عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima

من از بهار،
من از بهار نمی آیم
و تو
سکوت صبحدمت را چه کس شکسته که بیدی
درون دست تو می لرزد؟
و من به یاد که افتاده ام
که از بهار
نمی آیم؟
شراع هفت گل سرخ در سپیده طلوع کرد
و قلب مرد بناگاهِ باغِ باغهای جهان شد
تو بساط زمستان
غریو را نشنیدی!
چه فاصله است مسافت
میان لحظه ی میلاد و
دیده بستن و
مردن؟
چه فاصله است بر این خاک؟

#منصور_اوجی
#چه_فاصله_است_بر_این_خاک
صبح و شبی سیاه
مجموعِ این دو، چشم تو!
این وصف چشم توست:
باغی درست سوخته در کهکشان برف!


●■شاعر: #منصور_اوجی

@asheghanehaye_fatima
@asheghabehaye_fatima



شعر
خود به زمانی آغاز گشت
که کودک غارنشین
دوان
دوان
از میان علف‌های بلند
به مغاره برگشت
و فریاد کشید:
«گرگ! گرگ!»

و گرگی در کار نبود.




#ولادیمیر_ناباکوف | Vladimir Nabokov | روسیه-آمریکا، ۱۹۷۷-۱۸۹۹ |
برگردان: #منصور_اوجی
گفتم تو را بخوانم
کز صبح بگذریم
باران چنان گرفت که خورشید پیر شد
در انتظار تو
اینک من، آه... من
مردی هزار ساله کنار دریچه‌ها...

#منصور_اوجی

@asheghanehaye_fatima
چه می‌نویسم نمی‌دانم،
همین‌قدر می‌دانم
تو،
تو،
تو،
قسمتی از دریچه‌ گشوده به روی خوبی‌ها هستی
که در دسترس من
در مقابل چشمان من
قرار گرفته‌ای
و چه عزیز هستی...

بیشتر چیزی ندارم
که بگویم که:
«سکوت با هزار زبان در سخن است»

خدانگهدارت...


#سیمین_بهبهانی
(نامه از سیمین بهبهانی به #منصور_اوجی از کتابِ«یکصد و ده نامه از دو سیمین»)


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دست هایت به گوارایی انگور و سرود
چه لطیف است و بزرگ:
به دو دستان تو عاشق بودن
و چه زیباست گذر کردن از کوچه ی لطف.
غم من از غم شب های سیاه ست
که نمی رویاند
به دو دستان نحیفم ایمان
و تو دستانت سرشارترین ایمان هاست
چه گواراست به دستان پر ایمان تو عاشق بودن.
عسل از چشم تو شیرین تر نیست
و سپاسی ست به نور:
به دو چشمان تو عاشق بودن
و چه زیباست گذر کردن از کوچه ی صبح
شب دگر نیست تهی از مهتاب
و دل من دگر از تاریکی،
به هراس اندر نیست.
 
آب و آئینه به زیبایی لبخند تو نیست
چه لطیف است و اصیل:
به دو لب های تو، عاشق بودن
و سفر کردن در کوچه ی نور
تا افق های سرود
تا افق های شراب
و در آئینه و آب
با تو پیوستن و از خویش گذر کردن
و در آئینه و آب
از تو باز آمدن و با تو یکی گشتن
و زخمخانه ی لب های تو نوشیدن
و به خود برگشتن.
دلم از گریه پراست
و تو لب هات سرودی جاوید
و به زیبایی این آیه سرودی نیست:
که جهانی لطف است
به سراپای تو عاشق بودن.

#منصور_اوجی

@asheghanehaye_fatima
.

«چه می‌نویسم نمی‌دانم، همین‌قدر می‌دانم تو، تو، تو، قسمتی از دریچه‌ گشوده به روی خوبی‌ها هستی که در دسترس من در مقابل چشمان من قرار گرفته‌ای و چه عزیز هستی...
بیشتر چیزی ندارم که بگویم که: «سکوت با هزار زبان در سخن است» خدانگهدارت.»


نامه از #سیمین_بهبهانی به #منصور_اوجی از کتابِ«یکصد و ده نامه از دو سیمین»


@asheghanehaye_fatima