کی عروسکهای پلاستیکی قدیمی را یادش است؟
باگِشان دست و پاهایشان بود.بیشتر دستها. آنقدر از سر کنجکاوی درشان میآوردیم و جاشان میانداختیم که هرز میشدند.
بعد از مدتی یا باید غم عروسک یکدستی را به دوش میکشیدیم یا با توسل به مادر و التماس به خواهرهای بزرگ، سفارش کت یا پیراهنی را میدادیم که مفصل بازو را به تنه پیوند دهد.
تصویر بازوی کنده شده از زیر پارچهٔ توری پیراهن، تصویر روشنی است. مثل یک ظهر آفتابی تابستانی.
این روزها که بازوی چپم درد میکند و گاهی دردش به خصوص موقع غلتیدن در خواب شدت میگیرد، تصویر بازوی کنده شده جان میگیرد. دست میبرم بِکَنمش که از خواب بیدار میشوم.
#بالهایم_درد_میکنند
باگِشان دست و پاهایشان بود.بیشتر دستها. آنقدر از سر کنجکاوی درشان میآوردیم و جاشان میانداختیم که هرز میشدند.
بعد از مدتی یا باید غم عروسک یکدستی را به دوش میکشیدیم یا با توسل به مادر و التماس به خواهرهای بزرگ، سفارش کت یا پیراهنی را میدادیم که مفصل بازو را به تنه پیوند دهد.
تصویر بازوی کنده شده از زیر پارچهٔ توری پیراهن، تصویر روشنی است. مثل یک ظهر آفتابی تابستانی.
این روزها که بازوی چپم درد میکند و گاهی دردش به خصوص موقع غلتیدن در خواب شدت میگیرد، تصویر بازوی کنده شده جان میگیرد. دست میبرم بِکَنمش که از خواب بیدار میشوم.
#بالهایم_درد_میکنند
❤8
داره میگه
«سین» و «ر» دوبیشتر وقتها میان دنبال مادربزرگشون میبرنش پیش خودشون.
یه بار اومدن دنبال منم و با هم رفتیم عیادت فلانی.
«ر» ناخنهاش رو رنگ کرده بود.
لاک و مانیکور نه ها. رنگ:)
#کلمه_بازی
#دا
«سین» و «ر» دوبیشتر وقتها میان دنبال مادربزرگشون میبرنش پیش خودشون.
یه بار اومدن دنبال منم و با هم رفتیم عیادت فلانی.
«ر» ناخنهاش رو رنگ کرده بود.
لاک و مانیکور نه ها. رنگ:)
#کلمه_بازی
#دا
برای مادرم از قصهٔ زندگی مونا همکلاسی عراقی ایرانیام، فرار پدرش از عراق و اخراج خانوادهٔ مادریاش در ابتدای جنگ میگویم.
میگوید «ما هم که رفته بودیم عراق، موقع خرید توی مغازهای فروشنده آرام فارسی حرف میزد با بابات. از مأمور عراقی که همراهمان بود میترسید. اصفهانی بود.»
روایت مادرم مال بیست سال پیش است که آمریکاییها در عراق بودند و صدام زنده بود.
#دا
میگوید «ما هم که رفته بودیم عراق، موقع خرید توی مغازهای فروشنده آرام فارسی حرف میزد با بابات. از مأمور عراقی که همراهمان بود میترسید. اصفهانی بود.»
روایت مادرم مال بیست سال پیش است که آمریکاییها در عراق بودند و صدام زنده بود.
#دا
👌7
حرف اضافه
امروز تولد مصطفاست. از صبح دارم فکر میکنم چرا بینهایت دوستش داشتم و دارم؟ به جز او برادران دیگری هم دارم که به این اندازه محبتشان در قلبم نیست. از هر طرف که بهش نگاه میکنم میرسم به معصومیتش. مصطفا عین فطرت بود. همین هم سبب شده بود به قول مسکوب پادزهر…
روی پتوی پهن شدهٔ گوشه هال خوابیده، من هم با زاویه نود درجه بالای سرش دراز کشیدهام و حرف میزنیم. میگویم فردا که میخوای برگردی تولد «شَمَه گُلَه» است. میخندد.
چشمانم را میبندم. موجی توی دلم لایه لایه شروع به حرکت میکند و داغیاش تا تیغه دماغم میرسد. موج میرسد به چشمانم. حرارت راه خروج میخواهد. اشک راه میگیرد.
