【 s ʟɪᴋᴇ sᴇᴠᴇʀᴜs
58 subscribers
2.84K photos
51 videos
10 files
2 links
تالار اسرار چنل 🏃‍♀️
- @chamber_severus
جهت تب 🐚
- @tb_channeell
جغدونی چنل 📜
- @pm_severus
تب لیست چنل 🗞
- @HpTablist
بات ادمین 💬
- @likeseverus_bot
چَنِلِ هَمکار 🤝
1- @harrypotterhhh
2- @harry_potter_hp_love
Download Telegram
دخترک احساس کرد چیزی به او بَر خورد میکند. دستی نامریی روی شانه اش آمد و بعد از او دور شد. دخترک با وحشت به شانه اش نگاه کرد. ابروهایش را بالا داد و گفت: عجیبه ... یه چیزی احساس کردم.
پسر ها ساکت شدند و به اطراف نگاه کردند. ناگهان یکی از پسرها پرت شد و از روی میز بر روی زمین افتاد. همه با تعجب به او نگاه کردند. 
_ رایان چی شد؟ ...
پسرک ناله ای کرد و با ناراحتی گفت: نمیدونم. یه چیزی هولم داد. :( قضیه چیه؟
دخترک در فکر فرو رفت. یکی از دخترا جیغ بلندی کشید و خودش را به آنی رساند: یه چی دستم رو گرفت. دارم راست میگم. دیوونه نشدم.
رایان از روی زمین بلند شد و ایستاد: شاید جن زده شدیم.
همه به او پوکرفِیس نگاه کردند. 😐 رایان با بی خیالی تمام ادامه داد و گفت: خب چیه ... اگه راست میگید بگید قضیه چیه؟ بگید دیگه.
آنی چوبدستی اش را بیرون آورد و چرخاند: فینیتِ اینکانتاتِم. 
همه منتظر بودند تا اتفاقی بیفتد. رایان به میز تکیه داد: الان چی شد؟ :|
+ احمق قرار نیست اتفاقی بیفته. احتمالا کسی از ورد دیسابارات استفاده کرده. با این ورد، ورد طرف مقابل خنثی میشه. البته اگه از ورد استفاده کرده باشه ...
_ مگه چیز دیگه ای هم وجود داره که آدم رو نامرئی کنه آنی؟ 
دخترک تار نازک مویش را پشت گوشش داد و گفت: معلومه که وجود داره. مثل شنل های نامرئی. که البته اگه حتی شنل نامرئی هم بود باز باید با این ورد خنثی ...
+ باز بهم دست زد. من احساسش کردم 😫 ...
سوروس از پشت کتابخانه بیرون آمد و در حالی که چند کتاب سنگین را با خود حمل می کرد از کنار آن ها رد شد. دانش آموزان گروه تُرنادو به او نگاه کردند. سوروس صاف تر ایستاد و با خوش حالی از کنار آن ها رد شد. بوی عطرش پیچید. آنی خود را در لابه لای دانش آموزان اِستِتار کرد اما هم چنان به او نگاه می کرد. موهای تقریبا بلند سوروس تکان خوردند. 
آنی سرش را برگرداند و بعد به گوشه ای خیره ماند. سوروس اسنیپ از در ورودی کتابخانه بیرون آمد. ناگهان لی لی از پشت در بیرون پرید و پابه پای سوروس وارد راهرو شد: سِو. چی شد؟ تونستی؟؟؟
ناگهان در کنار شانه ی سمت راست سوروس، شنل کنار رفت و جیمز پاتر نمایان شد. 
_ چی شد اسنیپ؟ تونستی؟ 
سوروس نفس عمیقی کشید و بعد کتاب ها را به جیمز داد: این ها رو نگه دار. الان بهتون میگم.
سیریوس از پشت دستش را دور گردن سوروس و جیمز انداخت و گفت: چی شد بچااااا. چی دستگیرتون شد؟ 
جیمز نیشخند زد: فکر کنم دیوونه شون کردم.
لی لی ابرویش را بالا داد: زمانی که وقت تلف کردیم کافی بود سوروس؟ تونستی دختره رو آنالیزم کنی؟!
_ آره. کافی بود. یه چند تا اطلاعات دست اول دارم براتون. که قول می دم باهاش حال کنید. 
+ ببینم. تاثیر سو که نزاشتی روی دختره؟ 
_ وای سیریوس باز شروع نکن جان من. هر چی پیش میاد تو ماجرا رو به عشق و عاشقی ختم میکنی. 
جیمز به سوروس اسنیپ نگاه کرد: این بار با بلک موافقم. فکر کنم دختره عاشقت شد.
پتک محکمی بر روی گردن جیمز فرود آمد ... لی لی جیغ جیغ کنان کتابش را برای بار دوم بر گردن او فرود آورد و ادامه داد: حرفش هم نزن پاتر. خودم چشمای دختره رو از جاش میکَنَم. ببین کی بهت گفتم.
سیریوس خندید: آره آره ... هنوز قضیه ی توی فروشگاه رو یادتونه؟ یک بوسه ی ناگهانی و کلی فاجعه و کتک کاری ... 
سوروس نخودی خندید و ادامه داد: با همه شون موافقم به جز کتک کاری. گمون نکنم کسی آخرش کسی رو زده باشه. بیچاره مری شاو. بعد از اون روز دیگه ندیدمش. چرا چرا ... دیدمش.
لی لی به او چشم قرّه رفت. 

~◇* [ من سوروس هستم ] *◇~
🕯 کاری از نویسندگان س مثل سوروس 💖


#af 💛
#من_سوروس_هستم 🦋
@fantasy_fans_platform 🐚
بیاید. تابلوی مسابقه ی کوییدیچ رو داریم مرتب میکنیم. با من بیاید و اسم اعضای کوییدیچ گریفیندور رو به من بگید لطفا.
سوروس با خوش حالی ادامه داد: داره کوییدیچ شروع میشه پاتر؟
_ نه داره تموم میشه ...
+ مسخره. سیری بیا بریم بالا و جیمز رو تنها بزاریم. :|
سیریوس با سوروس از پله ها بالا رفتند و در حالی که کِر کِر می خندیدند از نظر ناپدید شدند.

********************************************

دخترای گریفیندوری در حالی که دور لی لی ایوانز جمع شدند بودند و خوابگاه را روی سرشان گذاشته بودند خنده ی بلندی سَر دادند. لی لی در حالی که ناختن هایش را با آرامش لاک می زد و چیزی را برای دوستانش تعریف می کرد ادامه داد و گفت: باورتون نمیشه چطوری داشتن ضایع می شدن. از خنده تا سه روز خوابم نمی برد. این هارهاری این قدر چرت و پرت می گفت که کلیه هام از خنده سوراخ شدن.
یکی از دخترا با شنیدن نام سیریوس قیافه اش دگرگون شد و لبخند مرموزی زد. بچه های خوابگاه بلند بلند خندیدند. لی لی با حساسیت به دخترک که دگرگون شده بود نگاه کرد و گفت: ببینم، نکنه ازش خوشت میاد؟ به سیریوس چشم داری؟ :|
یکی از دخترا که از پشت موهای قرمز و بلند لی لی را می بافت گفت: تو بگو کی چشم نداره. همه بهش چشم دارن. کلی خواستگار داره.
بچه ها قهقهه ی بلندی زدند و به یکدیگر نگاه کردند. لی لی اخم کرد و دَرِ لاک قرمزش را بست و کنار گذاشت. بعد از آن، موهای بلندش را که نصفه بافته شده بود از دست دخترک بیرون کشید و بعد ادامه داد: خیلی بی خود. جیمز پوست کله ی همه تون رو می کَنه.
_ وای سوروس *-* عین اون نابغه های مو سیاه و سر و ساکت ...
وِنین هنوز صحبتش را تمام نکرده بود که صورت عصبانیه لی لی در روبه رویش ظاهر شد. دخترک به خنده افتاد. لی لی جیغ جیغ کرد: به اون که اصلاً کاری نداشته باشید.
وِنین ادامه داد: چه پسرای درست دَرمونی گیر تو اومده. فکرش رو بکن!!! جیمز پاتر و سیریوس بلک. وااای
لی لی ادامه داد: سوروس هم پسر خوبیه.
یکی از دخترا پوزخند زد: مطمئنی؟ بهش نمیخوره آدم باشه. خیلی عقب مونده ست.
لی لی با ناراحتی لب پایینش را بیرون داد و گفت: تو یکی اصلا حرف نزن که الان میام اونجا دفتر مشقت رو پاره پاره میکنم. اگه همه مثل اون نابغه بودن الان از مدرسه ی هاگوارتز یه گروه داوطلب نمیشد. :|
همه خندیدند. ناگهان لی لی که گویی انگار چیزی را به یاد آورده بود برگشت و ادامه داد: راستی مشقامون چی بودن؟ من الا حواسم نبود.
_ تا دلت بخواد مشق داریم دخترجون. بیا ...


