دلتنگیهای من
77 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
ه نمیگم نمیزارم علی بیاد نه نمیخوام ایمانشو بلرزونم ، فقط اگر علی شهید شد یه صبر زینبی به من بدید ....
خودم را به دیوار میرسانم و تکیه میدهم چشمانم را میبندم و اشک میریزم ...
دستی روی شانه ام مینشیند چشمانم را باز میکنم با دیدن علی داغ دلم تازه میشود و هق هقم شدت میگیرد .
علی جلوی پایم زانو میزند و محکم در آغوشم میکشد ،
آغوشت را باز کردی
نگفتی شاید من عادت کنم
به این آغوش ...
حالا دیگه هق هقم شبیه زجه شده بود پیراهن علی را چنگ میزدم ، و علی حصار دستش را دور کمرم تنگ کرد .
سرم را روی شانه اش گذاشتم : علی !
_جان علـی !؟
از آغوشش بیرون می آیم و اشک هایم را پاک میکنم : برمیگردی!؟
موهای بهم ریخته ام را مرتب کرده و گفت : ان شاءالله .
به صورتش خیره میشوم : مَ ... مـَن منتظرت میمونم .
لبخند عجیبی میزند ، نگاهی به ساعت می اندازم ساعت ۶ ، چرااتقدر عقربه ها عجله دارند تا به ۹ برسند . دوست دارم عقربه هارو عقب بکشم و بنشینم ساعت ها به علی نگاه کنم .
علی بلند میشود و به سمت کمدش میرود جعبه ے قهوه اے رنگی را بر میدارد ، به طرفم می آید و جعبه را مردد به سمتم میگیرد .
جعبه را میگیرم : این چیه !
میخندد : یه نوع جعبس که معمولا توش چیزی میزارن .
چشمانم را ریز میکنم ، دل تو دلم نیست ببینم تو جعبه چیه ! در جعبه را باز میکنم انگشتری زیبا و براق خودنمایی میکند.
شوکه نگاهی به علی می اندازم که با لبخند به من خیره شده ، دهانم را باز میکنم تا چیزی بگویم که علی پیشدستی میکند : اینو خودم خریدم تا سر سفره عقد دستت کنم که اگر تا اون موقع پشیمون نشده...
دستم را جلوی دهانش میگذارم : من تا آخر پای این انتخابم میمونم علی .
دستم را میبوسد : مرسی که هستی ...
از سر ذوق زبانم را گاز میگیرم .

#رمان🌱
#مرزی‌تا‌خوشبختی
#قسمت‌شصت‌و‌یکم
........

خجول سرم را پایین می اندازم علی سرش را نزدیک صورتم می آورد خم میشود و به چشمانم خیره میشود : خوشت اومد!؟
سرم را بلند میکنم و مثل خودش به چشمانش خیره میشوم : اینجاست که شاعر میگه منو این همه خوشبختی محاله .
لبخندی میزند و میگوید : فعلا تو مرز خوشبختی ، خیلی مونده خوشبختت کنم آیه .
_تو باشی کنارم مرز خوشبختی رو هم رد کردیم .
لپم را میکشد ‌، نگاهی به ساعت می اندازم : دیگه کم کم باید حاضر بشی علی .
_عجله داری زودتر از دستم خلاص بشی هــا!
مشتی محکم به بازویش میزنم : دیگه خیلی داری حرصمو در میاری .
دستانش را به نشانه ے تسلیم بالا می آورد و میگوید : تسلیمم من .
به طرف ساکش میروم : میگم علی اونجا سرده!
به طرفم بر میگردد و به دیوار تکیه میدهد .
نگاهش میکنم : سرده!؟
چیزی نمیگوید ، نگاهم میکند .
_علی ، خوبی ‌، به چی زل زدی !؟
میخندد و ریشش را میخاراند : ده دفعه اون ساک و چک کردی .
گرم کُنش را توی ساک میزارم : علی حالا من برات لباس گرم و سرد گذاشتم ، حواست باشه سرما نخوری ، قبل عملیاتت سوره ے کوثر بخون و هدیه کن به بی بی و حضرت زهـرا (س) .
صدایی نمیشنوم ، بر میگردم علی همانطور خیره به من شده .
_علی چشات زد بیرون به چی نگاه میکنی!
لبخندی میزند : به تو ...
چشمکی نثارش میکنم : بزن به تخته چشم نخورم آقا ..
همانطور که بلند میشوم میگویم : من برم وضو بگیرم بیام نماز بخونم .
سرش را تکان میدهد ‌ ، بلافاصله از اتاق خارج میشوم .
آرام از پله ها پایین می آیم و وارد آشپزخانه میشوم خاله ماه گل لبخند غمگینی میزند : چیزی میخواے!
همانطور که به سمت شیر آب میروم میگویم : اومدم وضو بگیرم .
_علی کجاست!؟
صورتم را آب میزنم : توواتاق بود .
شیر آب را میبندم و به طرف اتاق علی میروم .تقه ای به در میزنم و با صدای بفرمایید علی وارد اتاقش میشوم.
همانطور که تیشرت مشکی رنگش را میپوشید گفت : کمکم میکنی !
لبخندی میزنم و به سمتش میروم و کمکش میکنم .
روبه رویش می ایستم : علی مواظب خودت باش.
_چشمـ
دکمه ے دومش را میبندم : یادت نره زنگ بزنی .
_چشمـ
بغض میکنم و دکمه ے سومش را میبندم : قول دادی زود برگردی !؟
_ان شاءالله
دو قدم عقب میروم و نگاهش میکنم حالا تو لباس نظامی اباهتت بیشتر شده ، چشمانت شبیه چشمان شهید همت است ، نگاهم به سمت اسمت کشیده میشود زمزمه میکنم : علی حسینی .
بغض میکنم نگاهم را به صورت علی میرسانم ، لبخند عجیبی روی لبانش نقش بسته ، چقدر چشمانت شبیه چشمان شهید همت است علی .
قطره اشکی روی گونه می چکد علی به طرفم می آید : آیهه!
_جان آیه .
به چشمانم خیره میشود : من رفتم دیگه گریه نکنی ، حتی اگر خبر شهادتمو شنیدی آیه . میخوام مثل حضرت زینب باشی ، خم به ابروت نیار ‌‌، مواظب ارثیه ے مادرم باش .
روی دو پایم می ایستم و با دستم موهایش را مرتب میکنم ‌: نگران نباش ، ولی قول بده برگردی ، حالا منم منتظرتم .
قطره اشک دیگری روی گونه ام میچکد علی با انگشتش آن را پاک میکند ، سرم را پایین می اندازم نمیخوام دمه رفتن دلش رو بلرزونم . دیگر کنترل بغضم وا ندارم اشکانم