سفر به بال و پر موج می کند #دریا
ز آه و ناله خویش است تازیانهٔ #دل
فلک که نقطه پرگار اوست مرکز خاک
#جزیرہ ای است ز دریای بیکرانهٔ دل!
#صائب_تبریزی
@bagh_saeb
ز آه و ناله خویش است تازیانهٔ #دل
فلک که نقطه پرگار اوست مرکز خاک
#جزیرہ ای است ز دریای بیکرانهٔ دل!
#صائب_تبریزی
@bagh_saeb
Forwarded from اتچ بات
🍀🍀🍀🍀 #رباعی
🖌 صد مسجد آدینه گر آباد کنی
در مأذنه ها همیشه فریاد کنی
مقبول خدا نگردد ای دوست، مگر
یک بندهٔ دلشکسته را شاد کنی
#ناصر_بهرامی
#دل_رباعی
(محل توزیع کتاب: اصفهان،چهارباغ عباسی، کتابفروشی مشعل)
@bagh_saeb
🖌 صد مسجد آدینه گر آباد کنی
در مأذنه ها همیشه فریاد کنی
مقبول خدا نگردد ای دوست، مگر
یک بندهٔ دلشکسته را شاد کنی
#ناصر_بهرامی
#دل_رباعی
(محل توزیع کتاب: اصفهان،چهارباغ عباسی، کتابفروشی مشعل)
@bagh_saeb
Telegram
🌲
شوقم به دلبر از #دل_روشن زیاده شد
باشد سراب، تشنهٔ دیدارِ #آینه
#صائب
🌲
---------------------------------
@bagh_saeb 🌲🌲🌲
شوقم به دلبر از #دل_روشن زیاده شد
باشد سراب، تشنهٔ دیدارِ #آینه
#صائب
🌲
---------------------------------
@bagh_saeb 🌲🌲🌲
Forwarded from اتچ بات
🍀🍀🍀🍀 #رباعی
🖌 صد مسجد آدینه گر آباد کنی
در مأذنه ها همیشه فریاد کنی
مقبول خدا نگردد ای دوست، مگر
یک بندهٔ دلشکسته را شاد کنی
#ناصر_بهرامی
#دل_رباعی
(محل توزیع کتاب: اصفهان،چهارباغ عباسی، کتابفروشی مشعل)
@bagh_saeb
🖌 صد مسجد آدینه گر آباد کنی
در مأذنه ها همیشه فریاد کنی
مقبول خدا نگردد ای دوست، مگر
یک بندهٔ دلشکسته را شاد کنی
#ناصر_بهرامی
#دل_رباعی
(محل توزیع کتاب: اصفهان،چهارباغ عباسی، کتابفروشی مشعل)
@bagh_saeb
Telegram
@Parvin_Etesami_reading
📙۵۲-آشیان ویران، پروین، مُسَمّط*،۷۷ مصراع(۷رشته)👇
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
از ساحتِ #پاک آشیانی،
#مرغی بپرید سوی گلزار.
در فکرت توشی و توانی،
افتاد بسی و جَست بسیار.
رفت از چمنی به بوستانی؛
بر هر گل و میوه سود۱ منقار.
تا خُفت ز خستگی زمانی،
یغماگر دهر گشت بیدار.
تیری بجهید از کمانی،
چون برقِ جهان۲ ز ابرِ آذار.
گردید نَژَند خاطری شاد.
چون بال و پرش تپید در خون،
از یاد برون شدش پریدن.
افتاد ز گیر و دارِ گردون؛
نومید ز #آشیان رسیدن.
از پَر سَرِ خویش کرد بیرون؛
نالید ز دردِ سَر کشیدن.
دانست که نیست دشت و هامون،
شایستهٔ فارغ آرمیدن.
شد چهرهٔ زندگی دگرگون؛
در دیده نماند تاب دیدن.
مانا۳ که #دل از تپیدن افتاد،
مجروح ز رنج زندگی رَست؛
از قلب، بریده گشت شریان.