🕸~0* [ من سوروس هستم ] *0~🕸
کاری از نویسندگان س مثل سوروس 🔮


#af 🧚‍♀
#من_سوروس_هستم 🌙
@fantasy_fans_platform
خب ازش استفاده کن دیگه پسر. 😐
سیریوس صدایش را بالاتر برد: آقا اصلا ده روز به عمرمون اضافه بشه. اصلا صد روز به عمرمون اضافه بشه به جان اسلاگی جون هیچی جای خواب شب رو نمی گیره ... توی این هَستی من فقط عاشق خواب شب هستم.
لی لی سرش را تکان تکان داد و به سیریوس نگاه کرد: مطمئنی عاشق دخترای خوشگل هاگوارتز نیستی؟ سیریوس ما باید ببریم. باید ببریممم. یعنی هیچ راهی نداره و اجباراً باید ببریم. فکرش رو بکن ! اون همه پول و شکست خوردن تُرنادو. مطمئن باش اینا بهتر از خواب شب هستن.
+ نه خیر. من میخوام بخوابم. فهمیدی؟ میخوام بکپم. شما هم بیاید و با من همراه شید تا رستگار شید.
جیمز ادامه داد و گفت: عجب آدمی هستی سیریوس. هم دنیا رو میخوای هم آخرت رو؟ مگه نمی گفتی که اگه ببریم و پول ها رو بهت بدن باهاشون برای خودت موتور میخری؟ هان؟
+ چرا چرا... آره موتور. خیلی خوبه. خب باشه. یکم دیرتر می کپم. هر چی باشه موتور ارزش همه ی این سختی ها رو داره.
و بعد روی تختش جابه جا شد و کتابش را باز کرد و مجدداً شروع به خوندن آن ها کرد. لی لی به سوروس نگاه کرد و گفت: درباره ی گیاهِ کادریدا چی میدونی سِو؟
سوروس با دستش چشمبندش را پایین کشید و گفت: یک گیاهه کُهَنه که ازش توی ساخت معجون انعطاف پذیری استفاده میکنن. فقط توی آلمان، ایرلند و بلغارستان یافت میشه. متاسفانه هیچ کاربردی نداره. چون تنها توی ساخت معجون انعطاف پذیری ازش استفاده می کنن.
لی لی: :|
جیمز: :|
ریموس: :|
پیتر: 😃
سیریوس: 😴
لی لی متوجه ی بی سروصدا بودن سیریوس شد و در حالی که به سمت او می رفت فریاد کشید: سیریووووس. نخواااااااااااااب.
+ یا جد هاگوارتز ...


~* { فن فیکشن من سوروس هستم } *~
کاری از چنل س مثل سوروس 🔮


💎|* #af
|* #من_سوروس_هستم
🦋|* @fantasy_fans_platform
یا اینکه حالا که دلت براش می سوزه ما می تونیم یکاری کنیم 😄 اونو بندازیم به تو.
ریموس با حالت سردرگمی به سیریوس نگاه کرد و گفت: پس، چرا اون موقع ها تحویلش می گرفتی !
سیریوس قاطعانه موهایش را تاب داد و با لبخند پر جذبه ای گفت: ها، اون قضیه ش جداست. داشتم برای یه کاری ازش استفاده میکردم ریموس ☺️ به کسی چیزی نگفتم. ولی خب ...
ریموس ادامه داد و خطاب داد به او گفت: حالا نتیجه ای هم گرفتی؟ 🙁
+ متاسفانه هنوز نتیجه ش نیومده. باید منتظر بمونیم تا ببینیم بخت چی میگه.😌
_ مطمئنی نمیخوای به ما بگی؟ و یا اینکه مطمئنی ضرری نداره !
+ نه بابا. طرف دهنش قرصه قرصه. ( و از عمد مبهم حرف میزند ) تازه زندگی بدون ریسک اصلا معنی ای نداره. یه انسان عادی ( مثلا مثل خودش ) باید توی زندگی با چند تا مشکل روبه رو شه و سعی کنه حل شون کنه 😌 خب. حالا تو چی میخواستی بگی ریموس؟
_ چی رو چی میخواستم بگم؟
سیریوس پوزخندی زد و ادامه داد: همونی که هی میخواستی بگی و من نمی ذاشتم بگی دیگه.
+ درد 😑 یادم رفت.


~* { من سوروس هستم } *~
کاری از س مثل سوروس 💕


🌱|* #af
🌈|* #من_سوروس_هستم
🌸|* @fantasy_fans_platform
لی لی ایوانز نیز با ردای براق و نقره ای رنگش در پشت آن ها به راه افتاد.
سیریوس برای مقاومت، وزنش را روی پاهایش انداخت تا دوستانش نتوانند او را به سمت جلو بکشند. ریموس و پیتر پشت آن ها به راه افتادند. چیزی که استرس سوروس اسنیپ را دو چندان می کرد سکوتی بود که در سرسرای عمومی وجود داشت. جیمز نیز تقریباً همین احساس را داشت. لی لی ایوانز که به پرده های ورودی رسیده بود متوقف شد و روی پاشنه ی کفشِ دخترانه ی بنفش رنگش چرخشید و به آن ها نگاه کرد.
_ من جلوتر از همه تون هستم. سوروس سمت چپ و سیریوس هم سمت راست. ای بابا. نه جیمز از سیریوس کوتاه تره ...
+ شت 😑😐
سوروس بی اختیار به واکنش جیمز پاتر خندید. لی لی ادامه داد و گفت: سوروس سمت چپ من ... جیمز سمت راست. سیریوس که قدش خیلی بلنده سمت چپ سوروس می ایسته ... پیتر هم سمت ... ای بابا، پس ریموس چی؟
_ اون رو جا میزاریم ... 😂🍭 اگه داورها پرسیدن یکی از اعضاتون کجاست ما میگیم رد صلاحیت شده متاسفانه 😂🌸
لی لی به حرف سیریوس توجه ای نکرد و در حالی که فکورانه به آن ها نگاه می کرد گفت: خیلی خب... مهم نیست. به صورت اُریب می ایستیم. و بعد همون طوری راه میریم. برای دوستای نزدیک تون هم خواهشاً دست تکون بدید تا نگن اینا عقده ای هستن. سیریوس تو هم جوگیر نشو لطفا. ممکنه وقتی وارد شدیم کسی برامون دست نزنه، اون هم مهم نیست.
_ به جون ریموس اعتماد به نفسم رو از دست میدم. 😂❤️
+ نگران نباش سیریوس. اگه برای ما دست نزنن، دست کم دخترا برای تو دست میزنن 😑
و بعد از زدن این حرفش پشت برگشت. ساحره پرده را کشید و به آرامی گفت: موفق باشید ... 👋
لی لی، سوروس و بقیه ی اعضای تیم وارد سرسرا شدند و با نظم خاصی شروع به راه رفتن کردند. چهره هایشان نگران به نظر می رسید اما در عین حال بسیار آرام و با گام های مصمم حرکت می کردند. چیزی که سوروس اسنیپ را متحیر کرد صدای تشویق کَر کننده ای بود که از جادوآموزان مدرسه ی هاگوارتز به گوش می رسید. صدایی که با توجه به تعداد جادوآموزان کمی بالاتر بود. همه جیغ می کشیدند و برای آن ها دست می زدند. مری در لابه لای جمعیت دیده می شد که درحالی که گونه هایش سرخ شده بود به آن ها نگاه می کرد. جادوآموزان گروه گریفیندور و اسلیترین کمی جلوتر بودند تا بهتر بتوانند نمایندگان گروه خود را تشویق کنند. اساتید مدرسه ی هاگوارتز در حالی که بر روی صندلی های طلایی رنگ نشسته بودند با تحسین سرشان را تکان دادند. جادوآموزان مدرسه ی تُرنادو با تعجب به جادوآموزان هاگوارتز نگاه کردند، گویی انتظار چنین تشویقی را از آن ها نداشتند.
_ جووون 😂🍭
لی لی سقلمه ای به سیریوس زد و در حالی که سعی میکرد جلوی لبخندش را بگیرد گفت: برید به سمت سکو.
و آن ها در حالی که توسط دوستانشان تشویق می شدند مسیر مشخص شده را تا سکوی مورد نظر طی کردند.


🦋~*{ من سوروس هستم }*~🦋
کاری از س مثل سوروس


🍮|* #af
🕸|* #من_سوروس_هستم
🌵|* @fantasy_fans_platform
لی لی با گونه های سرخش و لب های نیمه خندانش به سوروس نگاه کرد که همان گونه شوکه باقی مانده بود. دخترک ابروهایش را خم کرد و گفت: سوروس ... حالت خوبه؟
سوروس اسنیپ مژه زد و چشمانش را به آرامی باز کرد و به لی لی ایوانز نگریست: فهمیدم ... این چه معجونیه ...
جیمز با چشمان درشت از روی نیمکت بلند شد و به طرف سوروس رفت. دستش را روی شانه ی او گذاشت. لبخندی از روی رضایت در گوشه ی لبش ظاهر شد. از نظر لی لی این لبخند چهره ی او را بیش از حد مغرور نشان می داد. جیمز در حالی که سعی می کرد خویشتن داری کند و به هوا نپرد با صدای لرزانی گفت: اسنیپ... واقعا فهمیدی؟
سیریوس فوراً سرش را از روی میز بلند کرد و نظرش را با آن ها به اشتراک گذاشت: سوروس بگو ایستگاهمون کردی. بگو ... بگو دیگه ...
شرکت کنندگان دیگر با بلند شدن جیمز شوکه شدند و به او نگاه کردند. این میتوانست یک شوک خیلی بزرگ باشد. گویا میترسیدند که یکی از اعضای گروه آن ها معجون را حدس زده باشد. و در واقع هم همین طور بود.
جیمز پاتر این بار صدایش را بلندتر کرد و در حالی که سعی می کرد که هیجانش را کنترل کند گفت: خانم داور. میشه چند لحظه بیاید اینجا ...
ناگهان صدای جادوآموزان مدرسه ی علوم و فنون هاگوارتز به هوا برخاست و همه شروع به جیغ کشیدن کردند و بالا و پایین میپریدند. یکی از داورهای زن یک کاغذ پوستی را از روی میز برداشت و در حالی که از روی صندلی اش بلند شده بود و به طرف میز آن ها حرکت میکرد با صدای بلند گفت: همه ساکت باشند ..... ساکت ... وگرنه از گروهتون امتیاز کم میشه. هنوز هیچ چیز مشخص نشده.
جادوآموزان به طرز خارق العاده ای سکوت کردند. گویا اصلا دلشان نمیخواست که حتی یک امتیاز هم از تنها نمایندگانشان کم شود.
داور به میز آن ها نزدیک شد و به سمت سوروس خم شد. اعضای گروه با نگاه های امیدوار او را همراهی کردند. سوروس که دستانش کمی می لرزید ظرف شیشه ای را روی میز گذاشت و خطاب به داور گفت: پودر گیاه کادریدا. فقط و فقط برای یک معجون مورد استفاده قرار می گیره. خانوم، این معجون، معجون انعطاف پذیریه ...
داور لبخندی زد و گفت: اجازه بدید بررسی کنم آقای اسنیپ.
لی لی که قلبش از هیجان تند می زد به لب های داور خیره ماند. داور بعد از گذشت چند ثانیه سرش را بالا آورد و گفت: کاملاً درسته. معجون شما این بود. حدس نام معجون 100 امتیاز داره. ولی چون شما موفق شدید که نام معجون تون رو فقط 2 دقیقه بعد از شروع مسابقه حدس بزنید 50 امتیاز دیگه هم میدیم که مجموعاً میشه 150 امتیاز. شما خیلی خوش شانس هستید ...
جادوآموزان با کنجکاوی به چشم های داور نگاه کردند. داور اعلام کرد: 150 امتیاز برای گروه شاهزاده ی غارتگر ... موفق شدن اسم معجون شون رو حدس بزنن.
صدای جیغ و داد دانش آموزان مدرسه ی هاگوارتز به هوا برخاست. دانش آموزان مدرسه ی تُرنادو شروع به اعتراض کردند و از داور خواستند که دانش آموزان هاگوارتز را ساکت کند تا مبادا در تمرکز نمایندگانشان اختلال ایجاد شود. آنی با چهره ای مملو از حرص به سوروس خیره ماند. چون میدانست که نام معجون را سوروس توبیاس کانوال اسنیپ حدس زده است ...


💖~* { من سوروس هستم } *~🏹
کاری از « س مثل سوروس »

[🌸] #af
[🐍] #من_سوروس_هستم
[🥀] @fantasy_fans_platform
ناگهان صدایش قطع شد. و اینجا بود که جیمز فهمید که این صدای شکستنی از کجا آمده است. این برایش همانند یک کابوس ترسناکی بود که هر چه سعی می کرد نمیتوانست از آن بیدار شود. گویا سیاه چاله ی مشکلات، آن ها را دائماً به سمت خود می کشید.
لی لی ایوانز دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، امّا دریافت که حتی نمیتواند حرف بزند. حتی وقتی که خواست به سیریوس فحشی بدهد و خودش را خالی کند ولی از پسِ آن هم بر نیامد. آرام پلک زد و به سوروس نگاه کرد. شرایط سوروس از او بدتر بود و ضربه ی روحی بدی به او وارد شده بود.
لوپین ناچاراً سکوت را شکست و گفت: کدوم یکی از مواد بود؟
جیمز از روی صندلی بلند شد و در حالی که ردای مشکی اش به هوا بلند شده بود، به طرف سوروس دوید و بعد شانه های او را گرفت و او را تکان داد: سوروس به من نگاه کن. به من نگاه کن ... حواستو بده به من.
سیریوس با حالت آقا منشانه روی صندلی اش نشست و با چشمان سبز سیرش به سوروس خیره ماند: بگو که ما هنوز از دور بازی خارج نشدیم.
«آنی» که از روی صندلی اش بلند شده بود به سوروس اسنیپ نگاه کرد. منتظر بود تا باخت را از زبان خود پسرک بشنود. یکی از هم گروهی های «آنی» که موهای مشکی و بلندی داشت دستش را روی شانه ی دخترک گذاشت و با خوش حالی گفت: تُرنادو می بره.
لبخند ملیحی در گوشه ی لب «آنی» پدیدار شد و با صدای آهسته ای گفت: تُرنادو همیشه می بره.
در همین حین صدای داوران به گوش رسید که مشغول تصمیم گیری بودند. آلبوس دامبلدور، مدیر مدرسه ی هاگوارتز روی سکو آمد و به با ردای نقره ایش به سمت میز داوران حرکت کرد.
جیمز با عجله نگاهش را از سوی داوران به سمت سوروس دزدید، نفس عمیقی کشید.
_ سوروس میتونی به مسابقه برمون گردونی یا نه؟ یا این بازی تمومه؟
حالت چشم های سوروس اسنیپ تغییر کرد و با جدیت خاصی به جیمز پاتر نگاه کرد. لب هایش را باز کرد تا چیزی به او بگوید ...
+ میدونم که از من خوشت نمیاد. ولی ...
جیمز چشم هایش را تنگ کرد تا ببیند سوروس چه میخواهد به او بگوید ...
+ هنوز هم به من اعتماد دارید؟
صدای لی لی به گوش رسید که دقیقاً پشت اسنیپ ایستاده بود: من همیشه بهت اعتماد دارم.
سوروس با صدای گرفته ای جمله ای را به زبان آورد که جیمز آرزو می کرد ای کاش هیچ وقت آن را نمی شنید.
+ من هنوز هیچ ایده ای ندارم پاتر ...


