حرف اضافه
321 subscribers
187 photos
20 videos
6 files
45 links
گل و گیاهان زینتی خوانده‌ام.
ارتباطات می‌خوانم.
می‌نویسم هم.
و به زبان لکی حرف می‌زنم.
#کلمه_بازی
Download Telegram
حرف اضافه
سلام دوستان عید و بهار و سال و حال نو مبارکتون🌱
بهار بینا.
دوستانی که از اواخر دههٔ هشتاد در فضای مجازی می‌شناسندم این اسم برایشان آشناست. بعضی‌ها هنوز هم به خاطرش، بهار صدایم می‌زنند.
لابد با خودتان می‌گویید این اسم و فامیل را از کجا آورده‌ام؟
دبیرستان که بودیم توی کتاب دینی‌مان حدیثی از پیامبر نوشته بود: «اِذا راَیتُمُ الرَّبیع فَاَکثِروا ذِکرَ النُّشور؛ هرگاه بهار را دیدید بسیار از قیامت یاد کنید»*.
از آن موقع این عزیزِ با معنا سنجاق شده بوده توی ذهنم تا وقتی‌که قرار شد برای خودم یک هویت مجازی بسازم. بینشی که حدیث بهم می‌داد بینایی در بهار بود و چه هویتی بهتر از این. هویتی که دست کم هر سال بهار خودم را پایبندش دانسته‌ام.
هفت سال است هر عید این پوستر را پست می‌کنم چون این بیت شعر «آید بهار و پیرهن بیشه نو شود … زیباتر آن‌که در سرت اندیشه نو شود» را هم جزیی از این نگرش می‌دانم.

زیرنویس:
*- این روایت در کتاب فخررازی آمده و در کتب حدیثی شیعه نیست. در علم الحدیث احادیثی که از اهل سنت نقل می‌شود اما مخالف احکام و عقاید ما نیست و‌ ارشادی است با اغماض با سند آن برخورد می‌کنیم. چون بحث قیامت و رستاخیز را بنابر تشبیه فصل‌ها بیان می‌کند. برای همین این حدیث در کتب و لسان علما و‌ خطبای ما هم بیان شده.
👍52
دیشب حرف کشید‌ به خرید فلان وسیلهٔ ضروری. گفتم پول داشته باشم می‌خرم حتماً. امروز وقتی پیام دادی که من بهت قرض می‌دم تا بتونی بخری، از خوشحالی گریه می‌کردم. هر جایی مهربانی جلوه کند یعنی خدا زنده‌تر از همه چیز است.
به قول مادرم دو دل که با هم صاف باشند، سومینِ بینشان خداست.
#دا
13
حرف اضافه
ما به رِبا می‌گیم منفعتی. #کلمه_بازی
اون موقع که اینو نوشتم شب قبلش رفته بودیم خونهٔ عمه نرگس و کلمه‌ رو از ایشون شنیدم. خواستم قصه‌ش رو هم بنویسم که کوتاهی کردم.
اگه اینستاگرامم رو دارید استوری‌های امروزم رو ببینید تا بعد براتون بگم داستان چی بود.
Forwarded from حرف اضافه
این‌جا قشنگ معلومه اشاره جناب سعدی به سیزده به دره:

هر یک از دایره جمع به راهی رفتند
ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم

#سعدی
#سیزده_به_در


@HarfeHEzafeH
6
همه موسم تفرّج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشين کنار جویی

+رضوانی شیرازی
5
از مادرم می‌پرسم اسم دختر از چه اسم‌هایی خوشت میاد؟
می‌گه زینب، زهرا، فاطمه، طاهره، مرضیه خوبند. الان نمی‌دونم چرا از این اسم‌های خوب نمی‌گذارن؟
می‌گم به جز اینا از اسم‌ خانوم‌های روستا از اسم کی خوشت میومد؟
می‌گه سحر و نرگس. خرامان هم خوبه؟
می‌گم بله.
می‌گه مهین هم بود ولی اسم جذابی نیست.
مهین زن اسدالله خان بوده. خان‌ روستاشون.

