کسانی كه در روابط عاطفی خود بیش از حد به طرف مقابل محبت می کنند، پر از #ترس هستند
ترس از تنها شدن ،ترس از این که کسی آن ها را دوست نداشته باشد، ترس از این که ارزشمند نباشند، نادیده انگاشته شوند و فراموش گردند.
ما عشقمان را #ارزانی می کنیم به این امید که به انتهای این ترس برسیم.
اما اگر محبت تولید #محبت_متقابل نکند، به هراسمان اضافه می شود.
👈ما وقتی با روشی که انتخاب کرده ایم به خواسته ی خود نمی رسیم، بیشتر محبت می کنیم و این موقع است که ما گرفتار #عشق_بی_تناسب شده ایم که نشانه افکار، احساسات و رفتار #بیمارگونه است.
@asheghanehaye_fatima
ترس از تنها شدن ،ترس از این که کسی آن ها را دوست نداشته باشد، ترس از این که ارزشمند نباشند، نادیده انگاشته شوند و فراموش گردند.
ما عشقمان را #ارزانی می کنیم به این امید که به انتهای این ترس برسیم.
اما اگر محبت تولید #محبت_متقابل نکند، به هراسمان اضافه می شود.
👈ما وقتی با روشی که انتخاب کرده ایم به خواسته ی خود نمی رسیم، بیشتر محبت می کنیم و این موقع است که ما گرفتار #عشق_بی_تناسب شده ایم که نشانه افکار، احساسات و رفتار #بیمارگونه است.
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
برف آرام آرام همچون دانه های پنبه یک لحاف دوز پیر،در حال بارش روی ساعت بزرگ میدان وسط شهر بود.
عقربه بلند دقیقه شمار، روی یازده بود و عقربه کوچک ساعت شمار #زیر عقربه بلندتر، در آن شب جمعه سرد زمستان پایتخت خوابیده بود.
یک سفر رمزآلود و خطرناک را پشت سر گذاشته بودم تا خودم را به جمع زنان جوان آن ساختمان که سنگ نمای سفید اما مکدر به رنگ دود خودروهای شهر به تن کرده بود ، برسانم.
احساس غربت در محیطی نو و بکر مرا می آزرد. قبلاً تجربه ای از به آغوش گرفتن #بدن_یک_زن نداشتم. اما این #احساس را هر شخصی ، یک روزی و یا شاید مثل من #یک شبی باید تجربه اش میکرد.
قبل از اینکه وارد اتاقی که از قبل برای اینکار تعبیه کرده بودند بشوم، صدای زن های جوان به گوشم می رسید.
صدای دلنشین زنی را بخاطر دارم که خطاب به زن دیگری میگفت :« همه اولش میترسن ، #درد جزئی از این #لذت_بزرگ است. وقتی #بغلش کنی می بینی چه #لذتی بین #تماس #دو_بدن هست.
من خودم تجربه اش رو داشتم،اوج لذتش اونجاس که؛ با دستاش سینه های زنونه ات رو می گیره و باهاشون بازی می کنه.
اون وقته که این اضطراب و استرست به لذت و عشق تبدیل میشه . تازه وقتی کارش تموم شد و با آرامش توی #بغلت خوابید دردش رو به کلی فراموش میکنی.
تنها راه حل واسه اون لحظه حساس و فراموش نشدنی، اینه که #بدنت رو کمی شل کنی و تمرکزت رو از روی #بدنت به نقطه ای دیگه متمرکز کنی تا بتونی دردش رو تحمل کنی.
وقتی هم ازت خواستم، اجازه بدی تا ملافه خونین روی تخت رو بردارم و یک ملافه تمیز زیرتون پهن کنم ، تا دونفری بتونید توی بغل هم بخوابید. چون واقعاً #بدن_دوتاتون کوفته و حسابی خسته شده و نیاز به یه خواب عمیق روی یک تخت خواب پاکیزه و گرم و نرم دارید.»