🌑*~من سوروس هستم~*🌑
~🍸 کاری از «س مثل سوروس» 🌈


🥀 #af
❄️ #من_سوروس_هستم
🕸 @fantasy_fans_platform
سوروس به همراه ظرف شیشه ایِ کوچک از روی زمین بلند شد و به سمت پاتر رفت.
_ چی گفتن؟
پاتر شانه ای بالا انداخت و گفت: بهشون گفتم که اسنیپ میگه میتونیم جمع و جورش کنیم. ازم پرسید چطوری میخواید این کار رو کنید؟ منم بهشون گفتم که خودمم نمیدونم. فقط میدونم که میخوایم جمع و جورش کنیم.
_ بعد اونا چی گفتن؟
جیمز لب و لوچه اش را آویزان کرد و گفت: گفتن هر کاری میخواید بکنید، بکنید. فقط عجله کنید.
سیریوس که منزجر شده بود، از روی زمین بلند شد و با طعنه گفت: این حجم از بیخیالی بی سابقه ست. 👌😐 دیگه خیلی بی سابقه ست.
اسنیپ به نشانه ی موافقت با سیریوس، سرش را به علامت تایید تکان داد و خطاب به پاتر گفت: باشه. ما هر کاری که بتونیم، میکنیم.
لوپین، روی صندلی نشست و به پتی گرو نگاهی انداخت و ادامه داد: آره واقعاً. این حجم از بیخیالی خیلی دیگه بی سابقه ست.
لی لی ابرویش را بالا داد و گفت: خب سوروس. بابت توضیحات مختصرت بسیار سپاسگذارم. ولی الان چی میشه؟ میدونی! منظورم اینه که چیکار کنیم؟
سیریوس لبخندی زد و ادامه داد: چه باید کرد؟ بودن یا نبودن؟ مرگ یا زندگی؟ خفت یا ... 😁
سوروس فکورانه به میز نگاه کرد و گفت: خب. من تونستم یک سومِ محلول مون رو از آستانه ی مرگ نجات بدم. حالا کاری که باید بکنیم اینه... که میزان همه ی مواد اولیه مون رو به ثُلث برسونیم. یعنی به عبارتی، دو سومش رو کم کنید. والسلام.
پتی گروه سری خاراند و با نگرانی گفت: تو که گفتی نصف!!!
اسنیپ لبخندی زد. تنها حُسن قضیه این بود که پتی گرو متوجه ی اَندَر احوالاتشان بود. سپس گفت: نشد دیگه... نشد. فقط یه بار دیگه تکرار میکنم. اون موقع ما 6 گرم کادریدا داشتیم که 3 گرمش رو از دست داده بودیم. پس باید بقیه ی مواد مون رو نصف می کردیم. ولی الان ما یک سوم ماده مون رو داریم. یعنی چی؟ یعنی بقیه هم باید به یک سوم برسن.
سیریوس دستش را روی سرش گذاشت و جیغ خفه ای کشید: با اینکه نمره م توی این درس کامله، ولی ازش متنفرم. بچه ها من دو ثانیه ای میشه که هیچی از حرفاتون نمی فهمم.
پاتر دستش را روی شانه ی بهترین دوستش گذاشت و گفت: اشکالی نداره. فشار مسابقه ست.
سیریوس به سمت جیمز برگشت و در حالی که تلاش می کرد افکارش را نظم و ترتیب دهد گفت: بابا من که قبلاً فشار مشار حالیم نمی شد که.
لی لی ایوانز به آرامی دو تا کف زد و گفت: خب دیگه آقایون. شروع میکنیم...



~🎨~ #arty_D
~ 🍙 ~ « #من_سوروس_هستم »
~ 🍼~ @fantasy_fans_platform
سیریوس ملاقه ای را بالا آورد و گفت: غذائه دیگه. مگه نمی بینی؟ اصولاً جای ملاقه توی آشپزخونه ست ولی نگاه کن، الان اینجاست 😆 تازه ما هم اینجا هستیم. تازه یه پاتیل هم اینجاست. همین طور یه شعله پخش کن😆 از خدا دیگه چی میخوای؟
همین که اعضای گروه سخت مشغول گفت و گو بودند اتّفاق جدیدی در شرف وقوع بود که ریموس لوپین زودتر متوجّه ی آن شد.
همه با صدای لوپین به خود آمدند: بچه ها، معجون داره رنگش عوض میشه.
بلک صدایش را کمی بلند کرد: برگام؟ 🍂
سوروس فکورانه به محتویات درون پاتیل نگاهی انداخت و گفت: نه هنوز، صبر کن. آره، داره رنگش عوض میشه.
ایوانز با دقّت بیشتری رنگ جدید معجون را وارسی کرد و گفت: انگار داره سبز روشن میشه سِو.
جیمز دستش را به نشانه ی پیروزی بالا آورد و گفت: جواب داد. این یعنی استاندارد بندیمون بی نقص بوده.
سوروس حرف او را تایید کرد و با خوش حالی گفت: آره. همینه. از اینجا به بعدش خیلی آسونه.
و بعد همه سرشان را از پاتیل بیرون کشیدند و با خیالی راحت به صندلی هایشان برگشتند.
پتی گرو که تا آن موقع ساکت بود چند بار پلک زد و طلسم سکوتش را شکست: بچه ها، خواستم فقط بهتون بگم، اون لحظه که تا کمر تو پاتیل خم شده بودید یه گروه دیگه از ما جلو زد. 😐
اعضای گروه با سرعت سرشان را به سمت تابلوی امتیازات برگرداندند. گروه «نامیرا» جایگاه دوم را از آن خود کرده بود و گروه شاهزاده ی غارتگر در جایگاه سوم جا خوش کرده بود. سیریوس سکوت را شکست و گفت: اومدیم ابروهاشو درست کنیم که زدیم چشماشو کور کردیم. اصلا خوش گذرونی بهمون نیومده.
ایوانز با ناراحتی اعتراض کرد و گفت: خوشگذرونی چیه سیریوس؟ ما داشتیم رو معجون مون کار می کردیم. هان؟
جیمز از جایش برخاست و گفت: بچه ها برم به داورا گزارش بدم بیان؟ بلکه یه امتیازی بدن تا جلو بیفتیم.
سیریوس اضافه کرد: «آنی» چشمِمون زد. من مطمئنم.
سوروس فوراً اضافه کرد: نه، وایسا پاتر. بشین یه بررسی کنیم بعدش میتونی بری.



~🎍~ #arty_D
~🍄~ #من_سوروس_هستم
~🕯~ @fantasy_fans_platform
چه اتفاقی افتاد؟ به من هم بگید.
سیریوس در حالی که تلاش می کرد جلوی خنده اش را بگیرد، سرش را روی میز گذاشت. جیمز شیشه ی باریک را به سمت سوروس اسنیپ گرفت و گفت: لطفاً یک و نیم قطره بچکون تو معجون.
و بعد دوباره اعضای گروه شروع به خندیدن کردند. سوروس که از کارهای آن ها سر در نمی آورد و حسابی گیج شده بود گفت: وا بدید بابا. حتی عرضه ندارید یک و نیم قطره بچکونید تو معجون؟
سیریوس به او چشمکی زد و گفت: حالا اگه خیلی راستش رو بخوای ما جامون رو خیس کردیم برای همین نمی تونیم یک و نیم قطره بچکونیم تو معجون، البتّه اگه خیلی راستشو بخوای.
جیمز حرف سیریوس را کامل کرد: اول تو بچکون تا ما هم یاد بگیریم.
سوروس با قیافه ی سردی شیشه ی باریک را از دست جیمز گرفت و به سمت پاتیل رفت.
جیمز، سیریوس، ایوانز و لوپین پشت او به راه افتادند و همگی دور پاتیل یک حلقه تشکیل دادند. سوروس درِ شیشه ی باریک را به آرامی باز کرد و بعد با مهارت خاصی یک قطره از آن را داخل پاتیل ریخت. سیریوس گفت: حالا قطره ی دوم رو نصفش کن و بعد بچکونش 😆
سوروس شانه اش را بالا انداخت و بعد یک قطره ی کامل دیگر به درون پاتیل ریخت. جیمز با چشمان درشت به اسنیپ نگاه کرد. سیریوس اعتراض کرد: نههه. یک و نیم قطره ... تو دو قطره ریختی لعنتی.
سوروس لبخند گرمی زد و گفت: واقعاً فکر کردید یه قطره و نیم باید بریزیم تو معجون؟ 😄 توی معجون سازی مقدار های ناچیز تحت هیچ شرایطی برآوُرد نمیشن. خنگولاااا ولی اگه سه تا قطره می ریختیم معجون کلاً نابود می شد. یک و نیم قطره همون کاری رو میکنه که دو قطره میکنه 😂 البته این رو هم بهتون بگم که نه همه شون. یعنی همه ی موارد این طوری نیستن. آب دریاچه ی نقره ای یکی از اون محدود موارد هایی هست که میشه این کار رو باهاش کرد. فردا نرید یک و نیم رو دو تا بچکونید و بعدش بگید سوروس گفته 😂
کسی چیزی نگفت. ولی بعد سیریوس این سکوت مرگبار را شکست.
_ خیلی ضایع شدم 😂 خیلی... در ضمن جام هم خیس کردم.
لوپین نیز ادامه داد و گفت: توی این 14 سالی که عمر کردم هیچ وقت این طوری ایستگاه نشده بودم 😂
جیمز شانه اش را بالا انداخت و خطاب به سوروس اسنیپ گفت: خیلی مسخره بود عوضی. حالا برامون پوست درخت جوانی آوردی؟
_ ها، آوردم... ولی گفتن ازتون پنج امتیاز کم می کنیم. ما الان توی وضعیتی نیستیم که ازمون امتیاز کم کنن. خوب نیست. ولی خب چاره چیه :| به قول بلک باید این بازی کثیف رو هر چه زودتر تمومش کنیم.
جیمز سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت: آره... زودباش بهش اضافه ش کن. کارهای تمیزی مونده.