خودم را میزنم به خواب. او هم چشمانش را بسته. شاید زیر پلکهایش آتشفشان غمی در حال فوران است.
*شَمَه گُلَه یعنی شمع و گل. مادرم مصطفا را اینطور صدا میکرد.
#مصطفای_ما
#دا
چشمانم را میبندم. موجی توی دلم لایه لایه شروع به حرکت میکند و داغیاش تا تیغه دماغم میرسد. موج میرسد به چشمانم. حرارت راه خروج میخواهد. اشک راه میگیرد.
خودم را میزنم به خواب. او هم چشمانش را بسته. شاید زیر پلکهایش آتشفشان غمی در حال فوران است.
*شَمَه گُلَه یعنی شمع و گل. مادرم مصطفا را اینطور صدا میکرد.
#مصطفای_ما
#دا
💔18👍1
مادرم رفته. تسبیح سفیدش روی پتوی گوشهٔ هال مانده. با دمپاییهای نرمش توی خانه راه میروم. به گلدانهای گندمی و زامفولیای روبهرویم که جابهشان کرده نگاه میکنم و ردّ دستهاش که مانده در گله به گلهٔ خانه.
یخچال برفک گرفته. از برق کشیدهام تمیزش کنم. یک کوه لباس باید بشورم و بروم حمام.
یک ماهی هست خانه را درست و حسابی تمیز نکردهام.
دستهام درد میکنند به خصوص دست چپم.
پروژههای عملی ترم قبل را باید تحویل دهم. تکمیل و تحویل و تصویب پروپوزالم از همه واجبتر است که آن هم مانده.
دو کار نوشتنی دارم که قولشان را دادهام.
دو پروژهٔ خوب را به خاطر محدودیت وقت رد کردهام.
مادرم زنگ زده که خانه برف میبارد. اینجا هم از دیشب برف و بارانی است. دلم میخواهد خانه باشم. کنار بخاری پشت میزم، رو به پنجره و منظره برفی حیاط.
یا ماشین داشته باشم و یکی دوساعتی بروم تماشای نقاط برفی اطراف این شهر یا یکی زنگ بزند و ناهار دعوتم کند.
برای من روزهای برفی یعنی روزهای خانه و خانواده. دیشب به رسم مادرم هلیم لوبیای زمستانیمان را بارگذاشتم برای صبحانه. صبحانه و ناهار نه به معنای غذا بودن که به مثابه عوامل گرد هم آورنده و محبتزا مهماند.
علیالحساب دلتنگی و غم است که غلبه کرده اما باید بلند شوم. از یخچال شروع کنم یا لباسها؟
#دا
یخچال برفک گرفته. از برق کشیدهام تمیزش کنم. یک کوه لباس باید بشورم و بروم حمام.
یک ماهی هست خانه را درست و حسابی تمیز نکردهام.
دستهام درد میکنند به خصوص دست چپم.
پروژههای عملی ترم قبل را باید تحویل دهم. تکمیل و تحویل و تصویب پروپوزالم از همه واجبتر است که آن هم مانده.
دو کار نوشتنی دارم که قولشان را دادهام.
دو پروژهٔ خوب را به خاطر محدودیت وقت رد کردهام.
مادرم زنگ زده که خانه برف میبارد. اینجا هم از دیشب برف و بارانی است. دلم میخواهد خانه باشم. کنار بخاری پشت میزم، رو به پنجره و منظره برفی حیاط.
یا ماشین داشته باشم و یکی دوساعتی بروم تماشای نقاط برفی اطراف این شهر یا یکی زنگ بزند و ناهار دعوتم کند.
برای من روزهای برفی یعنی روزهای خانه و خانواده. دیشب به رسم مادرم هلیم لوبیای زمستانیمان را بارگذاشتم برای صبحانه. صبحانه و ناهار نه به معنای غذا بودن که به مثابه عوامل گرد هم آورنده و محبتزا مهماند.
علیالحساب دلتنگی و غم است که غلبه کرده اما باید بلند شوم. از یخچال شروع کنم یا لباسها؟
#دا
❤11💔6
حرف اضافه
در این سرما و باران یار خوشتر نگار اندر کنار و عشق در سر +مولوی
خانم یا آقای خوش ذوقی که این ایموجی قشنگ 🎄رو گذاشتی. دمت گرم. لبخندونم کردی.
