@asheghanehaye_fatima
✍ بیش تر روز را در یکی از اتاق ها و گاهی در راهرو می نشست _در هر مکانی که ابرهای تیره اندود بر او هجوم می آوردند_ و بر این یا آن نکته ی زندگی زناشویی اش را تامل می کرد. به نظرش می رسید که او همیشه بی وفا بوده است و حالا آن لکه های قرمز، آثار بوسه های قرمز چسبناک را روی دستمال جیبی شوهرش دیده بود به یاد می آورد و درک می کرد...
#خنده_در_تاریکی
#ولادیمیر_ناباکوف
✍ بیش تر روز را در یکی از اتاق ها و گاهی در راهرو می نشست _در هر مکانی که ابرهای تیره اندود بر او هجوم می آوردند_ و بر این یا آن نکته ی زندگی زناشویی اش را تامل می کرد. به نظرش می رسید که او همیشه بی وفا بوده است و حالا آن لکه های قرمز، آثار بوسه های قرمز چسبناک را روی دستمال جیبی شوهرش دیده بود به یاد می آورد و درک می کرد...
#خنده_در_تاریکی
#ولادیمیر_ناباکوف
@asheghanehaye_fatima
من
سرگردان نشیب هاى زندگى سنگی
در لحظه هاى تلخ
نقش تو رابر شعرى ناب و پرشور می دیدم
اینک در بیدارى، تو سبک بال آمدى
و خرافه باورانه در خاطرم مانده است
که آینه ها،آمدنت را چه درست پیش گویى كرده بودند !
#ولادیمیر_ناباکوف
من
سرگردان نشیب هاى زندگى سنگی
در لحظه هاى تلخ
نقش تو رابر شعرى ناب و پرشور می دیدم
اینک در بیدارى، تو سبک بال آمدى
و خرافه باورانه در خاطرم مانده است
که آینه ها،آمدنت را چه درست پیش گویى كرده بودند !
#ولادیمیر_ناباکوف
من وجود ندارم...
هزاران آینه اما هستند که مرا منعکس می کنند
با هر آشنایی تازه، جمعیت اشباحی که به من می مانند، فزونی می یابد
این اشباح جایی می زیند...
جایی تکثیر می شوند
من، خود
_به تنهایی_
وجود ندارم....
#ولادیمیر_ناباکوف
@asheghanehaye_fatima
هزاران آینه اما هستند که مرا منعکس می کنند
با هر آشنایی تازه، جمعیت اشباحی که به من می مانند، فزونی می یابد
این اشباح جایی می زیند...
جایی تکثیر می شوند
من، خود
_به تنهایی_
وجود ندارم....
#ولادیمیر_ناباکوف
@asheghanehaye_fatima
@asheghabehaye_fatima
شعر
خود به زمانی آغاز گشت
که کودک غارنشین
دوان
دوان
از میان علفهای بلند
به مغاره برگشت
و فریاد کشید:
«گرگ! گرگ!»
و گرگی در کار نبود.
#ولادیمیر_ناباکوف | Vladimir Nabokov | روسیه-آمریکا، ۱۹۷۷-۱۸۹۹ |
برگردان: #منصور_اوجی
شعر
خود به زمانی آغاز گشت
که کودک غارنشین
دوان
دوان
از میان علفهای بلند
به مغاره برگشت
و فریاد کشید:
«گرگ! گرگ!»
و گرگی در کار نبود.
#ولادیمیر_ناباکوف | Vladimir Nabokov | روسیه-آمریکا، ۱۹۷۷-۱۸۹۹ |
برگردان: #منصور_اوجی
عاشقش بودم.
عشق در نگاه اول بود و در نگاه آخر و در هر نگاهی در این میان ...
#ولادیمیر_ناباکوف
@asheghanehaye_fatima
عشق در نگاه اول بود و در نگاه آخر و در هر نگاهی در این میان ...
#ولادیمیر_ناباکوف
@asheghanehaye_fatima
بله
به تو احتیاج دارم قصهی پریان من. زیرا تو تنها کسی هستی که میتوانم درموردِ رنگ یک ابر با تو صحبت کنم، از نغمهی اندیشهای....
🖊 #ولادیمیر_ناباکوف
نخستین نامه به ورا
@asheghanehaye_fatima
بله
به تو احتیاج دارم قصهی پریان من. زیرا تو تنها کسی هستی که میتوانم درموردِ رنگ یک ابر با تو صحبت کنم، از نغمهی اندیشهای....
🖊 #ولادیمیر_ناباکوف
نخستین نامه به ورا
@asheghanehaye_fatima