حرف اضافه
322 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
45 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
حرف اضافه
امروز به راضیه پیام دادم چند تا قربون صدقهٔ کرمانشاهی برام بفرسته. برای یه دیالوگ نیاز داشتم. این‌ها رو گفت: بشم نذرت دردت بالای سرم دردت تو قَلبِم شما چه قربون صدقه‌هایی دارید؟ #کلمه_بازی
آن موقع که این پست را گذاشته‌ام سوم مهر ۱۴۰۱ بوده که داشتم داستان کوتاهی می‌نوشتم با موضوع زن. حالا آن داستان در کتابی به نام «وقتی زن‌ها قصه می‌شوند» چاپ شده. خبرش را وقتی شنیدم که بیمارستان بودم. کنار تخت چهار بخش سی سی یوی یک بیمارستان امام علی کرمانشاه.


#از_نویسندگی
🎉8👏7
در وضعیتی‌ام که «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود»م و هی به خودم می‌گم کاش تموم بشه این بیابان، وین راه بی نهایت.


#وضعیت
💔52😭1
دوستی دیروز برام یه آهنگ فرستاده بود که الان دارم گوش می‌دمش. یه جاییش می‌گه:
«من و تو دیگه تنها نیستیم چون‌که
خدا با ما نشسته چای می‌نوشه» و بعدش من این‌جوری‌ام :)
👍5
حرف اضافه
خانم خزایی جسارتاً کجایی هستید؟ این را امشب رانندهٔ اسنپ ازم پرسید. جواب دادم اصالتاً از روستاهای نهاوند و متولد کنگاور. نه می‌دانست نهاوند مال کدام استان است و نه کنگاور. اصلاً سؤال را برای این پرسیده بود که بداند بوشهری هستم یا نه؟ چون خودش بوشهری بود و…
چهارشنبهٔ قبل وقتی این پست را گذاشتم تازه از ترمینال رسیده بودم خانه. دا برایم برنج و مرغ گذاشته بود و سبزی خوردن و آش رشته. آش رشته مال ناهار روز قبلی بود که خودم سفارش داده بودم بپزد ولی چون توی کرمانشاه گیر کردم به‌ خوردنش نرسیدم. همان شب برنج و مرغ را خوردم و باقی را گذاشتم توی یخچال.
فردا هم که خبر دادند توی بیمارستان بستری شده مستقیم از همان‌جا رفتم کرمانشاه.
آش رشته را امروز گرم کردم. با ترس خوردمش. با بغض و با حسرت. امروز هفتمین روزی است که دا توی خانه غذا نمی‌پزد.


#دا
💔8💘1
شما می‌‌دونستید استاد فرهنگ شریف از چهره‌های ماندگار موسیقی ایران بودند؟
من که نمی‌دونستم.


#اسم_فامیل_بازی
👌21
یعنی مأمور سجل کردن یا کسی که این فامیلی ر‌و گذاشته فکر نکرده قراره برای نسل‌ها بمونه؟ چرا فقط به خودش و حال اون موقعش توجه کرده آخه:))


