ساعت حرکت قطار ۲۱:۲۰ بود. نیم ساعت زودتر رسیدم. سوار که شدیم دا زنگ زد. ده دقیقه مانده بود به حرکت. قرار شد وقتی رسیدم خبر بدهم. دعا کرد به موقع برسم چون گاهی مسیر دو ساعته را دو و نیم یا سه ساعت را در راه بودهایم. علاوه بر آن تقاضای دعا اضافهای داشتم «وقتی میرسم زود اسنپ یا تپسی گیرم بیاد تا برسم برای فردا ناهار درست کنم.» چون دوبیشتر مواقع من جزو آخرین مسافران قطار هستم که از ایستگاه خارج میشوم.
تا یک ساعت پس از حرکت جستار پنجم کتاب نزدیک ایده را خواندم. نامکانی مثل قطار شهری. تمام که شد دستههای صندلی را دادم بالا، کیسهٔ وسایلم را بالش و پاهایم را جمع کردم و خوابیدم روی دوتا صندلی.
کمی بعد با صدای لخ لخ کفشها و چمدانها بالای سرم بیدار شدم. دقیقا یک ساعت گذشته بود و برای من به چشم بر هم زدنی میماند.
بدو پریدم بیرون. اسنپ و تپسی را زدم. همزمان توی دلم دعا میکردم و فکرم به پیش ناهار فردا بود. هنوز نرسیده جلوی در اصلی رانندهٔ تپسی درخواستم را قبول کرد و خوراک لوبیا سبز تصویب شد.
به دا زنگ زدم و ماجرا را گفتم. دعا کرده بود و خوشحال بود که زود میرسم.
دعاهای زنانه تا کجاها نمیرسند.
#زنانه_نویسی
تا یک ساعت پس از حرکت جستار پنجم کتاب نزدیک ایده را خواندم. نامکانی مثل قطار شهری. تمام که شد دستههای صندلی را دادم بالا، کیسهٔ وسایلم را بالش و پاهایم را جمع کردم و خوابیدم روی دوتا صندلی.
کمی بعد با صدای لخ لخ کفشها و چمدانها بالای سرم بیدار شدم. دقیقا یک ساعت گذشته بود و برای من به چشم بر هم زدنی میماند.
بدو پریدم بیرون. اسنپ و تپسی را زدم. همزمان توی دلم دعا میکردم و فکرم به پیش ناهار فردا بود. هنوز نرسیده جلوی در اصلی رانندهٔ تپسی درخواستم را قبول کرد و خوراک لوبیا سبز تصویب شد.
به دا زنگ زدم و ماجرا را گفتم. دعا کرده بود و خوشحال بود که زود میرسم.
دعاهای زنانه تا کجاها نمیرسند.
#زنانه_نویسی
❤6🙏2
👍3❤1
❤1
👍9☃4💘1
وقتی کسی تازه وارد جمع میشه، نشستهها به احترامش نیم خیز میشن و میگن یالله و تازه وارد در حالیکه با اشاره ازشون تقاضا میکنه بشینن در جوابشون میگه الله یارت.
#کلمه_بازی
#کلمه_بازی
❤7
حرف اضافه
از این سندرم داونی هاست. دو تا عشق دارد توی زندگیاش. فوتبال و فیلم. شدیداً آبی است. هر بازیگری را هم دوست دارد به خاطر استقلالی بودنش است. از نظر او، داشتن این خصوصیت به آدمها اصالت میدهد. امشب هی نشست برایم اسم هنرپیشه ردیف کرد. هر چه گفتم اینها که بازیشان…
سندرم داونی است ولی در بین بچههای شبیه خودش پدیدهای است. اینکه خوب حرف میزند. خوب یعنی هم به لحاظ سر و زبانداری و هم اینکه فارسی زبان مادریاش نیست اما کاملاً بر آن مسلط است. سواد ندارد اما خیلی از حروف و کلمات را بر اثر تکرار و مشاهده و جستجو یاد گرفته. مثلا ً ساعت را بلد است بخواند. اعداد را هم. تقویم را هم. یا اسامی فوتبالیستها و فیلمهای زیرنویس تلویزیون را.
