فقط کشیدیدش؟
-بله عادت قفل کردن ندارم.
اگه قفلش میکردید دوتا قفل بالا و پایین باید تخریب میشد. اینم ضد سرقت اصله سخت باز میشه. بعد از توی کیف کوچکش یک چیزی مثل طلق آ پنج سیاه با لبههای سمبادهای آورد بیرون و کشید لای در. با شانهٔ راستش هم چند بار تکانش داد و بشمر ده، در باز شد.
-بله عادت قفل کردن ندارم.
اگه قفلش میکردید دوتا قفل بالا و پایین باید تخریب میشد. اینم ضد سرقت اصله سخت باز میشه. بعد از توی کیف کوچکش یک چیزی مثل طلق آ پنج سیاه با لبههای سمبادهای آورد بیرون و کشید لای در. با شانهٔ راستش هم چند بار تکانش داد و بشمر ده، در باز شد.
❤2
نظر خودم رسیدن به نشست آخر مدرسه و تهیهٔ گزارش بود اما رئیس و رؤسا نظرشان به نرفتن بود. تمرین «لِتَشْقَى» برای سال جدید را از همینجا آغاز کردم و به جایش برای خودم برنامهریزی کردم.
قم یا بیرون قم؟ معلوم است بیرون. کجا؟
حالا که زایندهرود آب داشت کجا بهتر از اصفهان. بعد از کار، گوشی را درآوردم به مریم پیام بدهم برای پرس و جو که خواهرم زنگ زد. «ما امشب داریم میریم مشهد. شنبه هم برمیگردیم. زنگ زدم بگم تو هم باهامون بیا». شوقی افتاد به جانم. به هزار دلیل دلم پیش امام رضا بود به دو دلیل اما نمیشد بروم. شب خبر دادم که نمیشود بیایم.
پیشتر با حدیث قرار کرده بودیم به زودی هم را ببینیم و چه زودی بهتر از عصر امروز که هوا هم بازگشته بود به اصل و لطافتش.
بی خبر از آنکه صبح یکباره کاری پیش میآید و باید بروم خانه.
گاهی تصمیمها جوری چرخ میخورند تا تو حساب کار بیاید دستت «چه کنم چه کنم نیست. چه کُنَد چه کُنَد است».
قم یا بیرون قم؟ معلوم است بیرون. کجا؟
حالا که زایندهرود آب داشت کجا بهتر از اصفهان. بعد از کار، گوشی را درآوردم به مریم پیام بدهم برای پرس و جو که خواهرم زنگ زد. «ما امشب داریم میریم مشهد. شنبه هم برمیگردیم. زنگ زدم بگم تو هم باهامون بیا». شوقی افتاد به جانم. به هزار دلیل دلم پیش امام رضا بود به دو دلیل اما نمیشد بروم. شب خبر دادم که نمیشود بیایم.
پیشتر با حدیث قرار کرده بودیم به زودی هم را ببینیم و چه زودی بهتر از عصر امروز که هوا هم بازگشته بود به اصل و لطافتش.
بی خبر از آنکه صبح یکباره کاری پیش میآید و باید بروم خانه.
گاهی تصمیمها جوری چرخ میخورند تا تو حساب کار بیاید دستت «چه کنم چه کنم نیست. چه کُنَد چه کُنَد است».
❤8
عطیه نامهای نسرین و گلشن را در سفر کشمیرش شنیده بود. یک فروشندهٔ کشمیری بهش گفته بود سالها پیش زبان رایج این دیار فارسی بوده.
@rahomaah
#اسم_فامیل_بازی
@rahomaah
#اسم_فامیل_بازی
❤5👍1
Forwarded from ویراستار (Hossein Javid)
ایران باستان اگر اینقدر که در فرهنگهای نام «سردار دلیر ایرانی» دارد در واقعیت هم داشت، امپراتوری ساسانی هنوز سقوط نکرده بود!
باور بفرمایید اینطور نیست که ته هر واژهای یک «ا» بچسبانیم و آن واژه بشود نام فلان جنگاور دلیر باستانی که در بهمان نبرد دلاوریها کرده است! منابعی که ما از ایران باستان داریم عمدتاً اسناد و بیانیههای دولتی یا متون مذهبی هستند، نه متون متقن تاریخی. در اینها هم نامها محدودند و اصلاً هدف از نگارششان ستودن کسانی جز پادشاهان یا خدایان نبوده است. شگفت اینکه بعضی اسمهای «ایرانی» اکنون پربسامد در همان منابع محدودی که به دست ما رسیده درواقع اسامی افراد دغلباز با سرنوشتهای شوم بوده است!
