عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



اندوه شبهایی که خوابت را نباید دید
اندوه باغ سیب، سیبی که نباید چید
اندوه برگی زرد که جا مانده از هر باد
بر شاخه ی پیری که وافریاد سر می داد
اندوه پشت بوق ماشین های تکراری
اندوه ابری که تو باشی و نمی باری
اندوه هرچه هست، هرچه نیست، هر اندوه
اندوه در اندوه در اندوه در اندوه
جمع است قبل گریه کردن های من در تخت
رود است بعد گریه کردن های تو در کوه

تنهایی فنجان قهوه بعد هر دیدار
تنهایی دیدارهای مانده بر دیوار
تنهایی بذر نهفته در میان خاک
تنهایی جویی میان حجمی از خاشاک
تنهایی یک مرد وقت گریه کردن هاش
تنهایی یک زن زمان ظرف شستن هاش
بغض است قبل گریه کردن های من در تو
درد است بعد گریه کردن های تو در من

ای شانه ی زیر تمام اشک های من
دریایی از آغوش در آغوش پیراهن
عمریست خوابت را نباید دید حتی من
شعری برای تو نباید گفت اما من...

شب ها، خیابان ها، قدم ها، بغض ها، گریه
گوشه به گوشه رنگ و بوی توست با گریه
بی خوابی شب های بی تابی و اندوهی
خواب دم صبحی، که می آیی و... مکروهی!
ای چشمهایت شعر خیس آسمانهایم
با دستهایت اشکهای چشم من را هم...

#رضا_طبیب_زاده 
@asheghanehaye_fatima




اندوه شبهایی که خوابت را نباید دید
اندوه باغ سیب، سیبی که نباید چید

اندوه برگی زرد که جا مانده از هر باد
بر شاخه ی پیری که وافریاد سر می داد

اندوه پشت بوق ماشین های تکراری
اندوه ابری که تو باشی و نمی باری

اندوه هرچه هست، هرچه نیست، هر اندوه
اندوه در اندوه در اندوه در اندوه،

جمع است قبل گریه کردن های من در تخت
رود است بعد گریه کردن های تو در کوه


تنهایی فنجان قهوه بعد هر دیدار
تنهایی دیدارهای مانده بر دیوار

تنهایی بذر نهفته در میان خاک
تنهایی جویی میان حجمی از خاشاک

تنهایی یک مرد وقت گریه کردن هاش
تنهایی یک زن زمان ظرف شستن هاش

بغض است قبل گریه کردن های من در تو
درد است بعد گریه کردن های تو در من


ای شانه ی زیر تمام اشک های من
دریایی از آغوش در آغوش پیراهن

میخواهمت آنگونه که هر موج دریا را
پس میزنی من را چنانکه موج را دریا

عمریست خوابت را نباید دید حتی من
شعری برای تو نباید گفت اما من...


شب ها، خیابان ها، قدم ها، بغض ها، گریه
گوشه به گوشه رنگ و بوی توست با گریه

بی خوابی شب های بی تابی و اندوهی
خواب دم صبحی، که می آیی و... مکروهی!

ای چشمهایت شعر خیس آسمانهایم
با دستهایت اشکهای چشم من را هم...



#رضا_طبیب_زاده
Mahdi :
خوابیده ای کنار غزل هات بی خبر
آواره است توی همین شعر یک نفر


این روزها تلافی یک عمر عاشقی ست
این روزهای درد و غم و رنجْ بیشتر

شب های بی حضور تو، بی شعر و شب به خیر
شب های اشک و حسرت و نفرین و شب به شر

دارم به بو... نبود تو عادت... نمی کنم
حتی اگر بخواهم و صدها اگر اگر

دیوار خانه سر به سر من گذاشت گفت:
هر دل شکسته ای شود آخر شکسته سر


شب می شود، دوباره من و جای خالی ات
بی خوابی منِ وسط تخت در به در

زیبای خفته در بغل شعرهای ناب
خوابم نمی برد، تو مرا با خودت ببر


#رضا_طبیب_زاده

🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹
همه عاشقانه های فاطیما عالی هستند
👌👌👌🌹🌹🌹🌹
@asheghanehaye_fatima




دلتنگ بوسه های توام بین شعرهام
دلتنگ بازوان تو در بازوان من
دلتنگ موجهای سراسینه ی تو و
برخوردشان به ساحل پر داستان من

دریای چشم تو که کجا می کشد مرا
از بغض نیم خورده ی تو بی نصیب نیست
با این تلاطمی که امان را گرفته ای
ماهی اگر که تشنه بمیرد عجیب نیست!

احساس می کنم که جهان در نگاهم است
وقتی به چشم هام نگاهت روانه است
پلکی بزن که هرچه جهان زیر و رو شود
چشمی بیار، پلک زدن ها بهانه است

دستی بر آر، تا سر و دستی فدا کنم
مو شانه کن، که سخت پریشان شوم تو را
از خون من شراب برای جهان بریز
مرگا به من اگر که پشیمان شوم تو را!

