【 s ʟɪᴋᴇ sᴇᴠᴇʀᴜs
58 subscribers
2.84K photos
51 videos
10 files
2 links
تالار اسرار چنل 🏃‍♀️
- @chamber_severus
جهت تب 🐚
- @tb_channeell
جغدونی چنل 📜
- @pm_severus
تب لیست چنل 🗞
- @HpTablist
بات ادمین 💬
- @likeseverus_bot
چَنِلِ هَمکار 🤝
1- @harrypotterhhh
2- @harry_potter_hp_love
Download Telegram
~ I Made you a God 👼🖤

🥀#arty_D
🔗#pro
🦋#Draco_Malfoy
🍂@fantasy_fans_platform
~ Come on Baby 😹👐

🐚#arty_D
🔥#pro
🎨#Draco_Malfoy
🎡@fantasy_fans_platform
سیریوس لبخند ملیحی زد، پایش را روی پایِ دیگرش انداخت و با صدایِ آرامی گفت: نه استاد بزرگ، مثل اینکه این دوست عزیزمون امتحانش رو تموم کرده ولی متاسفانه خجالت می کشه که بهتون بگه. برگه ش رو بگیرید لطفاً.
پروفسور استوارت لبخندی زد و بعد با مهربانی به سمت پسرک راه افتاد و گفت: این که خجالت نداره عزیزم. راحت باش پسر. مثل اینکه قراره سه ترمِ دیگه هم با هم باشیم.
رنگ از صورت پسرک پرید و با لکنت گفت: پ... پرو... پروفسور ...م ... من ... چیز ...
_ استاد، برگه ش رو بگیر دیگه.
استوارت با مهربانی برگه را از دست پسرک گرفت و گفت: می تونی بری پسرم. موفق باشی.
و بعد کاغذ پوستی را روی میزش گذاشت. پسرک با رنگ و روی پریده، از روی صندلی اش بلند شد و به سمت در خروجی کلاس حرکت کرد. سیریوس لبخند زد و گفت: و به این ترتیب، یک نفر دیگر هم تجدید شد. خب، نفر بعدی کیه؟
همه سرشان را پایین انداختند و مشغول نوشتن شدند. پروفسور استوارت به ساعت شنیِ روی میزش نگاهی کرد و گفت: بچه ها، وقتتون داره تموم میشه. عجله کنید.
صدای یک دختر از گروه اسلیترین به گوش رسید: استاد، من تموم کردم.
_ دخترم، لطفاً برگه ت رو بزار روی میزم.
و بعد از گفتن این جمله اش به سمت پنجره ی کلاس رفت. دخترک برگه هایش را مرتب کرد و بعد، از رویِ صندلی اش بلند شد تا به طرف میز معلم برود. در همین لحظه، سیریوس پایش را از نیمکت بیرون داد. پایِ دخترکی که سیلویا نام داشت به پایِ سیریوس بلک گیر کرد و نزدیک بود بیفتد ولی با زحمت توانست تعادلش را حفظ کند. سیلویا با خشم به سیریوس بلک نگاه کرد. سیریوس که تلاش می کرد جلوی خنده ش را بگیرد گفت: جلویِ پاهات رو نگاه کن.
سیلویا به او چشم غرّه ای رفت که این نگاه بدین معنی بود « در آینده ای نزدیک با تو تصفیه حساب خواهم کرد »... هر چند که گوش سیریوس از این حرف ها پُر بود.
سیلویا بی توجه به او به سمت میز معلم رفت. ریموس که پشت سیریوس نشسته بود خطاب به او گفت: سیریوس، دشمن تراشی نکن 😐 به حرمت سالازار اسلیترین بهت چیزی نگفت وگرنه میخواست پاشه با صندلی بزنتت.
_ میزد. ما هم میزدیم. نمی زدیم؟
لوپین به معلم نگاه کرد تا مطمئن شود که حواسش به آن ها نیست، سپس گفت: ما هنوز پامون رو از خاک تُرنادو بیرون نزاشتیم. یادت که نرفته؟😐 الان هم اگه امتحانت رو دادی پاشو برو بیرون. با ترم هفتمیا هم بحث نکن. تو راه دختربازی هم نکن 😐
_ چشم 😐
سیریوس این را گفت و بعد کاغذهای پوستی اش را جمع کرد و به سمت معلم رفت سپس آن ها را روی میز گذاشت. جیمز و لی لی نیز هماهنگ با یکدیگر، از روی میز بلند شدند و به سمت میز معلم رفتند. در همین لحظه سوروس متوجه ی این هماهنگی آن ها شد و به آن ها خیره ماند. 