#اسم_فامیل_بازی
😁6💘3
در زندگی یه لحظه‌ای هست که مریضی و به خاطر اثر بیماری دچار ضعف شدید و سردرد شدی و دو روزه سرکار نرفتی و میل به غذا نداری و عطش داری و با این‌که فوبیای دکتر رفتن داری ساعت سه نصف شب اسنپ می‌گیری و می‌ری درمانگاه و سرم می‌زنی و برای چندساعت رفرش می‌شی و خوابت می‌بره و فردا دوباره روز از نو همون روتین روز قبل تکرار می‌شه. لپتاپت از صبح تا شب بازه و توی این‌ دو روز نهایتا شیشصد کلمه نوشتی و عصر از سر ناچاری به دوستی می‌گی که برات آبمیوه و میوه بخره. ساعت ۷:۲۶ می‌گه بیا پایین بگیرشون چون من عجله دارم. می‌ری و‌ اون هنوز نرسیده و تو با خودت گوشی نبردی و چند دقیقه صبر می‌کنی و خبری ازش نیست و برای این‌که تا بالا نری می‌ری نگهبانی تا از اونجا بهش زنگ بزنی ولی شماره‌ش یادت نمیاد این‌قدر فکر می‌کنی فکر می‌کنی فکر می‌کنی تا بالاخره یادت بیاد.
و اون دوست بعد رفتنش بهت پیام می‌ده که چرا همهٔ میوه‌ها رو برنداشتی؟ گفتم همهٔ میوه‌های‌ روی صندلی عقبه مال توئه و تو انگار اون سه تا نایلون رو ندیدی.
زندگی هر روز امکان‌های جدیدی پیش رومون می‌ذاره:)
😢3
حرف اضافه
در زندگی یه لحظه‌ای هست که مریضی و به خاطر اثر بیماری دچار ضعف شدید و سردرد شدی و دو روزه سرکار نرفتی و میل به غذا نداری و عطش داری و با این‌که فوبیای دکتر رفتن داری ساعت سه نصف شب اسنپ می‌گیری و می‌ری درمانگاه و سرم می‌زنی و برای چندساعت رفرش می‌شی و خوابت…
ساعت هفت صبح صدای زنگ در خانه آمد. از چشمی دیدم یک زن به شانه ایستاده. صورتش را نمی‌دیدم. پرسیدم کیه؟
زهره بود. خودم دیشب ساعت هشت بهش زنگ زده بودم امروز برایم نان بخرد. ولی هیچی یادم نمی‌آمد. درد قدرت تخریبی عجیبی دارد.
💔7
سه شنبه که از دا خداحافظی می‌کردم هر چه خواستم سیس قوی بودن بگیرم نشد. صدبار بوسیدمش با گریه ولی او اشک نریخت. حالا از آن روز هرباری زنگ می‌زند/می‌زنم، می‌گوید دیدی من حالم خوبه. ناراحت نباشیا.


#دا
8💔6💘2
حرف اضافه
مرد داشت از خدمت کردن به مادر ۱۰۷ ساله‌اش قصه می‌کرد. دا گفت خدا برات بسازه. وسیلهٔ خیر شدی. گفت حاج خانوم خدا رو شکر می‌کنم که بهم لیاقت داده وسیلهٔ خیر باشم. این‌جوری می‌دونم که رهام نکرده. وقتی این را گفت هزار چشمهٔ نور در قلبم جوشید. تا حالا این‌قدر توحیدی…
گمونم یکی وایساده ‌تو کمین من که هر وقت تصمیمی گرفتم بزنه خرابش کنه:))
فیلم که ندیدم هیچ.
نشد بخونم.
نشد بنویسم.
حتی جلسه قبل کلاسمم نرفتم. اتفاقی که به ندرت در تاریخ زندگیم افتاده.

شوخی می‌کنم ما خدا رو به در هم شکستن تصمیم‌ها و اراده‌ها می‌شناسیم. من حاضرم خیلی از سختی‌ها رو بکشم اما در هر شرایطی دستم از دستش جدا نشه.
10
زنگ زدم هماهنگ کنم برای جلسهٔ امروز. گفت: نگا ما بعدازظهر ساعت چهار نشست داریم. شما ساعت سه تشیف بیارید.
از گفتن نگا حدس زدم شیرازی باشند. وقتی تشیف بردم نبودند. تماس گرفتم. «من فِلْکه معلمم». حدسم به یقین تبدیل شد.


