به من بگو
کسی چهگونه میتواند به خاطرِ عشق
خودش را به کشتن بدهد؟
و بعد چهگونه میتواند دریا به دریا بیندیشد؟
و سپس چهگونه میتواند عشق بورزد؟
تو علاقهیی نداری:
نه به زیبایی
نه به زشتی
که از اینها بزرگتری
و در هر «شدن»
- از گندم تا شعلهی آتش -
حضور داری
تو این را از ظاهرِ شب حس میکنی:
وقتی به تو میاندیشم
آنچنان گرفتارِ اندوهام
که میخندم به تمامیِ عشقهای روی زمین.
#فاضیل_هوسنو_داعلارجا
@asheghanehaye_fatima
کسی چهگونه میتواند به خاطرِ عشق
خودش را به کشتن بدهد؟
و بعد چهگونه میتواند دریا به دریا بیندیشد؟
و سپس چهگونه میتواند عشق بورزد؟
تو علاقهیی نداری:
نه به زیبایی
نه به زشتی
که از اینها بزرگتری
و در هر «شدن»
- از گندم تا شعلهی آتش -
حضور داری
تو این را از ظاهرِ شب حس میکنی:
وقتی به تو میاندیشم
آنچنان گرفتارِ اندوهام
که میخندم به تمامیِ عشقهای روی زمین.
#فاضیل_هوسنو_داعلارجا
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■ایکاش بتوانم انتظار بکشم
تنها نه اینکه تو را ببینم
که ایکاش رؤیای تو را از گل بیاکنم
هم آفتاب میداند و هم ماه
ایکاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.
در دورهیی که قلب را عشق لقب میدهند
چه طلسمی در این باغ وجود دارد
تابستانِ تو در دشت و صحرا
و زمستانِ تو در کوه میگذرد
ایکاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.
اگر مرگ در چشمهای من رنگ ببازد
اگر ضمیرِ من از سطرهای شعر پر شود
و اگر نه روز باقی بمانَد نه سال
ایکاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.
#فاضیل_هوسنو_داعلارجا | #فاضل_حسنی_داغلارجا | Fazıl Hüsnü Dağlarca | ترکیه، ۲۰۰۸-۱۹۱۴ |
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📗●از کتاب: #عاشقانههای_زمینی |
نشر: #سرزمین_اهورایی | چ اول ۱۳۹۸ |
■ایکاش بتوانم انتظار بکشم
تنها نه اینکه تو را ببینم
که ایکاش رؤیای تو را از گل بیاکنم
هم آفتاب میداند و هم ماه
ایکاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.
در دورهیی که قلب را عشق لقب میدهند
چه طلسمی در این باغ وجود دارد
تابستانِ تو در دشت و صحرا
و زمستانِ تو در کوه میگذرد
ایکاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.
اگر مرگ در چشمهای من رنگ ببازد
اگر ضمیرِ من از سطرهای شعر پر شود
و اگر نه روز باقی بمانَد نه سال
ایکاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.
#فاضیل_هوسنو_داعلارجا | #فاضل_حسنی_داغلارجا | Fazıl Hüsnü Dağlarca | ترکیه، ۲۰۰۸-۱۹۱۴ |
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📗●از کتاب: #عاشقانههای_زمینی |
نشر: #سرزمین_اهورایی | چ اول ۱۳۹۸ |
هنگامی که جدا میشدیم
گفتی: به من میندیش
من که نمیاندیشم!
اندیشههای من پیشِ تو ماندهاند!
Beni düşünme dedindi ayrılırken. Düşünmüyorum ki,
düşüncem sende kalmış!
#فاضیل_هوسنو_داعلارجا | #فاضل_حسنی_داغلارجا | Fazıl Hüsnü Dağlarca | ترکیه، ۲۰۰۸-۱۹۱۴ |
برگردان #ابوالفضل_پاشا
@asheghanehaye_fatima
گفتی: به من میندیش
من که نمیاندیشم!
اندیشههای من پیشِ تو ماندهاند!
Beni düşünme dedindi ayrılırken. Düşünmüyorum ki,
düşüncem sende kalmış!
#فاضیل_هوسنو_داعلارجا | #فاضل_حسنی_داغلارجا | Fazıl Hüsnü Dağlarca | ترکیه، ۲۰۰۸-۱۹۱۴ |
برگردان #ابوالفضل_پاشا
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■مدیترانه دردمند بود (۱۱)
چیزی برای پنهان کردن،
دریا چنین چیزی دارد.
یک عده میگویند:
آن چیز همان دوست داشتن است
و عدهی دیگری میگویند:
از یاد رفتن.
بسیار خوب!
اما چرا عظمتِ تاریکی
در چنین شبی از ماهِ اوت
پیوسته هوایی سرد میپراکَنَد؟
هنگامی که جدا میشدیم
گفتی: به من میندیش
من که نمیاندیشم!
اندیشههای من پیشِ تو ماندهاند!
#فاضیل_هوسنو_داعلارجا
برگردان #ابوالفضل_پاشا
📕●به نقل از کتاب: #عاشقانههای_زمینی
| نشر #سرزمین_اهورایی | چ اول ۱۳۹۸ |
■مدیترانه دردمند بود (۱۱)
چیزی برای پنهان کردن،
دریا چنین چیزی دارد.
یک عده میگویند:
آن چیز همان دوست داشتن است
و عدهی دیگری میگویند:
از یاد رفتن.
بسیار خوب!
اما چرا عظمتِ تاریکی
در چنین شبی از ماهِ اوت
پیوسته هوایی سرد میپراکَنَد؟
هنگامی که جدا میشدیم
گفتی: به من میندیش
من که نمیاندیشم!
اندیشههای من پیشِ تو ماندهاند!
#فاضیل_هوسنو_داعلارجا
برگردان #ابوالفضل_پاشا
📕●به نقل از کتاب: #عاشقانههای_زمینی
| نشر #سرزمین_اهورایی | چ اول ۱۳۹۸ |
تو را
تو را آنقدر طولانی دوست دارم
که گویی یا در ازل زادهام
یا هرگز نخواهم مرد
#فاضیل_هوسنو_داعلارجا
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تو را آنقدر طولانی دوست دارم
که گویی یا در ازل زادهام
یا هرگز نخواهم مرد
#فاضیل_هوسنو_داعلارجا
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima