【 s ʟɪᴋᴇ sᴇᴠᴇʀᴜs
53 subscribers
2.84K photos
51 videos
10 files
2 links
تالار اسرار چنل 🏃‍♀️
- @chamber_severus
جهت تب 🐚
- @tb_channeell
جغدونی چنل 📜
- @pm_severus
تب لیست چنل 🗞
- @HpTablist
بات ادمین 💬
- @likeseverus_bot
چَنِلِ هَمکار 🤝
1- @harrypotterhhh
2- @harry_potter_hp_love
Download Telegram
⚠️ دوباره یه چنل پاترهیت زدن... لطفاً این رو هم مثل بقیه زود بفرستینش بره به درک 😐
و اینکه لطفاً توی چنلش جوین هم ندید فقط اسپم بزنید 👍

@Potter_Fuck

اگه قرار بود این نظر ما رو درباره ی هری پاتر عوض کنه اونایی که قبل از این هیت داده بودن حتما عوض می کردن :| 💪
Forwarded from 【 s ʟɪᴋᴇ sᴇᴠᴇʀᴜs (ᵃʳᵗᴇᵐᶦˢ)
🥀• I am Severus
🔗• Season One
☁️• Best Fan fiction of Severus Snape And Marauders in Tornado School 🏰

🖤 @Fantasy_fans_platform
- فصل چهل و هفتم 🕸
- پرونده: ~{ من سوروس هستم }~ 🥀


بعد از این حرفِ سیریوس بلک، جیمز به سوروس اسنیپ نگاه کرد و با صدای تقریباً آرامی خطاب به سیریوس گفت: باشه عزیزم. هر چی تو بگی. 
و بعد از گفتن این جمله اش به سوروس علامت داد. سوروس نیز فوراً از روی تخت پایین آمد و به طرف تخت بلک دوید. سیریوس هم که متوجّه شده بود حادثه ای در شرف وقوع هست بالشتش را محکم تر بغل کرد. اسنیپ ملافه ی سفید رنگ را برداشت و آن را بی درنگ روی سر سیریوس کشید. جیمز نیز به او کمک کرد و ملافه را دور سیریوس پیچاند تا نتواند از آن بیرون بیاید. سپس هر دو، دو طرف ملافه را گرفتند و سیریوس را درحالی که در لایِ ملافه گرفتار شده بود و دست و پا می زد از روی تخت بلند کردند و او را به طرف در بردند. صدای خفه یِ سیریوس از درون ملافه شنیده شد که می گفت: ولم کنید. دست از سرم بردارید. من هنوز جوونم و هزار تا آرزو دارم. جواب بچه هامو باید چی بدم؟ اگه یه بلایی سرم بیاد کی باید از اونا مراقب کنه؟ ولم کنیددد. یکی کمکم کنه. راهزَنا شبیخون زدن. دیوونه های زنجیره ای... کمک، یکی کمک کنه. خواهش میکنم... 
سوروس در حالی که سر ملافه را گرفته بود و آن را کشان کشان به سمت در می برد خطاب به جیمز گفت: رابطه های... جدیدی از دهنش می شنوم.  
جیمز بدون اینکه به او نگاه کند گفت: شِر میگه، گوش نکن. این نه زن داره و نه بچه داره. این حالا حالاها باید بر دل خودمون بنشینه. 
سوروس ابرویش را بالا انداخت و درحالی که به سختی نفش می کشید ادامه داد: پاتر این بالشتش هم باید با خودمون ببریم؟  
جیمز به سوروس اشاره کرد تا در اتاق را باز کند. سپس گفت: چی میگی... همین طوریش هم دو تامون اضافه هست. باید دو نفرمون رو بندازیم توی دریا، بالشت سیریوس که اصلاً جای خود دارد 😐 
 

