@asheghanehaye_fatima
کار همیشگی من است ... در این شهرکه زندگی کنی ، در این شهر، #زن که باشی ، در این شهرکه بزرگ شده باشی... تن به عادت های این شهر که داده باشی ... کار همیشگی ات می شود ...
پوشیدن همان لباس همیشگی ، صبح به صبح قبل از بیرون رفتن از خانه ... هوا گرم باشد یا سرد فرقی ندارد ... من همان لباس همیشگی ام را می پوشم . توی مدرسه ، توی دانشگاه ، توی خیابان ، سر کار ، خرید ، کافی شاپ ، رستوران ، سینما ، سفر ، کوه ... هرجا که میروم همان لباس را میپوشم ... هرچند سبک و سیاقش دهها سال است از رده خارج شده ، که پوسیدگی سرآستین هایش ، تمام #زنانگی ام را نخ نما میکند وچرک تاب شانه هایش آنگونه ست که مردم آن را از قناعتم میدانند
... این قناعت از آن ارزش های اخلاقی ست که احساس میکنم تحمیلم کرده اند ...
تمام تنم بوی خستگی می دهد ، وقتی لباسِ کهنه ام را می پوشم و سرم ، آنچنان به زیر می افتد که استخوان چانه ام میچسبد بر پهنه ی امتداد سینه ام ... و مردم اینگونه مرا نجیب میخوانند بی آنکه ترغیبم کنند سر بالا بگیرم ... سر به زیر بودن ، صفت برجسته ای ست دراین شهر، که اگر سرت را بالا بگیری سربه هوا می خوانندت ...
... زیپ یقه ام را تا آخر بالا می کشم و با لچکی سرم را میبندم ، آنقدر که گوشهایم را بپوشاند ... آنقدر که از نگاه هرزه ی شهر ، درونش کز کنم و خیال کنم، پشت تاروپود نازک و پوسیده اش امان گرفته ام ... که این دروغ را هم من باور کنم ، هم آنها زندگیش کنند...
...
هر روز غروب می روم روی پلاکاردهای شهر مینویسم (برابری حقوق ) و بعد دست هایم را در جیبم فرو میکنم و لیست آرزوهایم را بیرون می آورم و ده باره از سر میخوانمشان ... بعد دوباره کاغذ را تا میکنم و میگذارم در جیبم تا روزی که شاید وقتش برسد ... و بعد دست هایم را در هم قفل میکنم تا مبادا دراز شود به سوی خواهشی و اینگونه هر روز برای خودم خط میکشم و یادم می رود که حقوق نابرابر یعنی ، خودت حقی را از خودت گرفته باشی... و یا حقی اضافه به دیگران بخشیده باشی ...
شب که میشود برمیگردم خانه و لباسم را درمی آورم و غبارش را میتکانم و از بالای خط تا ، آویزانش میکنم روی همان آویز که در سه کنج دیوار ایستاده ... تا صبح فردا دوباره بر تن کنمش ...
این کار همیشگی من است ...
#هیلا_صدیقی
کار همیشگی من است ... در این شهرکه زندگی کنی ، در این شهر، #زن که باشی ، در این شهرکه بزرگ شده باشی... تن به عادت های این شهر که داده باشی ... کار همیشگی ات می شود ...
پوشیدن همان لباس همیشگی ، صبح به صبح قبل از بیرون رفتن از خانه ... هوا گرم باشد یا سرد فرقی ندارد ... من همان لباس همیشگی ام را می پوشم . توی مدرسه ، توی دانشگاه ، توی خیابان ، سر کار ، خرید ، کافی شاپ ، رستوران ، سینما ، سفر ، کوه ... هرجا که میروم همان لباس را میپوشم ... هرچند سبک و سیاقش دهها سال است از رده خارج شده ، که پوسیدگی سرآستین هایش ، تمام #زنانگی ام را نخ نما میکند وچرک تاب شانه هایش آنگونه ست که مردم آن را از قناعتم میدانند
... این قناعت از آن ارزش های اخلاقی ست که احساس میکنم تحمیلم کرده اند ...
تمام تنم بوی خستگی می دهد ، وقتی لباسِ کهنه ام را می پوشم و سرم ، آنچنان به زیر می افتد که استخوان چانه ام میچسبد بر پهنه ی امتداد سینه ام ... و مردم اینگونه مرا نجیب میخوانند بی آنکه ترغیبم کنند سر بالا بگیرم ... سر به زیر بودن ، صفت برجسته ای ست دراین شهر، که اگر سرت را بالا بگیری سربه هوا می خوانندت ...