#کلمه_بازی
7😁3
چهار پنج متر از در خروجی حرم دور نشده، صدای مداحی می‌آمد «نیشکر و‌ قند علی، علی مولا علی». چهار پنج‌تا جوان مشتی یک باند گذاشته بودند‌ و یک دیگ بزرگ آش رشته. یکی مسئول باند بود و دو‌نفر دیگر در چپ و راست دیگ. راستی آش می‌ریخت توی پیاله‌ها و چپی می‌داد دست مردم. دو‌ پسرک زیبا هم در چپ و راست قاشق می‌گذاشتند‌ توی پیاله‌ها. صف کمی طولانی بود. مداح می‌خواند
غم و‌ لبخند علی
نیشکر و قند علی
مث قلعهٔ خیبر قلب منم کند علی
علی مولا علی یا علی مولا علی
و‌ من مشت مشت اشک می‌ریختم.
14💔2
حدود پنج سال پیش این‌جا یه عضو مریض داشت. همدیگه رو می‌شناختیم و دوستان مشترکی داشتیم. این آدم کوچیک هر وقت من از کتابی می‌نوشتم می‌رفت بین اون دوستان مشترک می‌گشت ببینه کی داره اون کتاب رو می‌خونه؟ یعنی می‌پرسید ازشون. نه مستقیم بپرسه، مثلاً انگار نیاز به راهنمایی داشت درباره‌ش. می‌خواست بدونه من با کی دارم اون کتاب رو می‌خونم. خب می‌دونستم فوکوسش روی شخص خاصیه و همهٔ پلیس‌ بازی‌هاش به خاطر این بود که ببینه من با فرد مورد نظرش در ارتباطم یا نه؟
وقتی متوجه کارهاش شدم بلاکش کردم و خودش از این‌جا و اینستام لفت داد یا من ریموش کردم یادم نیست. به هر حال در سکوت همه چی بینمون تموم شد و به عدم سپردمش.
اما واقعا مریضیش روم اثر بدی داشت. تا مدت‌ها دربارهٔ کتاب‌هایی که می‌خوندم نمی‌نوشتم و هنوزم گارد دارم به این ماجرا.
یا بعضی اسامی که اینجا می‌نویسم اسامی واقعی نیستن و ممکنه بعضی وقایع رو با تاخیر منتشر کنم و …
چرا اینا رو گفتم؟ چون امشب داشتیم با دوستم دربارهٔ فلو و فوکوس بودن در جستار حرف می‌زدیم، یاد‌ این نحوهٔ مواجهه‌م افتادم و طبیعیه که اون آدمِ به عدم سپرده شده توی گور زنده بشه.
💔6👍1
حرف اضافه
استاد گفت به تعبیر رابین هود همهٔ جستارها به این دو عنصر نیاز دارند. هر چه جستار شخصی‌تر ضرورت آن‌ها هم بیشتر: یک: self exposure دو: a kind of public striptease اولی به معنی خودافشاگری و دومی؟ استاد در توضیحش گفت حدی از استریپ‌تیز همگانی. اما‌شاید بتوان گفت…
در ادامهٔ بحث دیشبمون با دوستم رسیدیم به خودافشایی و رعایت پرایوسی در جستار که گفتیم جدای از ضرورت و حدش در جستار، این یه ویژگی شخصیتی هم هست و من یاد یه آشنای قدیمی افتادم. ایشون با این که در دولت دارای پست هستند و خیلی مصاحبه می‌کنند ولی هنوز یه دونه عکس و ویدئو ازشون توی فضای مجازی نیست. حتماً خودشون اجازهٔ این کار رو نمی‌دن. به نظرم علاوه بر رعایت پرایوسی، مانع غلبهٔ حاشیه بر اصل هم می‌شن. مثلاً ما بدونیم آقای فلانی چه شکلیه چه فرقی داره برامون تا این‌که بدونیم چقدر داره به وظایفش عمل می‌کنه؟
👌5
تا حالا مرغ پاک کردید؟
کنار جگر مرغ کیسه صفراش قرار داره که شبیه یه حبه انگور سبزه و توش پر از صفرا، زَرداب یا زَهره است. وقتی داری مرغ رو پاک می‌کنی باید با احتیاط زهره رو از جگر جدا کنی وگرنه اگه بترکه و محتویاتش به جگر بخوره، جگر رنگش کبود می‌شه و طعمش تلخ و قابل خوردن نیست.
دقیق نمی‌دونم اما گمونم در بدن انسان هم چنین قانونی حاکم باشه. ولی کی چنین اتفاقی ممکنه برامون بیفته اونم نمی‌دونم. احتمالاً یه رابطه‌ای بین این‌ها و غم و غصه و اضطراب و نگرانی هست.
عموم خدا بیامرز به جای اصطلاح جگرم خون شد می‌گفت جگرم سرمه‌ای شد و‌ خب واضحه که منظورش از سرمه‌ای شدن همین کبودشدنه بود.
شرایطی که من توش گیر افتادم از دست بروکراسی ایرانی این‌جوریه که روزی صدبار می‌گم جگرم سرمه‌ایه از دست اداره.


#کلمه_بازی
😢8💔3
دا می‌گه گیون آزا چِنه دنیاییکه.
جان سلامت یه دنیا می‌ارزه.