گویا حس اضطراب و درد آن زن به #بدن من هم منتقل شده بود. دوست نداشتم توی یه جمع پر از زن که همه برای من غریبه بودند،وارد بشوم.
یکی از زن ها علاقه عجیبی به من نشان می داد ،تا من را زودتر از بقیه ببیند.
فشار #روحی و #جسمی زیادی داشت به من وارد می شد ، یک جور مقاومت بین نرفتن و رفتن بود. انگار خواستی قوی و #خارج_از_اختیار واراده و قدرت من حکمفرما بود.
توی همین افکار بودم که با فشار دستان یکی از زن ها روی #شانه_سمت_راست_بدنم به اتاق هدایت و کشیده شده بودم و حالا توی جمع آن زن های زیبا وجوان بودم.
اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، حضور چند زن خوشگل بود که لباس بلند و جلو باز به تن داشتند .پاها و اندام لخت شان هم پیدا بود . آنها روی تخت هایی به موازات درب ورودی و درست مقابل من دراز کشیده بودند.
با خودم #اندیشیدم که کدام یک از این زن ها را به زودی در #آغوش خواهم کشید.
هیچ مرد دیگری بجز من آنجا نبود و این #یک_نعمت_بزرگ بود که به من هدیه داده شده بود. بی شک یکی از آن زن ها در آن مکان و در آن زمان به من #تعلق داشت.
زنی سبزه و بلند قامت که #بدنی_تنومندتر از سایر زنان آنجا داشت با رفتاری به دور از شأن و ادب زنانه اش ، با دست گوشت آلودش ، محکم به #باسن_های_من کوبید.
عمل سخیف و به دور از ادب و نزاکت او، احساس وحشت و ترس از آن محیط نامأنوس را در من افزایش داد
با خودم گفتم: «چرا آدم های اینجا به راحتی به #اندام_و_بدن_من و حتی یکدیگر دست می زنند و کسی هم معترض این نوع #رفتارها نیست؟!.»
اما حالا برای من مسجل شده بود که در این محیط جدیدو نامأنوسی که پا گذاشته ام #مالکیت_بدن و #حریم_خصوصی ام از من #سلب شده بود و دیگر #متعلق_به_خودم نبودم . هر آن ،این امکان وجود داشت ،هر کسی که اراده کند بتواند #بدن_من_را_لمس کند. و این #ترسناک_ترین_تجربه از این فضای زنانه اما خشن برای من بود
اکنون علاوه بر #ترس_لمس شدن توسط زنی غریبه، سرمای سرد دیماه از #پوست_و_گوشت من عبور کرده بود و در #استخوان_بدنم نفوذ کرده بود.سرمای اتاق هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد
#سرما_و_گرما در حال مبارزه کردن برای #تسخیر_بدن_من بودند. درست مثل چند دقیقه پیش که من در حال مبارزه کردن بر سر آمدن و نیامدن به اتاق زنان بودم.
بالاخره سرما پیروز شد و #بدن تسلیم شده من احساس به یک #بخشش بزرگ و یا شاید یک #نیاز اولیه داشت .
#نیازمندی به آغوش گرم یک زن بر دیگر #نیاز هاو بخشش ها بر من مستولی شد.
چه حالت مکیفی خواهد داشت که دستی زنانه و لطیف ،دستان سرد و ترسیده من را بگیرد و #بدنم را محکم به #بدنش چسبانیده و #آرامش_و_امنیت به من تزریق کند.
#اکنون پرستار اتاق زایمان آن زایشگاه، من را به مادرم سپرد.
چه بغل و اندامی #امن_تر از #آغوش مادر برای بدن سرد وکوفته یک #نوزاد_تازه_متولد_شده در ساعت یازده و پنجاه و پنج دقیقه نوزدهمین شب دیماه سال ۱۳۵۴خواهد بود.
#اولین تجربه ام از #بدنم را به عنوان جزئی از یک کل آموختم، حس و مفاهیم انتزاعی از موقعیت هایی که بدنم در آن قرار می گیرد
#بدن_من
#عباس_عبدالمحمد
برف آرام آرام همچون دانه های پنبه یک لحاف دوز پیر،در حال بارش روی ساعت بزرگ میدان وسط شهر بود.
