بیجنـــدیـهـا
༻⃘⃕⿻⃘꯭ⷷ ﷽༻⃘⃕𑁍݊࿐ྀུ༅࿇༅═┅─ گـزیـده ای از تـاریـخ روستـایمـان مهیـن و بیجنـد 📜 #قسمت_اول : " قَتمه تُوفح " آوايل نیمه دوم سال 1324 هلی کوپتر نظامی اتحاد جماهیر شوروی در اطراف کوه آق داغ نزدیک سراب به زمین نشست. سروان آگاهی و دیگر سران و فرماندهان فدائیان…
༻⃘⃕⿻⃘꯭ⷷ ﷽༻⃘⃕𑁍݊࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
گـزیـده ای از تـاریـخ روستـایمـان مهیـن و بیجنـد
📜 #قسمت_دوم : " تالاشا قیزیام ! "
تا چند ده سال پیش منازل مردم گاز نداشت و قبل از آن برق نیز نبود.
اغلب روستاهای #شهرستان_سراب بعد از انقلاب 57 دارای برق سپس گاز شدند.
شهر #سراب هم تازه در سال 1325 در پی تحولات و اقدامات فرقه دمکرات آذربایجان از امتیاز برق برخوردار شده است.
سال 1324 چهار سال پس ورود قوای مسلح متفقین به ایران برای ممانعت از همکاری رضا شاه با هیتلر و پل شدن ایران برای پیروزی فاشیزم آلمان بود که فرقه دمکرات آذربایجان تحت رهبری سید جعفر پیشه وری موفق به تشکیل حکومت خودمختار در آذربایجان و براندازی رژیم کهنسال ارباب و رعیتی میشود.
آذربایجان آن روز شامل اردبیل و ارومیه و زنجان هم می شده است.
فرماندهی قوای نظامی فرقه بر عهده ژنرال غلام یحیی از روستای عسگرآوا/عسگرآباد بوده است.
ذولفقاریها از اربابان و خوانین پرنفوذ و قدرتمند ایران در زنجان بودند که توسط فرقه دمکرات برانداخته شدند. آنها در دوران پهلوی دوم و کودتای 28 مرداد علیه دولت ملی دکتر مصدق نیز از پایه های قدرت محمدرضا شاه شدند.
اربابان ذوالفقاری گویا چندین ژنراتور برق داشته اند. یکی از آنها با دستور غلام یحیی به سراب حمل و در کوچه موتورخانه/برق امروزی در کهنه بازار نصب میشود.
شهر #سراب از آن سال برق دار شد.
همه امکانات رفاهی موجود از قبیل لوله کشی آب و برق و یخچال و گاز و بخاری و شوفاژ و حمام در منازل و ... از نظر تاریخی خیلی جدید هستند.
این امکانات سبب استقلال جوانان ازدواج کرده از پدران هم شد. چون نبود امکانات آنها را مجبور به زندگی دسته جمعی پدرسالارانه می کرد.
گرمایش خانه ها بویژه در روستاها با تنور و کرسی بود. کمتر کسی دو باب خانه/اتاق داشت. روی تنور کرسی می گذاشتند و یک لحاف بسیار بزرگ(کورسئ یورقانئ) روی کرسی می انداختند. اتاق من و تو نبود! همه اهل خانواده اطراف کرسی می خوابیدند.
یاناجاق/سوخت تنور عموما کرمه و یاپما (فضولات حیوانی خشک شده) بود. نفت که بعدها پدید آمد، کمیاب و سوخت روشنایی منازل بود. گوَن کاتالیزور سوختن کرمه و یاپما در تنور بود که تابستان ها از کوه و کوه پایه ها می کندند و ذخیره زمستان می کردند. گوَن کنان کسانی بودند و گون چی هم شغلی بود.
بالای خانه ها در طبقه دوم اتاق/بالاخانا احداث میشد با پله های صعبالعبور بدون هر حفاظ و نرده. این امکان نیز برای همه نبود. برای کسانی بود که کمی دست شان به دهانشان می رسید.
در این اتاق/بالاخانا بخاری کار می گذاشتند. سوخت بخاری ها اغلب چوب بود. هر کس ثروتمندتر بود بجای کرمه و یاپما چوب بیشتری مصرف می کرد.
نجاران آن دوران همچون مهندسان عصر از متشخص ترین های زمان خود بودند. تولید الوار و تخته سپس ساخت در و پنجره و اِشکاب و تیرریزی خانه ها و انبارها و طویله ها و نیز ساخت باقداتئ/سقف اتاق ها در تخصص آنها بود. همچنین ساختن وسایل کشاورزی و خرمنکوبی مانند شنه و ول/خرمنکوب و ... به عهده نجاران بود.
