Forwarded from محمد مرادی
سلام. ای که گنبد تو مقصد ستاره هاست
شمیم سبز مرقدت پر از شکوفه ی دعاست
سلام که بهارها نوای آبشارها
درانعکاس نام تو همه طنین ربناست
برای عندلیب ها نقاره ی تو آبرو
برای ما غریب ها غریبی تو آشناست
دلم بریده راه را مسیری از گناه را
رسیده تا فراسویی که قبله گاه قلب هاست
به شوق حج بی کسان تو مسجدالحرام باش
که کعبه ی حریم تو مطاف مروه و صفاست
تو ماه بی نقاب شو بتاب و آفتاب شو
که بی تو روز و سال ما فقط مصیبت و بلاست
...
دوباره در خیال قاب عکس ایستاده ام
میان صحن و دست هام سمت دخترم ضحاست
شبیه های و هوی زایران دخیل بسته است
نگاه من به گنبدی که راز قیمت طلاست
سلام می کنم که زایر مزاحم آمده ست
جواب می دهی که خیر. خانه خانه ی شماست
...
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم
فقط سکوت می کنیم و این علامت... رضاست
#محمد_مرادی
#امام_رضا
@drmmoradi
شمیم سبز مرقدت پر از شکوفه ی دعاست
سلام که بهارها نوای آبشارها
درانعکاس نام تو همه طنین ربناست
برای عندلیب ها نقاره ی تو آبرو
برای ما غریب ها غریبی تو آشناست
دلم بریده راه را مسیری از گناه را
رسیده تا فراسویی که قبله گاه قلب هاست
به شوق حج بی کسان تو مسجدالحرام باش
که کعبه ی حریم تو مطاف مروه و صفاست
تو ماه بی نقاب شو بتاب و آفتاب شو
که بی تو روز و سال ما فقط مصیبت و بلاست
...
دوباره در خیال قاب عکس ایستاده ام
میان صحن و دست هام سمت دخترم ضحاست
شبیه های و هوی زایران دخیل بسته است
نگاه من به گنبدی که راز قیمت طلاست
سلام می کنم که زایر مزاحم آمده ست
جواب می دهی که خیر. خانه خانه ی شماست
...
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم
فقط سکوت می کنیم و این علامت... رضاست
#محمد_مرادی
#امام_رضا
@drmmoradi
Forwarded from عکس نگار
به سویت آمده ام جذبه ای نهان بامن
چه کرده ای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچه های نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمده ام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمده ام از مسیر جاده ی ابر
کویرها به هوایت نفس زنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمده ام، نبض نبض شاعر خیز
کمیت و دعبل و حسان، دوان دوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامه خوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیه ها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنه سراست
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامه ی عین القضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لب گزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاج رازدان با من
به پیشت آمده ام، رقص رقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دف زنان با من
نه، شمس ذره ی نوری است پیش شمس شموس
غزل غزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقل تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدن الشفا ای دل!
دوصفحه بی قانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمده ام، با لبان مضمون ساز
کلیم و صایب و بیدل نقاره خوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستاره ی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویده ام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درخت ها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گل فشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیده ام اینجا
به جستجوی تو جان های لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیده ام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستاده ام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستاده ام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامه ی تقدیر انس و جان بامن
من ایستاده ام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظه ی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقره کوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود ! ای نفست روح بخش سینه ی ما
سلام! ضامن نام تو بی امان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفره ی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژه واژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر می دهد تکان با من،
به شمسه خوانی او حظ نقش فرشچیان
به شوق نقاره، نغمه ی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدم زنان بامن]
به خود می آیم و یک بغض...، آب می نوشم
هزار چشمه عطش می زند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفره ی صبح
نشسته ام من و یک داغ بی نشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای می نوشم
جوانه می دهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmmoradi
چه کرده ای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچه های نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمده ام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمده ام از مسیر جاده ی ابر
کویرها به هوایت نفس زنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمده ام، نبض نبض شاعر خیز
کمیت و دعبل و حسان، دوان دوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامه خوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیه ها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنه سراست
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامه ی عین القضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لب گزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاج رازدان با من
به پیشت آمده ام، رقص رقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دف زنان با من
نه، شمس ذره ی نوری است پیش شمس شموس
غزل غزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقل تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدن الشفا ای دل!
دوصفحه بی قانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمده ام، با لبان مضمون ساز
کلیم و صایب و بیدل نقاره خوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستاره ی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویده ام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درخت ها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گل فشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیده ام اینجا
به جستجوی تو جان های لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیده ام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستاده ام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستاده ام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامه ی تقدیر انس و جان بامن
من ایستاده ام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظه ی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقره کوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود ! ای نفست روح بخش سینه ی ما
سلام! ضامن نام تو بی امان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفره ی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژه واژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر می دهد تکان با من،
به شمسه خوانی او حظ نقش فرشچیان
به شوق نقاره، نغمه ی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدم زنان بامن]
به خود می آیم و یک بغض...، آب می نوشم
هزار چشمه عطش می زند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفره ی صبح
نشسته ام من و یک داغ بی نشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای می نوشم
جوانه می دهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
یا هو
از دهه ی چهل شمسی، کتابی موسوم به دیوان #منصور_حلاج منتشر شده و در طول بیش از نیم قرن، ده ها باز از طرف نشرهای مختلف از جمله سنایی منتشر شده است. در این که این دیوان از حلاج نیست تردیدی نمانده و بسیاری چه از منظر سبکی و چه از نظر نسخه شناسانه درباره ی آن سخن گفته اند و مهم تر اینکه، آنچه در دیوان موجود است بخشی از دیوان عارف مشهور قرن هشتم و نهم، کمال الدین حسین ذهبی خوارزمی است.
آنچه نگارنده را برانگیخته که یادی از این دیوان و شاعر اصلی آن کند، ابیات متعددی است که شاعر در ستایش امام رضا(ع) سروده و علاوه بر نشان دادن برخی از جلوه های تاریخی محبوبیت مرقد آن حضرت در زمان شاعر، در سیر شعر رضوی و تحول نمادهای آن نیز بااهمیت است:
دامن همت برافشان ای دل از کبر و ریا
بعد از آن بر دوش جان افکن ردای کبریا
عمر رفت از دست و تو در خواب غفلت مانده ای
قافله بگذشت و تو می نشنوی بانگ صلا
در این شعر، شاعر پس از ذکر ابیاتی زهدی که رنگ سبک سنایی و پیروان او دارد به ستایش علی بن موسی الرضا(ع) گریز می زند:
کعبه ی صورت اگر دور است و ره نا ایمن است
کعبه ی معنی بجو ای طالب معنی بیا
گر خلیل الله به بطحا کعبه ای بنیاد کرد
در خراسان کرد ایزد کعبه ی دیگر بنا
...از وجود مصطفی گر گشت آن کعبه عزیز
یافت این کعبه شرف از نور چشم مصطفی
خواجه ی هر دو سرا یعنی امام هشتمین
سر جان مرتضی سلطان علی موسی الرضا
نکته ی قابل تامل رواج مضمون مقایسه ی زیارت کعبه و حرم امام رضا(ع) است که گویا در این دوره و حتی پیش از آن نیز رواج داشته است.
در ادامه ی شعر، کمال الدین حسین، به توصیف تفضیل امام رضا بر پیامبران(به جز حضرت رسول ص) پرداخته است. همچنین از واژه های صحن، آستان و مشهد هم در شعر سخن به میان آمده که نشان دهنده ی رواج این کلیدواژه ها در شعر این دوره است. همچنین اصرار شاعر بر استفاده از لقب سلطان برای آن حضرت از ویژگی هایی است که در ادب عامه و حتی ادب بازگشتی معاصر همچنان مقبولیت دارد.
#امام_رضا(ع)
#حسین_خوارزمی
#منصور_حلاج
#محمد_مرادی
@drmmoradi
از دهه ی چهل شمسی، کتابی موسوم به دیوان #منصور_حلاج منتشر شده و در طول بیش از نیم قرن، ده ها باز از طرف نشرهای مختلف از جمله سنایی منتشر شده است. در این که این دیوان از حلاج نیست تردیدی نمانده و بسیاری چه از منظر سبکی و چه از نظر نسخه شناسانه درباره ی آن سخن گفته اند و مهم تر اینکه، آنچه در دیوان موجود است بخشی از دیوان عارف مشهور قرن هشتم و نهم، کمال الدین حسین ذهبی خوارزمی است.
