حرف اضافه
321 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
45 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
لطفا اگه بیدارید دعا کنید مادرم امشب رو به خیر و سلامتی بگذرونه. برای دردش مسکن زدند ولی تنگی نفس نمی‌ذاره بخوابه.
🙏96
پرستار نیروی خدماتی رو صدا می‌زنه: خانم خسروی بچو بزان اِکوان آماده‌ست‌ باریدیان.
برو ببین اکوها آماده است بیاریشون.
علامت جمع ان برای اکو جالبه. درحالی‌که توی فارسی با ها جمع بسته می‌شه.


#کلمه_بازی
👌4💘1
سلام دوستان عزیزم
مادرم مرخص شد خدا رو شکر. ممنونم بابت دعاها و امیددادن‌ها و همدلی‌هاتون❤️.
ببخشید که دل‌نگرانتون کردم.
30
اسم مریض تخت کناری مادرم صاحب بود. که صِحو یا صاحاو (sehow or sahaow) تلفظش می‌کنند.
این اسم زنانه توی غرب کشور رایجه.


#اسم_فامیل_بازی
💘51
حرف اضافه
ما به بارون شدید می‌گیم رٍفت. بعد با همین ضرب‌المثل ساختیم. مثلاً به جای این‌که بگیم یه چیزی رو به باد دادی می‌گیم «داتَه رِفت‌ ِرا» یعنی دادیش به دست رِفت. (چون اقلیم روی ساخت ضرب‌المثل‌ها مؤثره احتمالاً توی منطقهٔ ما بارون شدید باعث از دست دادن مال و اموال…
عمه‌م روستا زندگی می‌کنه. زنگ زده احوال مادرم رو بپرسه. می‌گه دوسعلی هم باتِری گذاشته. گرگ نمی‌گیردش. بیست چار ساعت توی این زمینا در حال دوییدنه.
آره توی زیست روستایی هنوزم گرگ می‌تونه تهدید باشه و باهاش مثال زده بشه.


#کلمه_بازی
12😁6
حرف اضافه
عمه‌م روستا زندگی می‌کنه. زنگ زده احوال مادرم رو بپرسه. می‌گه دوسعلی هم باتِری گذاشته. گرگ نمی‌گیردش. بیست چار ساعت توی این زمینا در حال دوییدنه. آره توی زیست روستایی هنوزم گرگ می‌تونه تهدید باشه و باهاش مثال زده بشه. #کلمه_بازی
می‌دونید که دوس‌علی همون دوست علیه. حالا دوس‌علی کیه؟ پسرخالهٔ بچه‌های عمو بزرگه‌م. و خب این نسبت طوریه که برای من آشناست و عمه‌م وقتی اسمش رو میاره پشتش توضیحی نمی‌ده.
من اسم زنش رو هم می‌دونم. ماهی طلا که صداش می‌کنند مُیَه.
به قیافه هم می‌شناسمشون اونا هم ممکنه منو به خاطر شباهت به مادرم بشناسند. اما دیگه بچه‌هاشون رو نمی‌شناسم.
ما با دوسعلی اینا معاشرت نداریم. این سطح از شناخت من از همون نسبت فامیلی میاد که اولش گفتم یعنی حتی اگه نمی‌دیدمشون بازم در غیاب برام آشنا بودند چون اسمشون رو به فراخور موقعیت در فامیل شنیده بودم.
7
حرف اضافه
می‌دونید که دوس‌علی همون دوست علیه. حالا دوس‌علی کیه؟ پسرخالهٔ بچه‌های عمو بزرگه‌م. و خب این نسبت طوریه که برای من آشناست و عمه‌م وقتی اسمش رو میاره پشتش توضیحی نمی‌ده. من اسم زنش رو هم می‌دونم. ماهی طلا که صداش می‌کنند مُیَه. به قیافه هم می‌شناسمشون اونا…
الان برق اتاق رو خاموش کردیم بخوابیم و من برای این‌که بدونم اطلاعاتم درسته یه بار با دا چکشون می‌کنم. سؤالم می‌شه سرمنشأ رسم شجره‌نامهٔ خانوادگی دوسعلی اینا و من یادم میاد از چند سر دیگه با هم فامیلیم.
بقیه‌ش رو خوب یاد ‌نگرفتم اما می‌دونم برادر دوسعلی با خواهر یکی از عروس عمه‌هام ازدواج کرده. این بخش رو خیلی توضیح نمی‌دهم اما همین برادره دو تا از دخترهاش عروس طایفهٔ ما شدند. یکیش شده عروس همون عمو بزرگه‌م و یکی هم زن نوه عموی پدرم و نوه دایی مادرم.
نمی‌خواد این نسبت‌ها رو هجی یا رسم کنید😁
فقط خواستم بدونید اینا برای ما فامیلی محسوب می‌شه.
👍75
حرف اضافه
امروز به راضیه پیام دادم چند تا قربون صدقهٔ کرمانشاهی برام بفرسته. برای یه دیالوگ نیاز داشتم. این‌ها رو گفت: بشم نذرت دردت بالای سرم دردت تو قَلبِم شما چه قربون صدقه‌هایی دارید؟ #کلمه_بازی
آن موقع که این پست را گذاشته‌ام سوم مهر ۱۴۰۱ بوده که داشتم داستان کوتاهی می‌نوشتم با موضوع زن. حالا آن داستان در کتابی به نام «وقتی زن‌ها قصه می‌شوند» چاپ شده. خبرش را وقتی شنیدم که بیمارستان بودم. کنار تخت چهار بخش سی سی یوی یک بیمارستان امام علی کرمانشاه.