#اسم_فامیل_بازی
#دا
امشب به رسم شبهای ماه مبارک، دو ساعت بعد از افطار شروع کردم به پیاده‌روی در خانه. آرام راه رفتم در اصل و قرآن خواندم.
توی اتاق، تلویزیون روشن بود. رفتم توی پذیرایی که هم ساکت است و هم فراخ.
یک جزء قرآن خواندم. لحظه به لحظه‌ا‌ش یاد سال ۹۹ افتادم. عید‌کرونا. یاد موقع‌هایی که زنگ می‌زدی. یاد گریه‌ها. یاد دلتنگی‌ها.
یاد شبی که پدربزرگت به رحمت خدا رفته بود و داشتی می‌رفتی پیش مامان.
هزارتا غم و خاطره پیچید لای جزء خوانی امشب.
6
آیه‌‌جان روایتِ آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند. ❤️

آدم‌ها در آیه‌جان از تجربهٔ زیستهٔ خود در رویارویی با یک یا چندآیه از کتابِ خوب خدا نوشته‌اند: ‌آیه‌هایی که جایی در عمقِ جانِ ما برای اقامت دائمی آمدند تا دوام بیاوریم.

هر کدامِ ما برای شبی از این ماه عزیز نوشته‌ایم: ۳۰ شب، ۳۰ آیه.

https://tttttt.me/ayehjaan
https://eitaa.com/ayehjaan

.
Forwarded from آیه‌جان

«کاسه‌ی چه کنم، چه کنم دست نگیرید»

نویسنده: #زینب_خزایی

🔗 شناسه‌ی کانال تلگرام: @HarfeHEzafeH

✏️ گرافیک: #اعظم_مؤمنیان

برای زنان روستایی کلاس کاشت و پرورش گیاهان دارویی گذاشته بودیم. دوبیشترشان جوان بودند و کشت‌وکار این گیاهان را از نزدیک ندیده بودند. موضوع را که روی تخته نوشتم، پچ‌پچ‌ها بالا گرفت: «زیره و زعفران این‌جا عمل میاد؟ چطوری باید بفروشیمش؟ آویشن و نعنا فلفلی رو تَر ازمون می‌خرند یا خشک؟ ما بلد نیستیم خشکش کنیم. اگه کاشتیم و خریدار نداشتند، چه کنیم؟ بذر زیره و پیاز زعفران رو شما بهمون می‌دید؟ ما نمی‌دونیم کجا بذر و پیاز خوب داره.»

سر و ته حرف‌هایشان نگرانی بود. حق هم داشتند. غورگی نکرده، کی می‌توان مویز شد؟ ولوله‌ی چه کنم چه کنم افتاده بود بینشان. شروع کردم برایشان از تجربه‌های موفق دور و برمان گفتم. آقای جیم را مثال زدم که در فلان روستا سال‌هاست آویشن و نعنا فلفلی می‌کارد، بازار فروش را به خوبی می‌شناسد چه برای محصول خشک و چه تر. خودش هم نشای خوب دارد. آقای گاف را معرفی کردم که اولین زعفران‌کار شهرستان بود. آقای نون را برای بابونه و آقای واو را برای زیره یادشان آوردم. رنگ آرامش به صورتشان برگشت.

همه‌ی ما مثل بچه‌های این کلاس هستیم. وقت‌های #گرفتاری و #اضطرار اگر یک آدم مطمئن و مورد‌اعتماد بهمان بگوید: «نگران نباش، غصه‌ی کار پیدا کردن و سود و زیانش را نخور. خیالت راحت. من تا ته راه کنارت هستم»، می‌بینیم حرف‌هایش چقدر آرامش‌بخش است. آن‌وقت آدم می‌تواند تا آخر مسیر را با یک نفس راحت برود جلو.

وقتی خدا خودش به ما گفته «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ»؛ آیا #خداوند برای کفایت امور بنده‌اش بس نیست؟ یعنی برای تمام کم‌و‌کسری‌هایت من کنارت هستم و تمام. به قول دوستی، «اگر به‌جای چه کنم چه کنم، به چه کند چه کند باور داشته باشیم و رشته‌ی امور را بسپریم دست او، به ‌یقین آرامش در انتظارمان است». «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»

أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
آگاه باشيد كه دلها به ياد خدا آرامش مى‌يابد.