میگویم جستجو چون گوشی هوشمند دارد و با ویس گوگل کارهایش را انجام میدهد. عشق فیلم و فوتبال و آهنگ است. چون استقلالی است ملاک انتخاب هنرپیشهها و خوانندهها برایش همین استقلالی بودن است. مثلاً پوریا پور سرخ و گرشا رضایی برایش در صدرند چون استقلالیاند. به جز فوتبال داخلی پیگیر فوتبال خارجی هم هست و دربارهاش اطلاعات دارد.
نوشتن دربارهش به قدر نوشتن چند جستار یا یک مستند بلند وقت میخواهد اما با این حال یک چیز اشتباهی رفته توی سرش که نمیخواهد اصلاحش کند. چه؟
وقتی کسی به گوشیاش زنگ میزند جواب نمیدهد میگوید شارژ تلفنم تمام میشود. صدبار همکهبهش توضیح دادهاند زیر بار نمیرود. دیشب بهش گفتم احمد شمارهت رو میدی من بهت زنگ بزنم؟
گفت آره.
گفتم زنگ بزنم جواب میدی؟
گفت آره.
گفتم پس شمارهت رو بده بهم.
بعد از این دیالوگ همه مشغول چای و میوه و حرف بودیم که صدایم کرد.
«زینب چرا زنگ نزدی بهم؟»
گفتم منظورم این بود وقتی رفتم قم.
بعد گوشیاش را سُر داد سمتم که شمارهاش را بردارم.
به شماره خودم زنگ زدم تا شمارهاش بیفتد. وقتی افتاد قطع کردم و گوشی را پسش دادم. گفتم الان شمارهت رو سیو میکنم.
گوشی را گرفت و شمارهام را خوب نگاه کرد. شاید میخواست به حافظه بسپاردش. نگاه کردنش که تمام شد با صدای بلند گفت آخرش کار خودتو کردی بلا و زد زیر خنده.
و پشت بندش جمع دوازدهنفرهمان منفجر شد از این پلیتیک که جوری رفتار کرد که خودم باورم شد مخش را زدهام تا بهم شماره بدهد🤭
میگویم جستجو چون گوشی هوشمند دارد و با ویس گوگل کارهایش را انجام میدهد. عشق فیلم و فوتبال و آهنگ است. چون استقلالی است ملاک انتخاب هنرپیشهها و خوانندهها برایش همین استقلالی بودن است. مثلاً پوریا پور سرخ و گرشا رضایی برایش در صدرند چون استقلالیاند. به جز فوتبال داخلی پیگیر فوتبال خارجی هم هست و دربارهاش اطلاعات دارد.
نوشتن دربارهش به قدر نوشتن چند جستار یا یک مستند بلند وقت میخواهد اما با این حال یک چیز اشتباهی رفته توی سرش که نمیخواهد اصلاحش کند. چه؟
وقتی کسی به گوشیاش زنگ میزند جواب نمیدهد میگوید شارژ تلفنم تمام میشود. صدبار همکهبهش توضیح دادهاند زیر بار نمیرود. دیشب بهش گفتم احمد شمارهت رو میدی من بهت زنگ بزنم؟
گفت آره.
گفتم زنگ بزنم جواب میدی؟
گفت آره.
گفتم پس شمارهت رو بده بهم.
بعد از این دیالوگ همه مشغول چای و میوه و حرف بودیم که صدایم کرد.
«زینب چرا زنگ نزدی بهم؟»
گفتم منظورم این بود وقتی رفتم قم.
بعد گوشیاش را سُر داد سمتم که شمارهاش را بردارم.
به شماره خودم زنگ زدم تا شمارهاش بیفتد. وقتی افتاد قطع کردم و گوشی را پسش دادم. گفتم الان شمارهت رو سیو میکنم.
گوشی را گرفت و شمارهام را خوب نگاه کرد. شاید میخواست به حافظه بسپاردش. نگاه کردنش که تمام شد با صدای بلند گفت آخرش کار خودتو کردی بلا و زد زیر خنده.