#از_نویسندگی
🎉8👏7
در وضعیتی‌ام که «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود»م و هی به خودم می‌گم کاش تموم بشه این بیابان، وین راه بی نهایت.


#وضعیت
💔52😭1
دوستی دیروز برام یه آهنگ فرستاده بود که الان دارم گوش می‌دمش. یه جاییش می‌گه:
«من و تو دیگه تنها نیستیم چون‌که
خدا با ما نشسته چای می‌نوشه» و بعدش من این‌جوری‌ام :)
👍5
حرف اضافه
خانم خزایی جسارتاً کجایی هستید؟ این را امشب رانندهٔ اسنپ ازم پرسید. جواب دادم اصالتاً از روستاهای نهاوند و متولد کنگاور. نه می‌دانست نهاوند مال کدام استان است و نه کنگاور. اصلاً سؤال را برای این پرسیده بود که بداند بوشهری هستم یا نه؟ چون خودش بوشهری بود و…
چهارشنبهٔ قبل وقتی این پست را گذاشتم تازه از ترمینال رسیده بودم خانه. دا برایم برنج و مرغ گذاشته بود و سبزی خوردن و آش رشته. آش رشته مال ناهار روز قبلی بود که خودم سفارش داده بودم بپزد ولی چون توی کرمانشاه گیر کردم به‌ خوردنش نرسیدم. همان شب برنج و مرغ را خوردم و باقی را گذاشتم توی یخچال.
فردا هم که خبر دادند توی بیمارستان بستری شده مستقیم از همان‌جا رفتم کرمانشاه.
آش رشته را امروز گرم کردم. با ترس خوردمش. با بغض و با حسرت. امروز هفتمین روزی است که دا توی خانه غذا نمی‌پزد.


#دا
💔8💘1
شما می‌‌دونستید استاد فرهنگ شریف از چهره‌های ماندگار موسیقی ایران بودند؟
من که نمی‌دونستم.


#اسم_فامیل_بازی
👌21
یعنی مأمور سجل کردن یا کسی که این فامیلی ر‌و گذاشته فکر نکرده قراره برای نسل‌ها بمونه؟ چرا فقط به خودش و حال اون موقعش توجه کرده آخه:))