                         *** 

 
اعضای گروه هم چنان به قلعه ی تُرنادو که در تاریکی شب مثل یک عمارت ارواح به نظر می آمد خیره مانده بودند. نسیم خنکی شروع به وزیدن کرد. در همین لحظه سوروس اسنیپ با صدای آرامی، سکوت سنگین را شکست و گفت: پسرا، از این طرف.  
جیمز، سیریوس و پیتر از قلعه ی تُرنادو چشم برداشتند و به سوروس خیره ماندند. جیمز در حالی که آستین لباسش را بالا می داد گفت: اسنیپ، خودت خوب می دونی که اگه زمان بندیه تو اشتباه از آب در بیاد اون موقع همه مون بدبخت می شیم. اگه دوباره توی جنگل گم بشیم یا اگه یه گرگینه ما رو گاز بگیره و یا مدیر مدرسه بفهمه که ما داریم چه غلطی می کنیم به ضرر همه مون تموم میشه. خودم هم نمی دونم چرا، ولی مجبورم که بهت اعتماد کنم. دارم جون خودم و دوستام رو کف دستت میزارم.  
سیریوس بلک که تا آن موقع ساکت بود گفت: داداش من، چرا تعارف می کنی؟ یهو بگو همه مون رو اخراج می کنن و اون موقع من و دخترعمه هام همه با هم باید توی آشپزخونه یِ عمارت سبزی پاک کنیم. نگاه کن تو رو خدا داریم جونمون رو می دیم دست کی ... به روحِ گودریک گیریفیندور ما داریم اشتباه می کنیم، این راهش نیست. بیاید بچه های گلم، بیاید برگردیم مدرسه و کفه ی مرگ مون رو بزاریم بخوابیم. صبح پا می شیم و می بینیم همه چیز درست شده. بیاید بچه ها...  
سوروس با دستش محکم به پیشانی اش زد و گفت: ای بابا، این جوک اِستار که خودش پایه یِ این چیزا بود. یه چیزیش میشه هااا.  
جیمز لب هایش را غنچه کرد و درحالی که سعی می کرد جلوی خنده اش را بگیرد خطاب به اسنیپ گفت: خب بهش حق بده. درسته که سیریوس همیشه پایه بود و من هم پایه بودم ولی الان وضعیت مون خیلی فرق می کنه. امشب، در تاریکی مطلق، وسط جنگل، دور از مدرسه، گرگینه هایی که اگه گازت بگیرن تا ابد بلایی سرت میاد که از مرگ هم بدتر و دردناک تره و از همه مهم تر اینه که هنوز پامون رو از خاک تُرنادو بیرون نزاشتیم. ببین، این ها روی هم چی میشه که الهه ی دردسر غارتگران می خواد بره بگیره بخوابه... اگه ما اینجا جلوی رُقَبامون ضایع بشیم خیلی بد میشه.
اسنیپ با قدم های آهسته اش به طرف جیمز پاتر رفت. در مقابل او ایستاد و به چشمانِ درخشان او که در تاریکی برق می زد نگاه کرد، سپس ابروهایش را بالا انداخت و گفت: همون طوری که توی مسابقه به من اعتماد کردی الان هم بهم اعتماد کن. پاتر... 
و بعد کوله ی مشکی رنگی را به سینه ی جیمز پاتر کوباند. جیمز کوله را چنگ زد و با صدایِ دورگه ای گفت: باید ببینم چی میشه زرزروس. بستگی به موقعیت مون داره.  
سوروس شانه هایش را بالا انداخت و با طعنه گفت: منظورت از اینکه میگی به موقعیت بستگی داره یعنی هر وقت توی دامِ یه گرگینه ی وحشی گیر افتادی می تونی بهم اعتماد کنی تا نجاتت بدم؟ 
جیمز پوزخندی زد و در حالی که سرش را به علامت تاسف تکان می داد گفت: نه بابا؟ تو نجاتم بدی بچه؟ پس... اگه تو توی دامِ یه گرگینه گیر کنی می تونی به من اعتماد کنی؟  
_ اگه این اتفاق بیفته تو نجاتم می دی؟  
جیمز لبخند ملیحی زد و با بدجنسی ادامه داد:
معلومه که نه... اجازه می دم گرگا بخورنت تا من از شرّت خلاص بشم. 