و پشت بندش جمع دوازدهنفرهمان منفجر شد از این پلیتیک که جوری رفتار کرد که خودم باورم شد مخش را زدهام تا بهم شماره بدهد🤭
😁7❤5
حرف اضافه
سندرم داونی است ولی در بین بچههای شبیه خودش پدیدهای است. اینکه خوب حرف میزند. خوب یعنی هم به لحاظ سر و زبانداری و هم اینکه فارسی زبان مادریاش نیست اما کاملاً بر آن مسلط است. سواد ندارد اما خیلی از حروف و کلمات را بر اثر تکرار و مشاهده و جستجو یاد گرفته.…
پرسیدیم کدام خوانندهها را دوست داری؟ گفت گرشا رضایی آهنگ شرمش خیلی خوبه، رضا بهرام، مهدی احمدوند، چاووشی هم خوبه، اصفهانی هم به شدت دوست دارم.
ازش تقاضای آهنگ درخواستی کردیم. شرم و دریا دریا را پلی کرد و باهاش همخوانی کرد. یکی از همینها را تقدیم به مادرش کرد. «برای تقدیم به مادر قشنگم.» ولی دیگر ادامه نداد. میگفت آخه مادر گریهش میگیره. دا گفت برامون شاد بخون. «آخه زن عمو میترسم گریه کنی.» خوب حدس زده بوده چون من موقع خواندنش به سختی جلوی راه گرفتن اشکهایم را گرفته بودم. دا دوباره گفت نه. شاد بخون.
و چند نفر توی جمع گفتند بهنام بانی بخون.
توی گوگل سرچ کرد بهنام بانی عاشق و دربهدرم. آهنگ را دانلود کرد و شروع کرد باهاش بخواند.
محمد گفت ما دست میزنیم تو پاشو برقص. رو کرد بهش. لبهایش را گزید و گفت شهادت امام رضاست ها. توی تقویمنوشته. همان طور نشسته کمی از آهنگ را خواند. ولی بعد تصمیم گرفت شعری را برای تقدیم به امام رضا بخواند. «روحش شاد» و ولایت عشق اصفهانی را دانلود کرد و تا ته آهنگ را خواند.
ازش تقاضای آهنگ درخواستی کردیم. شرم و دریا دریا را پلی کرد و باهاش همخوانی کرد. یکی از همینها را تقدیم به مادرش کرد. «برای تقدیم به مادر قشنگم.» ولی دیگر ادامه نداد. میگفت آخه مادر گریهش میگیره. دا گفت برامون شاد بخون. «آخه زن عمو میترسم گریه کنی.» خوب حدس زده بوده چون من موقع خواندنش به سختی جلوی راه گرفتن اشکهایم را گرفته بودم. دا دوباره گفت نه. شاد بخون.
و چند نفر توی جمع گفتند بهنام بانی بخون.
توی گوگل سرچ کرد بهنام بانی عاشق و دربهدرم. آهنگ را دانلود کرد و شروع کرد باهاش بخواند.
محمد گفت ما دست میزنیم تو پاشو برقص. رو کرد بهش. لبهایش را گزید و گفت شهادت امام رضاست ها. توی تقویمنوشته. همان طور نشسته کمی از آهنگ را خواند. ولی بعد تصمیم گرفت شعری را برای تقدیم به امام رضا بخواند. «روحش شاد» و ولایت عشق اصفهانی را دانلود کرد و تا ته آهنگ را خواند.
❤13
امان از تعارف در فرهنگ ایرانی. امان.
امشب دیگه داشتم به مرز جنون میرسیدم از این همه تعارفی که گاهی توش هم بی صداقتی هست و هم حقالناس.
نوشتم که حواسم باشه.
امشب دیگه داشتم به مرز جنون میرسیدم از این همه تعارفی که گاهی توش هم بی صداقتی هست و هم حقالناس.
نوشتم که حواسم باشه.
👍8
توی متنی میخوندم اسم مزارستان مراغه، گلشن زهراست. بعد مال بقیه شهرهایی رو که بلدم مرور کردم. انگار تکراری نیستند یا کم تکراری هستند. بعضیهاشون فقط در مکاتبات رسمی و اداری نوشته میشن. مثلاً مردم کنگاور همه میرن سرِخاک کسی نمیدونه بهشت فاطمه کجاست.