#اسم_فامیل_بازی
😁6💘3
در زندگی یه لحظه‌ای هست که مریضی و به خاطر اثر بیماری دچار ضعف شدید و سردرد شدی و دو روزه سرکار نرفتی و میل به غذا نداری و عطش داری و با این‌که فوبیای دکتر رفتن داری ساعت سه نصف شب اسنپ می‌گیری و می‌ری درمانگاه و سرم می‌زنی و برای چندساعت رفرش می‌شی و خوابت می‌بره و فردا دوباره روز از نو همون روتین روز قبل تکرار می‌شه. لپتاپت از صبح تا شب بازه و توی این‌ دو روز نهایتا شیشصد کلمه نوشتی و عصر از سر ناچاری به دوستی می‌گی که برات آبمیوه و میوه بخره. ساعت ۷:۲۶ می‌گه بیا پایین بگیرشون چون من عجله دارم. می‌ری و‌ اون هنوز نرسیده و تو با خودت گوشی نبردی و چند دقیقه صبر می‌کنی و خبری ازش نیست و برای این‌که تا بالا نری می‌ری نگهبانی تا از اونجا بهش زنگ بزنی ولی شماره‌ش یادت نمیاد این‌قدر فکر می‌کنی فکر می‌کنی فکر می‌کنی تا بالاخره یادت بیاد.
و اون دوست بعد رفتنش بهت پیام می‌ده که چرا همهٔ میوه‌ها رو برنداشتی؟ گفتم همهٔ میوه‌های‌ روی صندلی عقبه مال توئه و تو انگار اون سه تا نایلون رو ندیدی.
زندگی هر روز امکان‌های جدیدی پیش رومون می‌ذاره:)
😢3
حرف اضافه
در زندگی یه لحظه‌ای هست که مریضی و به خاطر اثر بیماری دچار ضعف شدید و سردرد شدی و دو روزه سرکار نرفتی و میل به غذا نداری و عطش داری و با این‌که فوبیای دکتر رفتن داری ساعت سه نصف شب اسنپ می‌گیری و می‌ری درمانگاه و سرم می‌زنی و برای چندساعت رفرش می‌شی و خوابت…
ساعت هفت صبح صدای زنگ در خانه آمد. از چشمی دیدم یک زن به شانه ایستاده. صورتش را نمی‌دیدم. پرسیدم کیه؟
زهره بود. خودم دیشب ساعت هشت بهش زنگ زده بودم امروز برایم نان بخرد. ولی هیچی یادم نمی‌آمد. درد قدرت تخریبی عجیبی دارد.
💔7
سه شنبه که از دا خداحافظی می‌کردم هر چه خواستم سیس قوی بودن بگیرم نشد. صدبار بوسیدمش با گریه ولی او اشک نریخت. حالا از آن روز هرباری زنگ می‌زند/می‌زنم، می‌گوید دیدی من حالم خوبه. ناراحت نباشیا.


#دا
8💔6💘2
حرف اضافه
مرد داشت از خدمت کردن به مادر ۱۰۷ ساله‌اش قصه می‌کرد. دا گفت خدا برات بسازه. وسیلهٔ خیر شدی. گفت حاج خانوم خدا رو شکر می‌کنم که بهم لیاقت داده وسیلهٔ خیر باشم. این‌جوری می‌دونم که رهام نکرده. وقتی این را گفت هزار چشمهٔ نور در قلبم جوشید. تا حالا این‌قدر توحیدی…
گمونم یکی وایساده ‌تو کمین من که هر وقت تصمیمی گرفتم بزنه خرابش کنه:))
فیلم که ندیدم هیچ.
نشد بخونم.
نشد بنویسم.
حتی جلسه قبل کلاسمم نرفتم. اتفاقی که به ندرت در تاریخ زندگیم افتاده.

شوخی می‌کنم ما خدا رو به در هم شکستن تصمیم‌ها و اراده‌ها می‌شناسیم. من حاضرم خیلی از سختی‌ها رو بکشم اما در هر شرایطی دستم از دستش جدا نشه.
10
زنگ زدم هماهنگ کنم برای جلسهٔ امروز. گفت: نگا ما بعدازظهر ساعت چهار نشست داریم. شما ساعت سه تشیف بیارید.
از گفتن نگا حدس زدم شیرازی باشند. وقتی تشیف بردم نبودند. تماس گرفتم. «من فِلْکه معلمم». حدسم به یقین تبدیل شد.


#کلمه_بازی
7😁3