه: محمد پورفر
⚡️ Freud; The Loss Of Reality In Neurosis And Psychosis
The Complete Psychological Works of Sigmund Freud,
James Strachey
@PSYCIN ✨ کانال روانسینماتیک