تهران: بهشت زهرا
کنگاور: بهشت فاطمه
کرمانشاه: باغ فردوس
نهاوند: باغ بهشت
تبریز: وادی رحمت
ارومیه: باغ رضوان
اصفهان: تخت فولاد
شیراز:دارالرحمه
کرج: امامزاده طاهر
مشهد: بهشت رضا، بهشت ثامن
قم: بهشت معصومه، بقیع، وادی السلام، قبرستان نو، شیخان، گلزار
نمیدونم دیروز کجا بود توی مسیر تویسرکان به قم که اسم مزارستانشون بهشت هاجر بود.
#کلمه_بازی
تهران: بهشت زهرا
کنگاور: بهشت فاطمه
کرمانشاه: باغ فردوس
نهاوند: باغ بهشت
تبریز: وادی رحمت
ارومیه: باغ رضوان
اصفهان: تخت فولاد
شیراز:دارالرحمه
کرج: امامزاده طاهر
مشهد: بهشت رضا، بهشت ثامن
قم: بهشت معصومه، بقیع، وادی السلام، قبرستان نو، شیخان، گلزار
نمیدونم دیروز کجا بود توی مسیر تویسرکان به قم که اسم مزارستانشون بهشت هاجر بود.
#کلمه_بازی
👌4
پا که گذاشتم توی ورودی مجتمع یادم آمد من اینجا خانهای دارم. بخواهم توصیفش کنم دقیقاً حالم اینطوری بود: وارد راهرو که شدم چشمم افتاد به آسانسور که قرار بود مثل ماشین زمان وصلم کند به روزهایی از گذشته. گذشتهای که هنوز یک هفته از تاریخ مصرفش نگذشته بود. از یکشنبه که رفته بودم خانه، خانه یعنی پیش دا اینجا فراموشم شده بود. توی حرفها بهش اشاره کرده بودم اما اینکه دلم برایش تنگ شود و هوایش را بکنم، نه. نسبت من و این خانه، خلأ بود. خلأ مطلق.
#از_کوچ
#از_کوچ
❤4💔2
حرف اضافه
توی متنی میخوندم اسم مزارستان مراغه، گلشن زهراست. بعد مال بقیه شهرهایی رو که بلدم مرور کردم. انگار تکراری نیستند یا کم تکراری هستند. بعضیهاشون فقط در مکاتبات رسمی و اداری نوشته میشن. مثلاً مردم کنگاور همه میرن سرِخاک کسی نمیدونه بهشت فاطمه کجاست. تهران:…
متن رو میشه اینطوری ویرایش کرد:
که دو دسته مزارستان داریم. یه عده اونایی که بعد از انقلاب و به خصوص بعد از جنگ نامگذاری و یا ایجاد شدند و یه عده اونایی که از قدیم بودند.
و احتمالاً بهشتها دربرگیرندهٔ مزار شهدا هستند و گاهی این اسم تسری داده شده به کل مزارستان اون ناحیه.
که دو دسته مزارستان داریم. یه عده اونایی که بعد از انقلاب و به خصوص بعد از جنگ نامگذاری و یا ایجاد شدند و یه عده اونایی که از قدیم بودند.
و احتمالاً بهشتها دربرگیرندهٔ مزار شهدا هستند و گاهی این اسم تسری داده شده به کل مزارستان اون ناحیه.
👍3
یک.
ساعت کاری تغییر کرده. یک ساعت دیرتر برمیگردیم خانه. ساعت ۱۴.
دو.
میوه ندارم. از اتوبوس که پیاده میشوم تکهای از مسیر را پیاده میروم تا برسم بهفروشگاه میوه و ترهبار.
از نهصدتومان موجودیای که یک سومش مال خودم است، ششصد تومان را خرید میکنم و من میمانم و سیصد تومان تا سر برج.
سه.
اسنپ زود میآید. تا برسم خانه ساعت ۱۵:۴۰ است.
چهار.
خریدها را میگذارم پایین آشپزخانه. یخچال را از برق میکشم بیرون، درش را باز میگذارم و غذا را گرم میکنم.
پنج.
دیر شده ولی نیاز دارم بخوابم. ۱۶:۲۰ که دراز میکشم باید روی شانهٔ راستم بخوابم تا خوابم ببرد. نمیدانم میل به خودآزاری بدنم از کجا میآید؟ تا وقتی شانهٔ چپم درد میکرد تا به شانهٔ چپ نمیخوابیدم خوابم نمیبرد و به روی شانهٔ چپ افتادن همانا و احساسی شبیه لگد کردن یک استخوان شکسته همان. حالا همان داستان دارد برای شانهٔ راستم تکرار میشود.