#رعد_28
#روایت_یک_آیه

🌺 آیه‌جان: آیه‌هایی که به جان نشسته‌اند.
@ayehjaan
3
Forwarded from عطش‌شکن (Iranshahi Az)
کتاب "از ولفیا تا ساگوارو" مجموعه روایت‌های کوتاهی است که از دنیای پر رمز و راز و نجیب گیاهان، پل می‌زند به نکته‌های اخلاقی و آموزه‌های معنوی.
کتاب از آخرهای اسفند که به دستم رسید در نوبت خواندن بود تا امشب که "وقت"ش رسید و چه وقت خوبی.
4
Forwarded from عطش‌شکن (Iranshahi Az)
فراموشم مکن!
1
خواهر معصومه که عروس شد شبی نبود به تنهایی او و مادرش فکر نکنم و غصه‌شان را نخورم. آن‌وقت‌ها هنوز بابا و مصطفی بودند و خانواده‌مان پنج‌نفره بود. مدتی بعد از درگذشتشان، که برادرم هم رفت؛ من و مادرم افتادیم توی همان وضعیت معصومه و مادرش.
گذشت و گذشت و دوسال پیش، روزگار کشاندم به غریبی. «پیشونی آی پیشونی منو تو کجا می‌شونی».
منی که در نهان و آشکار، غصه‌خور تنهایی آدم‌های زیادی بودم زمانه انداختم میان یک جزیرهٔ تنهایی عمیق.
همهٔ تنهایی‌ها به کنار، هیچ‌جوره دلم نمی‌خواست سحر و افطارهای ماه مبارک و به خصوص شب‌های قدر را تنها باشم. برای همین با مادرم هماهنگ می‌کردیم که بیاید پیشم.
امسال همین هم میسر نشد و قفل سحر، افطار و شب قدر تنهایی شکسته شد.
می‌دانید دوستان این کلمات در فضیلت تنهایی نیستند چون تنهایی نه تجربهٔ خوشایندی است برایم و نه انتخابِ اولویت‌دارم. اما زندگی هم چیزی نیست که همیشه مطلوب ما پیش برود.
توی مسیر تعالی طبیعی است به این دست‌اندازها بربخوریم. پس بپذیریمشان و دست‌کم از دیدنشان جانخوریم.
جایی از قول فیلسوفی رومی به نام سنکا می‌خواندم «چیزهایی که گاهی تحملشان دشوار بوده به خاطر آوردنشان شیرین است» و همین تجربه‌ها زندگی را معنا دار می‌کند.
راستی، تنهایی خودش به اندازهٔ فکرش هراسناک نیست.
گاهی افکار ما هولناک‌تر از تجربه‌های واقعی‌مان هستند.
#دا
13👍6
نوشته «فقیرْخواب بودیم ولی نشستیم». منظورش کم خوابه.

+از توییتر نوید ایجنت
#کلمه_بازی
6
از خانه گوشت خورشتی آورده بودم با خودم. مادرم پیچیده بودش لای روزنامه. روزنامهٔ شرق، دوشنبه ۷ خرداد ۸۶. توی صفحهٔ ۲۲اش گزارشی دارد به نام‌ روحانیون اینترنتی و مبارزه با بدحجابی که در آن با سه طلبهٔ خانم و آقا دربارهٔ حجاب و رابطه‌اش با امنیت اجتماعی حرف زده. یکی‌ از آقایان گفته من واهمه و نگرانی از آن دارم که روزی با این‌طرز برخورد، مجبور شویم به جای بدحجابی و بی‌حجابی با برهنگی مبارزه کنیم.
خانم هم مفهوم جدیدی به نام «شل‌حجابی» را مطرح کرده که نویسنده گفته تا حالا نشنیده است.
#دا
5👍1👎1
توی توییتر ژانری راه افتاده بود به نام مصرع گریه دار. سال نَود که بلاگ اسپات فیلتر نبود وبلاگی ساخته بودم به نام برای تو. آن‌جا فقط مصرع‌های گریه‌دار می‌نوشتم:). بعدش هم طفل را رها کردم. ولی از مصرع‌های این‌ ژانر «مارا شکار کرد و بیفکند و بر نداشت» هم پرتکرار بود و هم پرگریه.
8👍2
اذان رو که گفتند با مادرم عید مبارکی کردیم.
گفتم چه دعایی می‌کنی برامون؟
گفت اول برای ظهور امام زمان دعا می‌کنم
بعد این‌که شما هم از این سفرهٔ خداوندی نامحرم نباشید، عاقبت به خیر باشید و تنتون سالم باشه.

#دا
10
جمعتان جمع بو
خمتان کم بو


+خم همون غمه. ما بعضی غ‌ها رو خ می‌گیم.
👍51