سوروس با شنیدن این جواب او به هیچ عنوان تعجب نکرد، انتظارش را داشت که پاتر چنین پاسخی بدهد. سپس ابروهایش را بالا انداخت و با جدّیت گفت: پس من هم همین طور... حالا اگه دوست داری می تونی نیای. به هر حال ریموس دوست توئه نه من. من همین الان می تونم برگردم مدرسه و با خیال راحت روی تختم بخوابم. ولی اگه الان اینجام به خاطر... به خاطر ریموسه. چون اون واقعاً حقش نیست.  
جیمز کوله را روی دوشش انداخت و از کنار سوروس رد شد. اسنیپ که جوابش را گرفته بود دنبال او راه افتاد و گفت: سیریوس، پیتر... بیاید.  
پیتر و سیریوس هم به دنبال آن ها به راه افتادند. سیریوس نمی توانست ساکت بماند و مثل همیشه شروع به غرغر کرد و گفت: ای بابا، این وسط نظر همه مهمه به جز نظر من. اصلا باید رای گیری می کردیم. آره، باید همین کار رو می کردیم. به خدا ریموس روحش در آرامشه الان. باور کنید خودش هم راضی نیست که ما جونمون رو به خطر بندازیم. من که نمی فهمم شما چتونه. کمبودِ ماجراجویی دارید؟ اگه کمبود ماجراجویی دارید که همین رو می تونیم توی مدرسه هم انجام بدیم. لزومی نداره که بزنیم توی دلِ جنگل تاریک. داره؟ گرگ های اینجا باهاتون رفیق نیستن احمقا. اگه دستشون بهمون برسه حتی استخوان هامون رو هم می خورن. میفهمی این یعنی چی؟ یعنی حتی یه جنازه ازمون به جا نمی مونه، فکرش رو بکنید. دامبلدور وقتی می خواد بعد از مرگ مون سخنرانی کنه می تونه بگه که... ( بعد صدایش را کلفت تر کرد و ادامه داد ) متاسفانه این فرشته های پاک، بدون جسم به این دنیا وداع گفتند، امّا روح شون تا ابد در آرامش خواهد ماند. آه... دلاوران گریفیندور. بعدش هم که می تونید حدس بزنید چی میشه. اون دختره « آنی » وسط مراسم خاکسپاری مون عروسی می گیره و به ریش نداشته مون می خنده. البتّه خاکسپاریه کدوم جسم؟ کدوم بدن؟ کدوم دست و پا؟ کدوم لاشه ی پاره؟ چون اگه یادتون باشه من قبلاً گفتم که گرگ های اینجا حتی استخوان هاتون رو هم می خورن. بدبختا...  
سوروس بدون توجّه به ورّاجی های سیریوس خودش را به پاتر رساند و در حالی که یک کاغذ پوستیه کوچک را باز می کرد گفت: من یه علامت گذاریه خیلی ساده کردم تا راه قلعه رو گم نکنیم. ببین من... 
در همین لحظه صدای زوزه ی گرگی از فاصله ی خیلی دوری به گوش رسید. اعضای گروه فوراً متوقف شدند و هراسان به اطراف نگاه کردند.  مسیر روبه رویشان به شدت تاریک بود و شاخه های بلنده درختانه جنگل سایه های ترسناکی را روی زمین ایجاد کرده بودند. در این تاریکیه محض گاهی صدایِ برخورد چیزی با شاخه های درختان و بوته های تمشک به گوش می رسید. باد ملایمی وزیدن گرفت. سوروس با صدایِ آرامی گفت: فکر می کنم ریموس امشب تنها نیست.  
جیمز بدون اینکه حرکتی کند گفت: میشه از چوبدستی هامون استفاده کنیم؟ من واقعاً هیچ جا رو نمی تونم ببینم...  
_ بهتره که از نور استفاده نکنیم. این برای همه مون بهتره. 
پیتر اعتراض کرد و با ناراحتی گفت: من هم نمی تونم هیچ جا رو ببینم. مسیر جنگل هم قطعاً صاف نیست، ریشه های درختا از سطح زمین زده بیرون. نمی تونیم جلومون رو ببینیم و ممکنه پامون بهشون گیر کنه. 
سوروس کمی فکر کرد و با لحن آرامی گفت: واقعاً شما نمی تونید جایی رو ببینید؟ درسته که تاریکه ولی مسیر قابل دیده.
جیمز به او چشم غرّه رفت و گفت: چشمات قابلیت دید در تاریکیه مطلق داره؟ 
سوروس انگشتش را روی لبش گذاشت و ادامه داد: آره. پس برای همینه که شما نمی تونید توی تاریکی خوب ببینید.  