~🌾~ #arty_D
~🌸~ #من_سوروس_هستم
~🔥~ @fantasy_fans_platform
سیریوس با لبخند به اعضای گروه نگاه کرد و گفت: نگران نباشید. به اِذن سیریوس، همه مون می بریم 😁
لی لی آب دهانش را قورت داد و در حالی که با حالتی سرد به سیریوس نگاه می کرد گفت: به اِذن کی؟
_ به اِذن سیریوس. شما معجزات منو ندیدید نه؟ اگه ببینید همه تون به من ایمان میارید لعنتیا 😆
لی لی به جیمز نگاه کرد و ابرویش را بالا آورد. جیمز مکث کوتاهی کرد و گفت: این یکی رو راست میگه.
سوروس نتوانست جلوی خودش را بگیرد و دخالت نکند: ناموساً؟ 😐
جیمز سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت: ناموساً. باورت نمیشه؟ سیریوس، ممکنه چندبار بگی « برو بالا »؟
سیریوس با خوش حالی گفت: برو بالا ... برو بالا... برو بالا...
در همین لحظه صدای خوش حالی دانش آموزان مدرسه ی هاگوارتز بلند شد. ایوانز، سوروس و لوپین ناباورانه به تابلوی اعلانات نگاه کردند. اسم گروه شاهزاده ی غارتگر در ردیف دوم قرار گرفته بود و گروه نامیرا در ردیف سوم بود. همه از این اتفاق شوکه شده بودند. سوروس با تعجب به سمت سیریوس برگشت و در حالی که حس می کرد که دارد عقلش را از دست می دهد گفت: سیریوس داد بزن.
سیریوس از تهِ حنجره فریاد کشید: برو دیگه لعنتی... برو بالا.
لی لی و جیمز گوش هایشان را با دست گرفتند. لوپین در حالی که سعی می کرد از سیریوس کمی دور شود فریاد کشید: ناموساً آروم باشید 😐
صدای همهمه ی دانش آموزان هاگوارتز تبدیل به جیغ شد و همگی در حالی که یکدیگر را بغل می کردند اشک می ریختند.
سوروس به تابلوی اعلانات نگاه کرد و با تعجب گفت: باورم نمیشه ...
سیریوس از شدت هیجان فریاد کشید و دستش را به نشانه ی پیروزی بالا آورد: آره اینهههه.
ایوانز آن چه را که می دید باور نمی کرد. انگار همه ی این ها یک خواب بود. یک لحظه احساس کرد که نه صدایی می شنود و نه چیزی می بیند. تمرکز... تمرکز... این حقیقت داشت؟ نه، نمی توانست این را باور کند. امکان نداشت. چرا امکان نداشت؟ آن ها همیشه در کلاس های درس اول بودند و پتانسیل بیشتری نسبت به دیگر جادوآموزان داشتند. چرا نباید حقیقت می داشت؟
سوروس از شدت هیجان لی لی را محکم بغل کرد. لی لی نیز او را بغل کرد و در حالی که اشک هایش از چشمانش جاری شده بود گفت: سِو، خدا کنه که امتیازمون تغییر نکنه. بهم بگو. بهم بگو که تغییر نمی کنه...
جیمز به ایوانز خیره ماند. نمی دانست چه بگوید و یا چه کند. غارتگران و سوروس اسنیپ... بعد از مسابقه چه اتفاقی می افتاد؟ همه چیز همانند قبل می شد؟ زمانی که اسنیپ با آن ها نبود... این مسابقه برایشان حتماً یک خاطره ی فراموش نشدنی می شد. خنده هایشان، شوخی های سیریوس، درس خواندن هایشان با یکدیگر و دعواهایشان... پاتر این ها را نمی توانست فراموش کند. این ها... این اتفاق های خوب یا بد، هیچ وقت فراموش نمی شدند. ولی غارتگران، غارتگران بود. خود سوروس اسنیپ به چنین سوالی فکر کرده بود؟ که بعد از مسابقه چه می شود...
صدای لی لی، رشته ی افکارش را پاره کرد: جیمز... جیمز. بیا.
و بعد جیمز را در آغوش کشید. جیمز نیز او را بغل کرد و بعد بوسه ی آرامی بر پیشانی او زد. لی لی به چشم های او خیره ماند.
_ این ها امتیازات نهاییه. گروهِ شاهزاده ی غارتگر، گروهِ ماکینجی و گروه نامیرا به ترتیب اول، دوم و سوم شدن. گروهِ شاهزاده یِ غارتگر با کسب 1250 امتیاز، نفر اول شد. گروه ماکینجی هم با کسب 1210 امتیاز، دوم شد. جایزه ی گروهِ اول، توسط کمیته ی داوران، شخصاً به خودشون اهدا میشه. مبارکشون باشه.
دانش آموزان هاگوارتز نمایندگانشون رو با انرژی تشویق کردند.
سوروس بسیار خوش حال بود. به سمت جیمز برگشت. سیریوس در حالی که از خوش حالی سر از پا نمی شناخت گفت: چشمام تو اشکام حلقه زدن 😭 اصلا باورم نمیشه. انگار دارم خواب می بینم.
و بعد چیزی یادش آمد. با خوش حالی فریاد کشید: موتور ... موتور، همین امروز میرم بخرم.
لی لی دستش را روی شانه ی سیریوس گذاشت: دیدی بهت گفتم؟ ارزشش رو داشت. مگه نه؟
_ موتوووور. موتورِ عزیزم. موتور نازنینم. 😭 رنگش قرمز باشه یا نارنجی؟ سبز خوبه؟ نه. همون قرمز شیک تره.
لوپین دستش را به طرف ایوانز دراز کرد: به خودمون تبریک میگم. 🤝 شما خیلی تلاش کردی.
گونه های لی لی گل انداختن و در حالی که لبخند می زد به لوپین دست داد. سیریوس کوتاه نیامد و فریاد کشید: آه، طرفدارام. یادم نبود. باید برم امضا بدم. قراره باهامون مصاحبه کنن. آه... باورم نمیشه، سرمون خیلی شلوغه. من که خیلی کار دارم.
سوروس سرش را تکان داد و گفت: عجب :|
جیمز تلاش کرد تا دلیل موجّه ای برای کارهای سیریوس پیدا کند.




