عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima


کار همیشگی من است ... در این شهرکه زندگی کنی ، در این شهر، #زن که باشی ، در این شهرکه بزرگ شده باشی... تن به عادت های این شهر که داده باشی ... کار همیشگی ات می شود ...
پوشیدن همان لباس همیشگی ، صبح به صبح قبل از بیرون رفتن از خانه ... هوا گرم باشد یا سرد فرقی ندارد ... من همان لباس همیشگی ام را می پوشم . توی مدرسه ، توی دانشگاه ، توی خیابان ، سر کار ، خرید ، کافی شاپ ، رستوران ، سینما ، سفر ، کوه ... هرجا که میروم همان لباس را میپوشم ... هرچند سبک و سیاقش دهها سال است از رده خارج شده ، که پوسیدگی سرآستین هایش ، تمام #زنانگی ام را نخ نما میکند وچرک تاب شانه هایش آنگونه ست که مردم آن را از قناعتم میدانند
... این قناعت از آن ارزش های اخلاقی ست که احساس میکنم تحمیلم کرده اند ...
تمام تنم بوی خستگی می دهد ، وقتی لباسِ کهنه ام را می پوشم و سرم ، آنچنان به زیر می افتد که استخوان چانه ام میچسبد بر پهنه ی امتداد سینه ام ... و مردم اینگونه مرا نجیب میخوانند بی آنکه ترغیبم کنند سر بالا بگیرم ... سر به زیر بودن ، صفت برجسته ای ست دراین شهر، که اگر سرت را بالا بگیری سربه هوا می خوانندت ...
... زیپ یقه ام را تا آخر بالا می کشم و با لچکی سرم را میبندم ، آنقدر که گوشهایم را بپوشاند ... آنقدر که از نگاه هرزه ی شهر ، درونش کز کنم و خیال کنم، پشت تاروپود نازک و پوسیده اش امان گرفته ام ... که این دروغ را هم من باور کنم ، هم آنها زندگیش کنند...
...
هر روز غروب می روم روی پلاکاردهای شهر مینویسم (برابری حقوق ) و بعد دست هایم را در جیبم فرو میکنم و لیست آرزوهایم را بیرون می آورم و ده باره از سر میخوانمشان ... بعد دوباره کاغذ را تا میکنم و میگذارم در جیبم تا روزی که شاید وقتش برسد ... و بعد دست هایم را در هم قفل میکنم تا مبادا دراز شود به سوی خواهشی و اینگونه هر روز برای خودم خط میکشم و یادم می رود که حقوق نابرابر یعنی ، خودت حقی را از خودت گرفته باشی... و یا حقی اضافه به دیگران بخشیده باشی ...

شب که میشود برمیگردم خانه و لباسم را درمی آورم و غبارش را میتکانم و از بالای خط تا ، آویزانش میکنم روی همان آویز که در سه کنج دیوار ایستاده ... تا صبح فردا دوباره بر تن کنمش ...
این کار همیشگی من است ...


#هیلا_صدیقی
@asheghanehaye_fatima


یکبار برایم نوشتی دوستت دارم ...
من هزار بار خواندمش ...
هزار بار ضربان قلبم بالا گرفت ...
هزار بار نفس در سینه ام برید ...
هزار بار در وجودم ریشه کرد ...
انگار که هزار بار شنیده ام

انگار که هزار بار نوشته ای ...


یکبار در آغوشت کشیدم ...
هزار بار خوابش را دیدم ...
هزار بار تب کردم ...
هزار بار آرام گرفتم

انگار که هزار بار در آغوشم بوده ای ...

تو یکبار دروغ گفتی ...
من دروغت را هزار بار تکرار کردم ... هزار بار رویا ساختم ...
هزار بار باور کردم

انگار خانه ام را روی آب ساخته باشم ...

تو یکبارنبودی ...
من هزاربار دنبالت گشتم ...
هزار بار خاموش بودی ...
هزار بار به در بسته خوردم ...
هزار بار دلم گرفت

انگار که تمام هزارانم را باخته باشم ...

و اما یکباره در دلم فرو ریختی و من که تو را هزار بار زندگی کرده بودم هزار بار مردم ...