آنچه نگارنده را برانگیخته که یادی از این دیوان و شاعر اصلی آن کند، ابیات متعددی است که شاعر در ستایش امام رضا(ع) سروده و علاوه بر نشان دادن برخی از جلوه های تاریخی محبوبیت مرقد آن حضرت در زمان شاعر، در سیر شعر رضوی و تحول نمادهای آن نیز بااهمیت است:
دامن همت برافشان ای دل از کبر و ریا
بعد از آن بر دوش جان افکن ردای کبریا
عمر رفت از دست و تو در خواب غفلت مانده ای
قافله بگذشت و تو می نشنوی بانگ صلا
در این شعر، شاعر پس از ذکر ابیاتی زهدی که رنگ سبک سنایی و پیروان او دارد به ستایش علی بن موسی الرضا(ع) گریز می زند:
کعبه ی صورت اگر دور است و ره نا ایمن است
کعبه ی معنی بجو ای طالب معنی بیا
گر خلیل الله به بطحا کعبه ای بنیاد کرد
در خراسان کرد ایزد کعبه ی دیگر بنا
...از وجود مصطفی گر گشت آن کعبه عزیز
یافت این کعبه شرف از نور چشم مصطفی
خواجه ی هر دو سرا یعنی امام هشتمین
سر جان مرتضی سلطان علی موسی الرضا
نکته ی قابل تامل رواج مضمون مقایسه ی زیارت کعبه و حرم امام رضا(ع) است که گویا در این دوره و حتی پیش از آن نیز رواج داشته است.
در ادامه ی شعر، کمال الدین حسین، به توصیف تفضیل امام رضا بر پیامبران(به جز حضرت رسول ص) پرداخته است. همچنین از واژه های صحن، آستان و مشهد هم در شعر سخن به میان آمده که نشان دهنده ی رواج این کلیدواژه ها در شعر این دوره است. همچنین اصرار شاعر بر استفاده از لقب سلطان برای آن حضرت از ویژگی هایی است که در ادب عامه و حتی ادب بازگشتی معاصر همچنان مقبولیت دارد.
#امام_رضا(ع)
#حسین_خوارزمی
#منصور_حلاج
#محمد_مرادی
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
یا هو
یکی از جنبه های آشکار ادبیات دینی، شباهت هایی است که در توصیف ها، اشارات، مفاهیم و داستان های مربوط به معصومان گرانقدر دیده می شود. در تاریخ ادب اسلامی این مشابهت ها بسیار است و بارها مضامین و مطالبی در زندگی و حیات و منش ایمه علیهم السلام دیده می شود که نمونه ای از آن را در حیات حضرت رسول(ص) و امیرالمومنین(ع) هم می توان دید. این ویژگی بیش از همه موید سرچشمه ی واحدی است که برای حیات آن بزرگواران و در نتیجه ادبیات مربوط به آنان می توان دید.
یکی از مضامین و مفاهیم ادبیات رضوی، اشاره به لقب ضامن آهو و داستانی است که درباره ی آن در ادب عامه و به موازات آن ادب رسمی روایت شده است. آنچنان که در اسناد ادبی و تاریخی دیده می شود، این مفهوم در شعر رضوی کاربردی عمدتا متاخر دارد، اما در ادب عامه و حتی شعر شاعران محدوده ی خراسان، از حدود قرن های هشتم و نهم نشانه هایی از این داستان را می توان دید.
البته نکته ی قابل تامل که بسیاری از کتاب های تاریخی و مذهبی اهل سنت و اهل شیعه نیز آن را تایید می کند، داستانی مشابه ضمانت آهو برای حضرت رسول(ص) است. برای مثال سدیدالدین محمد عوفی در جوامع الحکایات در بیان معجزات پیامبر می گوید:
"و از مشاهیر معجزات پیغامبر علیه السلام یکی آن است که روزی به صحرا بیرون آمده بود. اعرابیی را دید دامی نهاده و آهویی را صید کرده، ...آن آهو به حضرت رسالت استعانت کرد و گفت: یا رسول الله، مرا بچه ای است و گرسنه باشد، شفاعت کن تا صیاد مرا بگذارد، چندانک بروم و بچه ی خود را ببینم و شیردهم و زود بازآیم ...اعرابی گفت: تو او را ضمان می شوی؟ گفت: بلی. اعرابی به جهت آنک تا محمد را علیه السلام طیره کند، آهو را بگذاشت، بر ظن آنک هرگز باز نیاید.چون یک ساعت بگذشت، آهو به تعجیل باز آمد و در دام صیاد رفت... ."
#ضامن_آهو
#حضرت_رسول(ص)
#امام_رضا(ع)
#جوامع_الحکایات
#محمد_مرادی
@drmmorsdi
یکی از جنبه های آشکار ادبیات دینی، شباهت هایی است که در توصیف ها، اشارات، مفاهیم و داستان های مربوط به معصومان گرانقدر دیده می شود. در تاریخ ادب اسلامی این مشابهت ها بسیار است و بارها مضامین و مطالبی در زندگی و حیات و منش ایمه علیهم السلام دیده می شود که نمونه ای از آن را در حیات حضرت رسول(ص) و امیرالمومنین(ع) هم می توان دید. این ویژگی بیش از همه موید سرچشمه ی واحدی است که برای حیات آن بزرگواران و در نتیجه ادبیات مربوط به آنان می توان دید.
یکی از مضامین و مفاهیم ادبیات رضوی، اشاره به لقب ضامن آهو و داستانی است که درباره ی آن در ادب عامه و به موازات آن ادب رسمی روایت شده است. آنچنان که در اسناد ادبی و تاریخی دیده می شود، این مفهوم در شعر رضوی کاربردی عمدتا متاخر دارد، اما در ادب عامه و حتی شعر شاعران محدوده ی خراسان، از حدود قرن های هشتم و نهم نشانه هایی از این داستان را می توان دید.
البته نکته ی قابل تامل که بسیاری از کتاب های تاریخی و مذهبی اهل سنت و اهل شیعه نیز آن را تایید می کند، داستانی مشابه ضمانت آهو برای حضرت رسول(ص) است. برای مثال سدیدالدین محمد عوفی در جوامع الحکایات در بیان معجزات پیامبر می گوید:
"و از مشاهیر معجزات پیغامبر علیه السلام یکی آن است که روزی به صحرا بیرون آمده بود. اعرابیی را دید دامی نهاده و آهویی را صید کرده، ...آن آهو به حضرت رسالت استعانت کرد و گفت: یا رسول الله، مرا بچه ای است و گرسنه باشد، شفاعت کن تا صیاد مرا بگذارد، چندانک بروم و بچه ی خود را ببینم و شیردهم و زود بازآیم ...اعرابی گفت: تو او را ضمان می شوی؟ گفت: بلی. اعرابی به جهت آنک تا محمد را علیه السلام طیره کند، آهو را بگذاشت، بر ظن آنک هرگز باز نیاید.چون یک ساعت بگذشت، آهو به تعجیل باز آمد و در دام صیاد رفت... ."
#ضامن_آهو
#حضرت_رسول(ص)
#امام_رضا(ع)
#جوامع_الحکایات
#محمد_مرادی
@drmmorsdi
Forwarded from محمد مرادی
به سویت آمده ام جذبه ای نهان بامن
چه کرده ای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچه های نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمده ام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمده ام از مسیر جاده ی ابر
کویرها به هوایت نفس زنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمده ام، نبض نبض شاعر خیز
کمیت و دعبل و حسان، دوان دوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامه خوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیه ها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنه سراست
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامه ی عین القضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لب گزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاج رازدان با من
به پیشت آمده ام، رقص رقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دف زنان با من
نه، شمس ذره ی نوری است پیش شمس شموس
غزل غزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقل تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدن الشفا ای دل!
دوصفحه بی قانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمده ام، با لبان مضمون ساز
کلیم و صایب و بیدل نقاره خوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستاره ی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویده ام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درخت ها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گل فشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیده ام اینجا
به جستجوی تو جان های لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیده ام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستاده ام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستاده ام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامه ی تقدیر انس و جان بامن
من ایستاده ام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظه ی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقره کوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود ! ای نفست روح بخش سینه ی ما
سلام! ضامن نام تو بی امان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفره ی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژه واژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر می دهد تکان با من،
به شمسه خوانی او حظ نقش فرشچیان
به شوق نقاره، نغمه ی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدم زنان بامن]
به خود می آیم و یک بغض...، آب می نوشم
هزار چشمه عطش می زند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفره ی صبح
نشسته ام من و یک داغ بی نشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای می نوشم
جوانه می دهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmmoradi
چه کرده ای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچه های نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمده ام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمده ام از مسیر جاده ی ابر
کویرها به هوایت نفس زنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمده ام، نبض نبض شاعر خیز
کمیت و دعبل و حسان، دوان دوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامه خوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیه ها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنه سراست
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامه ی عین القضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لب گزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاج رازدان با من
به پیشت آمده ام، رقص رقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دف زنان با من
نه، شمس ذره ی نوری است پیش شمس شموس
غزل غزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقل تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدن الشفا ای دل!