سیریوس دستان لرزانش را روی شانه ی اسنیپ گذاشت و با صدایی که ناراحتی در آن موج می زد گفت: زرزروس. مگه ما مُردیم؟ یعنی ما مُردیم!
_ چرا این سوال رو ازم پرسیدی؟  
سیریوس آب دهانش را قورت داد و ادامه داد: این جا مثل گور ساکت و تاریکه. آدم حس می کنه توی قبره... 
پیتر که نگران به نظر می رسید حرف سیریوس را قطع کرد و گفت: اسنیپ، چطوری می تونی توی این تاریکی اطرافت رو ببینی؟ اگه بریم جلوتر تاریک تر میشه. 
سوروس نفس عمیقی کشید و خیلی مختصر توضیح داد: یه عده از افراد هستند که چشماشون می تونه اشکال ثابت و در حال حرکت رو توی تاریکی ببینه یا تشخیص بده. چشم های من می تونن خیلی زود به تاریکی عادت کنن و اجسام رو برای من واضح نشون بدن. این زیاد خوب نیست... چون خیلی بهم فشار میاد. احتمالاً یه سردرد خیلی بد می گیرم ولی خب کاریش نمیشه کرد. متاسفانه شما بخشی از این عده نیستید برای همین دائماً از تاریکی شکایت می کنید. از چوبدستی نمی تونیم استفاده کنیم امّا در عوض می تونیم مسیرمون رو تغییر بدیم و از جاهای تقریباً روشن تر بریم... وقت رو تلف نکنید.  
جیمز کوله پشتی اش را روی دوشش کمی جابه جا کرد و بعد دنبال اسنیپ به راه افتاد. اعضای گروه با احتیاط مسیر ناهمواری را در پیش گرفتند. سوروس به کاغذ پوستی اش نگاه انداخت و گفت: حالا باید بریم
سمته یه دریاچه یا مرداب.  
سیریوس حرف او را قطع کرد و شروع به غر زدن کرد: ناموساً مرداب؟ نه، آخه مرداب؟ اصلا دریاچه؟ وسط این جنگل بی کران باید دنبال یه تیکّه مرداب بگردیم؟  
در همین لحظه جیمز پایش را روی یک تکه چوب خشک گذاشت و صدای شکستن آن لحظه ای آرامش جنگل را به هَم زد. سوروس موقّف شد و به او خیره ماند. سیریوس که کمی ترسیده بود چند قدم عقب رفت و پیتر را هم به طرف خود کشید.  
_ ناموساً این صدای چی بود؟ 
جیمز لب پایینش را گاز گرفت و با صدایِ ضعیفی گفت: ببخشید بچه ها، فکر کنم پام رو گذاشتم روی یه تیکّه...  
ناگهان ساکت شد و هراسان به گوشه ای خیره ماند: اون چی بود؟ 
اعضای گروه بی درنگ برگشتند و به نقطه ای که جیمز به آن جا خیره مانده بود نگاه کردند. سوروس چند بار پلک زد تا با دقت بیشتری اطراف را بررسی کند. سیریوس که به نفس نفس افتاده بود گفت: دیدید چی شد؟ ما مُردیم. تمام...  
_ ازت خواهش می کنم خفه شو  
سوروس این را گفت و بعد به بلک چشم غرّه رفت. سیریوس نتوانست جلوی خودش را بگیرد: همه ش تقصیر توئه عوضی. الان که گرگ ها اومدن صورت و دست و چشم و دهن مون رو خوردن میفهمید من چی می گم. 
سوروس با حالتی ملتمسانه به جیمز نگاه کرد و گفت: میشه سیریوس رو ساکت کنی؟  
جیمز سرش را به علامت تایید تکان داد و به طرف سیریوس رفت. سیریوس عقب نشینی نکرد. در حالی که به اسنیپ نگاه می کرد گفت: ما همه مون امشب اینجا میمیریم. به خاطر چی؟ به خاطر اینکه دنبال یه تیکّه مرداب می گردیم ولی اینو بدون که... 
جیمز دستش را جلوی دهان سیریوس گذاشت تا نتواند حرف بزند. سپس با دستش موهایِ او را چنگ زد و او را عقب کشید: بیا بریم سیریوس. اجازه بده این زهرماری کارش رو انجام بده.  
سوروس پشت چشمی نازک کرد و بعد دوباره به همان قسمتی که جیمز چند ثانیه پیش در آن جا چیزی دیده بود خیره ماند. لب هایش را به هم فشرد و چشمانش را تنگ کرد


