حرف اضافه
322 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
45 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
تنگ مپسند دلی را که در او جا داری

شهریار



مدرسه اسلامی هنر
#یک_قدم_جلوتر...
@isoapr
3
دو ویس ۴:۳۹ و ۲:۱۱ دقیقه‌ای را ساعت هفت برای دو نفر از دوستانم ارسال کردم ولی مگر می‌شد. دو تا وی پی‌انی را که داشتم حذف کردم یکی دیگر نصب کردم آن هم کانکت نشد. دوباره یکی از قبلی‌ها را نصب کردم و دی ان اسش را تغییر دادم تا شد. حالا پر از خشمم. چرا برای فرستادن شش دقیقه ویسی که به خاطر درد دستم ارسال کرده‌ام باید یکساعت معطل شوم؟
البته همین چهار خط هم با کلی ادا و تکرار همان دستکاری‌ها فرستاده شد.
😢4
حرف اضافه
دو ویس ۴:۳۹ و ۲:۱۱ دقیقه‌ای را ساعت هفت برای دو نفر از دوستانم ارسال کردم ولی مگر می‌شد. دو تا وی پی‌انی را که داشتم حذف کردم یکی دیگر نصب کردم آن هم کانکت نشد. دوباره یکی از قبلی‌ها را نصب کردم و دی ان اسش را تغییر دادم تا شد. حالا پر از خشمم. چرا برای فرستادن…
متأسفانه آخرش اون قدر وی پی ان‌ها جون کندند که ناچار شدم وی پی ان‌ پولی بخرم. وی پی ان پولی برای من مثل خریدن مواده. کاری که اکراه دارم ازش مثل رفتن به پیام رسان‌های داخلی. چون هر دوش برای من نماد اجبار ساختاریه. نماد ناهمدلی. نماد بستن راه گفتگو.
👍4😢2
همکاری دارم کتاب و مجله ازم امانت می‌گیرد. در تمام مدتی که دستم درد می‌کرد شده بود کیفم را مختصر کنم اما کتاب بردن برای او ترکم نمی‌شد.
یکشنبه دعوت بودیم به یک همایش. شماره ۱۶ مجله ناداستان را برایش بردم. وسط همایش دیدم روی یک صندلی جایش گذاشته. برش داشتم و گذاشتمش کنار کیفش. تا آخر همایش هم حواسم بود دستش باشد. موقع ناهار از هم جدا شدیم و نمی‌دانم چه شد. دوشنبه اداره نیامد. سه‌شنبه اول وقت ازم پرسید شما مجله رو توی ماشین ندیدید؟ جوابم نه بود. او هم در جواب گفت لابد توی ماشین‌ همسرمه. دیروز یکی دوبار پرسیدم بود؟ و جواب شنیدم هنوز نگشته.
به قول دا به دلم یقین زده بود گم شده. امروز فهمیدم توی ماشین همسرش هم نبوده. گفت به کسی که محل کارش نزدیک رستوران است سپرده‌ام برود پرس و جو کند. چند ساعت گذشت. خبری نشد. سؤال کردم ببینم آن فردِ نزدیک پیامی داده؟ نداده بود. همکارم می‌گفت نگران نباش. من هر طور شده پیداش می‌کنم. گفتم این مجله دیگه چاپ نمی‌شه و چیزی نیست که بگی پونصد تومن می‌دم می‌خرمش.
خودم شماره رستوران را پیدا کردم و زنگ زدم. «بچه‌ها نیستن. یه ساعت دیگه زنگ بزنید.»
یک ساعت دیگر که یک ربع به یازده می‌شد تماس گرفتم. «خانم! خیلی دیر پیگیری کردید. نه چیزی این‌جا نیست. بازم می‌پرسم تا عصر اگه خبری شد بهتون اطلاع می‌دم.»
همین چند دقیقه پیش دوباره زنگ زدم. «نه چیزی نیست. لابد بعد شما یکی برش داشته.»
از یک طرف دارم به خودم دلداری می‌دهم شاید یکی از همکاران برش داشته و دنبال صاحبش می‌گردد و از طرف دیگر مثل آلبرتو مانگل با خودم کلنجار می‌روم اصول اخلاقی‌ام را زیر پا بگذارم و بشوم یک آدم «نه امانت بگیر نه امانت بده.»
6😢2
اَجلَسی یعنی اَجلشه معادل همون «شیطونه می‌گه» است. توی زبان لکی اجل فراخوان می‌شه و در زبان فارسی شیطان.