دوصفحه بی قانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمده ام، با لبان مضمون ساز
کلیم و صایب و بیدل نقاره خوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستاره ی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویده ام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درخت ها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گل فشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیده ام اینجا
به جستجوی تو جان های لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیده ام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستاده ام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستاده ام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامه ی تقدیر انس و جان بامن
من ایستاده ام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظه ی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقره کوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود ! ای نفست روح بخش سینه ی ما
سلام! ضامن نام تو بی امان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفره ی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژه واژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر می دهد تکان با من،
به شمسه خوانی او حظ نقش فرشچیان
به شوق نقاره، نغمه ی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدم زنان بامن]
به خود می آیم و یک بغض...، آب می نوشم
هزار چشمه عطش می زند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفره ی صبح
نشسته ام من و یک داغ بی نشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای می نوشم
جوانه می دهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
سلام. ای که گنبد تو مقصد ستاره هاست
شمیم سبز مرقدت پر از شکوفه ی دعاست
سلام که بهارها نوای آبشارها
درانعکاس نام تو همه طنین ربناست
برای عندلیب ها نقاره ی تو آبرو
برای ما غریب ها غریبی تو آشناست
دلم بریده راه را مسیری از گناه را
رسیده تا فراسویی که قبله گاه قلب هاست
به شوق حج بی کسان تو مسجدالحرام باش
که کعبه ی حریم تو مطاف مروه و صفاست
تو ماه بی نقاب شو بتاب و آفتاب شو
که بی تو روز و سال ما فقط مصیبت و بلاست
...
دوباره در خیال قاب عکس ایستاده ام
میان صحن و دست هام سمت دخترم ضحاست
شبیه های و هوی زایران دخیل بسته است
نگاه من به گنبدی که راز قیمت طلاست
سلام می کنم که زایر مزاحم آمده ست
جواب می دهی که خیر. خانه خانه ی شماست
...
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم
فقط سکوت می کنیم و این علامت... رضاست
#محمد_مرادی
#امام_رضا
@drmmoradi
شمیم سبز مرقدت پر از شکوفه ی دعاست
سلام که بهارها نوای آبشارها
درانعکاس نام تو همه طنین ربناست
برای عندلیب ها نقاره ی تو آبرو
برای ما غریب ها غریبی تو آشناست
دلم بریده راه را مسیری از گناه را
رسیده تا فراسویی که قبله گاه قلب هاست
به شوق حج بی کسان تو مسجدالحرام باش
که کعبه ی حریم تو مطاف مروه و صفاست
تو ماه بی نقاب شو بتاب و آفتاب شو
که بی تو روز و سال ما فقط مصیبت و بلاست
...
دوباره در خیال قاب عکس ایستاده ام
میان صحن و دست هام سمت دخترم ضحاست
شبیه های و هوی زایران دخیل بسته است
نگاه من به گنبدی که راز قیمت طلاست
سلام می کنم که زایر مزاحم آمده ست
جواب می دهی که خیر. خانه خانه ی شماست
...
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم
فقط سکوت می کنیم و این علامت... رضاست
#محمد_مرادی
#امام_رضا
@drmmoradi
Forwarded from محمد مرادی
یا هو
یکی از جنبه های آشکار ادبیات دینی، شباهت هایی است که در توصیف ها، اشارات، مفاهیم و داستان های مربوط به معصومان گرانقدر دیده می شود. در تاریخ ادب اسلامی این مشابهت ها بسیار است و بارها مضامین و مطالبی در زندگی و حیات و منش ایمه علیهم السلام دیده می شود که نمونه ای از آن را در حیات حضرت رسول(ص) و امیرالمومنین(ع) هم می توان دید. این ویژگی بیش از همه موید سرچشمه ی واحدی است که برای حیات آن بزرگواران و در نتیجه ادبیات مربوط به آنان می توان دید.
یکی از مضامین و مفاهیم ادبیات رضوی، اشاره به لقب ضامن آهو و داستانی است که درباره ی آن در ادب عامه و به موازات آن ادب رسمی روایت شده است. آنچنان که در اسناد ادبی و تاریخی دیده می شود، این مفهوم در شعر رضوی کاربردی عمدتا متاخر دارد، اما در ادب عامه و حتی شعر شاعران محدوده ی خراسان، از حدود قرن های هشتم و نهم نشانه هایی از این داستان را می توان دید.
البته نکته ی قابل تامل که بسیاری از کتاب های تاریخی و مذهبی اهل سنت و اهل شیعه نیز آن را تایید می کند، داستانی مشابه ضمانت آهو برای حضرت رسول(ص) است. برای مثال سدیدالدین محمد عوفی در جوامع الحکایات در بیان معجزات پیامبر می گوید:
"و از مشاهیر معجزات پیغامبر علیه السلام یکی آن است که روزی به صحرا بیرون آمده بود. اعرابیی را دید دامی نهاده و آهویی را صید کرده، ...آن آهو به حضرت رسالت استعانت کرد و گفت: یا رسول الله، مرا بچه ای است و گرسنه باشد، شفاعت کن تا صیاد مرا بگذارد، چندانک بروم و بچه ی خود را ببینم و شیردهم و زود بازآیم ...اعرابی گفت: تو او را ضمان می شوی؟ گفت: بلی. اعرابی به جهت آنک تا محمد را علیه السلام طیره کند، آهو را بگذاشت، بر ظن آنک هرگز باز نیاید.چون یک ساعت بگذشت، آهو به تعجیل باز آمد و در دام صیاد رفت... ."
#ضامن_آهو
#حضرت_رسول(ص)
#امام_رضا(ع)
#جوامع_الحکایات
#محمد_مرادی
@drmmorsdi
یکی از جنبه های آشکار ادبیات دینی، شباهت هایی است که در توصیف ها، اشارات، مفاهیم و داستان های مربوط به معصومان گرانقدر دیده می شود. در تاریخ ادب اسلامی این مشابهت ها بسیار است و بارها مضامین و مطالبی در زندگی و حیات و منش ایمه علیهم السلام دیده می شود که نمونه ای از آن را در حیات حضرت رسول(ص) و امیرالمومنین(ع) هم می توان دید. این ویژگی بیش از همه موید سرچشمه ی واحدی است که برای حیات آن بزرگواران و در نتیجه ادبیات مربوط به آنان می توان دید.
یکی از مضامین و مفاهیم ادبیات رضوی، اشاره به لقب ضامن آهو و داستانی است که درباره ی آن در ادب عامه و به موازات آن ادب رسمی روایت شده است. آنچنان که در اسناد ادبی و تاریخی دیده می شود، این مفهوم در شعر رضوی کاربردی عمدتا متاخر دارد، اما در ادب عامه و حتی شعر شاعران محدوده ی خراسان، از حدود قرن های هشتم و نهم نشانه هایی از این داستان را می توان دید.
البته نکته ی قابل تامل که بسیاری از کتاب های تاریخی و مذهبی اهل سنت و اهل شیعه نیز آن را تایید می کند، داستانی مشابه ضمانت آهو برای حضرت رسول(ص) است. برای مثال سدیدالدین محمد عوفی در جوامع الحکایات در بیان معجزات پیامبر می گوید:
"و از مشاهیر معجزات پیغامبر علیه السلام یکی آن است که روزی به صحرا بیرون آمده بود. اعرابیی را دید دامی نهاده و آهویی را صید کرده، ...آن آهو به حضرت رسالت استعانت کرد و گفت: یا رسول الله، مرا بچه ای است و گرسنه باشد، شفاعت کن تا صیاد مرا بگذارد، چندانک بروم و بچه ی خود را ببینم و شیردهم و زود بازآیم ...اعرابی گفت: تو او را ضمان می شوی؟ گفت: بلی. اعرابی به جهت آنک تا محمد را علیه السلام طیره کند، آهو را بگذاشت، بر ظن آنک هرگز باز نیاید.چون یک ساعت بگذشت، آهو به تعجیل باز آمد و در دام صیاد رفت... ."