تو همیشه همان یک بودی ، یک دوستی ، یک تب ، یک رابطه ، یک تجربه ...
و این من بودم که از یک ، هزار ساخته بودم ...


#هیلا_صدیقی
@asheghanehaye_fatima



خانه ات را باد برد 

تو هنوزم نگرانِ وزشِ باد، در موی منی ؟ 
مسخِ افیونیِ افسانه ی اصحابِ کدامین غاری ؟ 
در کدامین خوابی ؟ 
خواب در چشمِ تو ویرانیِ صد طایفه است... 
تشتِ رسواییِ دزدانِ امارت افتاد 
تو نگهدار ، هنوزم دو سرِ شالِ مرا


پشتِ این پرده ی پوسیده ، تو در خوابی و من 
با همین زلفکِ ممنوعه ی خود 
نردبانی به بلندای سحر میبافم 
تا برآرم خورشید
و تو در خوابی و آب
از سرت می گذرد

و ندیدی هرگز 
توی جنگل ، کاج را 
شب به شب ، جای سپیدار زدند 
و نبودند پلنگان، وقتی 
که دماوندِ اساطیری را 
از کمر، دار زدند 
و به هر دانه برنجی که به رنج 
بر سرِ سفره ی ما آمده بود 
توی شالیزاران 
آهن و آجر و دیوار زدند 

و تو در خوابی و آب 
تشنه ی هامون شد 
خونِ زاینده برید 
و نفس های شبِ شرجیِ هور 
زیر گِل ، مدفون شد 

خانه ات را باد برد 
تشتِ رسوایی و غارت افتاد 
تو نگهدار به چنگت ، شبِ گیسوی مرا 
تا مبادا شبِ قحطی زده ی سفره ی ما 
مشتِ خالی ترا باز کند 
تا مبادا که ببینند همه خوی ترا
موی مرا

من حجابم 
نه حجابِ تنِ آزاده ی خود 
من حجابِ تنِ یغما زده و خوابِ توام 
پشتِ این پرده ی پوسیده تو در خوابی و من 
با همین زلفکِ ممنوعه ی خود 
نردبانی به بلندای سحر میبافم 
تا برآرم خورشید

#هیلا_صدیقی
@asheghanehaye_fatima


گاهی برای رسیدن به یک آرزو، سالهای زیادی از عمرت را به انتظار مینشینی؛ گاهی به سمت رویاهایت قدم برمیداری، گاهی میدوی، گاهی از پا میفتی و سینه خیز ادامه میدهی، گاهی از هوش میروی و وسط راه پهن زمین می شوی ...
به هوش که می آیی باز به راهت ادامه میدهی و شاید مغروری به این همه پشتکار ...
یک قدم مانده به صبح به بارگاه آرزویت نزدیک میشوی، آنقدر خسته که رمقی در پاهایت نیست ...
ناگهان خدا، درست زمانی که رسیده ای انتخاب دیگری هم پیش پایت می گذارد و راه دیگری هم پیشنهاد میکند ...
تو می مانی و گذشته ات
تو می مانی و دیوانگی
قمار که می کنی، گاهی باید دیوانه باشی ... !
من طعم این دیوانگی را چشیده ام

پیشنهاد او از آرزوی من شیرین تر بود ...


#هیلا_صدیقی
Forwarded from دستیار
.

