دلتنگیهای من
77 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت

دوباره گریۀ بی‌طاقتم بهانه گرفت...

💠 #هوشنگ_ابتهاج 💠

@deltangiyayeman
از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش
دنیای زنها کاملا متفاوت و مرموز است

زن اگر سکوت کرد بدان
سکوتش نشانه پایان توست...

#هوشنگ_ابتهاج
@deltangiyayeman
از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش
دنیای زنها کاملا متفاوت و مرموز است

زن اگر سکوت کرد بدان
سکوتش نشانه پایان توست...

#هوشنگ_ابتهاج
@deltangiyayeman
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


چه کنم با غم خویش؟

گه گهی بغض دلم میترکد

دل تنگم زعطش میسوزد

شانه ای میخواهم

که گذارم سر خود بر رویش

و کنم گریه که شاید کمی

آرام شوم

ولی افسوس که نیست...


#هوشنگ_ابتهاج

@deltangiyayeman
-چرا پنهان کنم؟!

عشق است و
پیداست؛
در این آشفته اندوه نگاهم.

#هوشنگ_ابتهاج

@deltangiyayeman
گفتمش شیرین ترین آواز چیست

چشم ِغمگینش به رویم خیره ماند
@deltangiyayeman

#هوشنگ_ابتهاج
@Asharenabir 👈 ڪلیڪ

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی

در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی


👤
#هوشنگ_ابتهاج
@deltangiyayeman
📩 #تک_بیت_دل

سرم ای ماه به دامٖان نوازش بگـذار



تا در آغوش تو سوز غزلی ساز كنم

#هوشنگ_ابتهاج

@deltangiyayeman
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به سان رود
که در نشیب دره
سر به سنگ میزند
رونده باش!

امید هیچ معجزی
ز مرده نیست
زنده باش!!!

#هوشنگ_ابتهاج

@deltangiyayeman
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست

در دست این خمارغمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که درقدح غمگسار توست

ساقی بدست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست وهنوزش خمارتوست

هرسوی موج فتنه گرفته ست و زین میان آسایشی که هست مرا در کنار توست

سیری مباد سوخته ی تشنه کام را
تاجرعه نوش چشمه ی شیرین گوارتوست

بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببارکه این فتنه کارتوست

هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهارتوست

ای سایه صبرکن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست


#هوشنگ_ابتهاج
@deltangiyayeman
دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم

تاریک و تهی پشت و پس اینه ماندیم
هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم

خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ
باطل به امید سحری زین شب گوریم

زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستن
هر چند که با حوصله ی سنگ صبوریم

گنجی ست غم عشق که در زیر سرماست
زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم

با همت والا که برد منت فردوس ؟
از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم

او پیل دمانی ست که پروای کسش نیست
ماییم که در پای وی افتاده چو موریم

آن روشن گویا به دل سوخته ی ماست
ای سایه چرا در طلب آتش طوریم ......

#هوشنگ_ابتهاج
#دلتنگیهای من😔☹️

@deltangiyayeman
دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق

کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود

#هوشنگ_ابتهاج


#دلتنگیهای من 😔 ☹️

@deltangiyayeman
#رمان🌱
#قسمت‌چهل‌وسوم
........

مریم همانطور که از پله ها پایین می آمد رو به خاله ماه گل گفت : مامان ، علی گفت الان میام فقط یه چایی براش بریز .
خاله ماه گل همانطور که لبخند میزند میگوید : باشه الان براش میریزم .
مریم به طرف من می آید و محکم بغلم میکند .
_هوووی استخونام شکست مری.
مریم ایشی میگوید و از بغلم بیرون می آید .نفسی میکشم و ادامه میدهم : چخبرا ، کم پیدایی !؟
مریم روی مبل مینشیند و میگوید : من یا تو ، بابا یه زره عشق والا چایی رو با شکر شیرین میکنند ، تو علی انقدر بی نمک و تلخین که با یه من عسلم نمیشه خوردتون .
_به مریم خانم ، میبینم داری غیبت میکنی ؟
به طرف علی برمیگردم با دیدن من سلامی میکند و من آرامتر جواب میدهم .
مریم همانطور که سرش را میخاراند میگوید : نه یعنی چیزه ، نه بابا من غلط بکنم غیبت کنم آقا زندگی خودتونه بمنچه ...
علی به طرفش می آید و بینی اش را میکشد و میگوید : دروغگو ، دماغت نیگا چقدر دراز شد .
مریم چشم غره ای نثارش میکند ، خاله ماه گل با یه سینی چایی به طرف ما می آید و رو به علی میگوید : علی جان چاییتو خوردی برین ...
علی نگاهی به من می اندازد و میگوید : عجله ای نیست ...


بعد از خداحافظی از خاله و مریم سوار ماشین میشویم !؟
علی همانطور که ضبط را روشن میکند میگوید : جایی مدنظرتونه ؟
_خیر...
علی همانطور که دنده را عوض میکند میگوید پس میریم کهف الشهدا .
از پیشنهادش لبخند میزنم....
و چیزی نمیگویم و به مداحی گوش میسپارم .
علی همانطور که ماشین را پارک میکند میگوید : پیاده شید ـ
چادرم را درست میکنم و از ماشین پیاده میشوم همراه علی به طرف کوه میرویم .
_سه ماه دیگه مهلت صیغه تموم میشه ، حواستون باشه !
نگاهی به نیم رخش می اندازم و میگویم : عادت دارید حرفتونو چند بار تکرار کنید !
لبخند عمیقی میزند از آن لبخند هایی که فقط تحویل خاله ماه گل و مامان میدهد ، اما این بار دلم میلرزد نمیدونم چرا شاید ....نه آیه تو عاشق نمیشی .
نگاهی به چشمانم می اندازد اولین بار است که اینگونه عمیق به چشمانم خیره میشود مگر چشم ها هم حرف میزنند چشمانش دلم را میلرزاند نمیدانی که نگاه و لبخندت دل من را عاشق میکند این رسمه عاشقیه ....
نمیدانم شاید شروع عاشقی است... چرا تا حالا به چشمانش نگاه نکردم .
خجالت زده سرش را پایین می اندازد و میگوید : نه به هر کسی ....
و راه می افتد من هم دنبالش وارد غار میشویم ، علی برای هر شهیدی یه فاتحه میخواند اما کنار قبر یکی از شهیدا می ایستد و دستی میکشد و زیر لب چیزی میگوید ....
بعد از فاتحه خواندن ، مفاتیحی بر میدارم و زیارت عاشورا میخوانم .
بعد از خواندن زیارت عاشورا قصد میکنیم به خانه برگردیم .
سوار ماشین میشویم و به راه می افتیم .
علی ضبط ماشین را روشن میکند :

منو یه کم ببین سینه زنیم و هم ببین
ببین که خیس شدم عرق نوکریمه این
دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه
چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه
منم باید برم آره برم سرم بره نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره...
ناخودآگاه قطره اشکی بر روی گونه ام چکید دلم لرزید یادم افتاد که علی مدافع حرمه ، بغض بر گلویم چنگ زده بود ، نمیدونم چرا یکدفعه دلم برای علی گرفت ، زیر چشمی نگاهش کردم که آرام مداحی رو زمزمه میکرد....
تلفنش زنگ خورد .....

گر بگویم
که تو در خون منی
بهتان نیست ...

#هوشنگ_ابتهاج