#ضامن_آهو
#حضرت_رسول(ص)
#امام_رضا(ع)
#جوامع_الحکایات
#محمد_مرادی
@drmmorsdi
Forwarded from محمد مرادی
یا هو
یکی از جنبه های آشکار ادبیات دینی، شباهت هایی است که در توصیف ها، اشارات، مفاهیم و داستان های مربوط به معصومان گرانقدر دیده می شود. در تاریخ ادب اسلامی این مشابهت ها بسیار است و بارها مضامین و مطالبی در زندگی و حیات و منش ایمه علیهم السلام دیده می شود که نمونه ای از آن را در حیات حضرت رسول(ص) و امیرالمومنین(ع) هم می توان دید. این ویژگی بیش از همه موید سرچشمه ی واحدی است که برای حیات آن بزرگواران و در نتیجه ادبیات مربوط به آنان می توان دید.
یکی از مضامین و مفاهیم ادبیات رضوی، اشاره به لقب ضامن آهو و داستانی است که درباره ی آن در ادب عامه و به موازات آن ادب رسمی روایت شده است. آنچنان که در اسناد ادبی و تاریخی دیده می شود، این مفهوم در شعر رضوی کاربردی عمدتا متاخر دارد، اما در ادب عامه و حتی شعر شاعران محدوده ی خراسان، از حدود قرن های هشتم و نهم نشانه هایی از این داستان را می توان دید.
البته نکته ی قابل تامل که بسیاری از کتاب های تاریخی و مذهبی اهل سنت و اهل شیعه نیز آن را تایید می کند، داستانی مشابه ضمانت آهو برای حضرت رسول(ص) است. برای مثال سدیدالدین محمد عوفی در جوامع الحکایات در بیان معجزات پیامبر می گوید:
"و از مشاهیر معجزات پیغامبر علیه السلام یکی آن است که روزی به صحرا بیرون آمده بود. اعرابیی را دید دامی نهاده و آهویی را صید کرده، ...آن آهو به حضرت رسالت استعانت کرد و گفت: یا رسول الله، مرا بچه ای است و گرسنه باشد، شفاعت کن تا صیاد مرا بگذارد، چندانک بروم و بچه ی خود را ببینم و شیردهم و زود بازآیم ...اعرابی گفت: تو او را ضمان می شوی؟ گفت: بلی. اعرابی به جهت آنک تا محمد را علیه السلام طیره کند، آهو را بگذاشت، بر ظن آنک هرگز باز نیاید.چون یک ساعت بگذشت، آهو به تعجیل باز آمد و در دام صیاد رفت... ."
#ضامن_آهو
#حضرت_رسول(ص)
#امام_رضا(ع)
#جوامع_الحکایات
#محمد_مرادی
@drmmorsdi
یکی از جنبه های آشکار ادبیات دینی، شباهت هایی است که در توصیف ها، اشارات، مفاهیم و داستان های مربوط به معصومان گرانقدر دیده می شود. در تاریخ ادب اسلامی این مشابهت ها بسیار است و بارها مضامین و مطالبی در زندگی و حیات و منش ایمه علیهم السلام دیده می شود که نمونه ای از آن را در حیات حضرت رسول(ص) و امیرالمومنین(ع) هم می توان دید. این ویژگی بیش از همه موید سرچشمه ی واحدی است که برای حیات آن بزرگواران و در نتیجه ادبیات مربوط به آنان می توان دید.
یکی از مضامین و مفاهیم ادبیات رضوی، اشاره به لقب ضامن آهو و داستانی است که درباره ی آن در ادب عامه و به موازات آن ادب رسمی روایت شده است. آنچنان که در اسناد ادبی و تاریخی دیده می شود، این مفهوم در شعر رضوی کاربردی عمدتا متاخر دارد، اما در ادب عامه و حتی شعر شاعران محدوده ی خراسان، از حدود قرن های هشتم و نهم نشانه هایی از این داستان را می توان دید.
البته نکته ی قابل تامل که بسیاری از کتاب های تاریخی و مذهبی اهل سنت و اهل شیعه نیز آن را تایید می کند، داستانی مشابه ضمانت آهو برای حضرت رسول(ص) است. برای مثال سدیدالدین محمد عوفی در جوامع الحکایات در بیان معجزات پیامبر می گوید:
"و از مشاهیر معجزات پیغامبر علیه السلام یکی آن است که روزی به صحرا بیرون آمده بود. اعرابیی را دید دامی نهاده و آهویی را صید کرده، ...آن آهو به حضرت رسالت استعانت کرد و گفت: یا رسول الله، مرا بچه ای است و گرسنه باشد، شفاعت کن تا صیاد مرا بگذارد، چندانک بروم و بچه ی خود را ببینم و شیردهم و زود بازآیم ...اعرابی گفت: تو او را ضمان می شوی؟ گفت: بلی. اعرابی به جهت آنک تا محمد را علیه السلام طیره کند، آهو را بگذاشت، بر ظن آنک هرگز باز نیاید.چون یک ساعت بگذشت، آهو به تعجیل باز آمد و در دام صیاد رفت... ."
#ضامن_آهو
#حضرت_رسول(ص)
#امام_رضا(ع)
#جوامع_الحکایات
#محمد_مرادی
@drmmorsdi
Forwarded from محمد مرادی
سلام. ای که گنبد تو مقصد ستاره هاست
شمیم سبز مرقدت پر از شکوفه ی دعاست
سلام که بهارها نوای آبشارها
درانعکاس نام تو همه طنین ربناست
برای عندلیب ها نقاره ی تو آبرو
برای ما غریب ها غریبی تو آشناست
دلم بریده راه را مسیری از گناه را
رسیده تا فراسویی که قبله گاه قلب هاست
به شوق حج بی کسان تو مسجدالحرام باش
که کعبه ی حریم تو مطاف مروه و صفاست
تو ماه بی نقاب شو بتاب و آفتاب شو
که بی تو روز و سال ما فقط مصیبت و بلاست
...
دوباره در خیال قاب عکس ایستاده ام
میان صحن و دست هام سمت دخترم ضحاست
شبیه های و هوی زایران دخیل بسته است
نگاه من به گنبدی که راز قیمت طلاست
سلام می کنم که زایر مزاحم آمده ست
جواب می دهی که خیر. خانه خانه ی شماست
...
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم
فقط سکوت می کنیم و این علامت... رضاست
#محمد_مرادی
#امام_رضا
@drmmoradi
شمیم سبز مرقدت پر از شکوفه ی دعاست
سلام که بهارها نوای آبشارها
درانعکاس نام تو همه طنین ربناست
برای عندلیب ها نقاره ی تو آبرو
برای ما غریب ها غریبی تو آشناست
دلم بریده راه را مسیری از گناه را
رسیده تا فراسویی که قبله گاه قلب هاست
به شوق حج بی کسان تو مسجدالحرام باش
که کعبه ی حریم تو مطاف مروه و صفاست
تو ماه بی نقاب شو بتاب و آفتاب شو
که بی تو روز و سال ما فقط مصیبت و بلاست
...
دوباره در خیال قاب عکس ایستاده ام
میان صحن و دست هام سمت دخترم ضحاست
شبیه های و هوی زایران دخیل بسته است
نگاه من به گنبدی که راز قیمت طلاست
سلام می کنم که زایر مزاحم آمده ست
جواب می دهی که خیر. خانه خانه ی شماست
...
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم
فقط سکوت می کنیم و این علامت... رضاست
#محمد_مرادی
#امام_رضا
@drmmoradi
به سویت آمدهام جذبهای نهان بامن
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچههای نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمدهام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمدهام از مسیر جادهی ابر
کویرها به هوایت نفسزنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمدهام، نبضنبض شاعرخیز
کمیت و دعبل و حسان، دواندوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامهخوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیهها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنهسرا است
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامهی عینالقضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لبگزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاج رازدان با من
به پیشت آمدهام، رقصرقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دفزنان با من
نه، شمس ذرهی نوری است پیش شمس شموس
غزلغزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقلِ تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدنالشفا ای دل!