آن زمان الوار و تخته آماده برای مصرف نجاران نبود. درخت ها را در باغات می بریدند و به مکان های مخصوص برای تولید الوار و تخته حمل می کردند. فنون این تولید داستانی بود. بگذریم.
نجاران تکه پاره های چوب های بی مصرف به اصطلاح ضایعات حاصل از روند تولید الوار و تخته و درب و پنجره و ... را که "تالاشا"/تراشه می نامیدند برای سوخت زمستانی ذخیره می کردند که دارایی باارزشی بود و موجب مباهات خانواده. چون سوخت و زندگی نسبتا اشرافی داشتند.
نجاران مورد احترام مردم هم بودند. چون بالاخره گذر هر کسی بلا استثنا ناگزیر به دباغ خانه آنها می افتاد.
#اوستا_رفیع و #اوستا_شفیع از روستای ما #مهین #بیجند از نجاران نامدار شهرستان سراب شدند.
اوستا علی نیز نجار مجرب و دست و دلباز و خوش اخلاقی بود. یگانه خواهرش را عزیز گرامی داشت و در ناز و نعمت بزرگ کرد.
زلیخا متفاوت از دختران همسال خود شد و خصلت های اشرافی هم پیدا کرد.
اوستا علی زلیخا را به آقاحسین شوهر داد. آقاحسین فقیر بود و هر کسی به او دختر نمی داد. اوستا علی نسبتی با آقاحسین داشت و غیرتش قبول نمی کرد خواهرش را به او ندهد.
آقاحسین پس از اینکه زلیخا برایش سه پسر پشت سرهم زایید، مرد. جوان مرگ شد.
زلیخا ماند و ممدعلی و حسینعلی و شاه علی.
روزگار زلیخای یتیم دار سخت تر از قبل شد.
برادرش اوستا علیِ سخاوتمند هم مرده بود و کسی نبود به زلیخا که سوخت اش تالاشا بود و در ناز و نعمت پرورش یافته بود یاری رساند و شکم پسرانش را سیر کند.
پسران زلیخا هنوز ده سالشان نشده بود به نوکری این و آن پرداختند تا لقمه نانی به کف آرند.
کمی که بزرگتر شدند برای کار به تهران و تبریز و حتی گونبز/گنبد رفتند. یک پایشان در روستا بود و پای دیگر در شهرها.
#ادامـه_دارد ...
༻⃘⃕⿻⃘꯭ⷷ༻⃘⃕ @BIJANDIHA 𑁍݊༅⊹━┅─
گـزیـده ای از تـاریـخ روستـایمـان مهیـن و بیجنـد
📜 #قسمت_دوم : " تالاشا قیزیام ! "
تا چند ده سال پیش منازل مردم گاز نداشت و قبل از آن برق نیز نبود.
اغلب روستاهای #شهرستان_سراب بعد از انقلاب 57 دارای برق سپس گاز شدند.
شهر #سراب هم تازه در سال 1325 در پی تحولات و اقدامات فرقه دمکرات آذربایجان از امتیاز برق برخوردار شده است.
سال 1324 چهار سال پس ورود قوای مسلح متفقین به ایران برای ممانعت از همکاری رضا شاه با هیتلر و پل شدن ایران برای پیروزی فاشیزم آلمان بود که فرقه دمکرات آذربایجان تحت رهبری سید جعفر پیشه وری موفق به تشکیل حکومت خودمختار در آذربایجان و براندازی رژیم کهنسال ارباب و رعیتی میشود.
آذربایجان آن روز شامل اردبیل و ارومیه و زنجان هم می شده است.
فرماندهی قوای نظامی فرقه بر عهده ژنرال غلام یحیی از روستای عسگرآوا/عسگرآباد بوده است.
ذولفقاریها از اربابان و خوانین پرنفوذ و قدرتمند ایران در زنجان بودند که توسط فرقه دمکرات برانداخته شدند. آنها در دوران پهلوی دوم و کودتای 28 مرداد علیه دولت ملی دکتر مصدق نیز از پایه های قدرت محمدرضا شاه شدند.
اربابان ذوالفقاری گویا چندین ژنراتور برق داشته اند. یکی از آنها با دستور غلام یحیی به سراب حمل و در کوچه موتورخانه/برق امروزی در کهنه بازار نصب میشود.
شهر #سراب از آن سال برق دار شد.
