@asheghanehaye_fatima
به هوش که اومدم خودم را کاملا بی کس حس کردم. بلافاصله از پرستار پرسیدم که پسره یا دختره؟ وقتی بهم گفت دختره سرم رو برگردوندم و زدم زیر گریه.
گفتم خیلی خب، خوشحالم که دختره. امیدوارم که خُل باشه. واسه ی این که بهترین چیزی که یک دختر تو این دنیا می تونه باش ، همینه، یک خُل خوشگل...
#اف_اسکات_فیتز_جرالد
از رمان #گتسبی_بزرگ
ترجمه #کریم_امامی
به هوش که اومدم خودم را کاملا بی کس حس کردم. بلافاصله از پرستار پرسیدم که پسره یا دختره؟ وقتی بهم گفت دختره سرم رو برگردوندم و زدم زیر گریه.
گفتم خیلی خب، خوشحالم که دختره. امیدوارم که خُل باشه. واسه ی این که بهترین چیزی که یک دختر تو این دنیا می تونه باش ، همینه، یک خُل خوشگل...
#اف_اسکات_فیتز_جرالد
از رمان #گتسبی_بزرگ
ترجمه #کریم_امامی
.
دیزی : تو که میدونی نمیتونیم باهم باشیم، چرا نمیری؟!
گتسبی : میترسم....
دیزی : از چی میترسی ؟!
گتسبی : از جداییت! جدا شدن ازت مثل پریدن از یه ساختمون 8 طبقه است. شاید زمین بخورم و نمیرم، اما هنوز به زمین نرسیده، از ترس مردن، میمیرم...
#اسکات_فیتز_جرالد
از کتاب #گتسبی_بزرگ
@asheghanehaye_fatima
دیزی : تو که میدونی نمیتونیم باهم باشیم، چرا نمیری؟!
گتسبی : میترسم....
دیزی : از چی میترسی ؟!
گتسبی : از جداییت! جدا شدن ازت مثل پریدن از یه ساختمون 8 طبقه است. شاید زمین بخورم و نمیرم، اما هنوز به زمین نرسیده، از ترس مردن، میمیرم...
#اسکات_فیتز_جرالد
از کتاب #گتسبی_بزرگ
@asheghanehaye_fatima