اگر در انتظار تولد فرزندتان هستید، لطفاً چشمبسته هر چه را در سایتهای اینترنتی و فرهنگهای نام میبینید باور نکنید؛ اینها بیشتر ماهیت تجاری دارند تا علمی.
حسین جاوید
@Virastaar
باور بفرمایید اینطور نیست که ته هر واژهای یک «ا» بچسبانیم و آن واژه بشود نام فلان جنگاور دلیر باستانی که در بهمان نبرد دلاوریها کرده است! منابعی که ما از ایران باستان داریم عمدتاً اسناد و بیانیههای دولتی یا متون مذهبی هستند، نه متون متقن تاریخی. در اینها هم نامها محدودند و اصلاً هدف از نگارششان ستودن کسانی جز پادشاهان یا خدایان نبوده است. شگفت اینکه بعضی اسمهای «ایرانی» اکنون پربسامد در همان منابع محدودی که به دست ما رسیده درواقع اسامی افراد دغلباز با سرنوشتهای شوم بوده است!
اگر در انتظار تولد فرزندتان هستید، لطفاً چشمبسته هر چه را در سایتهای اینترنتی و فرهنگهای نام میبینید باور نکنید؛ اینها بیشتر ماهیت تجاری دارند تا علمی.
حسین جاوید
@Virastaar
👍7
فرض کنید داریم از آقای اسکندری حرف میزنیم. چندسال پیش جایی بودیم و یکی که دوست آقای اسکندری بود داشت از سیرهاش برایمان حرف میزد. تو گویی مقالهاش را برای همایش علمی ترویجی اسکندرشناسی ارائه میداد: که صاحب یک هایپر مارکت شده و لازم است برای کلاس کار، سوار فلان ماشین گرانقیمت بشود. خط موبایلش رند باشد و لباسهایش بهمان برند تا مقبولیتش حفظ شود و چه و چه.
کمی نگذشته بود آقا، کلاهبردار از آب درآمد، هایپرش جمع شد، قرض مردم را نداد و رفت زندان.
حالا توی این بلبشوی فیدیلیتی گیت و اظهاراتی که گفتهاند نمایندهها باید خودروی ایمن داشته باشند، همهاش یاد آقای اسکندری میافتم و شأنش.
کمی نگذشته بود آقا، کلاهبردار از آب درآمد، هایپرش جمع شد، قرض مردم را نداد و رفت زندان.
حالا توی این بلبشوی فیدیلیتی گیت و اظهاراتی که گفتهاند نمایندهها باید خودروی ایمن داشته باشند، همهاش یاد آقای اسکندری میافتم و شأنش.
❤2
حرف اضافه
فرض کنید داریم از آقای اسکندری حرف میزنیم. چندسال پیش جایی بودیم و یکی که دوست آقای اسکندری بود داشت از سیرهاش برایمان حرف میزد. تو گویی مقالهاش را برای همایش علمی ترویجی اسکندرشناسی ارائه میداد: که صاحب یک هایپر مارکت شده و لازم است برای کلاس کار،…
اینو چند روز پیش نوشتم و نفرستادم. چرا؟
خواهرم خودش دو تا بچه داشت و حسین برادر زادهام همسن دومیاش بود. یک جوری از عمق جان بهش میگفت عزیز سختم که توی عالم کودکی خیال میکردم حسین را بیشتر از بچههای خودش دوست دارد.
الان که زینب تصاویر کربلا رفتنش را استوری کرده حسی درونم میجوشد. هر چه فکر میکنم نمیتوانم مصداقی برایش پیدا کنم جز واژهٔ عزیز سختم، با همان عمق و حرارتی که خواهرم بر زبانش میآورد.
الان که زینب تصاویر کربلا رفتنش را استوری کرده حسی درونم میجوشد. هر چه فکر میکنم نمیتوانم مصداقی برایش پیدا کنم جز واژهٔ عزیز سختم، با همان عمق و حرارتی که خواهرم بر زبانش میآورد.