☃5🤩5🎄3👀1
ترکیبهای خلاقانهٔ
کویر ۲
سوزوکی ۱
رستم ۲
سامورایی ۱
نادر ابراهیمی ۲
هاروکی موراکامی ۱
به جای خود، این تعابیر گزارشگر عرب
«بای بای سامورایی
الی مطار توکیو» بیست بود😁
کویر ۲
سوزوکی ۱
رستم ۲
سامورایی ۱
نادر ابراهیمی ۲
هاروکی موراکامی ۱
به جای خود، این تعابیر گزارشگر عرب
«بای بای سامورایی
الی مطار توکیو» بیست بود😁
❤5🤣2⚡1
حرف اضافه
کی عروسکهای پلاستیکی قدیمی را یادش است؟ باگِشان دست و پاهایشان بود.بیشتر دستها. آنقدر از سر کنجکاوی درشان میآوردیم و جاشان میانداختیم که هرز میشدند. بعد از مدتی یا باید غم عروسک یکدستی را به دوش میکشیدیم یا با توسل به مادر و التماس به خواهرهای بزرگ،…
«شونه چپم درد میکنه آقای دکتر».
- دو تا دستها رو ببر بالا.
همین دو جمله کافی است تا دکتر تشخیص دهد دچار عارضهٔ شانهٔ یخ زده شدهام.
Frozen shoulder.
دکتر مراحل درمانم را توضیح میدهد. تزریق، دارو، فیزیوتراپی، ام آر آی و من به این فکر میکنم وقتی علائم یک بیماری اینقدر آشناست یعنی تعداد مبتلایانش بالاست.
«علتش چیه؟»
- شاید با ام آر آی مشخص بشه.
دوباره مراحل درمان را روی کاغذ مینویسد و تأکید میکند «نری دیگه پیدات نشه».
امتداد فکرم میرسد به اینجا که لابد تجربه دکتر بر رفتن و قطع درمان بیماران دلالت دارد.
بعد از ویزیت تزریق را که انجام میدهد میگوید «همراه ماده ضد التهاب بی حس کننده زدم. بذار شونهت رو حرکت بدم».
با حرکت سوم مچ روپوش سفیدش را میگیرم. «اگه حرکتش ندی دستت خشک میشه».
اشکم از زیر ماسک راه میگیرد.
من و گریه برای درد جسمی جلوی دکتر؟ تجربهٔ تازهای است.
درد مثل هنرمندی خودم را و جامعه را برایم بازنمایی میکند.
#بالهایم_درد_میکنند
- دو تا دستها رو ببر بالا.
همین دو جمله کافی است تا دکتر تشخیص دهد دچار عارضهٔ شانهٔ یخ زده شدهام.
Frozen shoulder.
دکتر مراحل درمانم را توضیح میدهد. تزریق، دارو، فیزیوتراپی، ام آر آی و من به این فکر میکنم وقتی علائم یک بیماری اینقدر آشناست یعنی تعداد مبتلایانش بالاست.
«علتش چیه؟»
- شاید با ام آر آی مشخص بشه.
دوباره مراحل درمان را روی کاغذ مینویسد و تأکید میکند «نری دیگه پیدات نشه».
امتداد فکرم میرسد به اینجا که لابد تجربه دکتر بر رفتن و قطع درمان بیماران دلالت دارد.
بعد از ویزیت تزریق را که انجام میدهد میگوید «همراه ماده ضد التهاب بی حس کننده زدم. بذار شونهت رو حرکت بدم».
با حرکت سوم مچ روپوش سفیدش را میگیرم. «اگه حرکتش ندی دستت خشک میشه».
اشکم از زیر ماسک راه میگیرد.
من و گریه برای درد جسمی جلوی دکتر؟ تجربهٔ تازهای است.
درد مثل هنرمندی خودم را و جامعه را برایم بازنمایی میکند.
#بالهایم_درد_میکنند
😢6💔5🙊1
حرف اضافه
«شونه چپم درد میکنه آقای دکتر». - دو تا دستها رو ببر بالا. همین دو جمله کافی است تا دکتر تشخیص دهد دچار عارضهٔ شانهٔ یخ زده شدهام. Frozen shoulder. دکتر مراحل درمانم را توضیح میدهد. تزریق، دارو، فیزیوتراپی، ام آر آی و من به این فکر میکنم وقتی علائم یک…
دیروز را اداره نرفتم. امروز داشتم میگفتم اصلا نفهمیدم چطور یک دفعه چنین دردی گرفتم. همکارم گفت اراکیها ضرب المثلی دارند که «درد خروار خروار میآید و مثقال مثقال میرود».
