حرف اضافه
322 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
45 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
آن‌قدر ناگهانی حرفش شد که یادم رفت از کجا استارتش را زدیم و در ادامه من گفتم آره می‌گن طلا گرمی ۵ تومن شده و برای اطمینان رفتم سراغ سایت طلا دات آی آر. گوشهٔ سایت نوشته بود اولین عکس منتشر شده از فرزند پگاه آهنگرانی. برای منی که هیچی از زندگی این بازیگر نمی‌دانستم خبر جالبی بود. آخرین تصویر ثبت شده از او‌ برایم یاسمن بدون قرار قبلی بود و علاقه‌ای به دانستن زندگی شخصی‌اش نداشتم. حالا با خبر مادر شدنش داشتم صفحهٔ مادر و‌ همسرش را نگاه می‌کردم. اسم نوزاد لی‌لی رز است.


#اسم_فامیل_بازی
👌3
حرف اضافه
از اسامی ماه‌ها کدوم‌هاش اسم شدند؟ مهر، آبان، آذر، بهمن، اسفند، فروردین. از اسامی منتسب به ماه‌ها مهرداد و تیرداد رو هم داریم. مرداد رو هم باید به این لیست اضافه کنیم:) #اسم_فامیل_بازی
من هم مثل خیلی‌ها که پرسیده بودن مگه آبان هم اسمه؟ این اسم رو نشنیده بودم تا وقتی باغ‌های کندلوس رو دیدم. چقدر هم این اسم قشنگ روی بازیگرش نشسته بود و حس خوب منو از کلمهٔ آبان صدها برابر افزایش داد (در ستایش نقش سینما).
کلمهٔ آبان در اصل آب‌بان هست که فرشتهٔ نگهبان آبه.
من ماه آبان رو به خاطر بارانش خیلی دوست دارم و خب دنیا یه دختر به نام آبان بهم بدهکاره:)


#اسم_فامیل_بازی
🥰7💘3👍1
فامیلی آزاد میوه مال یکی از باغدارهاست. باید یه بار که دیدمش بپرسم یعنی خوردن میوه‌های باغتون آزاده؟


#اسم_فامیل_بازی
😁5
حرف اضافه
دیروز جلوی یه دبیرستان پسرونه یکی اون یکی رو صدا کرد هاشم. به قول دوستم‌ قمه دیگه. طبیعیه هاشم داشته باشه. #اسم_فامیل_بازی
یا مثلا یه مرتضی علی داریم که البته کد ملیش مال قم نیست و من همیشه فکر می‌کردم پیرمرد باشه ولی چهل ساله است.
ولی چرا اسم‌ها بهشون زمان می‌خوره و تاریخ مصرفشون منقضی می‌شه یا از نظر ما قدیمی می‌شن؟


#اسم_فامیل_بازی
👍4🤷2
حرف اضافه
تا رسید خواستم برایش اسفند دود کنم. یادم نبود تنگی نفس دارد. #دا
وای هوای روشن شده. یعنی وقتی گوشی زنگ زده خاموشش کردم؟
قرص ساعت شیش دا هم مونده. پتو را پرت می‌کنم که از رختخواب بپرم بیرون، یادم می‌افتد الان بعدازظهر است.ساعت را که نگاه می‌کنم پنج عصر است و دا آرام خوابیده.


#دا
😢6🥴4
حرف اضافه
وای هوای روشن شده. یعنی وقتی گوشی زنگ زده خاموشش کردم؟ قرص ساعت شیش دا هم مونده. پتو را پرت می‌کنم که از رختخواب بپرم بیرون، یادم می‌افتد الان بعدازظهر است.ساعت را که نگاه می‌کنم پنج عصر است و دا آرام خوابیده. #دا
اگر در حالت عادی بود دا زودتر از من بیدار شده بود و چای دم بود.
حالا اما افتاده توی جا و به جز کارهای ضروری از انجام کار دیگری ناتوان است. زنی که یک لحظه آرام نداشت و بی خستگی پابه‌پای جریان زندگی حرکت می‌کرد.


#دا
💔15
حرف اضافه
اگر در حالت عادی بود دا زودتر از من بیدار شده بود و چای دم بود. حالا اما افتاده توی جا و به جز کارهای ضروری از انجام کار دیگری ناتوان است. زنی که یک لحظه آرام نداشت و بی خستگی پابه‌پای جریان زندگی حرکت می‌کرد. #دا
هزاری هم خرما و توت و شکلات و شیرینی باشد دوست دارد چایش را با قند بخورد. نوقاهای مانده از سفر تبریز را آوردم که بعد از چای بخوریم گفت بذار شاید داداشت شب اومد. ما خوردیم اون نخورده. کمی پسته بیار.


