چگونه آن گل سرخ
که روی قلبات سنجاق کردهای
جان سالم به در میبرد؟
تا بهحال، گلی را ندیده بودم
روییده بر یک آتشفشان...
○●شاعر: #گوستاوو_آدولفو_بکر | اسپانیا●۱۸۷۰-۱۸۳۶ |Gustavo Adolfo Bécquer |
○●برگردان: #محمدرضا_فلاح | #حسین_نصیری
@asheghanehaye_fatima
که روی قلبات سنجاق کردهای
جان سالم به در میبرد؟
تا بهحال، گلی را ندیده بودم
روییده بر یک آتشفشان...
○●شاعر: #گوستاوو_آدولفو_بکر | اسپانیا●۱۸۷۰-۱۸۳۶ |Gustavo Adolfo Bécquer |
○●برگردان: #محمدرضا_فلاح | #حسین_نصیری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دوستات دارم
چنان دریا که طلوعاش را
و چنان نارسیس که سوسو و سردی آبهای خیال را.
چون ستارگان، که ماهِ نیمه را
و چون شعر که شاعرش را مُلهَم از خیال میخواهد.
دوستات دارم
چنان شعلهای که شبپره را میکشاند به مرگ
از عشقی کهنه و پژمرده.
و چنان نیزارها که باد را.
دوستات دارم
با تمام ارادهام
و تار به تار روحام
آنسان که رویاهای ساحره را.
بیش از خورشید که خود را
بیش از عیش که خویش را
و بیش از حیات و نشاطِ بهار...
■●شاعر: #میرا_لخویتسکایا
■●برگردان: #محمدرضا_فلاح | #حسین_نصیری
دوستات دارم
چنان دریا که طلوعاش را
و چنان نارسیس که سوسو و سردی آبهای خیال را.
چون ستارگان، که ماهِ نیمه را
و چون شعر که شاعرش را مُلهَم از خیال میخواهد.
دوستات دارم
چنان شعلهای که شبپره را میکشاند به مرگ
از عشقی کهنه و پژمرده.
و چنان نیزارها که باد را.
دوستات دارم
با تمام ارادهام
و تار به تار روحام
آنسان که رویاهای ساحره را.
بیش از خورشید که خود را
بیش از عیش که خویش را
و بیش از حیات و نشاطِ بهار...
■●شاعر: #میرا_لخویتسکایا
■●برگردان: #محمدرضا_فلاح | #حسین_نصیری
@asheghanehaye_fatima
آبی رنگ چشمهای توست...
و آن زمان که لبخند میزنی
زلال ظریف آن، تابش لرزان صبح را
به خاطرم میآورد؛
آن هنگام که خورشید به دریا میافتد...
آبی رنگ چشمهای توست...
و آن زمان که گریه میکنی
اشکهای تابانات
همچون جواهراتی زیبا
خودنمایی میکنند
وقتی بیاختیار میخزند
مثل قطرات شبنم بهروی بنفشهها...
آبی رنگ چشمهای توست...
و آن زمان که به تماشایشان مینشینم
افکار، چون پرتوهای نور منعکس میشوند
گویی که در ژرفای شب
ستارگان گمشدهی آبی میدرخشند...
■●شاعر: #گوستاوو_آدولفو_بکر | Gustavo Adolfo Bécquer | اسپانیا ● ۱۸۷۰-۱۸۳۶ |
■●برگردان: #محمدرضا_فلاح | #حسین_نصیری
آبی رنگ چشمهای توست...
و آن زمان که لبخند میزنی
زلال ظریف آن، تابش لرزان صبح را
به خاطرم میآورد؛
آن هنگام که خورشید به دریا میافتد...
آبی رنگ چشمهای توست...
و آن زمان که گریه میکنی
اشکهای تابانات
همچون جواهراتی زیبا
خودنمایی میکنند
وقتی بیاختیار میخزند
مثل قطرات شبنم بهروی بنفشهها...
آبی رنگ چشمهای توست...
و آن زمان که به تماشایشان مینشینم
افکار، چون پرتوهای نور منعکس میشوند
گویی که در ژرفای شب
ستارگان گمشدهی آبی میدرخشند...
■●شاعر: #گوستاوو_آدولفو_بکر | Gustavo Adolfo Bécquer | اسپانیا ● ۱۸۷۰-۱۸۳۶ |
■●برگردان: #محمدرضا_فلاح | #حسین_نصیری
@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم
چنان دریا که طلوعش را
و چنان نارسیس که سوسو و سردی آبهای خیال را.
چون ستارگان، که ماهِ نیمه را
و چون شعر که شاعرش را مُلهَم از خیال میخواهد.
دوستت دارم
چنان شعلهای که شبپره را میکشاند به مرگ
از عشقی کهنه و پژمرده.
و چنان نیزارها که باد را.
دوستت دارم
با تمام ارادهام
و تار به تار روحم
آنسان که رؤیاهای ساحره را.
بیش از خورشید که خود را
بیش از عیش که خویش را
و بیش از حیات و نشاطِ بهار...
#میرا_لخویتسکایا
برگردان: #محمدرضا_فلاح | #حسین_نصیری
@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم
چنان دریا که طلوعش را
و چنان نارسیس که سوسو و سردی آبهای خیال را.
چون ستارگان، که ماهِ نیمه را
و چون شعر که شاعرش را مُلهَم از خیال میخواهد.
دوستت دارم
چنان شعلهای که شبپره را میکشاند به مرگ
از عشقی کهنه و پژمرده.
و چنان نیزارها که باد را.
دوستت دارم
با تمام ارادهام
و تار به تار روحم
آنسان که رؤیاهای ساحره را.
بیش از خورشید که خود را
بیش از عیش که خویش را
و بیش از حیات و نشاطِ بهار...
#میرا_لخویتسکایا
برگردان: #محمدرضا_فلاح | #حسین_نصیری
@asheghanehaye_fatima