🥀#arty_D
🔗#من_سوروس_هستم
🦋@fantasy_fans_platform
مملو از خصومت و جنگه.
جیمز دستش را مشت کرد: اگه بخواد به لی لی حرفی بزنه یا اذیتش کنه... براش خیلی گرون تموم میشه.
ریموس چشمانش را تنگ کرد: فقط، میگم ... شرّ نشه.
جیمز ابروهایِ باریکش را بالا انداخت و گفت: منم دنبال شرّم. خودت اینو بهتر از هر کسی میدونی.
ریموس در حالی که پتویش را مرتب می کرد گفت: همین که بردیم خودش کلیّه. دیگه دختره حرفی برای گفتن نداره. مثلا میخواد چی بگه؟ بگه شما غلط کردید بردید، ما باید می بردیم! اون از پنج کیلومتریِ ما رد نمیشه. البتّه منم اگه جاش بودم همین کار رو می کردم. به قول سیریوس راستشو بیخوای جاش رو خیلی خیس کرده حالا البتّه اگه خیلی راستش رو بخوای.
جیمز شانه ی سیریوس را دوباره تکان داد و گفت: پنج دقیقه ت تموم شد. بیدار شوووو.
سیریوس با قیافه ی مصیبت زده اش دوباره روی تخت نشست و در حالی که خودش را میزد فریاد کشید: از من بکشید بیرون. من میخوام بمیرم. خدایا منو بکش. خدایا منو بکش. این بنده هات چرا با من این جوری میکنن؟ خدایا منو بکش تا راحت شم از این زندگی که حسابی لجن برش داشته. تا خرخره توی لجن گیر افتادیم. یه بار بَلا نازل میشه دو بار بَلا نازل میشه سه بار بَلا نازل میشه. البتّه پنج بار هم میشه هااا. من با چشم خودم دیدم که میگم. ولی نه هر شب، نه هر روز، نه هر ساعت، نه هر دقیقه، نه هر ثانیه، نه هر دهمِ ثانیه. خدایا یهو یک شهاب سنگی، چیزی، آهنی، میزی بفرست بخوره تو سرم منو بکشه.
جیمز با حیرت گفت: خودت گفتی پنج دقیقه دیگه منو بیدار کن.
سیریوس فریاد کشید: مگه من نگفته بودم پنج دقیقه دیگه بیدارم کنید؟ این چه وضعشه؟ این جوری مسئولیت قبول می کنید؟ الان شیش دقیقه گذشته پشمک ها.
و بعد نفس عمیقی کشید و با آرامش خاصی گفت: ده دقیقه دیگه بیدارم کنید.
و بعد دوباره سرش را روی بالشتش گذاشت. جیمز، خمی به ابروهایش داد و خطاب به ریموس گفت: کدوم گروها دوم و سوم شدن؟
پیتر شانه اش را به طرف ریموس گرفت: مهتابی، ممکنه اینو یه دقیقه برام نگه داری؟
ریموس بی توجه به پیتر، شانه را از او گرفت و بعد ادامه داد و گفت: فکر میکنم، ماکینجی دوم شد و نامیرا سوم شد. واندرآوگایز چهارم شد که ما اصلا چهارم نداریم :| ماکینجی می دونی کیه دیگه؟ همون گروه دختره ست.
_ بهشون جایزه هم میدن؟ ریموس با دستش شانه ی پیتر را در هوا تاب داد و گفت: نه، فقط گروه اول.
جیمز دستی به صورتش کشید و بعد گفت: یعنی میشه امروز توی سرسرا ببینیمش؟😆
_ نه😆 امکان نداره. احتمالا دیروز چمدوناش رو بسته و الان هم تویِ راهِ کالفرنیاست. آره. این طوری برای همه مون بهتره.
در همین لحظه سیریوس از جایش بلند شد و قاه قاه کنان رو به ریموس گفت: هی ریموس، یادته قبل از مسابقه من و تو چه قدر شیپ شون می کردیم؟ حیف شد. تَهِش سوخت. حالا من چطوری وجدانم رو آروم کنم؟ همین طوریش شبا خوابم نمی بره. چطوری شبا با این وجدان دردم بخوابم؟
ریموس لبخندی زد امّا جیمز هیچ کدام از حرف های سیریوس را متوجّه نشد. به ریموس خیره ماند: قضیه چیه؟ کی رو با کی شیپ می کردین؟ شما دو تا دستتون توی یه کاسه ست. نه؟
ریموس مکثی کرد و گفت: نه بابا، چیزی نیست. الکی داره شلوغش میکنه.
سیریوس پوزخندی زد و گفت: ای خدا، ای خدا، من چه رومنسی توی ذهنم ازشون ساخته بودم. اگه صفحات ذهنم دست لی لی و سوروس میفتاد تیکه و پاره م می کردن. پشمک ها. وای وای وای، خدا بهم رحم کنه. البتّه تا همین الانش هم خیلی رحم کرده. آره اینجوریاست. میگم ریموس، فعلا قضیه رو منتفی کن تا اطلاع ثانوی. نقشه مون عوض شد. بین این دو نفر نابود شده.
و بعد سرش را روی بالشتش گذاشت و دوباره خوابید.
پیتر دستش را به سمت ریموس دراز کرد: شانه م رو میدی؟
ریموس به جیمز نگاه کرد که با تعجب به او خیره مانده بود: به خدا چیز مهمی نیست.😆
_ شانه ی مویِ مرا بده😑
جیمز شانه هایش را بالا انداخت: بالاخره که میفهمم. واسه خودتون دراما درست نکنید. فعلا تا اطلاع ثانوی هیچ کاری نکنید. خطر داره.
_ شانه ی مویِ من. ریموووس.
ریموس سرش را خاراند و گفت: چشم. خیالت راحت باشه جیمز. من بدون هماهنگی تو هیچ کاری نمی کنم.
_ شااانه ی مویِ من را بده. ریموس.
جیمز صدایش را آرام تر کرد و گفت: چون شنیدم که دختره دوست پسر داره.
ریموس که از فرط تعجب چشمانش درشت شده بود گفت: به قول سیریوس، برگام... نه بابا. مطمئنی؟
جیمز گفت: مطمئن نیستم. از یه نفر شنیدم. ولی بعید می دونم. :|
_ شانه ی مویِ مرا...
ریموس شانه را به سمت پیتر گرفت و بعد خطاب به جیمز گفت: منم بعید میدونم. با اون اخلاق گندش، طرف یه هفته ای کات میکنه میره خودش رو گم و گور میکنه.
پیتر دستش را دراز کرد تا شانه اش را از دست ریموس بگیرد. امّا ریموس درحالی که با جیمز صحبت می کرد، بدون اینکه متوجه شود دستش را به طرف دیگری برد: من اخیراً هیچ پسری رو دور و برش ندیدم. به جز همکلاسی هاش :|

🍥 #arty_D
🍷 #من_سوروس_هستم
@fantasy_fans_platform
_ ببین، من اگه بخوام یه ادعایی بکنم، قبلش نگاه می کنم تا ببینم وُسعِش رو دارم یا نه :| خیلی پُزشون بالا بود. مدیرشون رو یادته؟ برای دامبلدور خط و نشون کشیده بود. من موندم اون چرا خودکشی نکرده تا الان :| چه طوری الان داره صبحونه میخوره 😐 اگه من بودم، آب می شدم می رفتم کفِ زمین و به آب های زیرزمینی می پیوستم :|
نارسیسا پلکی زد و بعد حرف سیریوس را قطع کرد: آره، اینو یادمه.
سیریوس اخم کرد و با ناراحتی گفت: شماها خجالت نمی کشید نشستید دارید غیبت می کنید؟ شب ها قبل از خواب وجدان درد نمی گیرید؟ پس چرا وقتی بهتون میگم همه تون جهنمی هستید بهتون بَر میخوره؟ خب من دیگه برم. چه قدر حرف زدید شما. سرم درد گرفت. پُر حرفا. بای...
سپس یک خوشه انگور از ظرف برداشت و به طرف طویل گریفیندور به راه افتاد.
لوسیوس فریاد کشید: خفه، خفه، خفههه. دفعه ی بعدی که داشتم می کوبوندم توی دهنش، جلویِ منو نگیرید. اه مرسی :|