عقربه بلند دقیقه شمار، روی یازده بود و عقربه کوچک ساعت شمار #زیر عقربه بلندتر، در آن شب جمعه سرد زمستان پایتخت خوابیده بود.
یک سفر رمزآلود و خطرناک را پشت سر گذاشته بودم تا خودم را به جمع زنان جوان آن ساختمان که سنگ نمای سفید اما مکدر به رنگ دود خودروهای شهر به تن کرده بود ، برسانم.
احساس غربت در محیطی نو و بکر مرا می آزرد. قبلاً تجربه ای از به آغوش گرفتن #بدن_یک_زن نداشتم. اما این #احساس را هر شخصی ، یک روزی و یا شاید مثل من #یک شبی باید تجربه اش میکرد.
قبل از اینکه وارد اتاقی که از قبل برای اینکار تعبیه کرده بودند بشوم، صدای زن های جوان به گوشم می رسید.
صدای دلنشین زنی را بخاطر دارم که خطاب به زن دیگری میگفت :« همه اولش میترسن ، #درد جزئی از این #لذت_بزرگ است. وقتی #بغلش کنی می بینی چه #لذتی بین #تماس #دو_بدن هست.
من خودم تجربه اش رو داشتم،اوج لذتش اونجاس که؛ با دستاش سینه های زنونه ات رو می گیره و باهاشون بازی می کنه.
اون وقته که این اضطراب و استرست به لذت و عشق تبدیل میشه . تازه وقتی کارش تموم شد و با آرامش توی #بغلت خوابید دردش رو به کلی فراموش میکنی.
تنها راه حل واسه اون لحظه حساس و فراموش نشدنی، اینه که #بدنت رو کمی شل کنی و تمرکزت رو از روی #بدنت به نقطه ای دیگه متمرکز کنی تا بتونی دردش رو تحمل کنی.
وقتی هم ازت خواستم، اجازه بدی تا ملافه خونین روی تخت رو بردارم و یک ملافه تمیز زیرتون پهن کنم ، تا دونفری بتونید توی بغل هم بخوابید. چون واقعاً #بدن_دوتاتون کوفته و حسابی خسته شده و نیاز به یه خواب عمیق روی یک تخت خواب پاکیزه و گرم و نرم دارید.»
گویا حس اضطراب و درد آن زن به #بدن من هم منتقل شده بود. دوست نداشتم توی یه جمع پر از زن که همه برای من غریبه بودند،وارد بشوم.
یکی از زن ها علاقه عجیبی به من نشان می داد ،تا من را زودتر از بقیه ببیند.
فشار #روحی و #جسمی زیادی داشت به من وارد می شد ، یک جور مقاومت بین نرفتن و رفتن بود. انگار خواستی قوی و #خارج_از_اختیار واراده و قدرت من حکمفرما بود.
توی همین افکار بودم که با فشار دستان یکی از زن ها روی #شانه_سمت_راست_بدنم به اتاق هدایت و کشیده شده بودم و حالا توی جمع آن زن های زیبا وجوان بودم.
اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، حضور چند زن خوشگل بود که لباس بلند و جلو باز به تن داشتند .پاها و اندام لخت شان هم پیدا بود . آنها روی تخت هایی به موازات درب ورودی و درست مقابل من دراز کشیده بودند.
با خودم #اندیشیدم که کدام یک از این زن ها را به زودی در #آغوش خواهم کشید.
هیچ مرد دیگری بجز من آنجا نبود و این #یک_نعمت_بزرگ بود که به من هدیه داده شده بود. بی شک یکی از آن زن ها در آن مکان و در آن زمان به من #تعلق داشت.
زنی سبزه و بلند قامت که #بدنی_تنومندتر از سایر زنان آنجا داشت با رفتاری به دور از شأن و ادب زنانه اش ، با دست گوشت آلودش ، محکم به #باسن_های_من کوبید.