#بالهایم_درد_میکنند
#بالهایم_درد_میکنند
😨4❤3😈3
حرف اضافه
شاگرد شوفر لیوانم رو که پر میکنه میپرسه: «درست تموم نشد دیگه؟» چهارساله که مسافر این خطم. با همین کوله.
گمانم اولین بار است بی کوله میروم خانه. اول از بردن «رفیق» منصرف شدم. کوله سیاهم را میگویم. رفیق ده سالهام. دو بار رفتم «قشنگ» را آوردم. قشنگ کوله سبز کله غازیام است. دوست سبک و فانتزی یکسالهام. و آخر راضی شدم به کیف سیاه بزرگم.
مولوی وقتی میگوید «درد است که آدمی را رهبر است» به یقین منظورش دردی مثل درد شانه نیست. اما همین درد جسمانی به ظاهر کوچک باعث شد از کهنه عادتم دست بکشم.
آقای مولوی اگر اجازه بدهی این تکّه از فیه مافیهات را برای تأیید حرفم بیاورم «تن، همچون مریم است و هر یکی عیسی داریم، اگر ما را درد پیدا شود عیسی ما بزاید و اگر درد نباشد عیسی هم از آن راه نهانی که آمد باز به اصل خود پیوندد الا ما محروم مانیم و ازو بیبهره».
#بالهایم_درد_میکنند
مولوی وقتی میگوید «درد است که آدمی را رهبر است» به یقین منظورش دردی مثل درد شانه نیست. اما همین درد جسمانی به ظاهر کوچک باعث شد از کهنه عادتم دست بکشم.
آقای مولوی اگر اجازه بدهی این تکّه از فیه مافیهات را برای تأیید حرفم بیاورم «تن، همچون مریم است و هر یکی عیسی داریم، اگر ما را درد پیدا شود عیسی ما بزاید و اگر درد نباشد عیسی هم از آن راه نهانی که آمد باز به اصل خود پیوندد الا ما محروم مانیم و ازو بیبهره».
#بالهایم_درد_میکنند
👍8
حرف اضافه
کی عروسکهای پلاستیکی قدیمی را یادش است؟ باگِشان دست و پاهایشان بود.بیشتر دستها. آنقدر از سر کنجکاوی درشان میآوردیم و جاشان میانداختیم که هرز میشدند. بعد از مدتی یا باید غم عروسک یکدستی را به دوش میکشیدیم یا با توسل به مادر و التماس به خواهرهای بزرگ،…
مادربزرگم در جوانی دست درد میگیرد و نذر میکند اگر دستش خوب شود هر کس کار و احتیاجی داشته باشد دریغ نکند و نه نگوید. جا در جا دستش خوب میشود و نذرش دهان به دهان توی آبادی میچرخد.
کم کم زنان روستا هر کدام سرشان شلوغ میشود اندازه یکی دو خنچه نان، آرد میآورند و میآیند سراغش.
یکیش خانم بس که کمک حال شوهرش در دکّانداری بوده و چهار تا بچهٔ قد و نیمقد داشته، دوبیشتر وقتها کیسه آرد به دست جلوی خانه ننهام بوده.
خانواده مادریام عیالوار بودهاند. خودشان پنج بچه و یتیمهای عمویش سه تا. مرد و مهمان هم که فراوان داشتهاند.
مادرم میگوید: «یه بار از ننهت پرسیدم ما خودمون هر روز باید یه بار و گاهی دوبار نون بپزیم چرا قبول میکنی برای زنهای ده نون بپزی؟ گفت روله! نذر دارم».
و تا وقتی توی آن روستا بودند پای نذرش ماند.
+رولَه یعنی فرزند اما این واژه دلالت بر عزیز بودن و نهایت مهر و محبت دارد مثل جگرگوشهام.
#دا
#بالهایم_درد_میکنند
کم کم زنان روستا هر کدام سرشان شلوغ میشود اندازه یکی دو خنچه نان، آرد میآورند و میآیند سراغش.