❤9
حرف اضافه
دههٔ اول محرم که آقای دیانی برنامهٔ سوره را اجرا میکرد دیدم یک نفر توییت کرده: بچهها تو شبکهٔ چهار یه آخوند بی ریش دیدم و گرخیدم. (نقل به مضمون) تمسخرها و توهینها به کنار، کامنت دو نفر قابل توجه بود. یکی نوشته بود نظام برای اثبات خودش دست به هرکاری میزند…
راهروی ۲۴ام، غرفهٔ۱۵ و بوسهآغوشها که تمام شد، تحلیلهای چه لاغر شدی، گونههات چه برجسته شده، یه تغییری کردی بگو چیکار کردی و انکار و اصرارها و خندهها راه باز کردند به دیدارمان. چندساعت بعد سر قنوت نماز مغرب ذهنم این صحنهها را چفت کرد به تصویر روزهای آخرین مسعود دیانی. که آدمی به آنی تمام ویترینش فرو میریزد. اللهم اغفر للمؤمنینی روانهٔ آقا مسعود دیانی کردم و وحشتم گرفت از این ناپایداری عظیم.
❤7
امروز از اتوبوس که پیاده شدم دستگاه، کارتم رو نمیخوند. راننده خودشم اومد امتحان کرد، نشد. اون میگفت شارژ نداری. منم میگفتم دستگاه خرابه. هیچکدوم قانع نشدیم و قرار شد فردا بهجاش بزنم. بعد که اومدم کارت رو بذارم تو کیفم دیدم کارت متروی تهرانه😁
خب چه کنم
«بازگشتهام از سفر،
سفر از من بازنمیگردد»🤭
+شعر از شمس لنگرودی
خب چه کنم
«بازگشتهام از سفر،
سفر از من بازنمیگردد»🤭
+شعر از شمس لنگرودی
🤩3💯2⚡1
حرف اضافه
یکی از فقدانهایی که در زیست جدیدم باهاش مواجهام، فقدان طبیعتی است که در آن بزرگ شدهام و در اصل با هم آمیختهایم. شاید آسمان همه جا یک رنگ باشد ولی رنگ خاک و جنس و شکل کوهها یکی نیست. خاک ما مثل زن باروری است و هر آن سزاوار رویش. دیدید زنهایی که باردار…
امروز از دانشکده علوم اجتماعی علامه تا متروی شریعتی، پیاده آمدم و لذت دیدن چنارها را بردم. شده بودم همان پرسهزنی که والتر بنیامین دربارهاش میگوید: «مشاهدهگر پنهان مناظر و فضاها و مکانهای شهری است. در نتیجه پرسهزنی را میتوان بهعنوان فعالیت مشاهدهگر مقتدری فهم کرد که در شهر چرخ میزند تا چیزهایی را پیدا کند که نگاه نافذش را در اشغال خود میگیرند تا از این طریق هویت ناکاملش را کامل کند، وجود ناراضیاش را راضی کند و حسی از شجاعت را با حسی از زندگی جایگزین کند».
چنارها گره خوردهاند به هویتم.
+هشتگی باید بسازم #برای_چنارها
چنارها گره خوردهاند به هویتم.
+هشتگی باید بسازم #برای_چنارها
❤5
کتاب از طرف فرزند کوچک را نشر مهرستان به نمایشگاه امسال رسانده که شامل چهارده روایت از طرف فرزندان برای پدر و مادرها و بزرگترهایشان است. یکی از روایتها را من نوشتهام. اگر کتاب را خریدید بهم پیام بدهید تا روایت اصلیام را برایتان بفرستم. چون متأسفانه روایتی که در این کتاب منتشر شده نسخهٔ ویرایش نشدهام است. با ویراستاری هم جوری شده که خودم سیر رواییاش را سخت میفهمم چه برسد به شما.