🦋#arty_D
🌸#من_سوروس_هستم
🥀@fantasy_fans_platform
ریموس سکته کرد و گفت: یا خدا، مشکی ذغالی هم داریم واقعاً؟ مشکی، مشکیه دیگه. ذغالی و پر کلاغی نداره که. من خودم فقط چهارتا رنگ بلدم 😐 قرمز، سبز، آبی و زرد. تازه اون هم به خاطر اینه که رنگ گروه های مدرسه مونه.
جیمز که از شدّت تعجب، حیران مانده بود به لی لی نگاه کرد و گفت: جدّی؟
لی لی، لب پایینش را گاز گرفت و بعد کیف دستی اش را روی میز گذاشت و به پسرا نشان داد: پسرا، خودتون به من بگید. این کیف دستی، چه رنگیه؟
ریموس کمی سرش را خاراند و بعد با کلی شک و تردید گفت: زرده؟
_ نوچ...
جیمز چانه اش را خاراند و با احتیاط گفت: طلاییه؟ یا طلاییِ مایل به زرد. زردِ مایل به طلایی. یه همچین چیزایی. نه؟
_ نوچ...
پیتر با دهان پر گفت: آبیه؟
جیمز به پیتر خیره ماند و به آرامی گفت: پیتر جان، لطفاً یه درصد هم که شده تو آفساید نباش 😐 آخه این کجاش آبیه؟ درسته که ریاضیت یه مقدار ضعیفه. ولی تشخیص رنگ که ربطی به ریاضی نداره.
پیتر جمله اش را اصلاح کرد: پس آبیِ مایل به زرده.
ریموس دستش را زیر چانه اش گذاشت و با حالتی خسته به پیتر نگاه کرد و گفت: کلاً آبی دوست داری نه؟ آبی همه جا هست.
لی لی، لبخندی زد و بعد با صدای دخترانه اش گفت: این، لیموییِ روشنه.
_ جالبه، چه نکته یِ خوبی بود 😐 به اطلاعات عمومیم افزوده شد.
در همین لحظه، سیریوس بلک از راه رسید و در حالی که یک خوشه ی انگور بدست داشت روی صندلی طویل نشست. مکثی کرد و بعد با لبخند گفت: بچه ها، از گروه اسلیترین براتون سوغاتی آوردم. انگور با طعم سوروس، لوسیوس و ریگولاس. چه خفن. چه هم قافیه. اصلاً چه جذاب.
جیمز دست به سینه شد، به سیریوس بلک خیره ماند و گفت: چی شد؟ گفتی؟ پس چرا این قدر طول کشید. سفرنامه ی مارکوپولو که براشون تعریف نمی کردی. داشتی فقط یه پیغام برای سوروس می بردی 😐
سیریوس، خوشه ی انگور را در ظرفی گذاشت. سپس با چنگالش یک تکّه سوسیس برداشت و به دهان گذاشت. با دهان پرگفت: چه قدر این لوسیوس زرِ مفت می زد. سرطانِ مغز گرفتم. تا جایی که یادمه، مامانش این قدر پر حرف نبود. احتمالاً به باباش رفته.
ایوانز در حالی که متعجب شده بود گفت: والا من دیدم که فقط سه بار دهنِ لوسیوس جُنبید. چی داشتی می گفتی که این قدر طول کشید؟
جیمز بحث اصلی را باز کرد و گفت: زرزروس چی گفت؟
سیریوس لبخند پر جذبه ای زد و گفت: همون چیزی رو گفتم که باید می گفتم. البتّه یه مقدار بیشتر. توی اون میزگِرد فقط ریگولاس کم بود. سرش عین خر توی کتاب بود. اصلاً مهم نیست. من به این بی توجّه ایه خاندان بلک عادت کردم. اگه بابام نبود، می رفتم وسط پله های عمارت داد می زدم و میگفتم { سالازار اسلیترین به کِتفَم. } ولی بابام یه جذبه یِ خیلی خاصی داره که من فقط توی دنیا از اون حساب می برم و کرک و پرم می ریزه. حالا اگه خیلی راستشو بخواید. خب، داشتم چی می گفتم؟ آهان. بعدش اون خورشتِ وحشت گفت که با سوروس چیکار داری. هر کاری داری به خودم بگو. منم مثل چی از کنارش رد شدم و روی صندلی جا خوش کردم. تا می تونستم عمق فاجعه رو براشون روی میز پهن کردم تا برگاشون ریزش کنه. مخصوصاً اون زرزروس. فکر کنم همه ی برگاش ریخت. در هر صورت اگر هم می خواستن غلطی کنن، دیگه نمی کنن. سرانجام، ما در اوج، از این یتیم خونه میریم. و نام و یادمون همیشه در ذهن تُرنادو ثبت خواهد شد. فکر میکنم که استخون های تُرنادو توی گور لرزید.
_ واو، چه پایانِ خفنی. 



🥀#arty_D
☁️#من_سوروس_هستم
🦋@fantasy_fans_platform
سیریوس لبخند ملیحی زد، پایش را روی پایِ دیگرش انداخت و با صدایِ آرامی گفت: نه استاد بزرگ، مثل اینکه این دوست عزیزمون امتحانش رو تموم کرده ولی متاسفانه خجالت می کشه که بهتون بگه. برگه ش رو بگیرید لطفاً.
پروفسور استوارت لبخندی زد و بعد با مهربانی به سمت پسرک راه افتاد و گفت: این که خجالت نداره عزیزم. راحت باش پسر. مثل اینکه قراره سه ترمِ دیگه هم با هم باشیم.
رنگ از صورت پسرک پرید و با لکنت گفت: پ... پرو... پروفسور ...م ... من ... چیز ...
_ استاد، برگه ش رو بگیر دیگه.
استوارت با مهربانی برگه را از دست پسرک گرفت و گفت: می تونی بری پسرم. موفق باشی.
و بعد کاغذ پوستی را روی میزش گذاشت. پسرک با رنگ و روی پریده، از روی صندلی اش بلند شد و به سمت در خروجی کلاس حرکت کرد. سیریوس لبخند زد و گفت: و به این ترتیب، یک نفر دیگر هم تجدید شد. خب، نفر بعدی کیه؟
همه سرشان را پایین انداختند و مشغول نوشتن شدند. پروفسور استوارت به ساعت شنیِ روی میزش نگاهی کرد و گفت: بچه ها، وقتتون داره تموم میشه. عجله کنید.
صدای یک دختر از گروه اسلیترین به گوش رسید: استاد، من تموم کردم.
_ دخترم، لطفاً برگه ت رو بزار روی میزم.
و بعد از گفتن این جمله اش به سمت پنجره ی کلاس رفت. دخترک برگه هایش را مرتب کرد و بعد، از رویِ صندلی اش بلند شد تا به طرف میز معلم برود. در همین لحظه، سیریوس پایش را از نیمکت بیرون داد. پایِ دخترکی که سیلویا نام داشت به پایِ سیریوس بلک گیر کرد و نزدیک بود بیفتد ولی با زحمت توانست تعادلش را حفظ کند. سیلویا با خشم به سیریوس بلک نگاه کرد. سیریوس که تلاش می کرد جلوی خنده ش را بگیرد گفت: جلویِ پاهات رو نگاه کن.
سیلویا به او چشم غرّه ای رفت که این نگاه بدین معنی بود « در آینده ای نزدیک با تو تصفیه حساب خواهم کرد »... هر چند که گوش سیریوس از این حرف ها پُر بود.
سیلویا بی توجه به او به سمت میز معلم رفت. ریموس که پشت سیریوس نشسته بود خطاب به او گفت: سیریوس، دشمن تراشی نکن 😐 به حرمت سالازار اسلیترین بهت چیزی نگفت وگرنه میخواست پاشه با صندلی بزنتت.
_ میزد. ما هم میزدیم. نمی زدیم؟
لوپین به معلم نگاه کرد تا مطمئن شود که حواسش به آن ها نیست، سپس گفت: ما هنوز پامون رو از خاک تُرنادو بیرون نزاشتیم. یادت که نرفته؟😐 الان هم اگه امتحانت رو دادی پاشو برو بیرون. با ترم هفتمیا هم بحث نکن. تو راه دختربازی هم نکن 😐
_ چشم 😐
سیریوس این را گفت و بعد کاغذهای پوستی اش را جمع کرد و به سمت معلم رفت سپس آن ها را روی میز گذاشت. جیمز و لی لی نیز هماهنگ با یکدیگر، از روی میز بلند شدند و به سمت میز معلم رفتند. در همین لحظه سوروس متوجه ی این هماهنگی آن ها شد و به آن ها خیره ماند. 



🐍#arty_D
🌸#من_سوروس_هستم
🥀@fantasy_fans_platform
سیریوس بلک معنیه دوستی را کامل می کرد. پسری که هیچ وقت از مهر خانواده اش بهره نبرده بود آن هم فقط به این خاطر که در گروه گریفیندور افتاده بود. این چیزی بود که پشت نقاب سیریوس بلک می گذشت.
در چشمان برّاق جیمز هاله ای از اشک نمایان شد. دلش می خواست همین الان سیریوس را از خواب بیدار کند و او را محکم بغل کند...


دل نوشته ی نویسنده: در کنارِ این همه ورّاجی ها و شیطونی های بی حد و مرزت، تو یه دوست و یه برادر خیلی خوب بودی سیریوس.
* اشک هام رو پاک کردم. این اولین گریه م برای فن فیکشن من سوروس هستم بود❤️
_ سیریوس لطفاً ما رو دوباره بخندون. مثل همیشه.


🥀#arty_D
🦋#من_سوروس_هستم
🦚@fantasy_fans_platform
را محکم عقب کشید. سوروس ترسید. سرِ چوبدستی ای را زیر گلویش احساس کرد. صاحب چوبدستی موهایِ او را بیشتر کشید و دهانش را به گوش او نزدیک تر کرد. سپس با صدایِ دورگه ای گفت: اینجا، چه غلطی می کنی؟
سوروس که ترسیده بود آب دهانش را قورت داد و با صدای لرزان امّا آرامی گفت: #من_سوروس_هستم
صاحب چوبدستی فوراً پاسخ داد و گفت: نپرسیدم کی هستی. گفتم اینجا چه غلطی می کنی؟
- هیچی، همین طوری اومدم هواخوری... حالا اگه خیلی ناراحتی می تونم برم یه جای دیگه.
جیمز پاتر جدی تر از قبل گفت: اینجا محدوده ی غارتگرانه. هیچ غلطی نمی خوری...
 