یکیش خانم بس که کمک حال شوهرش در دکّانداری بوده و چهار تا بچهٔ قد و نیمقد داشته، دوبیشتر وقتها کیسه آرد به دست جلوی خانه ننهام بوده.
خانواده مادریام عیالوار بودهاند. خودشان پنج بچه و یتیمهای عمویش سه تا. مرد و مهمان هم که فراوان داشتهاند.
مادرم میگوید: «یه بار از ننهت پرسیدم ما خودمون هر روز باید یه بار و گاهی دوبار نون بپزیم چرا قبول میکنی برای زنهای ده نون بپزی؟ گفت روله! نذر دارم».
و تا وقتی توی آن روستا بودند پای نذرش ماند.
+رولَه یعنی فرزند اما این واژه دلالت بر عزیز بودن و نهایت مهر و محبت دارد مثل جگرگوشهام.
#دا
#بالهایم_درد_میکنند
❤10💘2😇1
حرف اضافه
«شونه چپم درد میکنه آقای دکتر». - دو تا دستها رو ببر بالا. همین دو جمله کافی است تا دکتر تشخیص دهد دچار عارضهٔ شانهٔ یخ زده شدهام. Frozen shoulder. دکتر مراحل درمانم را توضیح میدهد. تزریق، دارو، فیزیوتراپی، ام آر آی و من به این فکر میکنم وقتی علائم یک…
تختهای فیزیوتراپی از هم جدا هستند. اما صدای مریضها و مکالمهشان با فیزیوتراپها به گوش هم میرسد.
یکی از فیزیوتراپها به مریضتخت کناریام ورزش که میدهد تعبیر قشنگی برای نگهداشتن زمان دارد. «به اندازه یه صلوات پات رو بالا نگهار».
#بالهایم_درد_میکنند
یکی از فیزیوتراپها به مریضتخت کناریام ورزش که میدهد تعبیر قشنگی برای نگهداشتن زمان دارد. «به اندازه یه صلوات پات رو بالا نگهار».
#بالهایم_درد_میکنند
❤10
❤5👻2🎄1
«به زبان مادری گریه میکنیم» را امشب خریدم تا بعد از «لهجهها اهلی نمیشوند» دومین کتاب مجموعه زندگی میان زبانهای نشر اطراف باشد که میخوانم.
قبل از شروعش به مادرم زنگ زدم. گفت بعد از دو روز باران پیاپی دارد برف میبارد. برفی درشت.
و شبکههای تلویزیونی قطع شدهاند».
مادرم تنهاست و سواد ندارد.
دلم میخواهد دوربینی توی خانه داشتیم تا ببینم چنین لحظاتی را چگونه میگذراند.
#دا
قبل از شروعش به مادرم زنگ زدم. گفت بعد از دو روز باران پیاپی دارد برف میبارد. برفی درشت.
و شبکههای تلویزیونی قطع شدهاند».
مادرم تنهاست و سواد ندارد.
دلم میخواهد دوربینی توی خانه داشتیم تا ببینم چنین لحظاتی را چگونه میگذراند.
#دا
❤10
فرض کنید خانم ۶۲ سالهای هنوز مجرده. وقتی میره مسجد محلهٔ تازه، ازش میپرسن چندتا بچه داری؟
میگه بچه ندارم.
بعد که یه عالمه وای ننه و آخی سر ریز میشه سمتش، دوباره سؤالها شروع میشه:
خودتون بچهدار نمیشین یا شوهرتون؟
من ازدواج نکردم رو که در جواب میشنون شروع میکنن به گفتن وای ننه، آخی، تف تف تف تف تف و انگشت گزیدن.
«تف تف تف تف تف» برای اصفهانیها علامت تأسفه.
#کلمه_بازی
+از پادکست مجردهای رادیو مرز شنیدم.
میگه بچه ندارم.
بعد که یه عالمه وای ننه و آخی سر ریز میشه سمتش، دوباره سؤالها شروع میشه:
خودتون بچهدار نمیشین یا شوهرتون؟
من ازدواج نکردم رو که در جواب میشنون شروع میکنن به گفتن وای ننه، آخی، تف تف تف تف تف و انگشت گزیدن.
«تف تف تف تف تف» برای اصفهانیها علامت تأسفه.
#کلمه_بازی
+از پادکست مجردهای رادیو مرز شنیدم.
💔3😐3❤2