#زبان_لکی
#کلمه_بازی
6👌1
گفتم‌ چه کتلت‌های قشنگی درست کرده‌ای.
با خنده گفت یعنی همیشه قشنگ درست نمی‌کنم؟
با لبخند جواب دادم چرا. همیشه قشنگن. صاف و مرتب و یکدست. فقط این دفعه کوچیکند.
با لبخند گفت آخه تو کوچیک دوست داری.

#دا
16🥰5😢1
تبریزم. دارد باران می‌بارد. از آن باران‌هایی که من نشسته‌ام توی اتاق و صدایش مثل یک موسیقی تمام خانه را گرفته. دیروز صبح که رسیدم یک جاهایی از باران شب گذشته‌ زمین تر بود. صبح که ما رفتیم بیرون باران گرفت و تا عصر هوای جوری خنک بود که در سی‌ام شهریور ماه آدم‌های زیادی را با کاپشن و لباس گرم می‌دیدیم. امروز هم از عصر هوا ابری شد و مغرب باران گرفت. از آن موقع هنوز کم و بیش می‌بارد.
حضور من میان این باران اجابت کدام دعاست؟ نمی‌دانم.
11😇2
خانم همسایه‌مون اسمش گلزار بود. یعنی همه گلزار صداش می‌کردند. امروز که آگهی ترحیمش رو دیدم فهمیدم گل‌عذار بوده.


#اسم_فامیل_بازی
9😢5
برق قطع شده. می‌گه شَمْ نِرین گیس دِین؟
ما برای روشن کردن شمع، فانوس، چراغ لامپا و وسایلی از این دست فعل گیس دادن رو به کار می‌بریم. در گذشته که برق نبوده وسایل جایگزین برق رو‌ گیس می‌دادند.

#دا
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
👌5👏1
لباس عوض می‌کرد. اشاره کردم به چروک‌های فراوان روی شکمش. گفت اینا جای چنگ زدن بچه‌هاست.
چنگ؟
- آره توی اون یکی دو ماه آخر که بچه‌ها جاشون تنگه، زیاد دست می‌زنند‌ به شکم مادر و جاش میفته.
می‌گویم جای دست دوازده تا بچه معلومه شکمت رو‌‌ لوچ‌لوچ* می‌کنه.


*چروک چروک
#دا
💘8
ساک دا و کولهٔ خودم رو گذاشتم توی هال و وسایلمون ریخته دور و برشون. می‌گه انگار بزمون زاییده.
برای زنی روستایی مثل مادرم نهایت به‌ هم‌ریختگی خونه مال وقت زاییدن بز و گوسفنداشون بوده.



#دا
#کلمه_بازی
11
دکتر اسم مریض رو صدا کرد: آخربس …، دخترش عکس رو برد نشون داد. از آخربس خانم که توی راهرو بود پرسیدم اسمتون توی منطقه‌تون مرسوم بوده؟ با یه چهرهٔ درهم کشیده و دلخور گفت خیلی زیاد بودیم آخه. سه تا بو‌دیم. داشت طعنه می‌زد.
من اسم‌های دختربس، قزبس و خدابس رو شنیده بودم ولی آخربس رو نه. برام درجهٔ دخترستیزی این اسم بعد از خدابس قرار داره.