👍3💯1
گرما و سرما، روزهای کوتاه و بلند فرقی نداشت. هر وقت میآمدم سفره افتاده بود. ساعتها که جدید میشدند با هم ناهار میخوردیم و در ساعتهای قدیم غذایم گوشهٔ بخاری گرم بود. بعد که آمدم اینجا توی چند ماه سرگردانی بین خانهٔ این و آن، بعدِ رسیدنم تازه سفره میافتاد و باید صبر میکردی تا غذا برسد یا اگر رسید، قابل خوردن شود. مادرم اما اگر غذا را هم نمیکشید، چه در گوشهٔ بخاری چه روی گاز دما را طوری تنظیم میکرد که خوردنش صبر نخواهد. حالا که خودم هستم با اینکه شب قبل همیشه ناهار را میپزم ولی ظهر که برمیگردم گاهی آنقدر خستهام که به سختی فاصلهٔ بین گرم شدن غذا و خوردنش را تاب میآورم. حتی شده تا غذا گرم شود خوابیدهام و یکی دو ساعت بعد بیدار شدهام.
غذای گرم و سفرهٔ حاضر از آن نعمات مجهولند.
#از_کوچ
#دا
غذای گرم و سفرهٔ حاضر از آن نعمات مجهولند.
#از_کوچ
#دا
❤3💯3
مادرم بخواهد صالح بودن و خداترسی کسی را مثال بزند میگوید از آب شب مانده هم پرهیز میکرد، میکند.
#کلمه_بازی
#دا
#کلمه_بازی
#دا
👌7
حرف اضافه
عمه نرگس فامیلمان است. نه اینکه فامیلِ فامیل هم. اما از وقتی یادم میآید بهمان گفتهاند فامیلیم ما با هم. مادرم میگوید پدربزرگ مادریاش با مادربزرگ پدری من پسرعمو دخترعمو بودهاند. این نسبت برای ما هجیاش هم سخت است. برای مادرم اینها نه. با هم جیک تو…
اول این پستی را که بهش ریپلای زدهام بخوانید تا نسبت ما و عمه نرگس را بدانید:)
عمه نرگس الان بهم زنگ زد و پیشاپیش روز دختر را تبریک گفت و دعا کرد درِ خیری به رویم باز شود و درِ خیر هم که از قدیم و ندیم ازدواج بوده و هست.
ولش کنیم اینها را. من از داشتن آدم باکیفیتی مثل عمه نرگس در زندگیمان خوشحالم.
هشتگی هم باید برای #عمه_نرگس بسازم.
عمه نرگس الان بهم زنگ زد و پیشاپیش روز دختر را تبریک گفت و دعا کرد درِ خیری به رویم باز شود و درِ خیر هم که از قدیم و ندیم ازدواج بوده و هست.
ولش کنیم اینها را. من از داشتن آدم باکیفیتی مثل عمه نرگس در زندگیمان خوشحالم.
هشتگی هم باید برای #عمه_نرگس بسازم.
❤6💯3
توی روز هم اگر با مادرم حرف زده باشم شب را حتماً بهش زنگ میزنم. من نزنم او میزند. یک جور مناسک شده برای هر دویمان. او میخواهد گزندگی غریبی را برای من کم کند. من میخواهم او بداند دلم پیشش است. تلفن ثابتم این مناسک را از بر است.
امشب به دلایلی نشد زنگ بزنم تا چند دقیقه پیش. دکمهٔ تکرار را که زدم یادم افتاد چرا نصفهشبی پیرزن را کشاندم توی هال. چرا زنگ نزدم به تلفن همراهش که توی تاقچه و بالای سرش است. ولی صدای نرمش نگذاشت خجالتم دوامی داشته باشد. «بارونه. از صدای رعد و برق خوابم نبرده بود هنوز».
خانهٔ ما بهار است. آنجا بهار هنوز سر وعدهاش هست. شصته باران شنیدهاید؟ باران در شصتمین روز بهار را میگویند.
#دا
امشب به دلایلی نشد زنگ بزنم تا چند دقیقه پیش. دکمهٔ تکرار را که زدم یادم افتاد چرا نصفهشبی پیرزن را کشاندم توی هال. چرا زنگ نزدم به تلفن همراهش که توی تاقچه و بالای سرش است. ولی صدای نرمش نگذاشت خجالتم دوامی داشته باشد. «بارونه. از صدای رعد و برق خوابم نبرده بود هنوز».
خانهٔ ما بهار است. آنجا بهار هنوز سر وعدهاش هست. شصته باران شنیدهاید؟ باران در شصتمین روز بهار را میگویند.
#دا
❤20💯1