دوصفحه، بیقانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمدهام، با لبان مضمونساز
کلیم و صائب و بیدل نقارهخوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستارهی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویدهام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درختها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گلفشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیدهام اینجا
به جستجوی تو جانهای لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیدهام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستادهام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستادهام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامهی تقدیر انس و جان بامن
من ایستادهام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظه پی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقرهکوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود! ای نفست روحبخش سینهی ما
سلام! ضامن نام تو بیامان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفرهی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژهواژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر میدهد تکان با من،
به شمسهخوانی او حظّ نقش فرشچیان
به شوق نقّاره، نغمهی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدمزنان بامن]
به خود میآیم و یک بغض...، آب مینوشم
هزار چشمه عطش میزند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفرهی صبح
نشستهام من و یک داغ بینشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای مینوشم
جوانه میدهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmomoradi
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچههای نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمدهام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمدهام از مسیر جادهی ابر
کویرها به هوایت نفسزنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمدهام، نبضنبض شاعرخیز
کمیت و دعبل و حسان، دواندوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامهخوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیهها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنهسرا است
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامهی عینالقضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لبگزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاج رازدان با من
به پیشت آمدهام، رقصرقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دفزنان با من
نه، شمس ذرهی نوری است پیش شمس شموس
غزلغزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقلِ تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدنالشفا ای دل!
دوصفحه، بیقانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمدهام، با لبان مضمونساز
کلیم و صائب و بیدل نقارهخوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستارهی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویدهام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درختها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گلفشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیدهام اینجا
به جستجوی تو جانهای لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیدهام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستادهام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستادهام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامهی تقدیر انس و جان بامن
من ایستادهام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظه پی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقرهکوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود! ای نفست روحبخش سینهی ما
سلام! ضامن نام تو بیامان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفرهی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژهواژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر میدهد تکان با من،
به شمسهخوانی او حظّ نقش فرشچیان
به شوق نقّاره، نغمهی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدمزنان بامن]
به خود میآیم و یک بغض...، آب مینوشم
هزار چشمه عطش میزند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفرهی صبح
نشستهام من و یک داغ بینشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای مینوشم
جوانه میدهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmomoradi
"یاهو"
سلام. ای که گنبد تو مقصد ستارههاست
شمیم سبز مرقدت پر از شکوفهی دعاست
سلام که بهارها نوای آبشارها
درانعکاس نام تو همه طنین ربناست
برای عندلیبها نقاره ی تو آبرو
برای ما غریبها غریبی تو آشناست
دلم بریده راه را مسیری از گناه را
رسیده تا فراسویی که قبلهگاه قلبهاست
به شوق حجّ بیکسان تو مسجدالحرام باش
که کعبهی حریم تو، مطاف مروه و صفاست
تو ماه بینقاب شو بتاب و آفتاب شو
که بیتو روز و سال ما فقط مصیبت و بلاست
...
دوباره در خیال قاب عکس ایستادهام
میان صحن و دستهام سمت دخترم ضحاست
شبیههای و هوی زایران دخیل بسته است
نگاه من به گنبدی که راز قیمت طلاست
سلام میکنم که شاعر مزاحم آمده ست
جواب میدهی که خیر. خانه خانهی شماست
...
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم
فقط سکوت میکنیم و این علامتِ... رضاست
#محمد_مرادی
#امام_رضا
@drmomoradi
سلام. ای که گنبد تو مقصد ستارههاست
شمیم سبز مرقدت پر از شکوفهی دعاست
سلام که بهارها نوای آبشارها
درانعکاس نام تو همه طنین ربناست
برای عندلیبها نقاره ی تو آبرو
برای ما غریبها غریبی تو آشناست
دلم بریده راه را مسیری از گناه را
رسیده تا فراسویی که قبلهگاه قلبهاست
به شوق حجّ بیکسان تو مسجدالحرام باش
که کعبهی حریم تو، مطاف مروه و صفاست
تو ماه بینقاب شو بتاب و آفتاب شو
که بیتو روز و سال ما فقط مصیبت و بلاست
...
دوباره در خیال قاب عکس ایستادهام
میان صحن و دستهام سمت دخترم ضحاست
شبیههای و هوی زایران دخیل بسته است
نگاه من به گنبدی که راز قیمت طلاست
سلام میکنم که شاعر مزاحم آمده ست
جواب میدهی که خیر. خانه خانهی شماست
...
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم
فقط سکوت میکنیم و این علامتِ... رضاست
#محمد_مرادی
#امام_رضا
@drmomoradi
"زیارت"
به سویت آمدهام جذبهای نهان بامن
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچههای نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمدهام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمدهام از مسیر جادهی ابر
کویرها به هوایت نفسزنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمدهام، نبضنبض شاعرخیز
کمیت و دعبل و حسان، دواندوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامهخوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیهها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنهسرا است
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامهی عینالقضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لبگزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاجِ رازدان با من
به پیشت آمدهام، رقصرقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دفزنان با من
نه! شمس ذرهی نوری است پیش شمس شموس
غزلغزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقلِ تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدنالشفا ای دل!
دوصفحه، بیقانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمدهام، با لبان مضمونساز
کلیم و صائب و بیدل نقارهخوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستارهی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویدهام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درختها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گلفشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیدهام اینجا
به جستجوی تو جانهای لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیدهام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستادهام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستادهام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامهی تقدیر انس و جان بامن
من ایستادهام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظهی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقرهکوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود! ای نفست روحبخش سینهی ما
سلام! ضامن نام تو بیامان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفرهی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژهواژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر میدهد تکان با من،
به شمسهخوانی او حظّ نقش فرشچیان
به شوق نقّاره، نغمهی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدمزنان بامن]
به خود میآیم و یک بغض...، آب مینوشم
هزار چشمه عطش میزند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفرهی صبح
نشستهام من و یک داغ بینشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای مینوشم
جوانه میدهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmomoradi
به سویت آمدهام جذبهای نهان بامن
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچههای نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمدهام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمدهام از مسیر جادهی ابر
کویرها به هوایت نفسزنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمدهام، نبضنبض شاعرخیز
کمیت و دعبل و حسان، دواندوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامهخوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیهها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنهسرا است
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامهی عینالقضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لبگزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاجِ رازدان با من
به پیشت آمدهام، رقصرقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دفزنان با من
نه! شمس ذرهی نوری است پیش شمس شموس
غزلغزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقلِ تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدنالشفا ای دل!
دوصفحه، بیقانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمدهام، با لبان مضمونساز
کلیم و صائب و بیدل نقارهخوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستارهی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویدهام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درختها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گلفشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیدهام اینجا
به جستجوی تو جانهای لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیدهام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستادهام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستادهام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامهی تقدیر انس و جان بامن
من ایستادهام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظهی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقرهکوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود! ای نفست روحبخش سینهی ما
سلام! ضامن نام تو بیامان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفرهی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژهواژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر میدهد تکان با من،
به شمسهخوانی او حظّ نقش فرشچیان
به شوق نقّاره، نغمهی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدمزنان بامن]
به خود میآیم و یک بغض...، آب مینوشم
هزار چشمه عطش میزند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفرهی صبح
نشستهام من و یک داغ بینشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای مینوشم
جوانه میدهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"یاهو"
سلام. ای که گنبد تو مقصد ستارههاست
شمیم سبز مرقدت پر از شکوفهی دعاست
سلام که بهارها نوای آبشارها
درانعکاس نام تو همه طنین ربناست
برای عندلیبها نقاره ی تو آبرو
برای ما غریبها غریبی تو آشناست
دلم بریده راه را مسیری از گناه را
رسیده تا فراسویی که قبلهگاه قلبهاست
به شوق حجّ بیکسان تو مسجدالحرام باش
که کعبهی حریم تو، مطاف مروه و صفاست
تو ماه بینقاب شو بتاب و آفتاب شو
که بیتو روز و سال ما فقط مصیبت و بلاست
...
دوباره در خیال قاب عکس ایستادهام
میان صحن و دستهام سمت دخترم ضحاست
شبیههای و هوی زایران دخیل بسته است
نگاه من به گنبدی که راز قیمت طلاست
سلام میکنم که شاعر مزاحم آمده ست
جواب میدهی که خیر. خانه خانهی شماست
...
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم
فقط سکوت میکنیم و این علامتِ... رضاست
#محمد_مرادی
#امام_رضا
@drmomoradi
سلام. ای که گنبد تو مقصد ستارههاست
شمیم سبز مرقدت پر از شکوفهی دعاست
سلام که بهارها نوای آبشارها
درانعکاس نام تو همه طنین ربناست
برای عندلیبها نقاره ی تو آبرو
برای ما غریبها غریبی تو آشناست
دلم بریده راه را مسیری از گناه را
رسیده تا فراسویی که قبلهگاه قلبهاست
به شوق حجّ بیکسان تو مسجدالحرام باش
که کعبهی حریم تو، مطاف مروه و صفاست
تو ماه بینقاب شو بتاب و آفتاب شو
که بیتو روز و سال ما فقط مصیبت و بلاست
...