🦋#arty_D
☁️#من_سوروس_هستم
🔗@fantasy_fans_platform
~ love never dies 🥀🖤☁️

🔗 | #Severus_Snape |
🕷 | @fantasy_fans_platform |
your Green eyes 💚🥀

🦋 | #Snily |
🕸 | @fantasy_fans_platform |
Tom Riddle 🍃

🌼 | #Tom_Riddle |
🌱 | @fantasy_fans_platform |
you are Evil 🔥🔪

🕯 | #Tom_Riddle |
🔮 | @fantasy_fans_platform |
~ i'm Tom Riddle 🖤🥀

☁️ | #Tom_Riddle |
🔮 | @fantasy_fans_platform |
Forwarded from 【 s ʟɪᴋᴇ sᴇᴠᴇʀᴜs (ᵃʳᵗᴇᵐᶦˢ)
🥀• I am Severus
🔗• Season One
☁️• Best Fan fiction of Severus Snape And Marauders in Tornado School 🏰

🖤 @Fantasy_fans_platform
- فصل چهل و هشتم 👑
- پرونده: ~{ من سوروس هستم }~ 🌹


برای احتیاط بیشتر چوبدستی اش را از آستینش بیرون کشید و به طرف قسمت تاریکی از درختان گرفت. چند ثانیه سپری شد ولی هیچ اتّفاقی نیفتاد. اسنیپ زیر لب گفت: احتمالاً خیالاتی شده، من که چیزی نمی بینم.
و بعد به طرف اعضای گروه برگشت. شانه اش را بالا انداخت و گفت: من که چیزی ندیدم. مطمئنی که چیزی دیدی؟
جیمز دستش را از جلوی دهان سیریوس برداشت و گفت: نمی دونم. مطمئن نیستم ولی... بهتره احتیاط کنیم.
سوروس سرش را به علامت موافقت تکان داد و بعد دوباره به راه افتاد. جیمز، سیریوس و پیتر نیز دنبال او به راه افتادند. مسیر به شدّت ناهموار بود و این باعث می شد که سرعت آن ها برای رسیدن به مرداب کُندتر شود. سیریوس که قدّش از بقیه ی اعضای گروه بلند تر بود ناگزیر بود که با دستش شاخه های درختان را کنار بزند تا بتواند جلو برود البتّه بماند که دائماً در طی مسیر غرغر های بی پایانش را از سر می گرفت و باعث اعتراض کردن سوروس می شد... پیتر از همه ساکت تر بود و کم تر نظر می داد. هر چه بیشتر پیش می رفتند مسیر برایشان غریب تر و پیچیده تر می شد. بعد از گذشت دقایقی سیریوس سکوت را برای چندمین بار شکست و ادامه داد: میگم، این مرداب که میگین کجا هست؟
جیمز مسیرش را با پریدن از روی یک تنه ی افتاده ی درخت باز کرد و بعد با سرش به اسنیپ که کمی از آن ها عقب تر بود اشاره کرد و گفت: نمی دونم. اون میدونه.
سیریوس در حالی که تلاش می کرد از تنه ی درخت بالا برود گفت: اون هم که هیچی نمی گه. به نظر من میخواد ما رو زنده به گور کنه.
و بعد به آن طرف تنه ی درخت پرید. سوروس تلاش کرد تا از تنه ی درخت بالا برود امّا نتوانست. در حالی که به نفس نفس افتاده بود گفت: آه... سیریوس، بیخیال. من اگه می خواستم بکشمت چرا جون خودم رو هم به خطر انداختم؟ من می تونستم با یه چوبدستی همه تون رو بکشم. این کارها لازم نبود.
در همین لحظه، پیتر بدون توجّه به صحبت های آن ها از تنه ی درخت بالا رفت و پرید.
سیریوس دستش را به طرف پسرک مو بلند دراز کرد و با طعنه گفت: اگه ما رو توی مدرسه می کشتی با جنازه هامون چیکار می کردی؟ توی مدرسه که نمی تونستی دفن مون کنی. می تونستی؟
_ این هم نکته ی قابل توجّه و ظریفیه. قدرت تخیّلاتت خیلی بالاست. به نظر من تو یه نویسنده ی عالی میشی. ولی این طور که معلومه به درس خوندن و این طور چیزا هیچ علاقه ای نداری، فقط نمره های عالی میاری. اگه از من بپرسی...