نه جشن گرفتن ولنتاین نشان از غرب زدگی ست و نه جهانی نشدن سپندارمزگان توطئه ی غربی . تهاجم فرهنگی وقتی اتفاق می افتد که فرهنگی یا سنتی که متعلق به سرزمینی نبوده و مناسبتی با شرایط جغرافیایی و فرهنگی آنجا نداشته از جغرافیا یا فرهنگ دیگری وارد آن سرزمین شود . اما فرهنگ عشق جهانی ست . عشق ورزیدن متعلق به همه جغرافیای جهان و فرهنگ ها و مذهب ها و عرفان های مختلف است . از جایی به جای دیگری و از سرزمینی به سرزمین دیگر فرستاده نشده . اگرچه عشق ورزیدن اکتسابی است اما عاشق شدن ذاتی است . عشق یک صفت خدایی ست. این که یک روز به عنوان روزی مشترک در بین جهانیان ، بهانه ای میشود تا در اوج سالهای جنگ و کینه و ترور و خشونت ، همه جای شهر ، عکس گل و قلب و مهربانی باشد ستودنی و زیباست . من ولنتاین را جشن می گیرم چون همزمان در دنیا همه آنهایی که سفید پوست ، سرخ پوست ، زرد پوست ، و سیاه پوست هستند دارند به همین روز و همین مناسبت لبخند میزنند . من هم لبخند میزنم تا این لبخندها و عشق ها ، تکثیر و تکثیر شوند . و این مانع لبخند زدن و جشن گرفتن در سپندارمذگان نیست .
هرچیزی که خوب باشد میتواند جهانی شود . درست مثل نوروز که زایش و رویش دوباره زمین است و اگر جهانی نشود کوتاهی از ماست .

برای همه شما که عاشق هستید
برای همه شما که به عشق احترام میگذارید
برای همه شما که به دنبال بهانه ای برای پاسداشت عشق میگردید
برای همه شما که مشارکت جهانی در تکثیر مهر و لبخند و آشتی را دارید



#هیلا_صدیقی


@Asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



خانه ات را باد برد 
تو هنوزم نگرانِ وزشِ باد، در موی منی ؟
مسخِ افیونیِ افسانه ی اصحابِ کدامین غاری ؟ 
در کدامین خوابی ؟ 
خواب در چشمِ تو ویرانیِ صد طایفه است...
تشت رسوایی دزدان امارت افتاد ...
تو نگهدار ، هنوزم دو سرِ شالِ مرا....
تو نگهدار به چنگت ، شبِ گیسوی مرا 
تا مبادا شبِ قحطی زده ی سفره ی ما 
مشتِ خالی ترا باز کند 
تا مبادا که ببینند همه
خوی ترا
موی مرا
من حجابم  نه حجابِ تنِ آزاده ی خود 
من حجابِ تنِ یغما زده و خوابِ توام 
پشتِ این پرده ی پوسیده
تو در خوابی و من 
با همین زلفکِ ممنوعه ی خود 
نردبانی به بلندای سحر می بافم 
تا برآرم خورشید...

#هیلا_صدیقی

#حجاب_اجباری🚫
@asheghanehaye_fatima

خانه ات را باد برد

خانه ات را باد برد 

تو هنوزم نگرانِ وزشِ باد، در موی منی !؟ 
مسخِ افيونيِ افسانه ی اصحابِ كدامين غاری ؟ 
در كدامين خوابی ؟ 
خواب در چشمِ تو ويرانيِ صد طايفه است 
تشتِ رسواييِ دزدانِ امارت افتاد 
تو نگهدار ، هنوزم دو سرِ شالِ مرا 
...
پشتِ اين پرده ی پوسيده ، تو در خوابی و من 
با همين زلفكِ ممنوعه ی خود 
نردبانی به بلندای سحر ميبافم 
تا برآرم خورشيد
و تو در خوابی و آب
از سرت می گذرد
... 
و نديدی هرگز 
توي جنگل ، كاج را 
شب به شب ، جای سپيدار زدند 
و نبودند پلنگان، وقتی 
كه دماوندِ اساطيری را 
از كمر، دار زدند 
و به هر دانه برنجی كه به رنج 
بر سرِ سفره ی ما آمده بود 
توي شاليزاران 
آهن و آجر و ديوار زدند 
و تو در خوابی و آب 
تشنه ی هامون شد 
خونِ زاينده بريد 
و نفس های شبِ شرجيِ هور 
زير گِل ، مدفون شد 
... 
خانه ات را باد برد 
تشتِ رسوايی و غارت افتاد 
تو نگهدار به چنگت ، شبِ گيسوی مرا 
تا مبادا شبِ قحطی زده ی سفره ی ما 
مشتِ خالی ترا باز كند 
تا مبادا كه ببينند همه خوی ترا 

موی مرا...



#هیلا_صدیقی