عمل سخیف و به دور از ادب و نزاکت او، احساس وحشت و ترس از آن محیط نامأنوس را در من افزایش داد
با خودم گفتم: «چرا آدم های اینجا به راحتی به #اندام_و_بدن_من و حتی یکدیگر دست می زنند و کسی هم معترض این نوع #رفتارها نیست؟!.»
اما حالا برای من مسجل شده بود که در این محیط جدیدو نامأنوسی که پا گذاشته ام #مالکیت_بدن و #حریم_خصوصی ام از من #سلب شده بود و دیگر #متعلق_به_خودم نبودم . هر آن ،این امکان وجود داشت ،هر کسی که اراده کند بتواند #بدن_من_را_لمس کند. و این #ترسناک_ترین_تجربه از این فضای زنانه اما خشن برای من بود
اکنون علاوه بر #ترس_لمس شدن توسط زنی غریبه، سرمای سرد دیماه از #پوست_و_گوشت من عبور کرده بود و در #استخوان_بدنم نفوذ کرده بود.سرمای اتاق هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد
#سرما_و_گرما در حال مبارزه کردن برای #تسخیر_بدن_من بودند. درست مثل چند دقیقه پیش که من در حال مبارزه کردن بر سر آمدن و نیامدن به اتاق زنان بودم.
بالاخره سرما پیروز شد و #بدن تسلیم شده من احساس به یک #بخشش بزرگ و یا شاید یک #نیاز اولیه داشت .
#نیازمندی به آغوش گرم یک زن بر دیگر #نیاز هاو بخشش ها بر من مستولی شد.
چه حالت مکیفی خواهد داشت که دستی زنانه و لطیف ،دستان سرد و ترسیده من را بگیرد و #بدنم را محکم به #بدنش چسبانیده و #آرامش_و_امنیت به من تزریق کند.
#اکنون پرستار اتاق زایمان آن زایشگاه، من را به مادرم سپرد.
چه بغل و اندامی #امن_تر از #آغوش مادر برای بدن سرد وکوفته یک #نوزاد_تازه_متولد_شده در ساعت یازده و پنجاه و پنج دقیقه نوزدهمین شب دیماه سال ۱۳۵۴خواهد بود.
#اولین تجربه ام از #بدنم را به عنوان جزئی از یک کل آموختم، حس و مفاهیم انتزاعی از موقعیت هایی که بدنم در آن قرار می گیرد
#بدن_من
#عباس_عبدالمحمد
Tars - Shadmehr Aghili
@Shadmehr_Original
ما از تنهایی می ترسیم، این می شه که دودستی شرایط بد رو می چسبیم، این می شه که آدمها رو رها نمی کنیم، نمی ریم،می مونیم ...آنقدر می مونیم تا اون روزی برسه که از خودمون هم بترسیم. بترسیم از اون چیزی که از ما باقی مونده، از اون کسی که به هر کسی شبیه شده غیر از خود ما😔
#ترس
#شادمهر_عقیلی
@asheghanehaye_fatima
#ترس
#شادمهر_عقیلی
@asheghanehaye_fatima
#باج گیری عاطفی شکل بسیار موثری از #استعمار هست که در آن نزدیکان ما به طور مستقیم و غیر مستقیم ما را #تهدید می کنند که اگر کاری را مطابق میل آن ها انجام ندهیم، #تنبیه میشویم.
در قلب همه ی باج گیری ها یک تهدید اصلی وجود دارد که می تواند به شکل های مختلف ابراز شود: "اگر آن طور که من میخواهم رفتار نکنی، رنج خواهی برد."
#باج_گیر_جنایت_کار می تواند شما را تهدید کند که با افشای وقایع گذشته تان، آبرویتان را به خطر می اندازد و یا از شما باج می خواهد تا حرفی نزد و رازتان را پنهان کند.