شش.
تازه با درد شانه کنار آمده و چشمانم گرم شده که تلفنم زنگ میزند. نیم ساعت گذشته.
هفت.
برفک یخچال هنوز باز نشده. جایخی را خالی میکنم و میروم تراس کوچک و گلدانها را میشورم. اینجوری در خانه تکانی فردا یک قدم جلوترم. تا برگردم یخها آب شده.
هربار کهیخچال را پاک میکنم میگویم این آخرین بار است پاکت میکنم و به زودی یخچال نو میآید جایت و هنوز خبری نیست.
هشت.
خریدها را توی یخچالِ تمیز، جاگیر میکنم. بلالی را دو تکه میکنم و میگذارم آبپز شود برای شام.
نه.
خانه تاریک شده. تا وضو بگیرم چیزی به مغرب نمانده. به دا زنگ میزنم. آخرین مهمانش هم رفته و بعد از یک هفته تنها شده.
ده.
بعد از نماز بدو بلال را داغ داغ میخورم، لپتاپ را روشن میکنم و منتظر شبنم میشوم.
چند هفته است بعد از تمام شدن کلاسمان داریم با هم جزوهاش را مرور میکنیم. هر هفته دو جلسه را. رسیدهایم به اواخر جلسهٔ ششم. وقت نکردهام مرور کنم. دیرآمدن شبنم فرصتی است.
یازده.
آجی زنگ میزند. کمی که حرف میزنیم شبنم آنلاین میشود. ساعت حدود ۲۰. خداحافظی میکنم تا بعد از جلسه.
دوازده.
شبنم ساکن بندر است. همکلاسی ناداستان روایی بودهایم. از هم هیچی نمیدانیم اما ناداستان دوستمان کرده. پایه بودنش برای گفتگو و رشد در این حوزه را دوست دارم.
سیزده.
ساعت ۲۲ اول به آجی زنگ میزنم بعد به دا. آجی مشغول مشک زدن است برای ترخینهٔ فردا. تلفن را میگذارم روی اسپیکر و ماکارونی خرد میکنم. میراث آروم نمیگیگیرم تقریباً به همهمان رسیده.
چهارده.
بعد از قطع کردن، تند تند دست به کار پخت ناهار فردا میشوم. وسطش هلویی گاز میزنم. وقت نیست باید زودتر بخوابم.
پانزده.
یازده و نیم برق را خاموش میکنم. همین که تای ملافه را باز میکنم یادم میافتد از ظهر نرمش شانهها را انجام ندادهام. خستهام. بی خیالش میشوم.
#زنانه_نویسی
ساعت کاری تغییر کرده. یک ساعت دیرتر برمیگردیم خانه. ساعت ۱۴.
دو.
میوه ندارم. از اتوبوس که پیاده میشوم تکهای از مسیر را پیاده میروم تا برسم بهفروشگاه میوه و ترهبار.
از نهصدتومان موجودیای که یک سومش مال خودم است، ششصد تومان را خرید میکنم و من میمانم و سیصد تومان تا سر برج.
سه.
اسنپ زود میآید. تا برسم خانه ساعت ۱۵:۴۰ است.
چهار.
خریدها را میگذارم پایین آشپزخانه. یخچال را از برق میکشم بیرون، درش را باز میگذارم و غذا را گرم میکنم.
پنج.
دیر شده ولی نیاز دارم بخوابم. ۱۶:۲۰ که دراز میکشم باید روی شانهٔ راستم بخوابم تا خوابم ببرد. نمیدانم میل به خودآزاری بدنم از کجا میآید؟ تا وقتی شانهٔ چپم درد میکرد تا به شانهٔ چپ نمیخوابیدم خوابم نمیبرد و به روی شانهٔ چپ افتادن همانا و احساسی شبیه لگد کردن یک استخوان شکسته همان. حالا همان داستان دارد برای شانهٔ راستم تکرار میشود.
شش.
تازه با درد شانه کنار آمده و چشمانم گرم شده که تلفنم زنگ میزند. نیم ساعت گذشته.