دوباره در خیال قاب عکس ایستادهام
میان صحن و دستهام سمت دخترم ضحاست
شبیههای و هوی زایران دخیل بسته است
نگاه من به گنبدی که راز قیمت طلاست
سلام میکنم که شاعر مزاحم آمده ست
جواب میدهی که خیر. خانه خانهی شماست
...
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم
فقط سکوت میکنیم و این علامتِ... رضاست
#محمد_مرادی
#امام_رضا
@drmomoradi
"زیارت"
به سویت آمدهام جذبهای نهان بامن
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچههای نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمدهام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمدهام از مسیر جادهی ابر
کویرها به هوایت نفسزنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمدهام، نبضنبض شاعرخیز
کمیت و دعبل و حسان، دواندوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامهخوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیهها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنهسرا است
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامهی عینالقضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لبگزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاجِ رازدان با من
به پیشت آمدهام، رقصرقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دفزنان با من
نه! شمس ذرهی نوری است پیش شمس شموس
غزلغزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقلِ تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدنالشفا ای دل!
دوصفحه، بیقانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمدهام، با لبان مضمونساز
کلیم و صائب و بیدل نقارهخوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستارهی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویدهام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درختها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گلفشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیدهام اینجا
به جستجوی تو جانهای لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیدهام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستادهام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستادهام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامهی تقدیر انس و جان بامن
من ایستادهام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظهی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقرهکوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود! ای نفست روحبخش سینهی ما
سلام! ضامن نام تو بیامان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفرهی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژهواژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر میدهد تکان با من،
به شمسهخوانی او حظّ نقش فرشچیان
به شوق نقّاره، نغمهی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدمزنان بامن]
به خود میآیم و یک بغض...، آب مینوشم
هزار چشمه عطش میزند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفرهی صبح
نشستهام من و یک داغ بینشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای مینوشم
جوانه میدهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmomoradi
به سویت آمدهام جذبهای نهان بامن
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچههای نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمدهام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمدهام از مسیر جادهی ابر
کویرها به هوایت نفسزنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمدهام، نبضنبض شاعرخیز
کمیت و دعبل و حسان، دواندوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامهخوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیهها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنهسرا است
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامهی عینالقضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لبگزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاجِ رازدان با من
به پیشت آمدهام، رقصرقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دفزنان با من
نه! شمس ذرهی نوری است پیش شمس شموس
غزلغزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقلِ تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدنالشفا ای دل!
دوصفحه، بیقانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمدهام، با لبان مضمونساز
کلیم و صائب و بیدل نقارهخوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستارهی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویدهام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درختها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گلفشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیدهام اینجا
به جستجوی تو جانهای لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیدهام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستادهام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستادهام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامهی تقدیر انس و جان بامن
من ایستادهام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظهی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقرهکوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود! ای نفست روحبخش سینهی ما
سلام! ضامن نام تو بیامان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفرهی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژهواژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر میدهد تکان با من،
به شمسهخوانی او حظّ نقش فرشچیان
به شوق نقّاره، نغمهی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدمزنان بامن]
به خود میآیم و یک بغض...، آب مینوشم
هزار چشمه عطش میزند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفرهی صبح
نشستهام من و یک داغ بینشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای مینوشم
جوانه میدهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"زیارت"
به سویت آمدهام جذبهای نهان بامن
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچههای نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمدهام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمدهام از مسیر جادهی ابر
کویرها به هوایت نفسزنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمدهام، نبضنبض شاعرخیز
کمیت و دعبل و حسان، دواندوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامهخوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیهها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنهسرا است
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامهی عینالقضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لبگزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاجِ رازدان با من
به پیشت آمدهام، رقصرقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دفزنان با من
نه! شمس ذرهی نوری است پیش شمس شموس
غزلغزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقلِ تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدنالشفا ای دل!
دوصفحه، بیقانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمدهام، با لبان مضمونساز
کلیم و صائب و بیدل نقارهخوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستارهی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویدهام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درختها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گلفشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیدهام اینجا
به جستجوی تو جانهای لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیدهام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستادهام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستادهام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامهی تقدیر انس و جان بامن
من ایستادهام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظهی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقرهکوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود! ای نفست روحبخش سینهی ما
سلام! ضامن نام تو بیامان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفرهی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژهواژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر میدهد تکان با من،
به شمسهخوانی او حظّ نقش فرشچیان
به شوق نقّاره، نغمهی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدمزنان بامن]
به خود میآیم و یک بغض...، آب مینوشم
هزار چشمه عطش میزند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفرهی صبح
نشستهام من و یک داغ بینشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای مینوشم
جوانه میدهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmomoradi
به سویت آمدهام جذبهای نهان بامن
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچههای نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمدهام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمدهام از مسیر جادهی ابر
کویرها به هوایت نفسزنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمدهام، نبضنبض شاعرخیز
کمیت و دعبل و حسان، دواندوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامهخوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیهها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنهسرا است
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامهی عینالقضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لبگزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاجِ رازدان با من
به پیشت آمدهام، رقصرقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دفزنان با من
نه! شمس ذرهی نوری است پیش شمس شموس
غزلغزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقلِ تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدنالشفا ای دل!
دوصفحه، بیقانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمدهام، با لبان مضمونساز
کلیم و صائب و بیدل نقارهخوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستارهی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویدهام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درختها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گلفشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیدهام اینجا
به جستجوی تو جانهای لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیدهام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستادهام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستادهام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامهی تقدیر انس و جان بامن
من ایستادهام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظهی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقرهکوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود! ای نفست روحبخش سینهی ما
سلام! ضامن نام تو بیامان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفرهی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژهواژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر میدهد تکان با من،
به شمسهخوانی او حظّ نقش فرشچیان
به شوق نقّاره، نغمهی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدمزنان بامن]
به خود میآیم و یک بغض...، آب مینوشم
هزار چشمه عطش میزند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفرهی صبح
نشستهام من و یک داغ بینشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای مینوشم
جوانه میدهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmomoradi
Forwarded from محمد مرادی
"یاهو"
سلام. ای که گنبد تو مقصد ستارههاست
شمیم سبز مرقدت پر از شکوفهی دعاست
سلام که بهارها نوای آبشارها
درانعکاس نام تو همه طنین ربناست
برای عندلیبها نقاره ی تو آبرو
برای ما غریبها غریبی تو آشناست
دلم بریده راه را مسیری از گناه را
رسیده تا فراسویی که قبلهگاه قلبهاست
به شوق حجّ بیکسان تو مسجدالحرام باش
که کعبهی حریم تو، مطاف مروه و صفاست
تو ماه بینقاب شو بتاب و آفتاب شو
که بیتو روز و سال ما فقط مصیبت و بلاست
...
دوباره در خیال قاب عکس ایستادهام
میان صحن و دستهام سمت دخترم ضحاست
شبیههای و هوی زایران دخیل بسته است
نگاه من به گنبدی که راز قیمت طلاست
سلام میکنم که شاعر مزاحم آمده ست
جواب میدهی که خیر. خانه خانهی شماست
...
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم
فقط سکوت میکنیم و این علامتِ... رضاست
#محمد_مرادی
#امام_رضا
@drmomoradi
سلام. ای که گنبد تو مقصد ستارههاست
شمیم سبز مرقدت پر از شکوفهی دعاست
سلام که بهارها نوای آبشارها
درانعکاس نام تو همه طنین ربناست
برای عندلیبها نقاره ی تو آبرو
برای ما غریبها غریبی تو آشناست
دلم بریده راه را مسیری از گناه را
رسیده تا فراسویی که قبلهگاه قلبهاست
به شوق حجّ بیکسان تو مسجدالحرام باش
که کعبهی حریم تو، مطاف مروه و صفاست
تو ماه بینقاب شو بتاب و آفتاب شو
که بیتو روز و سال ما فقط مصیبت و بلاست
...
دوباره در خیال قاب عکس ایستادهام
میان صحن و دستهام سمت دخترم ضحاست
شبیههای و هوی زایران دخیل بسته است
نگاه من به گنبدی که راز قیمت طلاست
سلام میکنم که شاعر مزاحم آمده ست
جواب میدهی که خیر. خانه خانهی شماست
...
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم
فقط سکوت میکنیم و این علامتِ... رضاست
#محمد_مرادی
#امام_رضا
@drmomoradi
"از مشهد توس تا مشهد مقدس"
اگر متون ادبی پارسی را در جایگاه یکی از اسناد اجتماعی_ تاریخی در نظر بگیریم؛ در خلال آنها اشاراتی یافت میشود که میتواند مویّد جایگاه حرم امام رضا(ع) در خراسان کهن باشد.
