مدرسه‌ رهایی
2.13K subscribers
6.62K photos
2.05K videos
189 files
4.78K links
«مدرسه‌ رهایی» نام جدید کانال «معلمان عدالت‌خواه»
است. این کانال انعکاس صدای آزادی‌ و عدالت‌ خواهی دانش‌آموزان و معلمان است.

با نگاهی به سایر جنبش‌های
#اجتماعی، #صنفی و #مدنی
____________________________

#مدرسه_رهایی
Download Telegram
#داستانک

سال هاست گوشی تلفن سرجاش نیست.
از وقتی بخاطر تو؛ بخاطر تو زیور خانوم من خودم رو به انزوا و تاریکی و سکوت فروختم.
به دیدارهای نیم ساعته در هفته و یا شاید حتی در ماه.
به تماس های بی وقت و بی موقع که با شوق در هر شرایطی جواب میدادم.
به دیده نشدن و هر چه بیشتر محو شدن.
به سنگ صبور شدن.

تا وقتی آرامش به زندگیت برگشت.
دیگه غُرهات کمتر شده بود.
به بچه ها بیشتر می رسیدی.
کمتر بهونه می گرفتی
و به زندگی زناشوییت امیدوارتر شده بودی.
بی آنکه بدونی دلیل این آرامشت چیه.
اینا رو اون می گفت. من که میدونی هیچ وقت نبودم.
همیشه #دیگری بودم. یک دیگری که تو خیابون ی لحظه زیر طاق خونه ها زیر بارون وایساده.
 تا اینکه یبار در خونه ای باز شد و دیگری رو کشوند تو و بهش گفت: بیا تو خیس نشی دختر.
                          ***
...
صدای کفشاش رو می شنیدم. حتی صدای محکم پلک زدناش رو.
آدامس جویدنش رو. شونه بالا انداختنشو و در نهایت #رفتنش رو.

همشون صدا داشتن.
یک صدای بلند با یک فرکانس قوی که انگار داشت زیر ذره ذره خاطرات این دوسال آشنایی رو خط می کشید تا توی تنهایی ازم امتحان بگیره.
من.
من که تا حالا دختر سر‌ به زیری بودم.
من که فقط سرم به کارگاه خیاطی گرم بود تا سربار کسی نباشم.
من که تا قبل این دوسال، حتی چشم تو چشم یک غریبه نشده بودم.
حالا میان میدان مین،
توی یک بیابون خالی خالی، تک و تنها ایستاده بودم و باید امتحان پس میدادم.
امتحان الهی نه؛ امتحانی دوزخی.
بخاطر پایان دوره برزخی دوسال زندگی در تاریکی.
در محو بودن و در نیست شدن.
دوسال همراهی بی دریغ کسی که از زندگی زناشوییش بریده بود.
دوسال برگردوندن آرامش تو زندگی دوتا بچه که تو دعوای هرروزه پدرمادرشون قد کشیده بودن.
 و دوسال در تنهایی زیستن و در توهم زندگی توامان با عشق دیگری، رؤیا بافتن.
دوسال خودت رو در جای دیگری تصور کردن.
فقط نگاه کردن و ... در نهایت باختن.

حالا گرسنگی م رو با کلمات درمان می کنم.
کلماتی که نباید از دهان بیرون بیاد که مبادا هیچ گوشی بشنوه.
باید یجور هضم کرد این همه حرف رو.
این همه خاطره رو.
این همه سکوت رو و این همه خواهش فریاد رو.
ذهنم درد میکنه.
بوی عطر مریم های هرگز نخریده از مشامم خارج نمیشه.

روی زخم هام دست می کشم.
باورم نمیشه حتی اشکی ندارم که بریزم!
از این همه آرامش خودم در تعجبم.
اما میدونم جسمم در اختیار خودم نیست.

میرم داروخونه.
دارم خون گریه میکنم.
انگار برای #زن_بودن هیچ درمانی نیست.

آسیه سپهری
خرداد ۰۰

#رؤیا
#زنان
#دیگری
#قضاوت
#زن_بودن
#گفتگوهای_درمانگری
#حرف_زدن
#نوشتن
#سالها

🆔 @edalatxah