... زیپ یقه ام را تا آخر بالا می کشم و با لچکی سرم را میبندم ، آنقدر که گوشهایم را بپوشاند ... آنقدر که از نگاه هرزه ی شهر ، درونش کز کنم و خیال کنم، پشت تاروپود نازک و پوسیده اش امان گرفته ام ... که این دروغ را هم من باور کنم ، هم آنها زندگیش کنند...
...
هر روز غروب می روم روی پلاکاردهای شهر مینویسم (برابری حقوق ) و بعد دست هایم را در جیبم فرو میکنم و لیست آرزوهایم را بیرون می آورم و ده باره از سر میخوانمشان ... بعد دوباره کاغذ را تا میکنم و میگذارم در جیبم تا روزی که شاید وقتش برسد ... و بعد دست هایم را در هم قفل میکنم تا مبادا دراز شود به سوی خواهشی و اینگونه هر روز برای خودم خط میکشم و یادم می رود که حقوق نابرابر یعنی ، خودت حقی را از خودت گرفته باشی... و یا حقی اضافه به دیگران بخشیده باشی ...
شب که میشود برمیگردم خانه و لباسم را درمی آورم و غبارش را میتکانم و از بالای خط تا ، آویزانش میکنم روی همان آویز که در سه کنج دیوار ایستاده ... تا صبح فردا دوباره بر تن کنمش ...
این کار همیشگی من است ...
#هیلا_صدیقی
@asheghanehaye_fatima
#زن که باشی، احساساتت که فوران کند،
می روی سراغ ظرف ها، قابلمه ها را می سابی، موهایت را سشوار می کشی، ماتیک پر رنگی به لب هایت می مالی و در نهایت ناخن هایت را مانیکور می کنی و می روی دو خط شعر از کتابی می خوانی.
و نمی دانی احساسات که فوران کند، باید از یک جایی هم سر ریز شود دیگر ...
📖 #من_از_چهل_سالگی_میترسم
#شیما_سبحانی
#زن که باشی، احساساتت که فوران کند،
می روی سراغ ظرف ها، قابلمه ها را می سابی، موهایت را سشوار می کشی، ماتیک پر رنگی به لب هایت می مالی و در نهایت ناخن هایت را مانیکور می کنی و می روی دو خط شعر از کتابی می خوانی.
و نمی دانی احساسات که فوران کند، باید از یک جایی هم سر ریز شود دیگر ...
📖 #من_از_چهل_سالگی_میترسم
#شیما_سبحانی
@asheghanehaye_fatima
#زن که باشی،
به عشق آفتابگردان ها
شک خواهی کرد ...!
دیوانه ها چه احمقانه
آفتاب را میان خودشان
تقسیم می کنند ...!
#رویا_فخاریان
#زن که باشی،
به عشق آفتابگردان ها
شک خواهی کرد ...!
دیوانه ها چه احمقانه
آفتاب را میان خودشان
تقسیم می کنند ...!
#رویا_فخاریان
@asheghanehaye_fatima
#زن که باشی
به عشق آفتابگردان ها
شک خواهی کرد
دیوانه ها
چه احمقانه
آفتاب را
میان خودشان
تقسیم می کنند...!
#رویا_فخاریان
#زن که باشی
به عشق آفتابگردان ها
شک خواهی کرد
دیوانه ها
چه احمقانه
آفتاب را
میان خودشان
تقسیم می کنند...!
#رویا_فخاریان
﹏﹏﹏•🌻•﹏﹏﹏
#زن_که_باشی
به عشق آفتابگردان ها
شک خواهی کرد!
دیوانه ها چه احمقانه
آفتاب را میان خودشان
تقسیم می کنند...
#رویا_فخاریان
@asheghanehaye_fatima
﹏﹏﹏•🌻•﹏﹏﹏
#زن_که_باشی
به عشق آفتابگردان ها
شک خواهی کرد!
دیوانه ها چه احمقانه
آفتاب را میان خودشان
تقسیم می کنند...
#رویا_فخاریان
@asheghanehaye_fatima
﹏﹏﹏•🌻•﹏﹏﹏