#اسم_فامیل_بازی
💔103
فامیلی رانندهٔ اسنپ خوش رفتار خوب بود. بهش گفتم ببخشید می‌تونم بپرسم چرا این فامیلی رو دارید؟ برام توضیح داد: ما از سادات طباطبایی هستیم و فامیلی‌مون رو سی ساله عوض کردیم. برادرم خلافی مرتکب شد و پدرم می‌گفت من نمی‌تونم بابتش به جدم زهرا جوابگو‌ باشم. نمی‌خوام نه خودم نه بچه‌هام و نه نوه‌هام کاری بکنند که شرمندهٔ فامیلی‌مون بشیم. برای این‌کار با خیلی‌ها مشورت کرد. بعضی‌ها نهی‌ش کردند که نکن. رفت پیش آقای بهجت چون باهاش دوست بود این فامیلی رو براش انتخاب کرد و توی شجره‌نامه‌مون‌نوشت که فامیلی‌مون از طباطبایی به خوش‌رفتارخوب تغییر کرده و مهرش کرد.


#اسم_فامیل_بازی
💔9
Channel photo updated
تهرانم. صبح‌ها که روشنایی بزند دیگر نمی‌توانم بخوابم. به قول مادربزرگ زن داداشم: وَخیزید آفتاب زده مردم بهمون می‌خندن. مردم حالا خودشان بیشتر از ما نخوابند کمتر نمی‌خوابند اما ماجرای من و ردپای آفتاب سرجایش است.
پنجره باز است. گاهی آواز بلبل خرمای نشسته بر درخت‌ها می‌آید. همه خوابند. در سکوت و خنکای پاییزی خانه، سیب ملس دماوند را گاز زدم و جستار بلند سحر سخایی «هری پاتر در تونل سحرآمیز» را تمام کردم.
👏2
توی اسنپ با هم می‌رفتیم خرید. یک دفعه بغض کرد و چشمانش تر شد «یادم می‌افته پنج‌شنبه بعد این موقع کجام دلم می‌گیره انگار دارم تبعید می‌شم.» و‌ تا این‌ ده دوازده کلمه‌ را به زبان بیاورد صورتش خیس شد. یاد آندره آسیمان‌ می‌افتم که از اسکندریه تبعید شده‌ بود و توی پارکی در نیویورک با فوارهٔ پارک‌به دنبال زنده کردن دریای شهرش بود.
آسیمان‌ تبعیدش اجباری بود و او به خواست خودش برای تحصیل به اروپا رفته است.
ترک وطن اجبار و اختیار نمی‌شناسد. دوری دلتنگی مدام می‌آورد.



#از_کوچ
💔9
آمده‌ام تو به داد دلم برسی
تو سکوت مرا بشنو‌
که صدای غمم نرسد به کسی
حرف اضافه
هوا که رو به خنکی می‌ره دنیا جای قشنگتری می‌شه برای زندگی:) +رونوشت به مریم @kalamebazi
امروز پاییز شد. هوا خنک شد. باران بارید. و دارد باورم می‌شود از گرما نجات یافته‌ام. چه تابستان سختی داشت امسال.
👌7👀1
حرف اضافه
امروز پاییز شد. هوا خنک شد. باران بارید. و دارد باورم می‌شود از گرما نجات یافته‌ام. چه تابستان سختی داشت امسال.
همین باران و هوای خنکی که رؤیای تحقق یافتهٔ من است برای انارهای پاییز ناموقع است و باعث ترکیدگی پوستشان می‌شود.
من می‌ترسم به زودی دیگر چنین هوایی در این شهر کویری دست ندهد و دلم می‌خواهد بزنم بیرون و فقط راه بروم و نفس بکشم اما جبران کم خوابی دیشب را چه کنم که برای کلاس طولانی شب نیاز دارم به پرکردنش.
آه از دنیا که هیچ وقت همه چیز را نمی‌گذارد توی مشتمان. به یک رؤیا می‌رسی و‌ ترس از دست دیگری را داری و یا از دستش می‌دهی.
5