ناگهان سوروس متوقّف شد و با ترس پشت برگشت. وحشت تمام وجودش را فرا گرفته بود و قلبش دیوانه وار می کوبید. با چشمان مشکی اش تاریکیه روبه رویش را کاوید تا چیزی را که حس کرده بود پیدا کند. چشمانش را تنگ کرد و خیلی آرام یک قدم به جلو برداشت تا بهتر بتواند جست و جو کند. همه جا کاملاً ساکت و تاریک بود و هیچ اثری از شبحی که اسنیپ چند لحظه پیش وجود او را احساس کرده بود نبود. مدّت کوتاهی سپری شد امّا هیچ اتفاقی نیفتاد. سیریوس که کلافه شده بود گفت: چی شد؟ نظرت عوض شد؟ می خوای تو اینجا بمونی و ما بریم دنبال ریموس؟ باشه... ولی تضمین نمی کنم زنده بمونی اینجا.
سوروس نفس نفس زنان به طرف سیریوس برگشت و دست او را گرفت. سیریوس نیز به او کمک کرد و او را بالا کشید.
_ حالت خوبه؟
جیمز این را گفت و با تردید به اسنیپ نگاه کرد. صورت رنگ پریده ی سوروس حتی در تاریکیه شب هم مشخص بود. اسنیپ سرش را به علامت مثبت تکان داد و بعد از مکث کوتاهی گفت: فکر می کنم آره.
سپس از رویِ تنه ی درخت پرید و دستش را روی زمین گذاشت تا نیفتد. جیمز شانه هایش را بالا انداخت و برای آخرین بار به تاریکیه پشت سرشان خیره ماند. سوروس هیچ وقت اشتباه نمی کرد... احتمالاً او چیزی دیده بود که این قدر نگران به نظر می آمد چون او یک پسربچه ی معمولی نبود. قبلاً اسنیپ به او گفته بود که حواس ششگانه دارد و قادر به پیش بینیه وقایعِ چند دقیقه ی بعد هست. حالا مسئله ی اصلی این بود که او چیزی را دیده بود و از آن ها مخفی می کرد.
با دستش صورتش را پوشاند و با صدایِ گرفته ای گفت: لطفاً اگه چیزی دیدی و یا احساس کردی به ما هم بگو. ما باید با هم جلوش رو بگیریم. نیازی نیست همه چیز رو تحمّل کنی...
سوروس نفس عمیقی کشید و با بی میلی گفت: خب این طبیعیه هر چی باشه اینجا جنگله پاتر. قرار نیست بهمون...
در همین لحظه صدایِ زوزه ی گرگی شنیده شد. سوروس چشمانش را بست و لب هایش را به هَم فشرد. غارتگران به تپه ای در دوردست ها که زیر نور ماه روشن بود نگاه کردند. اسنیپ مکث کوتاهی کرد و بعد حرف قبلی اش را ادامه داد: خوش بگذره... ولی پیشنهاد می کنم از چوبدستی هاتون استفاده کنید.
سیریوس که انگار چیزی به یادش آمده بود لب پایینش را گاز گرفت. جیمز بینی اش را بالا کشید و گفت: سیریوس و پیتر چوبدستی شون را با خودشون نیاوردن. فقط من و تو چوبدستی داریم.
سوروس حرف جیمز را تایید کرد و ادامه داد: راست میگی، چون آخرین بار ما سیریوس رو با خودمون به اجبار آوردیم و اون وقت نکرد که چوبدستیش رو برداره. خب، فکر می کنم همین دو تا کافی باشه. شما می تونید ریموس رو پیدا کنید؟
سیریوس سرش را خاراند و گفت: اوهوم. تشخیص ریموس خیلی خیلی آسونه البتّه فقط تا زمانی که تبدیل به یه گرگینه نشده باشه.
اسنیپ فقط به او زُل زد ولی هیچی نگفت. جیمز کوله اش را روی زمین پرت کرد و چهار زانو روی یک تخته سنگ نشست. پیتر هم همان جا روی زمین نشست تا کمی استراحت کند. سیریوس چند بار پلک زد و گفت: والا من نمد... چی شد؟
سوروس چانه اش را خاراند و با صدای آرامی گفت: حرفم رو پس می گیرم. نویسندگی هم به دردت نمی خوره. ای کاش یه شغلی داشتیم به اسم جادوگر آزاری ... مطمئنم که اگه این شغل وجود داشت تو فرد بسیار موفّقی در این زمینه می شدی.