من را بهار در جریانی گذاشته ست
که از هر آن چه باغ و گلستان گذر کنم
چون رود، پر خروش، در آغوش چشم هات
حتی اگر خزان گذری کرد، سر کنم

می دانم اینکه بعدِ تمام عذاب ها
آخر نصیب ماست هم آغوش تا سحر
«رقصی چنان میانه ی میدان» به پا کنیم
که شمس و مولوی بروند از میان به در

همکیش گونه های توام، مات آن دهان
مجذوب معجزات تو در این دو راهی ام
اقرار می کنم که فقط حکم حکم توست
سرباز بی اراده ی این پادشاهی ام





#رضا_طبیب_زاده
#عزیز_روزهام🍀
@asheghanehaye_fatima




در من نگارخانه ی غمگینی است
نقش و نگار موی تو آویزان
تو ایستاده ای وسط تصویر
تصویرها به سوی تو آویزان

من یک حکومت پر از آشوبم
یک مرز پر غرور... ولی ویران
آغوش تو حرارت یک جنگ است
یا انقلاب نرم همین ایران!...؟

در من نگارخانه ی دلخونی ست...

 

کفر مرا خدای تو می بخشد
وقتی دلیل کافری ام باشی
در این شلوغ بازی کاهن ها
"عیسی مسیح ناصری"ام باشی

دلخوش شدم که حد اقل در غم
لبخندهای ظاهری ام باشی
در جبر فاعلاتْ مفاعیلن
تو اختیار شاعری ام باشی
دلگیرم از تمامی لیلی ها
کاش انتخاب آخری ام باشی

در من نگارخانه ی مجنونی ست

 

در چشم هات صحبتی از ماندن
در حرف هات صورتی از پایان
فرق است بین حرف و نگاه تو
فرق میان فلسفه و عرفان

در من نگارخانه ی بی تابی ست
در من نگارخانه ای آویزان
 

 #رضا_طبیب_زاده
@asheghanehaye_fatima




مرا به بسته ترین در سپرده است کسی
کجا به شانه ی من سر سپرده است کسی؟!

سری به شانه ی من بود، نیست، می گویند
که سر به شانه ی بهتر سپرده است کسی

مرا که خواسته ام عشق بود و گفت و شنود
به پای فاحشه ای کر سپرده است کسی

همه قبیله ی من مدعی دین بودند *
مرا به دایه ی کافر سپرده است کسی

مگر به خواب ببینیم خواب را... ما را
به بی قراری بستر سپرده است کسی

از آنچه غم به سرم بود رد شدم؛ دیدم
مرا به یک غم دیگر سپرده است کسی




#رضا_طبیب_زاده

* همه قبیله ی من عالمان دین بودند / مرا معلم عشق تو شاعری آموخت - #سعدی
@asheghanehaye_fatima




دلتنگ بوسه های توام بین شعرهام
دلتنگ بازوان تو در بازوان من
دلتنگ موجهای سراسینه ی تو و
برخوردشان به ساحل پر داستان من

دریای چشم تو که کجا می کشد مرا
از بغض نیم خورده ی تو بی نصیب نیست
با این تلاطمی که امان را گرفته ای
ماهی اگر که تشنه بمیرد عجیب نیست!

احساس می کنم که جهان در نگاهم است
وقتی به چشم هام نگاهت روانه است
پلکی بزن که هرچه جهان زیر و رو شود
چشمی بیار، پلک زدن ها بهانه است

دستی بر آر، تا سر و دستی فدا کنم
مو شانه کن، که سخت پریشان شوم تو را
از خون من شراب برای جهان بریز
مرگا به من اگر که پشیمان شوم تو را!

من را بهار در جریانی گذاشته ست
که از هر آن چه باغ و گلستان گذر کنم
چون رود، پر خروش، در آغوش چشم هات
حتی اگر خزان گذری کرد، سر کنم

می دانم اینکه بعدِ تمام عذاب ها
آخر نصیب ماست هم آغوش تا سحر
«رقصی چنان میانه ی میدان» به پا کنیم
که شمس و مولوی بروند از میان به در

همکیش گونه های توام، مات آن دهان
مجذوب معجزات تو در این دو راهی ام
اقرار می کنم که فقط حکم حکم توست
سرباز بی اراده ی این پادشاهی ام