#دا
8
حرف اضافه
هزاری هم خرما و توت و شکلات و شیرینی باشد دوست دارد چایش را با قند بخورد. نوقاهای مانده از سفر تبریز را آوردم که بعد از چای بخوریم گفت بذار شاید داداشت شب اومد. ما خوردیم اون نخورده. کمی پسته بیار. #دا
برایش پستهٔ تر آوردم. اول یک دانه را مغز کردم و دادم دستش. بعد دیدم این کارم نه محبت که جفاست و راهی برای تسریع از کارافتادگی اعضایش.
زدم به شوخی تا خودش شروع به خوردن کند. «منم بخورم جا نمونم ازت» و پیاله و بشقاب را بردم نزدیکتر. دست راستش را آورد جلو و دست چپش همچنان زیر پتو بود. از روزی که عمل کرده دچار ترس کار کردن با دست چپ شده. ناچار شدم به صراحت بگویم‌ با دست چپت هم کار کن. پوست کندن پسته خسته‌ش نمی‌کنه و بهش فشار نمیاره.
او دارد آرام آرام پسته می‌خورد و من فکر می‌کنم ما هیچ آموزش روان‌شناسی برای برخورد با سالمندان به خصوص در شرایط بیماری ندیده‌ایم.


#دا
👍19
حرف اضافه
قصه‌کردن ما به جای حرف زدن با هم قصه می‌کنیم. مثلاً: -داشتم با مادرم قصه می‌کردم که خواهرم از در اومد تو. -خیلی دلم گرفته بود زنگ زدم به مادرم باهاش قصه کنم. -مهمون داریم. صدا به صدا نمی‌رسه. همه دارند با هم قصه می‌کنند. #کلمه_بازی #دا
سه تامون رو که حضوری دیده. دوتامون بهش زنگ زدیم. خودش به یکی‌مون زنگ زده و مونده یکی دیگه‌مون که می‌گه شماره‌ش رو بگیر «اَ گَرد دو قِصَه بِکَمی.»
دو قِصَه کردن کنایه از مختصر حرف زدنه. مکالمهٔ کوتاه. یعنی فقط باهاش دو‌ کلمه حرف بزنم.


#دا
#کلمه_بازی
6
برادرم که شهید شده دوتا امضا داشت توی نوشته‌هاش و کتاب‌هاش: محسن اسدی و محسن شهیدی. این‌که اسدی پیشینه‌ش به چی برمی‌گشت رو نمی‌دونم و از نظر زمانی مال دو سه سال قبل از شهادتش بود و شهیدی رو هم یادم نیست از کی امضاش شده بود ولی نزدیک‌تر بوده به زمان شهادتش. کلاً چندسال زندگی کرده مگه؟ هجده سال و هفت ماه.
دو تا کتاب داشت به اسم جهاد با نفس که مجموعه سخنرانی‌های آیت‌الله مظاهری رییس حوزهٔ علمیهٔ اصفهان بودند. پشت جلد کتاب‌ها امضای محسن شهیدی داره.
بعدها که عقل‌رس شدم کتاب‌ها رو چندبار خوندم و این اصطلاح ایشون توی ذهنم مونده: خدا دیرگیره ولی شیرگیره. من اگه الان هراس دارم از ظلم کردن به دیگران و خیلی ظلمات دیگه از اثر این جمله است.
دلم نمی‌خواد از تغافل خدا نسبت به بنده‌ش سوء استفاده کنم. یعنی سعی ‌می‌کنم مراقب چنین نکته‌ای باشم و توی دام محبتش بمونم.
6👌5👍1💔1
صدای پر از شادی «دوسِت دارم» زن پیچید توی خلوتی صبح محله.
صدا از پنجرهٔ باز طبقهٔ پنجم یک ساختمان هفت طبقه می‌آمد. مرد آن‌قدر از شنیدنش خوشحال بود که بعد از نشستن پشت فرمان و باز کردن قفل همچنان لبخند روی لبش بود.
من کی شاهد این ماجرای عاشقانه بودم؟
ساعت شش و‌ نیم صبح وقتی گونه‌هایم از سرما یخ زده بودند.
13
بیست روز است ناخوشم. دیروز که دستش را گرفته بودم توی دستم گفت تو که دستت از دست من داغ‌تره. توی این مدت حتماً با خیلی‌ها دست داده بودم ولی کسی این‌طوری به حالم توجه نکرده بود.


#دا
💔82
حالا که دارم قاشق و چنگال‌ها و کارد و چنگال‌ها رو مرتب می‌کنم یاد یکی از همکارامون می‌افتم که می‌گفت تو خونه می‌ریم توی کابینتا قوطی‌های چارگوش سوهان رو باز می‌کنیم به امید سوهان و چشممون می‌خوره به قاشق چنگال.
دارم اینو برای مادر و خواهرم تعریف می‌کنم و صفتی که به همکارم می‌دم چیه؟ لَمِن. ما به شکم می‌گیم لَم و شکمو می‌شه لَمِن.
البته علاوه بر اون زِکِن هم می‌گیم.
زِک هم یعنی شکم که بیشتری توی کردی رایجه.
و جالب اینه که اگه دلمون درد بکنه نمی‌گیم لَمَم درد می‌کنه همون اصطلاح دلم درد می‌کنه رو‌ به کار می‌بریم.
آره می‌دونم یه کم پیچیده شد. شما همین دو تا کلمهٔ لَمِن و زِکِن رو یاد بگیرید کافیه:)
مختصرند و خوش آوا و به گوش شما تازه.


#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌5💘1
تیربرق چوبی جلوی خانه از نوستالژی‌های کودکی‌ام است. توی خانه‌مان روی پاگرد طبقهٔ اول و دوم، دو تا تک اتاق داریم. نور تیربرق که می‌افتاد توی اتاق طبقهٔ اول اتاق اتاق ‌رؤیاهایم می‌شد. فعلاً رؤیاها را آکبند بگذاریم و برویم سراغ تیربرق.
دو سه سال پیش یک تیرسیمانی کنارش کاشتند ولی سیم‌ها هم‌چنان سوار بر تیر قدیمی بودند. امسال تابستان در اوج آن روزهای گرم سال که له‌له می‌زدیم از گرما، یک روز برق را قطع کردند تا سیم‌ها بروند خانهٔ جدید. بعد از انتقال سر تیرچوبی را بریدند و یک‌مترش ماند.
هفتهٔ قبل برادرم به اداره برق زنگ زده بود تا بیایند آن تکهٔ بازمانده را ببرند چون جلوی پارک ماشین را می‌گرفت. گفته‌بودند اره برقی‌مان خراب است.
و بعد با یک وانت آمده بودند سراغش تا با طنابی که یک سرش به تیر وصل است و یک سرش به ماشین آن را بیرون بکشند و وقتی دیده بودند جواب نمی‌دهد آن را آتش زده بودند.
این ماجرا مال همین چند‌روز پیش است نه گذشته‌ای بی امکانات.
شما با خواندنش یاد چه می‌افتید؟
من، پت و مت:))
🤣3😐2
حرف اضافه
آن موقع که این پست را گذاشته‌ام سوم مهر ۱۴۰۱ بوده که داشتم داستان کوتاهی می‌نوشتم با موضوع زن. حالا آن داستان در کتابی به نام «وقتی زن‌ها قصه می‌شوند» چاپ شده. خبرش را وقتی شنیدم که بیمارستان بودم. کنار تخت چهار بخش سی سی یوی یک بیمارستان امام علی کرمانشاه.…
دارم جزوهٔ جلسهٔ قبل کلاس را که غایب بوده‌ام می‌نویسم. عکس‌های جزوه را که یکی از همکلاسی‌ها فرستاده روی لپ‌تاپ باز کرده‌ام برای نوشتن دو صفحه صدبار بلند شده و نشسته‌ام. هربار هم با دفترم به مثابهٔ صفحهٔ ورد رفتار می‌کنم. دنبال کلید‌های کنترل اس هستم تا متن ذخیره شود:)
شما نان لواشی ظهور رو کجا می‌تونید ببینید؟
روستای جمکران:)
😁3
اون گله مصنوعیه؟
این را مهمان پریشب می‌گفت. منظورش پوتوسی بود که در مرز آشپزخانه و هال گذاشته‌ام.
یک روز که از سرکار برگشتم دا همهٔ پوتوس‌های توی شیشه را کاشته بود توی گلدان سفالی کرم رنگی که دورتادور لبه‌اش گل‌های نارنجی و برگ‌های سبز نقاشی شده.
دماغ کج کردهٔ من را که دید گفت «چی بود این همه شیشه گذاشته بودی گُله به گُلهٔ خونه.»
از فردای جابجایی گل‌ها مثل مهاجرینی که هر کدام از یک سرزمین کوچانده شده بودند نتوانستند‌ با وطن جدید سازگار شوند و یکی یکی شروع کردند به زرد شدن جز یک شاخهٔ کوچک. هر بار آب دادنش همراهِ آخی طفلک گفتنم بود.
حالا بعد از یک‌سال گلدان پر پشت شده و شاخه‌هایش مثل گیسوی افشان دخترکی عاشق کشیده می‌شوند روی زمین رو به نور پنجره‌ها. برگ‌های سبزش آن‌قدر یک‌دستند و بی سوختگی و لک که یک مهمان زن را به شک می‌اندازند. «اون گله مصنوعیه؟»
صبر این است. زندگی این است.


#دا
💘43👍1
وقتی کسی بچه‌ یا بچه‌هاش دور از خودش زندگی کنند موقع احوالپرسی ازش می‌پرسیم دوری‌هات خوبن؟


#زبان_لکی
#کلمه_بازی
11