آن بال و پرِ لطیف بشکست؛
وان سینهٔ خُرد، خَست پیکان.۴
صیّادِ سیه #دل از کمین جَست؛
تا صیدِ ضعیف، گشت بی جان.
در پهلوی آن فُتاده بنشست،
آلوده به خونِ #مرغ، دامان.
بنهاد به پُشتواره و بست؛
آمد سوی خانه شامگاهان.
وان صید به دست کودکان داد.
چون صبح دمید، #مرغکی خُرد،
افتاد ز آشیانه در جَر۵.
چون دانه نیافت، خونِ دل خورد؛
تقدیر، پرش بِکَند یکسر.
شاهینِ حوادثش فرو برد؛
نشنید حدیثِ مهرِ مادر.
دورِ فلکش، به هیچ نشمرد؛
نَفکَند کسیش سایه بر سر.
نادیده سپهرِ زندگی، مُرد؛
پرواز نکرده، سوختش پر.
رفت آن هوس و امید بر باد.
آمد شب و تیره گشت لانه؛
وان رفته نیامد از سفر باز.
کوشید فسونگرِ زمانه،
کز پرده برون نیفتد این راز.
طفلان به خیال آب و دانه،
خفتند و نخاست دیگر آواز.
از بامکِ آن بلند خانه،
کس روزِ عمل نکرد پرواز.
یک باره برفت از میانه،
آن شادی و شوق و نعمت و ناز.
زان گمشدگان نکرد کس یاد.
آن مسکنِ خُردِ پاکِ ایمن،
خالی و خراب ماند فرجام.
افتاد گِلش ز سقف و روزن،
خار و خَسَکَش بریخت از بام.
آرامگهی نه بهر خفتن؛
بامی نه برای سِیر و آرام.
بر باد شد آن بنای روشن؛
نابود شد آن نشانه و نام.
از گردشِ روزگارِ توسَن،
وز بدسریِ سپهر و اَجرام.
دیگر نشد آن خرابی آباد.
شد ساقی #چرخ پیر، خُرسند،
پُر دید ز خون چو ساغری را.
دستی سرِ راه دامی افکند؛
پیچاند به رشتهای سری را.
جمعیّتِ ایمنی، پراکند؛
شیرازه درید دفتری را.
با تیشهٔ ظلم ریشهای کَند؛
بر بست ز فتنهای دری را.
خون ریخت به کام کودکی چند؛
برچید بساط مادری را.
فرزند مگر نداشت صیاد؟!
🔖🔖🔖🔖🔖🔖🔖🔖🔖🔖
#مسمط:
*مُسَمَّط: نام یک قالبِ شعر است که در آن، موضوعی واحد را در چند بخش می آورند، این بخش ها می تواند به شکل قصیده یا غزل یا قطعه باشد؛ یا گاه همه ی مصراع ها هم قافیه باشند.
به هر بخش، "لَخت یا رشته ی مسمّط" می گویند و در آخر هر لَخت، مصراعی می آید با قافیه ای متفاوت که به آن "بندِ مُسَمّط" می گویند.
این بندها(مصراع های پایانی هر بخش) هم قافیه اند. به ندرت ممکن است هر بند از نظر قافیه، از همان لَختِ شعر تبعیت کند.(->شعر۲۰۶، دیوان پروین) هر بخشِ مُسمط می تواند ۳، ۴، ۵ یا ۶ مصراع باشد. و به ندرت بیشتر می شود.منوچهری دامغانی(قرن۵) این قالب را ابداع کرده است.
۱-سایید
۲-جَهَنده
۳-همانا، گویی، پنداری
۴-آن سینه ی کوچک، از نوک تیر، مجروح شد.
۵-جوی، نهرِ کوچک
👇👇
@Parvin_Etesami_reading
🌲
--------------------------
@bagh_saeb
📙۵۲-آشیان ویران، پروین، مُسَمّط*،۷۷ مصراع(۷رشته)👇
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
از ساحتِ #پاک آشیانی،
#مرغی بپرید سوی گلزار.