چنانکه در متون عرفانی و برخی دیوانهای کهن دیده میشود؛ واژهی مشهد در معنای مکانی مشخص، از دیرباز در ادبیات سیاسی و دینی منعکس بوده است؛ با این تفاوت که در اغلب اشارات موجود، از این واژه در مفهوم "شهادتگاه بزرگان دینی و فرهنگی" استفاده شده است. حتی در دیوان عنصری هم به این واژه اشاره شده و شاعران و نویسندگان کهن، برای تبیین این واژه از کلماتی اضافی پس از آن استفاده کردهاند.
در شعر و متون نیمهی نخست سدهی پنجم به بعد، بارها کلمهی مشهد نمودیافته که برخی در ترکیبات مشهد توس و مشهد علیبن موسیالرضا آمده و معرِّفِ مرقد امام رضا(ع) است و در برخی نمونهها به مشهد امام علی(ع) و شهدای کربلا و دیگر بزرگان اشاره شده است:
سواد ساحت فرغانهی بهشتآیین
چو کربلا همه آثار مشهد شهداست
(دیوان عمعق بخاری)
برای مثال فلکی شروانی در سوگندنامهاش، به روضهی پیامبر و مشهد علی(ع) قسم خورده است:
به هشت قصر معمّر به هفت نور مقوّم
به نور روضهی سیّد به خاک مشهد حیدر
(دیوان فلکی)
خاقانی هم در شعری از زیارت مشهد امیرالنحل(امام علی) یاد کرده است:
پس به کوفه مشهد پاک امیر النحل را
همچو جیش نحلجوش انسی و جان دیدهاند
(دیوان خاقانی)
در متون تاریخی چون تاریخ بیهقی و متون عرفانی نظیر طبقاتالصوفیه؛ بارها به مشهد توس و مشهد علیبن موسیالرضا اشاره شده است. در برخی کتب دیگر چون: اسرارالتوحید و سفرنامهی ناصرخسرو به دیگر مشاهد (شهادتگاهها) تلمیح شده و بسیاری از شاعران نیز به کلمهی مشهد(بدون اضافه و توضیح) در مفهوم مطلق شهادتگاه اشاره کردهاند.
بر اساس متون ادبی در دست، تا میانهی سدهی پنجم نویسندگان و شاعران فارسیزبان، برای مشخصشدن مراد خود از کاربرد کلمهی مشهد، پس از آن توس یا نام امام رضا(ع) یا دیگر بزرگان مورد نظر را افزودهاند؛ ویژگیای که حتی در متون پس از این دوره نیز تا حدودی کاربرد داشته؛ اما از اواخر سدهی پنجم به دلیل شهرت روزافزون زیارتگاه امام هشتم(ع) بهویژه در خراسان، برخی شاعران کلمهی مشهد را بدون قید(چون مدینه در مدینهالنبی)، به معنای شهر کنونی مشهد به کاربردهاند؛ گویا کمکم این واژه به معنای شهر شهادت امام رضا(ع) در میان ایرانیان کاربرد یافته است.
نخستین اشارهی اینگونه در اشعار، مربوط به دیوان امیرالشعرا معزی(ف ۵۱۸_۵۲۱) است که در ستایش یکی از ممدوحانش، از شهرت شهر مشهد به دلیل زیارتگاه امام هشتم یاد کرده است:
ز بورضاست جهان را همیشه نور و نوا
چنانکه زینت و زیب از رضاست مشهد را
(دیوان معزی)
معزی در مدحی دیگر نیز به واژهی مشهد در جایگاه شهر مشهد مقدس اشاره کرده است. با توجه به اینکه ممدوح معزی ابورضا، در حدود سال ۴۷۶ منصب داشته، میتوان تایید کرد که در این زمان، مخاطبان ادبیات رسمی واژهی مشهد را در جایگاه شهر مقدس مشهد میشناختهاند؛ هرچند در ادبیات مجاوران حرم، این واژه محتملا از سدهی سوم با همین تلقی متداول بوده است.
از قصیدهی مشهور سنایی در جایگاه نخستین ستایش کامل و مستقل امام رضا(ع) در شعر فارسی نیز که حدود سال ۵۰۰ سروده شده، میتوان دریافت که شهر مشهد در این دوره حرمت و حریمی مذهبی یافته بوده است:
دل را حرمی است در خراسان
دشوار تورا به محشر آسان
...از رفعت او، حریم مشهد
از هیبت او، شریف بنیان...
(دیوان سنایی)
در اسرارالتوحید محمدبن منور هم در توصیف مشاهد زمان، بارها از صفت "مقدس" استفاده شده؛ نکتهای که یادآور زمینههای شکلگیری شهرت "مشهد مقدس" در روزگار ماست.
#شعر_دینی
#ادبیات_شیعی
#امام_رضا
#محمد_مرادی
https://eitaa.com/mmparvizan
@drmomoradi
اگر متون ادبی پارسی را در جایگاه یکی از اسناد اجتماعی_ تاریخی در نظر بگیریم؛ در خلال آنها اشاراتی یافت میشود که میتواند مویّد جایگاه حرم امام رضا(ع) در خراسان کهن باشد.
چنانکه در متون عرفانی و برخی دیوانهای کهن دیده میشود؛ واژهی مشهد در معنای مکانی مشخص، از دیرباز در ادبیات سیاسی و دینی منعکس بوده است؛ با این تفاوت که در اغلب اشارات موجود، از این واژه در مفهوم "شهادتگاه بزرگان دینی و فرهنگی" استفاده شده است. حتی در دیوان عنصری هم به این واژه اشاره شده و شاعران و نویسندگان کهن، برای تبیین این واژه از کلماتی اضافی پس از آن استفاده کردهاند.
در شعر و متون نیمهی نخست سدهی پنجم به بعد، بارها کلمهی مشهد نمودیافته که برخی در ترکیبات مشهد توس و مشهد علیبن موسیالرضا آمده و معرِّفِ مرقد امام رضا(ع) است و در برخی نمونهها به مشهد امام علی(ع) و شهدای کربلا و دیگر بزرگان اشاره شده است:
سواد ساحت فرغانهی بهشتآیین
چو کربلا همه آثار مشهد شهداست
(دیوان عمعق بخاری)
برای مثال فلکی شروانی در سوگندنامهاش، به روضهی پیامبر و مشهد علی(ع) قسم خورده است:
به هشت قصر معمّر به هفت نور مقوّم
به نور روضهی سیّد به خاک مشهد حیدر
(دیوان فلکی)
خاقانی هم در شعری از زیارت مشهد امیرالنحل(امام علی) یاد کرده است:
پس به کوفه مشهد پاک امیر النحل را
همچو جیش نحلجوش انسی و جان دیدهاند
(دیوان خاقانی)
در متون تاریخی چون تاریخ بیهقی و متون عرفانی نظیر طبقاتالصوفیه؛ بارها به مشهد توس و مشهد علیبن موسیالرضا اشاره شده است. در برخی کتب دیگر چون: اسرارالتوحید و سفرنامهی ناصرخسرو به دیگر مشاهد (شهادتگاهها) تلمیح شده و بسیاری از شاعران نیز به کلمهی مشهد(بدون اضافه و توضیح) در مفهوم مطلق شهادتگاه اشاره کردهاند.
بر اساس متون ادبی در دست، تا میانهی سدهی پنجم نویسندگان و شاعران فارسیزبان، برای مشخصشدن مراد خود از کاربرد کلمهی مشهد، پس از آن توس یا نام امام رضا(ع) یا دیگر بزرگان مورد نظر را افزودهاند؛ ویژگیای که حتی در متون پس از این دوره نیز تا حدودی کاربرد داشته؛ اما از اواخر سدهی پنجم به دلیل شهرت روزافزون زیارتگاه امام هشتم(ع) بهویژه در خراسان، برخی شاعران کلمهی مشهد را بدون قید(چون مدینه در مدینهالنبی)، به معنای شهر کنونی مشهد به کاربردهاند؛ گویا کمکم این واژه به معنای شهر شهادت امام رضا(ع) در میان ایرانیان کاربرد یافته است.