هفت.
برفک یخچال هنوز باز نشده. جایخی را خالی میکنم و میروم تراس کوچک و گلدانها را میشورم. اینجوری در خانه تکانی فردا یک قدم جلوترم. تا برگردم یخها آب شده.
هربار کهیخچال را پاک میکنم میگویم این آخرین بار است پاکت میکنم و به زودی یخچال نو میآید جایت و هنوز خبری نیست.
هشت.
خریدها را توی یخچالِ تمیز، جاگیر میکنم. بلالی را دو تکه میکنم و میگذارم آبپز شود برای شام.
نه.
خانه تاریک شده. تا وضو بگیرم چیزی به مغرب نمانده. به دا زنگ میزنم. آخرین مهمانش هم رفته و بعد از یک هفته تنها شده.
ده.
بعد از نماز بدو بلال را داغ داغ میخورم، لپتاپ را روشن میکنم و منتظر شبنم میشوم.
چند هفته است بعد از تمام شدن کلاسمان داریم با هم جزوهاش را مرور میکنیم. هر هفته دو جلسه را. رسیدهایم به اواخر جلسهٔ ششم. وقت نکردهام مرور کنم. دیرآمدن شبنم فرصتی است.
یازده.
آجی زنگ میزند. کمی که حرف میزنیم شبنم آنلاین میشود. ساعت حدود ۲۰. خداحافظی میکنم تا بعد از جلسه.
دوازده.
شبنم ساکن بندر است. همکلاسی ناداستان روایی بودهایم. از هم هیچی نمیدانیم اما ناداستان دوستمان کرده. پایه بودنش برای گفتگو و رشد در این حوزه را دوست دارم.
سیزده.
ساعت ۲۲ اول به آجی زنگ میزنم بعد به دا. آجی مشغول مشک زدن است برای ترخینهٔ فردا. تلفن را میگذارم روی اسپیکر و ماکارونی خرد میکنم. میراث آروم نمیگیگیرم تقریباً به همهمان رسیده.
چهارده.
بعد از قطع کردن، تند تند دست به کار پخت ناهار فردا میشوم. وسطش هلویی گاز میزنم. وقت نیست باید زودتر بخوابم.
پانزده.
یازده و نیم برق را خاموش میکنم. همین که تای ملافه را باز میکنم یادم میافتد از ظهر نرمش شانهها را انجام ندادهام. خستهام. بی خیالش میشوم.
#زنانه_نویسی
❤12👏2
مشهد بودیم. خانهای اجاره کرده بودیم که مجاور حرم بود. در واقع تراس طبقه بالای خودمان بود که وقتی سرت را از نردهاش میبردی آن ور یکی از ورودیهای ضریح جلوت بود. از آنها که کمر پردههای مخملش را گره میزنند تا زوّار راحت بروند و بیایند. از روی تراس حتی گنبد طلا در آغوشت بود. با خودم میگفتم اگر ما اینجا بخوابیم و پایمان را دراز کنیم بی احترامی بهامام رضاست.
👌4
حرف اضافه
ژ 💠 در زبانهای کردی و لکی کلمات دارای حرف "ژ" زیاد داریم. به نظر من که قشنگند. تلاشم را کردهام آنهایی را که در لکی به کار میبریم بنویسم. قطعا در لکی شهرهای دیگر هم کلمات بیشتری هست که کاش بلدشان بودم. ۱- ژَن: زن ۲- روژ: روز. نامهای دخترانه روژین و…
یه کلمهٔ ژ دار دیگه:)
زغال رو وقتی میسوزه دیدید دیگه. ما به اون بخش سرخرنگش میگیم مِژ.
بعد وقتی شدت حرارت چیزی رو مثال بزنیم مِژ رو به کار میبریم. مثلاً اگه بچه تب شدید داشته باشه میگیم «دَس مَری مِژ بیتی» یعنی دست انگار مِژه. پیشونیش انگار مِژه. بدنش انگار مِژه.
#کلمه_بازی
#زبان_لکی
زغال رو وقتی میسوزه دیدید دیگه. ما به اون بخش سرخرنگش میگیم مِژ.