اما هدف باج گیران عاطفی دقیق تر است. آن ها می دانند که #رابطه ی ما با آن ها برایمان تا چه اندازه اهمیت دارد. می دانند که در این زمینه بسیار لطمه پذیریم.
آن ها اغلب #عمیق_ترین_اسرار ما را می دانند و هر چقدر هم که به ما علاقه مند باشند، هر زمان که #ترس دور از دسترس بودن #خواسته هایشان گریبان گیرشان می شود، از این اسرار به شکل #تهدیدی استفاده می کنند تا آنچه را می خواهند به دست آورند: "فرمانبرداری ما را
#ناشناس
@asheghanehaye_fatima
در قلب همه ی باج گیری ها یک تهدید اصلی وجود دارد که می تواند به شکل های مختلف ابراز شود: "اگر آن طور که من میخواهم رفتار نکنی، رنج خواهی برد."
#باج_گیر_جنایت_کار می تواند شما را تهدید کند که با افشای وقایع گذشته تان، آبرویتان را به خطر می اندازد و یا از شما باج می خواهد تا حرفی نزد و رازتان را پنهان کند.
اما هدف باج گیران عاطفی دقیق تر است. آن ها می دانند که #رابطه ی ما با آن ها برایمان تا چه اندازه اهمیت دارد. می دانند که در این زمینه بسیار لطمه پذیریم.
آن ها اغلب #عمیق_ترین_اسرار ما را می دانند و هر چقدر هم که به ما علاقه مند باشند، هر زمان که #ترس دور از دسترس بودن #خواسته هایشان گریبان گیرشان می شود، از این اسرار به شکل #تهدیدی استفاده می کنند تا آنچه را می خواهند به دست آورند: "فرمانبرداری ما را
#ناشناس
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این ویدئو رو ببینید 🙏
همین الان به کسی که براتون عزیزه زنگ بزنید
بگید که بخاطر اونا زنده اید....
#کرونا
#ترس_نه
@asheghanehaye_fatima
همین الان به کسی که براتون عزیزه زنگ بزنید
بگید که بخاطر اونا زنده اید....
#کرونا
#ترس_نه
@asheghanehaye_fatima
گاهی انسانها نمیخواهند حقیقت را بشنوند چرا که میترسند خیالات واهیشان نابود شود.
ماری که نتواند از پوست خود جدا شود محکوم به مرگ است؛ همچنین انسانی که در برابر تغییر عقایدش ایستادگی کند اندیشه خود را از دست خواهد داد.
انسان تا زمانی که از دایره امن عقاید خود بیرون نیاید به آگاهی دست نخواهد یافت.
#فریدریش_نیچه
#ترس_از_تغییر
@asheghanehaye_fatima
ماری که نتواند از پوست خود جدا شود محکوم به مرگ است؛ همچنین انسانی که در برابر تغییر عقایدش ایستادگی کند اندیشه خود را از دست خواهد داد.
انسان تا زمانی که از دایره امن عقاید خود بیرون نیاید به آگاهی دست نخواهد یافت.
#فریدریش_نیچه
#ترس_از_تغییر
@asheghanehaye_fatima
گاهی انسانها نمیخواهند حقیقت را بشنوند چرا که میترسند خیالات واهیشان نابود شود.
ماری که نتواند از پوست خود جدا شود محکوم به مرگ است؛ همچنین انسانی که در برابر تغییر عقایدش ایستادگی کند اندیشه خود را از دست خواهد داد.
انسان تا زمانی که از دایره امن عقاید خود بیرون نیاید به آگاهی دست نخواهد یافت.
#فریدریش_نیچه
#ترس_از_تغییر
@asheghanehaye_fatima
ماری که نتواند از پوست خود جدا شود محکوم به مرگ است؛ همچنین انسانی که در برابر تغییر عقایدش ایستادگی کند اندیشه خود را از دست خواهد داد.
انسان تا زمانی که از دایره امن عقاید خود بیرون نیاید به آگاهی دست نخواهد یافت.
#فریدریش_نیچه
#ترس_از_تغییر
@asheghanehaye_fatima