دل نوشته ی نویسنده: ای کاش سیریوس رو همونجا خفه می کرد 😐 نه؟


💖#arty_D
🕷#من_سوروس_هستم
🦋@fantasy_fans_platform
قیافه ش شبیه قارچ سمّیه... چی بود اسمش؟ یه ذره فکر کنید شاید یادتون بیاد. واقعاً یادتون نمیاد؟ خیلی خنگید دیگه. باید براتون تاسف خورد فقط. آها... آنی. می خواید بهمون بخنده؟ بچه ها... از من بکشید بیرون. من خسته م، مریضم، علیلم، ذلیلم. تو وضعیت روحی بدی قرار دارم. این لطف رو در حقم بکنید و امشب تنهایی ماجراجویی کنید. نمی دونم حالا میخواید چیکار کنید. میخواید مدرسه رو آتیش بزنید، آنی رو توی خواب بکشید، لوسیوس رو بزنید من هم از همین جا تماشاتون می کنم. امیدوارم که همه تون رو فردا زنده ببینم. شبتون پر ستاره و زیبا. بای... 



🦋#arty_D
💖#من_سوروس_هستم
🍿@fantasy_fans_platform
سمته یه دریاچه یا مرداب.  
سیریوس حرف او را قطع کرد و شروع به غر زدن کرد: ناموساً مرداب؟ نه، آخه مرداب؟ اصلا دریاچه؟ وسط این جنگل بی کران باید دنبال یه تیکّه مرداب بگردیم؟  
در همین لحظه جیمز پایش را روی یک تکه چوب خشک گذاشت و صدای شکستن آن لحظه ای آرامش جنگل را به هَم زد. سوروس موقّف شد و به او خیره ماند. سیریوس که کمی ترسیده بود چند قدم عقب رفت و پیتر را هم به طرف خود کشید.  
_ ناموساً این صدای چی بود؟ 
جیمز لب پایینش را گاز گرفت و با صدایِ ضعیفی گفت: ببخشید بچه ها، فکر کنم پام رو گذاشتم روی یه تیکّه...  
ناگهان ساکت شد و هراسان به گوشه ای خیره ماند: اون چی بود؟ 
اعضای گروه بی درنگ برگشتند و به نقطه ای که جیمز به آن جا خیره مانده بود نگاه کردند. سوروس چند بار پلک زد تا با دقت بیشتری اطراف را بررسی کند. سیریوس که به نفس نفس افتاده بود گفت: دیدید چی شد؟ ما مُردیم. تمام...  
_ ازت خواهش می کنم خفه شو  
سوروس این را گفت و بعد به بلک چشم غرّه رفت. سیریوس نتوانست جلوی خودش را بگیرد: همه ش تقصیر توئه عوضی. الان که گرگ ها اومدن صورت و دست و چشم و دهن مون رو خوردن میفهمید من چی می گم. 
سوروس با حالتی ملتمسانه به جیمز نگاه کرد و گفت: میشه سیریوس رو ساکت کنی؟  
جیمز سرش را به علامت تایید تکان داد و به طرف سیریوس رفت. سیریوس عقب نشینی نکرد. در حالی که به اسنیپ نگاه می کرد گفت: ما همه مون امشب اینجا میمیریم. به خاطر چی؟ به خاطر اینکه دنبال یه تیکّه مرداب می گردیم ولی اینو بدون که... 
جیمز دستش را جلوی دهان سیریوس گذاشت تا نتواند حرف بزند. سپس با دستش موهایِ او را چنگ زد و او را عقب کشید: بیا بریم سیریوس. اجازه بده این زهرماری کارش رو انجام بده.  
سوروس پشت چشمی نازک کرد و بعد دوباره به همان قسمتی که جیمز چند ثانیه پیش در آن جا چیزی دیده بود خیره ماند. لب هایش را به هم فشرد و چشمانش را تنگ کرد


🦋#arty_D
☁️#من_سوروس_هستم
🔗@fantasy_fans_platform
سوروس حرف جیمز را تایید کرد و ادامه داد: راست میگی، چون آخرین بار ما سیریوس رو با خودمون به اجبار آوردیم و اون وقت نکرد که چوبدستیش رو برداره. خب، فکر می کنم همین دو تا کافی باشه. شما می تونید ریموس رو پیدا کنید؟
سیریوس سرش را خاراند و گفت: اوهوم. تشخیص ریموس خیلی خیلی آسونه البتّه فقط تا زمانی که تبدیل به یه گرگینه نشده باشه.
اسنیپ فقط به او زُل زد ولی هیچی نگفت. جیمز کوله اش را روی زمین پرت کرد و چهار زانو روی یک تخته سنگ نشست. پیتر هم همان جا روی زمین نشست تا کمی استراحت کند. سیریوس چند بار پلک زد و گفت: والا من نمد... چی شد؟
سوروس چانه اش را خاراند و با صدای آرامی گفت: حرفم رو پس می گیرم. نویسندگی هم به دردت نمی خوره. ای کاش یه شغلی داشتیم به اسم جادوگر آزاری ... مطمئنم که اگه این شغل وجود داشت تو فرد بسیار موفّقی در این زمینه می شدی.
_ البتّه این شغل هنوز هم هست امّا با اسم زرزروس آزاری توی جامعه ی جادوگری ترویج شده برای همین تو یادت نمیاد.
سیریوس این را گفت و یک لبخند هم در آخر به آن اضافه کرد. اسنیپ چوبدستی اش را از آستینش بیرون کشید و آن را به طرف سیریوس گرفت و گفت: بیا این رو بگیر. اگه اتفاقی افتاد می تونی ازش اسفاده کنی، مثل چوبدستی خودت نمیشه ولی هر چی که باشه از هیچی بهتره.
سیریوس چوبدستی را از دست اسنیپ گرفت و با مهارت خاصی آن را دور انگشتانش چرخاند. سپس گفت: چرته، ولی خب... قابل استفاده ست.
جیمز در حالی که چهار زانو روی تخته سنگ نشسته بود گفت: سوروس توبیاس اسنیپ چوبدستیش رو به سیریوس قرض داد. نمی دونستم که این قدر از سیریوس خوشت میاد... ولی راستش رو بخوای اون خیلی دوست داره که سر به تنت نباشه پسر.
سوروس دستش را به سمت آستین دست راستش برد و یک چوبدستی دیگر را از آن بیرون کشید. سیریوس و جیمز با حیرت به چوبدستی که دست کم 5 سانت بیشتر از بلندترین چوبدستی طول داشت خیره ماندند. فقط این نبود، ابتدای چوبدستی با رگه هایه باریک طلایی تزئین شده بود و علامت یک تاج سلطنتیه کوچک در انتهای آن حکاکی شده بود. سوروس چوبدستی را با احتیاط تکان داد و سر آن را به طرف جیمز پاتر گرفت و گفت: چطوره؟ عالی نیست، محشره... می دونم.
جیمز لب پایینش را بیرون داد و شانه هایش را بالا انداخت. سیریوس لبخندی زد و ادامه داد: تو هم از اینا داری؟ ایول، اینا خیلی خفنن. این قدر که این چوبدستیا خاصیت دارن که معجون ها ندارن.
پیتر که گیج شده بود گفت: سیریوس، مگه تو هم از اینا داری؟
سیریوس بیشتر توضیح داد: معلومه که دارم. این چوبدستیا قرن های خیلی پیش توی وزارت ثبت شدن. یعنی غیر قانونی نیستن. هر جادوگری از اینا نداره و این چوبدستیا متعلق به خاندان با اصل و نسب و سلطنتی هستن. مثل خاندان آرکتوس بلک... باورت میشه؟ دخترعمو هام و همه ی اعضایه خاندان بلک یکی از اینا دارن. اون بلاتریکس و نارسیسای پشمک هم از اینا دارن. امّا مال ما یکم فرق می کنه. علامت تاج سلطنتی روی دسته ی چوبدست نگار شده و زیرش اسم بلک حکاکی شده. پدرم چوبدستیم رو گرفت و توی گنجه پنهان کرده. سوروس چوبدستیت مال کدوم خاندانه؟
_ پرنس... مادربزرگم اینو بهم داد. البتّه هنوز ازش استفاده نکردم ولی... خب فکر می کنم الان موقعیتش جور شده.
جیمز نتوانست جلوی خودش را بگیرد و حرف آن ها را قطع نکند: چه جالب 😐 واقعاً میگم... حالا مثلاً با این ها چیکارا می تونید بکنید؟
سیریوس سرش را به طرف جیمز برگرداند و گفت: اینا خیلی جیگرن. قدرت شون دو برابر چوبدستیه معمولیه. و یه تفاوتی که داره اینه که اگه از وردهای نابخشودنی استفاده کنی وزارت خونه متوجه نمیشه. مثلا اگه باهاش یه نفر رو بکشی هیچ کس نمیفهمه.


🌹#Arty_D
❄️#من_سوروس_هستم
⚡️@fantasy_fans_platform