بعد وقتی شدت حرارت چیزی رو مثال بزنیم مِژ رو به کار میبریم. مثلاً اگه بچه تب شدید داشته باشه میگیم «دَس مَری مِژ بیتی» یعنی دست انگار مِژه. پیشونیش انگار مِژه. بدنش انگار مِژه.
#کلمه_بازی
#زبان_لکی
❤12👍1👌1
حرف اضافه
جل الخالق از این انسان مدرن. چرا باید آدم فوبیای رزومه نویسی داشته باشه؟ بالاخره بعد از حدود دوسال بهش غلبه کردم و نوشتمش.
کمالگرایی اینطوریه که همیشه دنبال بهترین و بینقصترین و کاملترینی حتی برای خریدن یه تِی.
بالاخره بعد از دو سال و نه ماه بهش غلبه کردم و یکشنبه خریدمش.
بالاخره بعد از دو سال و نه ماه بهش غلبه کردم و یکشنبه خریدمش.
💔2😐2👌1
امروز که داشتیم با دا ترخینه میذاشتیم دقت کردم دیدم به جای بعضیها میگه یَک تا کی (yak ta ki). دلم میخواد برم سراغ متون کهن ببینم اونا چی میگفتند. به گمونم بعضی و برخی بعد از این اصطلاحات ما وارد فارسی شدند.
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
#زبان_لکی
#کلمه_بازی
❤3
حرف اضافه
یه کلمهٔ ژ دار دیگه:) زغال رو وقتی میسوزه دیدید دیگه. ما به اون بخش سرخرنگش میگیم مِژ. بعد وقتی شدت حرارت چیزی رو مثال بزنیم مِژ رو به کار میبریم. مثلاً اگه بچه تب شدید داشته باشه میگیم «دَس مَری مِژ بیتی» یعنی دست انگار مِژه. پیشونیش انگار مِژه. بدنش…
مِژ گاهی واحد آتیش هم میشه. مثلاً «بچو مِژی آگِر ئه تنور بار» یعنی برو یه مِژ آتیش از تنور بیار. چون وقتی میخواستند چای دم کنند میرفتند یه تیکه زغال گداخته از تنور میآوردند و میگذاشتند زیر کتری.
#کلمه_بازی
#کلمه_بازی
❤3👌2
به ظاهر دوستیم. دوشنبه پیام داد و توی گپ و گفت طولانیاش مدام ترغیبم میکرد به انجام یک کار غیر اخلاقی. چنین رفتاری از این آدم عجیب بود. کسی که اگر اسمش را بشنوید محال است باور کنید چنین توصیهای کرده باشد.خودم هم باورم نمیشد جوری که خیال میکردم ممکن است کسی دیگر پشت ایناکانت باشد و این حرفها را بزند. آن روز صریح گفتم چنین کاری را دوست ندارم اما به خاطر ملاحظه و رودربایستی به قدر لازم محکم نگفتم. شاید برای همین او هی پیشروی میکرد. الان با خودم گفتم چرا باید خجالت بکشم؟ چون ممکن است این رفتار دوباره تکرار شود. رفتم پیام دادم بهش و برایش نوشتم: «اگه تو دوست منی چرا باید دعوتم کنی به تاریکی و حتی تشویق و تحریکم کنی به اون. آدم دوستش رو میبره رو به رشد. رو به نور. اگه دوستم هستی چنین توقعی ازت دارم و نمیخوام مشابه اون گفتگو رو دیگه باهام داشته باشی.»
👌8❤2👏2
حرف اضافه
ما وقتی از چیزی در حد تنفر خسته میشویم میگوییم گرگم شده. در این حالت تنفر به آستانه وحشت رسیده. مثال بزنم برایتان: - خانه گرگم شده. در حالتی که مادرتان رفته سفر. یا اختلاف و دعوا توی خانه زیاد است. - اداره گرگم شده. در حالتی که محیط کاری تان پر از عدم وجدان…
داره طوبی رو نگاه میکنه. سریال رسیده به اونجا که دوران صدامه و هر کی رفته برای زیارت اربعین کشتنش.
میگه همین چیزا رو میبینم صدام گرگم میشه.
#کلمه_بازی
#دا
میگه همین چیزا رو میبینم صدام گرگم میشه.
#کلمه_بازی
#دا
❤4💘1