در فکرت توشی و توانی،
افتاد بسی و جَست بسیار.
رفت از چمنی به بوستانی؛
بر هر گل و میوه سود۱ منقار.
تا خُفت ز خستگی زمانی،
یغماگر دهر گشت بیدار.
تیری بجهید از کمانی،
چون برقِ جهان۲ ز ابرِ آذار.
گردید نَژَند خاطری شاد.
چون بال و پرش تپید در خون،
از یاد برون شدش پریدن.
افتاد ز گیر و دارِ گردون؛
نومید ز #آشیان رسیدن.
از پَر سَرِ خویش کرد بیرون؛
نالید ز دردِ سَر کشیدن.
دانست که نیست دشت و هامون،
شایستهٔ فارغ آرمیدن.
شد چهرهٔ زندگی دگرگون؛
در دیده نماند تاب دیدن.
مانا۳ که #دل از تپیدن افتاد،
مجروح ز رنج زندگی رَست؛
از قلب، بریده گشت شریان.
آن بال و پرِ لطیف بشکست؛
وان سینهٔ خُرد، خَست پیکان.۴
صیّادِ سیه #دل از کمین جَست؛
تا صیدِ ضعیف، گشت بی جان.
در پهلوی آن فُتاده بنشست،
آلوده به خونِ #مرغ، دامان.
بنهاد به پُشتواره و بست؛
آمد سوی خانه شامگاهان.
وان صید به دست کودکان داد.
چون صبح دمید، #مرغکی خُرد،
افتاد ز آشیانه در جَر۵.
چون دانه نیافت، خونِ دل خورد؛
تقدیر، پرش بِکَند یکسر.
شاهینِ حوادثش فرو برد؛
نشنید حدیثِ مهرِ مادر.
دورِ فلکش، به هیچ نشمرد؛
نَفکَند کسیش سایه بر سر.
نادیده سپهرِ زندگی، مُرد؛
پرواز نکرده، سوختش پر.
رفت آن هوس و امید بر باد.
آمد شب و تیره گشت لانه؛
وان رفته نیامد از سفر باز.
کوشید فسونگرِ زمانه،
کز پرده برون نیفتد این راز.
طفلان به خیال آب و دانه،
خفتند و نخاست دیگر آواز.
از بامکِ آن بلند خانه،
کس روزِ عمل نکرد پرواز.
یک باره برفت از میانه،
آن شادی و شوق و نعمت و ناز.
زان گمشدگان نکرد کس یاد.
آن مسکنِ خُردِ پاکِ ایمن،
خالی و خراب ماند فرجام.
افتاد گِلش ز سقف و روزن،
خار و خَسَکَش بریخت از بام.
آرامگهی نه بهر خفتن؛
بامی نه برای سِیر و آرام.
بر باد شد آن بنای روشن؛
نابود شد آن نشانه و نام.
از گردشِ روزگارِ توسَن،
وز بدسریِ سپهر و اَجرام.
دیگر نشد آن خرابی آباد.
شد ساقی #چرخ پیر، خُرسند،
پُر دید ز خون چو ساغری را.
دستی سرِ راه دامی افکند؛
پیچاند به رشتهای سری را.
جمعیّتِ ایمنی، پراکند؛
شیرازه درید دفتری را.
با تیشهٔ ظلم ریشهای کَند؛
بر بست ز فتنهای دری را.
خون ریخت به کام کودکی چند؛
برچید بساط مادری را.
فرزند مگر نداشت صیاد؟!
🔖🔖🔖🔖🔖🔖🔖🔖🔖🔖
#مسمط:
*مُسَمَّط: نام یک قالبِ شعر است که در آن، موضوعی واحد را در چند بخش می آورند، این بخش ها می تواند به شکل قصیده یا غزل یا قطعه باشد؛ یا گاه همه ی مصراع ها هم قافیه باشند.
به هر بخش، "لَخت یا رشته ی مسمّط" می گویند و در آخر هر لَخت، مصراعی می آید با قافیه ای متفاوت که به آن "بندِ مُسَمّط" می گویند.