🐍#arty_D
🌸#من_سوروس_هستم
🥀@fantasy_fans_platform
~ Like a Horcrux 🕸🕷

🦋#arty_D
🔗#pro
💖#Draco_Malfoy
☁️@fantasy_fans_platform
- I love you Hermione 💜🥀
~ said Ron 👌

🖤#arty_D
🦋#Edit
🦚@fantasy_fans_platform
~ Because of you 💖☁️
~ Emma Queen 👑

🔗#arty_D
🥀#Edit
🦋#Emma_Watson
🍙@fantasy_fans_platform
سیریوس بلک معنیه دوستی را کامل می کرد. پسری که هیچ وقت از مهر خانواده اش بهره نبرده بود آن هم فقط به این خاطر که در گروه گریفیندور افتاده بود. این چیزی بود که پشت نقاب سیریوس بلک می گذشت.
در چشمان برّاق جیمز هاله ای از اشک نمایان شد. دلش می خواست همین الان سیریوس را از خواب بیدار کند و او را محکم بغل کند...


دل نوشته ی نویسنده: در کنارِ این همه ورّاجی ها و شیطونی های بی حد و مرزت، تو یه دوست و یه برادر خیلی خوب بودی سیریوس.
* اشک هام رو پاک کردم. این اولین گریه م برای فن فیکشن من سوروس هستم بود❤️
_ سیریوس لطفاً ما رو دوباره بخندون. مثل همیشه.


🥀#arty_D
🦋#من_سوروس_هستم
🦚@fantasy_fans_platform
~ Nobody 🖤
~ Emma Queen 👑

💗#arty_D
🥟#pro
☕️#Emma_Watson
🌵@fantasy_fans_platform
~ Sooner or later 🥀🔗☁️

🦄#arty_D
🌸#pro
💜#Hermione_Granger
🦋@fantasy_fans_platform
~ Potion Master 🥀
~ Severus Snape ♡

🦋#arty_D
🌱#Grunge
☁️#Severus_Snape
💧@fantasy_fans_platform
را محکم عقب کشید. سوروس ترسید. سرِ چوبدستی ای را زیر گلویش احساس کرد. صاحب چوبدستی موهایِ او را بیشتر کشید و دهانش را به گوش او نزدیک تر کرد. سپس با صدایِ دورگه ای گفت: اینجا، چه غلطی می کنی؟
سوروس که ترسیده بود آب دهانش را قورت داد و با صدای لرزان امّا آرامی گفت: #من_سوروس_هستم
صاحب چوبدستی فوراً پاسخ داد و گفت: نپرسیدم کی هستی. گفتم اینجا چه غلطی می کنی؟
- هیچی، همین طوری اومدم هواخوری... حالا اگه خیلی ناراحتی می تونم برم یه جای دیگه.
جیمز پاتر جدی تر از قبل گفت: اینجا محدوده ی غارتگرانه. هیچ غلطی نمی خوری...
 
دل نوشته ی نویسنده: ای کاش سیریوس رو همونجا خفه می کرد 😐 نه؟


💖#arty_D
🕷#من_سوروس_هستم
🦋@fantasy_fans_platform
قیافه ش شبیه قارچ سمّیه... چی بود اسمش؟ یه ذره فکر کنید شاید یادتون بیاد. واقعاً یادتون نمیاد؟ خیلی خنگید دیگه. باید براتون تاسف خورد فقط. آها... آنی. می خواید بهمون بخنده؟ بچه ها... از من بکشید بیرون. من خسته م، مریضم، علیلم، ذلیلم. تو وضعیت روحی بدی قرار دارم. این لطف رو در حقم بکنید و امشب تنهایی ماجراجویی کنید. نمی دونم حالا میخواید چیکار کنید. میخواید مدرسه رو آتیش بزنید، آنی رو توی خواب بکشید، لوسیوس رو بزنید من هم از همین جا تماشاتون می کنم. امیدوارم که همه تون رو فردا زنده ببینم. شبتون پر ستاره و زیبا. بای... 