نخستین اشارهی اینگونه در اشعار، مربوط به دیوان امیرالشعرا معزی(ف ۵۱۸_۵۲۱) است که در ستایش یکی از ممدوحانش، از شهرت شهر مشهد به دلیل زیارتگاه امام هشتم یاد کرده است:
ز بورضاست جهان را همیشه نور و نوا
چنانکه زینت و زیب از رضاست مشهد را
(دیوان معزی)
معزی در مدحی دیگر نیز به واژهی مشهد در جایگاه شهر مشهد مقدس اشاره کرده است. با توجه به اینکه ممدوح معزی ابورضا، در حدود سال ۴۷۶ منصب داشته، میتوان تایید کرد که در این زمان، مخاطبان ادبیات رسمی واژهی مشهد را در جایگاه شهر مقدس مشهد میشناختهاند؛ هرچند در ادبیات مجاوران حرم، این واژه محتملا از سدهی سوم با همین تلقی متداول بوده است.
از قصیدهی مشهور سنایی در جایگاه نخستین ستایش کامل و مستقل امام رضا(ع) در شعر فارسی نیز که حدود سال ۵۰۰ سروده شده، میتوان دریافت که شهر مشهد در این دوره حرمت و حریمی مذهبی یافته بوده است:
دل را حرمی است در خراسان
دشوار تورا به محشر آسان
...از رفعت او، حریم مشهد
از هیبت او، شریف بنیان...
(دیوان سنایی)
در اسرارالتوحید محمدبن منور هم در توصیف مشاهد زمان، بارها از صفت "مقدس" استفاده شده؛ نکتهای که یادآور زمینههای شکلگیری شهرت "مشهد مقدس" در روزگار ماست.
#شعر_دینی
#ادبیات_شیعی
#امام_رضا
#محمد_مرادی
https://eitaa.com/mmparvizan
@drmomoradi
Eitaa
ایتا - پرویزن
پیام رسان ایرانی ایتا Eitaa
Forwarded from محمد مرادی
"زیارت"
به سویت آمدهام جذبهای نهان بامن
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچههای نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمدهام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمدهام از مسیر جادهی ابر
کویرها به هوایت نفسزنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمدهام، نبضنبض شاعرخیز
کمیت و دعبل و حسان، دواندوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامهخوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیهها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنهسرا است
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامهی عینالقضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لبگزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاجِ رازدان با من
به پیشت آمدهام، رقصرقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دفزنان با من
نه! شمس ذرهی نوری است پیش شمس شموس
غزلغزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقلِ تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدنالشفا ای دل!
دوصفحه، بیقانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمدهام، با لبان مضمونساز
کلیم و صائب و بیدل نقارهخوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستارهی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویدهام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درختها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گلفشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیدهام اینجا
به جستجوی تو جانهای لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیدهام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستادهام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستادهام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامهی تقدیر انس و جان بامن
من ایستادهام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظهی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقرهکوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود! ای نفست روحبخش سینهی ما
سلام! ضامن نام تو بیامان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفرهی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژهواژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر میدهد تکان با من،
به شمسهخوانی او حظّ نقش فرشچیان
به شوق نقّاره، نغمهی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدمزنان بامن]
به خود میآیم و یک بغض...، آب مینوشم
هزار چشمه عطش میزند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفرهی صبح
نشستهام من و یک داغ بینشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای مینوشم
جوانه میدهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmomoradi
به سویت آمدهام جذبهای نهان بامن
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
تویی که عطر تو در کوچههای نیشابور
عجین شده است به تخمیر جاودان، با من
به سویت آمدهام از هوای شاه چراغ
نوای هوهوی خیل کبوتران با من
به سویت آمدهام از مسیر جادهی ابر
کویرها به هوایت نفسزنان، با من
از این طرف غم شاه شهید در جگرم
از آن طرف عطش ماه جمکران با من
از این طرف شعفی سبز در منازل دل
از آن طرف خبر شوق دوستان با من
به مشهد آمدهام، نبضنبض شاعرخیز
کمیت و دعبل و حسان، دواندوان با من
هزار رودکی از فارس تا به طوس ردیف
هزار زمزمه چون جوی مولیان با من
هزار حافظ و سعدی غزلسرای دلت
هزار فردوسی، شاهنامهخوان بامن
ولی به وصف تو باید امامنامه سرود
اگر که بار معانی کشد بیان با من
زبان قافیهها در ستایشت کوتاه
قدم قدم، غم ایطاء و شایگان با من
به یک قدم منم و شاعری که کهنهسرا است
به یک قدم عطش شاعری جوان با من
نشسته اینجا با شوق، پیش من اخوان
خمیده آنسو با ذوق، قهرمان با من
هزار نامهی عینالقضات در چشمم
هزار تذکره عطار، لبگزان با من
هزار سبحه مقامات بوسعید به لب
هزار ترجمه، حلاجِ رازدان با من
به پیشت آمدهام، رقصرقص گرم سماع
جنید و مولوی و شمس دفزنان با من
نه! شمس ذرهی نوری است پیش شمس شموس
غزلغزل شطح از بایزید جان با من:
بیا که در گذر صحن عشق باریده است
بیا قدم بزن ای عقلِ تر دهان! با من
ببین که سکر تماشای بارگاهش باز
چه سهوها که عیان کرده در نهان با من
بیا و ردشو از این معدنالشفا ای دل!
دوصفحه، بیقانون، بوعلی بخوان بامن
#
به پیشت آمدهام، با لبان مضمونساز
کلیم و صائب و بیدل نقارهخوان، بامن
شبیه شعر، تورا بیت بیت خواهم یافت
اگر که صبر کند، لفظ ناتوان بامن
#
مگر ستارهی مهرت طلوع کرده به دل
که در مدار تو افتاده کهکشان با من؟
نه من به پای زیارت دویدهام تنها_
که روبه توست: زمین بامن و زمان بامن؛
به سمت مبدا تو ذهن بادها جاری
به سوی مقصد تو رودها روان با من؛
درختها به تولای مشرقت پر گل
بهارها به تمنات، گلفشان با من
بهشت صحن تورا ژاله ژاله شرم پذیر_
شقیق و نرگس و شمشاد و ارغوان با من
چهار فصل به اذنت هواییان ورود
بهار و تابستان، شرمگین: خزان با من
به رنگ گنبد زردت به شرح طاق طلات
رخی است رونق انگور و زعفران با من
#
من از مکان تحیر رسیدهام اینجا
به جستجوی تو جانهای لامکان با من
من از زمین محبت به سویت آمده ام
اگرچه در سفر توست، آسمان با من
به دستگیر ملایک رسیدهام اینجا
صدای ممتد بال فرشتگان با من
من ایستادهام اینک میان حیرت خلق
جهانیان همه انگشت بر دهان با من
من ایستادهام اینجا کنار ثقل جهان
ملالنامهی تقدیر انس و جان بامن
من ایستادهام اینجا میان گوهرشاد
طنین لحظهی گلدسته و اذان با من
به خلسه دست رساندم به نقرهکوب ضریح
خروش و غلغل انبوه زایران با من
درود! ای نفست روحبخش سینهی ما
سلام! ضامن نام تو بیامان با من
#
تو شاهراه یقین منی اگر یک روز
به جنگ صدتنه رو آورد گمان با من
تو یار و حافظ دین و دل منی حتی
اگر که دشمن خونی شود جهان با من
اگر که زور غمت را نیفکنی به دلم
چه می کنند به تزویر این و آن بامن
ببین بدون تو و سفرهی ولایت تو
چه کرده است غم آبرو و نان با من؟
تو واژهواژه به جانم خطور کن، بگذار
فلان و غیر نباشند همزبان با من
اگر تو دوست بداری مرا چه باک اگر
به جرم عشق تو دشمن شود فلان با من؟
ولی چه جای شکایت؟ که اینک اینجایم
مقابل تو و خورشید خاوران با من
میان حیرت این زایران سردر خویش
کسی رسیده که سر میدهد تکان با من،
به شمسهخوانی او حظّ نقش فرشچیان
به شوق نقّاره، نغمهی بنان بامن
#
در ازدحام خیالات خویش تنهایم:
[خیال همسرم آن یار مهربان با من
ضحا نشسته به شادی و خیره سمت رواق
سنا به خنده و بازی قدمزنان بامن]
به خود میآیم و یک بغض...، آب مینوشم
هزار چشمه عطش میزند فغان با من
#
زمان به ساعت آخر رسیده، باید رفت
ببار اشک خوش آخرالزمان با من
بخوان صداقت پندار، جاودان در جان
بمان سعادت دیدار، همچنان با من
درودحس شفاعت، مرا ببر با خود
سلام حال زیارت، کمی بمان با من
#
سفر تمام شد و در کنار سفرهی صبح
نشستهام من و یک داغ بینشان با من
به یاد پرچم سبز تو چای مینوشم
جوانه میدهد از شوق استکان با من
#محمد_مرادی
#شعر_آیینی
#امام_رضا
@drmomoradi