#رضا_طبیب_زاده
#عزیز_روزهام🍀
@asheghanehaye_fatima



اندوه شبهایی که خوابت را نباید دید
اندوه باغ سیب، سیبی که نباید چید

اندوه برگی زرد که جا مانده از هر باد
بر شاخه‌ی پیری که وافریاد سر می‌داد

اندوه پشت بوق ماشین‌های تکراری
اندوه ابری که تو باشی و نمی‌باری

اندوه هرچه هست، هرچه نیست، هر اندوه
اندوه در اندوه در اندوه در اندوه

جمع است قبل گریه کردن‌های من در تخت
رود است بعد گریه کردن‌های تو در کوه

تنهایی فنجان قهوه بعد هر دیدار
تنهایی دیدارهای مانده بر دیوار

تنهایی بذر نهفته در میان خاک
تنهایی جویی میان حجمی از خاشاک

تنهایی یک مرد وقت گریه کردن‌هاش
تنهایی یک زن زمان ظرف شستن‌هاش

بغض است قبل گریه کردن‌های من در تو
درد است بعد گریه کردن‌های تو در من

ای شانه‌ی زیر تمام اشک‌های من
دریایی از آغوش در آغوش پیراهن

عمریست خوابت را نباید دید حتی من
شعری برای تو نباید گفت اما من...

شب‌ها، خیابان‌ها، قدم‌ها، بغض‌ها، گریه
گوشه به گوشه رنگ و بوی توست با گریه

بیخوابی شب‌های بیتابی و اندوهی
خواب دم صبحی، که می‌آیی و... مکروهی!

ای چشمهایت شعر خیس آسمانهایم
با دستهایت اشکهای چشم من را هم...




#رضا_طبیب_زاده
دلتنگ بوسه های توام بین شعرهام
دلتنگ بازوان تو در بازوان من
دلتنگ موجهای سراسینه ی تو و
برخوردشان به ساحل پر داستان من

دریای چشم تو که کجا می کشد مرا
از بغض نیم خورده ی تو بی نصیب نیست
با این تلاطمی که امان را گرفته ای
ماهی اگر که تشنه بمیرد عجیب نیست!

احساس می کنم که جهان در نگاهم است
وقتی به چشم هام نگاهت روانه است
پلکی بزن که هرچه جهان زیر و رو شود
چشمی بیار، پلک زدن ها بهانه است

دستی بر آر، تا سر و دستی فدا کنم
مو شانه کن، که سخت پریشان شوم تو را
از خون من شراب برای جهان بریز
مرگا به من اگر که پشیمان شوم تو را!

من را بهار در جریانی گذاشته ست
که از هر آن چه باغ و گلستان گذر کنم
چون رود، پر خروش، در آغوش چشم هات
حتی اگر خزان گذری کرد، سر کنم

می دانم اینکه بعدِ تمام عذاب ها
آخر نصیب ماست هم آغوش تا سحر
«رقصی چنان میانه ی میدان» به پا کنیم
که شمس و مولوی بروند از میان به در

همکیش گونه های توام، مات آن دهان
مجذوب معجزات تو در این دو راهی ام
اقرار می کنم که فقط حکم حکم توست
سرباز بی اراده ی این پادشاهی ام





#رضا_طبیب_زاده
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
بانو ببخش حوصله بر ها را
بانو ببخش راه و خطر ها را
بانو ببخش بستن درها را
بانو ببخش سینه سپر ها را


من شاعرم، اگرچه عبا بر دوش
عمامه بر سرم، غزلم در گوش
هر روز می کُشند مرا پنهان
هر روز می کِشند مرا بر دوش


بانو ببخش خشکی نانم را
این راه پر فراز، جنون می خواست
بانو ببخش خون دل ما را
این یک مبارزه ست که خون می خواست


ممنون که سال هاست تو را دارم
ممنون که عشق سر زده ام هستی
عمری که رفته دلخوشی ام بودی
ممنون که عمر آمده ام هستی


یک عمر می شود که بجنگیم و
سنگر شده، بلاجوی هم باشیم
با هر گلوله ای که زمین خوردیم
با بوسه نوشداروی هم باشیم


بانو ببخش اشک پیاپی را
این عصرهای جمعه ی دائم را
یک روز می رسد که خود جمعه ست
پس می زنیم اشک مداوم را





#رضا_طبیب_زاده
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
خوابیده ای کنار غزل هات بی خبر
آواره است توی همین شعر یک نفر


این روزها تلافی یک عمر عاشقی ست
این روزهای درد و غم و رنجْ بیشتر

شب های بی حضور تو، بی شعر و شب به خیر
شب های اشک و حسرت و نفرین و شب به شر

دارم به بو... نبود تو عادت... نمی کنم
حتی اگر بخواهم و صدها اگر اگر

دیوار خانه سر به سر من گذاشت گفت:
هر دل شکسته ای شود آخر شکسته سر


شب می شود، دوباره من و جای خالی ات
بی خوابی منِ وسط تخت در به در

زیبای خفته در بغل شعرهای ناب
خوابم نمی برد، تو مرا با خودت ببر


#رضا_طبیب_زاده
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima