@asheghanehaye_fatima
من به سرعت آبتنی کردم.آب خیلی گرم بود،اما من از آن لذت میبردم زیرا حس میکردم که خون به سرعت در تمام بدنم میدود.کاری که از هرچیز بیشتر دوست داشتم این بود که به سرم صابون بزنم،چون از کف صابون زیاد خوشم میآمد؛از کف سفید و لطیف.وقتی ماریا از بالا آب روی سرم میریخت،من چشمهایم را میبستم:از این کار هم خیلی خوشم میآمد،چون غلغلکم میآمد و دلم میخواست بخندم.بعدش،وقتی ماریا مرا در حولهای میپیچید و تنم را با آن میمالید،باز لذت میبردم و موهای کوتاه من نرم و ژولیده میشد.وقتی در آیینه نگاه میکردم،باز هم دلم میخواست بخندم؛چون سرم با آن موهای ژولیده به سر «شانه بسر» شباهت پیدا میکرد.آه خدایا،من چرا آنقدر زشت بودم؟ و حتما آدمهای دیگر هم وقتی به من نگاه میکردند همین احساس به آنها دست میداد.فکر کردم که :«لااقل نین که نمیتواند مرا ببیند،این است که شاید خیال بکند که من خوشگلم!» اما این فکر هم دل مرا تسکین نمیداد،چون هر چه بیشتر در بارهاش فکر کردم،میدیدم که نابینایی نین خودش حقیقت وحشتناکتری است.
❑ پولینا چشم و چراغ کوهپایه ■ آناماریا ماتوته ■ ترجمه: #محمد_قاضی
#آناماریا_ماتوته
#کتاب_خوانی
من به سرعت آبتنی کردم.آب خیلی گرم بود،اما من از آن لذت میبردم زیرا حس میکردم که خون به سرعت در تمام بدنم میدود.کاری که از هرچیز بیشتر دوست داشتم این بود که به سرم صابون بزنم،چون از کف صابون زیاد خوشم میآمد؛از کف سفید و لطیف.وقتی ماریا از بالا آب روی سرم میریخت،من چشمهایم را میبستم:از این کار هم خیلی خوشم میآمد،چون غلغلکم میآمد و دلم میخواست بخندم.بعدش،وقتی ماریا مرا در حولهای میپیچید و تنم را با آن میمالید،باز لذت میبردم و موهای کوتاه من نرم و ژولیده میشد.وقتی در آیینه نگاه میکردم،باز هم دلم میخواست بخندم؛چون سرم با آن موهای ژولیده به سر «شانه بسر» شباهت پیدا میکرد.آه خدایا،من چرا آنقدر زشت بودم؟ و حتما آدمهای دیگر هم وقتی به من نگاه میکردند همین احساس به آنها دست میداد.فکر کردم که :«لااقل نین که نمیتواند مرا ببیند،این است که شاید خیال بکند که من خوشگلم!» اما این فکر هم دل مرا تسکین نمیداد،چون هر چه بیشتر در بارهاش فکر کردم،میدیدم که نابینایی نین خودش حقیقت وحشتناکتری است.
❑ پولینا چشم و چراغ کوهپایه ■ آناماریا ماتوته ■ ترجمه: #محمد_قاضی
#آناماریا_ماتوته
#کتاب_خوانی