این بندها(مصراع های پایانی هر بخش) هم قافیه اند. به ندرت ممکن است هر بند از نظر قافیه، از همان لَختِ شعر تبعیت کند.(->شعر۲۰۶، دیوان پروین) هر بخشِ مُسمط می تواند ۳، ۴، ۵ یا ۶ مصراع باشد. و به ندرت بیشتر می شود.منوچهری دامغانی(قرن۵) این قالب را ابداع کرده است.
۱-سایید
۲-جَهَنده
۳-همانا، گویی، پنداری
۴-آن سینه ی کوچک، از نوک تیر، مجروح شد.
۵-جوی، نهرِ کوچک
👇👇
@Parvin_Etesami_reading
🌲
--------------------------
@bagh_saeb
🌲
کر شدم! تا چند شور "حق" و "باطل" بشنوم؟
بشکنید این سازها، تا چیزی از #دل بشنوم!
غافل از معنی نیام لیک از عبارت چاره نیست
هرچه لیلی گویدم، باید ز محمل بشنوم
تا به فهم آید معانی، رنگ میبازد شعور
گر همه حرف خود است آن به که غافل بشنوم
چون غرور عافیت هیچ آفتی موجود نیست
کاش شور این محیط از گرد ساحل بشنوم
احتیاج و شرم با هم میگدازد سنگ را
آه اگر حرف لب خاموش سایل بشنوم
دوستان! خون بحل هم از دیَت نومید نیست
واگذاریدم دمی تا نام قاتل بشنوم
ای تپیدن! بعد مرگم آنقدر همت گمار
کز غبار خود صدای بال بسمل بشنوم
از حضور دل، نفس غافل نمیخواهد مرا
جاده گوشم میکشد کآواز منزل بشنوم
شور امکان بیتغافل قابل تفهیم نیست
گوش من زین پنبه محرومست؛ مشکل بشنوم
خامشی، مضمون نوایی چند داغم کرده است
از زبان شمع تا کی شور محفل بشنوم؟
بسکه دارد فطرتم ننگ از تمیز علم و فن
آب میگردم همه گر شعر #بیدل بشنوم
https://tttttt.me/bideldehlavipoem
🌲🌲🌲
-------------
@bagh_saeb
کر شدم! تا چند شور "حق" و "باطل" بشنوم؟
بشکنید این سازها، تا چیزی از #دل بشنوم!
غافل از معنی نیام لیک از عبارت چاره نیست
هرچه لیلی گویدم، باید ز محمل بشنوم
تا به فهم آید معانی، رنگ میبازد شعور
گر همه حرف خود است آن به که غافل بشنوم
چون غرور عافیت هیچ آفتی موجود نیست
کاش شور این محیط از گرد ساحل بشنوم
احتیاج و شرم با هم میگدازد سنگ را
آه اگر حرف لب خاموش سایل بشنوم
دوستان! خون بحل هم از دیَت نومید نیست
واگذاریدم دمی تا نام قاتل بشنوم
ای تپیدن! بعد مرگم آنقدر همت گمار
کز غبار خود صدای بال بسمل بشنوم
از حضور دل، نفس غافل نمیخواهد مرا
جاده گوشم میکشد کآواز منزل بشنوم
شور امکان بیتغافل قابل تفهیم نیست
گوش من زین پنبه محرومست؛ مشکل بشنوم
خامشی، مضمون نوایی چند داغم کرده است
از زبان شمع تا کی شور محفل بشنوم؟
بسکه دارد فطرتم ننگ از تمیز علم و فن
آب میگردم همه گر شعر #بیدل بشنوم
https://tttttt.me/bideldehlavipoem
🌲🌲🌲
-------------
@bagh_saeb
Telegram
بیدل دهلوی
صوت شرح غزليات بیدل از استاد محمد کاظم کاظمی در کانال
https://tttttt.me/shabibabidel
https://tttttt.me/shabibabidel