_ البتّه این شغل هنوز هم هست امّا با اسم زرزروس آزاری توی جامعه ی جادوگری ترویج شده برای همین تو یادت نمیاد.
سیریوس این را گفت و یک لبخند هم در آخر به آن اضافه کرد. اسنیپ چوبدستی اش را از آستینش بیرون کشید و آن را به طرف سیریوس گرفت و گفت: بیا این رو بگیر. اگه اتفاقی افتاد می تونی ازش اسفاده کنی، مثل چوبدستی خودت نمیشه ولی هر چی که باشه از هیچی بهتره.
سیریوس چوبدستی را از دست اسنیپ گرفت و با مهارت خاصی آن را دور انگشتانش چرخاند. سپس گفت: چرته، ولی خب... قابل استفاده ست.
جیمز در حالی که چهار زانو روی تخته سنگ نشسته بود گفت: سوروس توبیاس اسنیپ چوبدستیش رو به سیریوس قرض داد. نمی دونستم که این قدر از سیریوس خوشت میاد... ولی راستش رو بخوای اون خیلی دوست داره که سر به تنت نباشه پسر.
سوروس دستش را به سمت آستین دست راستش برد و یک چوبدستی دیگر را از آن بیرون کشید. سیریوس و جیمز با حیرت به چوبدستی که دست کم 5 سانت بیشتر از بلندترین چوبدستی طول داشت خیره ماندند. فقط این نبود، ابتدای چوبدستی با رگه هایه باریک طلایی تزئین شده بود و علامت یک تاج سلطنتیه کوچک در انتهای آن حکاکی شده بود. سوروس چوبدستی را با احتیاط تکان داد و سر آن را به طرف جیمز پاتر گرفت و گفت: چطوره؟ عالی نیست، محشره... می دونم.
جیمز لب پایینش را بیرون داد و شانه هایش را بالا انداخت. سیریوس لبخندی زد و ادامه داد: تو هم از اینا داری؟ ایول، اینا خیلی خفنن. این قدر که این چوبدستیا خاصیت دارن که معجون ها ندارن.
پیتر که گیج شده بود گفت: سیریوس، مگه تو هم از اینا داری؟
سیریوس بیشتر توضیح داد: معلومه که دارم. این چوبدستیا قرن های خیلی پیش توی وزارت ثبت شدن. یعنی غیر قانونی نیستن. هر جادوگری از اینا نداره و این چوبدستیا متعلق به خاندان با اصل و نسب و سلطنتی هستن. مثل خاندان آرکتوس بلک... باورت میشه؟ دخترعمو هام و همه ی اعضایه خاندان بلک یکی از اینا دارن. اون بلاتریکس و نارسیسای پشمک هم از اینا دارن. امّا مال ما یکم فرق می کنه. علامت تاج سلطنتی روی دسته ی چوبدست نگار شده و زیرش اسم بلک حکاکی شده. پدرم چوبدستیم رو گرفت و توی گنجه پنهان کرده. سوروس چوبدستیت مال کدوم خاندانه؟
_ پرنس... مادربزرگم اینو بهم داد. البتّه هنوز ازش استفاده نکردم ولی... خب فکر می کنم الان موقعیتش جور شده.
جیمز نتوانست جلوی خودش را بگیرد و حرف آن ها را قطع نکند: چه جالب 😐 واقعاً میگم... حالا مثلاً با این ها چیکارا می تونید بکنید؟
سیریوس سرش را به طرف جیمز برگرداند و گفت: اینا خیلی جیگرن. قدرت شون دو برابر چوبدستیه معمولیه. و یه تفاوتی که داره اینه که اگه از وردهای نابخشودنی استفاده کنی وزارت خونه متوجه نمیشه. مثلا اگه باهاش یه نفر رو بکشی هیچ کس نمیفهمه.


🌹#Arty_D
❄️#من_سوروس_هستم
⚡️@fantasy_fans_platform
Queen 🥀

💜 | #Hermione_Granger |
👑 | @fantasy_fans_platform |
the Girl who knew 💜

| #Hermione_Granger |
☁️ | @fantasy_fans_platform |
The account of the user that owns this channel has been inactive for the last 11 months. If it remains inactive in the next 30 days, that account will self-destruct and this channel will no longer have an owner.