🦋#arty_D
💖#من_سوروس_هستم
🍿@fantasy_fans_platform
سمته یه دریاچه یا مرداب.  
سیریوس حرف او را قطع کرد و شروع به غر زدن کرد: ناموساً مرداب؟ نه، آخه مرداب؟ اصلا دریاچه؟ وسط این جنگل بی کران باید دنبال یه تیکّه مرداب بگردیم؟  
در همین لحظه جیمز پایش را روی یک تکه چوب خشک گذاشت و صدای شکستن آن لحظه ای آرامش جنگل را به هَم زد. سوروس موقّف شد و به او خیره ماند. سیریوس که کمی ترسیده بود چند قدم عقب رفت و پیتر را هم به طرف خود کشید.  
_ ناموساً این صدای چی بود؟ 
جیمز لب پایینش را گاز گرفت و با صدایِ ضعیفی گفت: ببخشید بچه ها، فکر کنم پام رو گذاشتم روی یه تیکّه...  
ناگهان ساکت شد و هراسان به گوشه ای خیره ماند: اون چی بود؟ 
اعضای گروه بی درنگ برگشتند و به نقطه ای که جیمز به آن جا خیره مانده بود نگاه کردند. سوروس چند بار پلک زد تا با دقت بیشتری اطراف را بررسی کند. سیریوس که به نفس نفس افتاده بود گفت: دیدید چی شد؟ ما مُردیم. تمام...  
_ ازت خواهش می کنم خفه شو  
سوروس این را گفت و بعد به بلک چشم غرّه رفت. سیریوس نتوانست جلوی خودش را بگیرد: همه ش تقصیر توئه عوضی. الان که گرگ ها اومدن صورت و دست و چشم و دهن مون رو خوردن میفهمید من چی می گم. 
سوروس با حالتی ملتمسانه به جیمز نگاه کرد و گفت: میشه سیریوس رو ساکت کنی؟  
جیمز سرش را به علامت تایید تکان داد و به طرف سیریوس رفت. سیریوس عقب نشینی نکرد. در حالی که به اسنیپ نگاه می کرد گفت: ما همه مون امشب اینجا میمیریم. به خاطر چی؟ به خاطر اینکه دنبال یه تیکّه مرداب می گردیم ولی اینو بدون که... 
جیمز دستش را جلوی دهان سیریوس گذاشت تا نتواند حرف بزند. سپس با دستش موهایِ او را چنگ زد و او را عقب کشید: بیا بریم سیریوس. اجازه بده این زهرماری کارش رو انجام بده.  
سوروس پشت چشمی نازک کرد و بعد دوباره به همان قسمتی که جیمز چند ثانیه پیش در آن جا چیزی دیده بود خیره ماند. لب هایش را به هم فشرد و چشمانش را تنگ کرد