همه امکانات رفاهی موجود از قبیل لوله کشی آب و برق و یخچال و گاز و بخاری و شوفاژ و حمام در منازل و ... از نظر تاریخی خیلی جدید هستند.
این امکانات سبب استقلال جوانان ازدواج کرده از پدران هم شد. چون نبود امکانات آنها را مجبور به زندگی دسته جمعی پدرسالارانه می کرد.
گرمایش خانه ها بویژه در روستاها با تنور و کرسی بود. کمتر کسی دو باب خانه/اتاق داشت. روی تنور کرسی می گذاشتند و یک لحاف بسیار بزرگ(کورسئ یورقانئ) روی کرسی می انداختند. اتاق من و تو نبود! همه اهل خانواده اطراف کرسی می خوابیدند.
یاناجاق/سوخت تنور عموما کرمه و یاپما (فضولات حیوانی خشک شده) بود. نفت که بعدها پدید آمد، کمیاب و سوخت روشنایی منازل بود. گوَن کاتالیزور سوختن کرمه و یاپما در تنور بود که تابستان ها از کوه و کوه پایه ها می کندند و ذخیره زمستان می کردند. گوَن کنان کسانی بودند و گون چی هم شغلی بود.
بالای خانه ها در طبقه دوم اتاق/بالاخانا احداث میشد با پله های صعبالعبور بدون هر حفاظ و نرده. این امکان نیز برای همه نبود. برای کسانی بود که کمی دست شان به دهانشان می رسید.
در این اتاق/بالاخانا بخاری کار می گذاشتند. سوخت بخاری ها اغلب چوب بود. هر کس ثروتمندتر بود بجای کرمه و یاپما چوب بیشتری مصرف می کرد.
نجاران آن دوران همچون مهندسان عصر از متشخص ترین های زمان خود بودند. تولید الوار و تخته سپس ساخت در و پنجره و اِشکاب و تیرریزی خانه ها و انبارها و طویله ها و نیز ساخت باقداتئ/سقف اتاق ها در تخصص آنها بود. همچنین ساختن وسایل کشاورزی و خرمنکوبی مانند شنه و ول/خرمنکوب و ... به عهده نجاران بود.
آن زمان الوار و تخته آماده برای مصرف نجاران نبود. درخت ها را در باغات می بریدند و به مکان های مخصوص برای تولید الوار و تخته حمل می کردند. فنون این تولید داستانی بود. بگذریم.
نجاران تکه پاره های چوب های بی مصرف به اصطلاح ضایعات حاصل از روند تولید الوار و تخته و درب و پنجره و ... را که "تالاشا"/تراشه می نامیدند برای سوخت زمستانی ذخیره می کردند که دارایی باارزشی بود و موجب مباهات خانواده. چون سوخت و زندگی نسبتا اشرافی داشتند.
نجاران مورد احترام مردم هم بودند. چون بالاخره گذر هر کسی بلا استثنا ناگزیر به دباغ خانه آنها می افتاد.
#اوستا_رفیع و #اوستا_شفیع از روستای ما #مهین #بیجند از نجاران نامدار شهرستان سراب شدند.
اوستا علی نیز نجار مجرب و دست و دلباز و خوش اخلاقی بود. یگانه خواهرش را عزیز گرامی داشت و در ناز و نعمت بزرگ کرد.
زلیخا متفاوت از دختران همسال خود شد و خصلت های اشرافی هم پیدا کرد.
اوستا علی زلیخا را به آقاحسین شوهر داد. آقاحسین فقیر بود و هر کسی به او دختر نمی داد. اوستا علی نسبتی با آقاحسین داشت و غیرتش قبول نمی کرد خواهرش را به او ندهد.
آقاحسین پس از اینکه زلیخا برایش سه پسر پشت سرهم زایید، مرد. جوان مرگ شد.
زلیخا ماند و ممدعلی و حسینعلی و شاه علی.
روزگار زلیخای یتیم دار سخت تر از قبل شد.
برادرش اوستا علیِ سخاوتمند هم مرده بود و کسی نبود به زلیخا که سوخت اش تالاشا بود و در ناز و نعمت پرورش یافته بود یاری رساند و شکم پسرانش را سیر کند.
پسران زلیخا هنوز ده سالشان نشده بود به نوکری این و آن پرداختند تا لقمه نانی به کف آرند.
کمی که بزرگتر شدند برای کار به تهران و تبریز و حتی گونبز/گنبد رفتند. یک پایشان در روستا بود و پای دیگر در شهرها.
#ادامـه_دارد ...
༻⃘⃕⿻⃘꯭ⷷ༻⃘⃕ @BIJANDIHA 𑁍݊༅⊹━┅─