#دا
👌10💘2
امشب که با هم حرف می‌زدیم می‌گفت فردا برم دکتر ببینم چی می‌گه؟ اگه اجازه داد، میام یه مدتی می‌مونم.
حواسش بود این قید را بزند تا ما بدانیم برای همیشه قرار نیست خانه‌ را ترک کند.
گاهی خواهر و بردارهایم بهش می‌گویند این خونه چی داره که ازش دل نمی‌کنی؟
دلم می‌خواهد بهشان بگویم وابستگی تمامش به خانه نیست به خیلی جزییات دیگر هم ربط دارد از جمله مزار همسر و سه فرزندش و‌ این‌ها را نمی‌شود در کنار خانه توی محاسبات دلتنگی نیاورد.


#دا
13💔6
توی حیاط اداره درخت اکالیپتوسی داریم که زیر سایهٔ درخت توت کهنسالی سبز شده. تنه ندارد و درویش‌وار شاخه‌هایش موزاییک‌های حیاط را در آغوش گرفته. هر کس دستش برسد از ته می‌زندش چون ریخت و قیافهٔ قشنگی ندارد. آخرین بار فصل توت امسال کچلش کردند. حالا بیایید ببینید چه سبز است و چه سبز جذابی است. سبز مایل به خاکستریی که زیر نور آفتاب می‌درخشد و با وزش باد برگ‌های کشیده‌اش رقصنده‌های زیبایی هستند. حالا که فکرش را می‌کنم من تنهٔ سفید و صاف و پیر اکالیپتوس‌ها و قد بلندشان را دوست ندارم. اکالیپتوس همین جور بی‌تنه قشنگ است.
7
حرف اضافه
نسبت‌های خانوادگی در زبان ما این‌طوری هستند: دا: مادر بووَه*: پدر کاکَه: پدر بٍرا: برادر داشی: برادر خووَه**: خواهر دَتَه: خواهر کُر: پسر دِت: دختر نِنَه: مادربزرگ بابا: پدربزرگ می‌می: عمه، خاله حالو: دایی تاتَه: عمو بویی***: عروس زِما: داماد هُم بویی: جاری…
ما به نسل می‌گیم پشت. پس پِشت اَر پِشت یعنی نسل در نسل.
مثلاً مادرم‌ داره دربارهٔ روابط خانوادگی حرف می‌زنه و ناراحته که این روابط کمرنگ شده و ما با عمو‌زاده‌ها‌مون کمتر رفت و آمد داریم و می‌گه هنوز پشتی بینمون نیفتاده. یعنی فاصلهٔ نسلی ایجاد نشده که دورمون کنه از هم.

از طرفی پشت معنی جد و آبا هم می‌ده.
مثلاً پدرم می‌گه هفت پشت ما ساکن این روستا بودند. یعنی هفت جدمون.

و یه چیز جالب بهتون بگم که اگه بخوایم بگیم چاییه از اوناست که زیاد رنگ نمی‌ده می‌گیم کم پشته. بله چایی‌ها هم می‌تونن صاحب جد و آبا باشند و حتی این ویژگی کمّی هم بشه. یعنی کم و زیاد دار بشه:)



#زبان_لکی
#کلمه_بازی
2
حرف اضافه
دژ رو در دهخدا جستجو کردید؟ یکی از کلماتی هست که معانی زیادی داره از جمله این‌که دژ. [ دُ ] (ص، پیشوند) زشت و بد.بدکار. بدعمل. سخت. زشت. اهل شر. ضد. خلاف. مزید مقدم است و معنی زشت و بد به کلمه دهد. حالا ما این رو در نقش پیشوند چطور به کار می‌بریم؟ دژ غذا…
آخرین باری که پیاز را خلالی کرده‌ام یادم نمی‌آید. برادر کوچکم از آن بچه‌های پیاز پخته نخور بود که اگر پیاز توی غذا می‌دید دنیا را به هم می‌دوخت. آیا می‌شد پیاز را از غذا حذف کرد؟ نه. پس ترفند رنده کردن پیاز وارد سبک زندگی ما شد و صدسال است جوری به آن عادت کرده‌ایم که پیاز داغ آش را هم رنده می‌کنیم.
امشب شب فلک را سقف شکافتن بود.
پس سلام بر پیاز خلالی:)
👌7🎉4