🦋#arty_D
☁️#من_سوروس_هستم
🔗@fantasy_fans_platform
سوروس حرف جیمز را تایید کرد و ادامه داد: راست میگی، چون آخرین بار ما سیریوس رو با خودمون به اجبار آوردیم و اون وقت نکرد که چوبدستیش رو برداره. خب، فکر می کنم همین دو تا کافی باشه. شما می تونید ریموس رو پیدا کنید؟
سیریوس سرش را خاراند و گفت: اوهوم. تشخیص ریموس خیلی خیلی آسونه البتّه فقط تا زمانی که تبدیل به یه گرگینه نشده باشه.
اسنیپ فقط به او زُل زد ولی هیچی نگفت. جیمز کوله اش را روی زمین پرت کرد و چهار زانو روی یک تخته سنگ نشست. پیتر هم همان جا روی زمین نشست تا کمی استراحت کند. سیریوس چند بار پلک زد و گفت: والا من نمد... چی شد؟
سوروس چانه اش را خاراند و با صدای آرامی گفت: حرفم رو پس می گیرم. نویسندگی هم به دردت نمی خوره. ای کاش یه شغلی داشتیم به اسم جادوگر آزاری ... مطمئنم که اگه این شغل وجود داشت تو فرد بسیار موفّقی در این زمینه می شدی.
_ البتّه این شغل هنوز هم هست امّا با اسم زرزروس آزاری توی جامعه ی جادوگری ترویج شده برای همین تو یادت نمیاد.
سیریوس این را گفت و یک لبخند هم در آخر به آن اضافه کرد. اسنیپ چوبدستی اش را از آستینش بیرون کشید و آن را به طرف سیریوس گرفت و گفت: بیا این رو بگیر. اگه اتفاقی افتاد می تونی ازش اسفاده کنی، مثل چوبدستی خودت نمیشه ولی هر چی که باشه از هیچی بهتره.
سیریوس چوبدستی را از دست اسنیپ گرفت و با مهارت خاصی آن را دور انگشتانش چرخاند. سپس گفت: چرته، ولی خب... قابل استفاده ست.
جیمز در حالی که چهار زانو روی تخته سنگ نشسته بود گفت: سوروس توبیاس اسنیپ چوبدستیش رو به سیریوس قرض داد. نمی دونستم که این قدر از سیریوس خوشت میاد... ولی راستش رو بخوای اون خیلی دوست داره که سر به تنت نباشه پسر.
سوروس دستش را به سمت آستین دست راستش برد و یک چوبدستی دیگر را از آن بیرون کشید. سیریوس و جیمز با حیرت به چوبدستی که دست کم 5 سانت بیشتر از بلندترین چوبدستی طول داشت خیره ماندند. فقط این نبود، ابتدای چوبدستی با رگه هایه باریک طلایی تزئین شده بود و علامت یک تاج سلطنتیه کوچک در انتهای آن حکاکی شده بود. سوروس چوبدستی را با احتیاط تکان داد و سر آن را به طرف جیمز پاتر گرفت و گفت: چطوره؟ عالی نیست، محشره... می دونم.
جیمز لب پایینش را بیرون داد و شانه هایش را بالا انداخت. سیریوس لبخندی زد و ادامه داد: تو هم از اینا داری؟ ایول، اینا خیلی خفنن. این قدر که این چوبدستیا خاصیت دارن که معجون ها ندارن.
پیتر که گیج شده بود گفت: سیریوس، مگه تو هم از اینا داری؟
سیریوس بیشتر توضیح داد: معلومه که دارم. این چوبدستیا قرن های خیلی پیش توی وزارت ثبت شدن. یعنی غیر قانونی نیستن. هر جادوگری از اینا نداره و این چوبدستیا متعلق به خاندان با اصل و نسب و سلطنتی هستن. مثل خاندان آرکتوس بلک... باورت میشه؟ دخترعمو هام و همه ی اعضایه خاندان بلک یکی از اینا دارن. اون بلاتریکس و نارسیسای پشمک هم از اینا دارن. امّا مال ما یکم فرق می کنه. علامت تاج سلطنتی روی دسته ی چوبدست نگار شده و زیرش اسم بلک حکاکی شده. پدرم چوبدستیم رو گرفت و توی گنجه پنهان کرده. سوروس چوبدستیت مال کدوم خاندانه؟
_ پرنس... مادربزرگم اینو بهم داد. البتّه هنوز ازش استفاده نکردم ولی... خب فکر می کنم الان موقعیتش جور شده.
جیمز نتوانست جلوی خودش را بگیرد و حرف آن ها را قطع نکند: چه جالب 😐 واقعاً میگم... حالا مثلاً با این ها چیکارا می تونید بکنید؟
سیریوس سرش را به طرف جیمز برگرداند و گفت: اینا خیلی جیگرن. قدرت شون دو برابر چوبدستیه معمولیه. و یه تفاوتی که داره اینه که اگه از وردهای نابخشودنی استفاده کنی وزارت خونه متوجه نمیشه. مثلا اگه باهاش یه نفر رو بکشی هیچ کس نمیفهمه.


🌹#Arty_D
❄️#من_سوروس_هستم
⚡️@fantasy_fans_platform