@asheghanehaye_fatima
■اگر فراموشام کنی
میخواهم چیزی را بدانی؛
تو میدانی چه حسی دارد وقتی از پنجرهی [اتاق] ام به ماه بلورین [و] شاخه قرمز پاییز آرام مینگرم؛
[یا] خاکستر بیعیب و نقص یا چروکهای روی یک کنده درخت را لمس کنم.
همه چیز مرا به سوی تو میآورد.
گویی همهی آنچه هست مثل: بوها، نور، فلزات،
[اینها] قایقهای کوچکی بودند که به سمت آغوش تو میروند؛
آغوشی که در انتظار من بود.
و اکنون اگر کمکم عشق من در تو کمتر شود،
من نیز چنان خواهم کرد؛
اگر ناگهان فراموشام کردی،
[هرگز] به دنبالام نگرد که من از مدتها پیش تو را فراموش کردهام.
اگر به اهتزاز درآمدن پرچم [انقلاب] به نظرت احمقانه و مسخره است،
و اگر تو تصمیم بگیری مرا در ساحل قلبی که ریشههایم در آن است، رها کنی،
به خاطر داشته باش در آن روز [و] در آن ساعت دست به کار میشوم
و ریشههایام را به جستجوی سرزمین دیگری میبرم.
اما اگر تو با آن شیرینی خاصات روزی احساس کردی به من تعلق داری،
اگر هر روز گلی تا لبهای تو بالا بیاید برای خواستن من،
ای محبوبام!
ای که از آن منی!
آن آتش [عشق] همچنان در من شعلهور است؛
در درونام هیچ چیزی خاموش نشده است؛
چیزی فراموش نشده است.
[چون] عشق من از عشق تو نیرو میگیرد [و] دوست داشته میشود
و تا وقتی زنده هستی
عشق من در دستان تو خواهد ماند بدون آنکه ترکام کنی.
■If You Forget Me
I want you to know
one thing.
You know how this is
if I look
at the crystal moon, at the red branch
of the slow autumn at my window
if I touch
near the fire
the impalpable ash
or the wrinkled body of the log
everything carries me to you
as if everything that exists
aromas, light, metals
were little boats
that sail
toward those isles of yours that wait for me
Well, now
if little by little you stop loving me
I shall stop loving you little by little
If suddenly
you forget me
do not look for me
for I shall already have forgotten you
If you think it long and mad
the wind of banners
that passes through my life
and you decide
to leave me at the shore
of the heart where I have roots
remember
that on that day
at that hour
I shall lift my arms
and my roots will set off
to seek another land
But
if each day
each hour
you feel that you are destined for me
with implacable sweetness
if each day a flower
climbs up to your lips to seek me
ah my love, ah my own
in me all that fire is repeated
in me nothing is extinguished or forgotten
my love feeds on your love, beloved
and as long as you live it will be in your arms
without leaving mine.
■●شاعر: #پابلو_نرودا | "Pablo Neruda"| شیلی، ۱۹۷۳--۱۹۰۴ |
■●برگردان: #بیتا_روحی
■اگر فراموشام کنی
میخواهم چیزی را بدانی؛
تو میدانی چه حسی دارد وقتی از پنجرهی [اتاق] ام به ماه بلورین [و] شاخه قرمز پاییز آرام مینگرم؛
[یا] خاکستر بیعیب و نقص یا چروکهای روی یک کنده درخت را لمس کنم.
همه چیز مرا به سوی تو میآورد.
گویی همهی آنچه هست مثل: بوها، نور، فلزات،
[اینها] قایقهای کوچکی بودند که به سمت آغوش تو میروند؛
آغوشی که در انتظار من بود.
و اکنون اگر کمکم عشق من در تو کمتر شود،
من نیز چنان خواهم کرد؛
اگر ناگهان فراموشام کردی،
[هرگز] به دنبالام نگرد که من از مدتها پیش تو را فراموش کردهام.
اگر به اهتزاز درآمدن پرچم [انقلاب] به نظرت احمقانه و مسخره است،
و اگر تو تصمیم بگیری مرا در ساحل قلبی که ریشههایم در آن است، رها کنی،
به خاطر داشته باش در آن روز [و] در آن ساعت دست به کار میشوم
و ریشههایام را به جستجوی سرزمین دیگری میبرم.
اما اگر تو با آن شیرینی خاصات روزی احساس کردی به من تعلق داری،
اگر هر روز گلی تا لبهای تو بالا بیاید برای خواستن من،
ای محبوبام!
ای که از آن منی!
آن آتش [عشق] همچنان در من شعلهور است؛
در درونام هیچ چیزی خاموش نشده است؛
چیزی فراموش نشده است.
[چون] عشق من از عشق تو نیرو میگیرد [و] دوست داشته میشود
و تا وقتی زنده هستی
عشق من در دستان تو خواهد ماند بدون آنکه ترکام کنی.
■If You Forget Me
I want you to know
one thing.
You know how this is
if I look
at the crystal moon, at the red branch
of the slow autumn at my window
if I touch
near the fire
the impalpable ash
or the wrinkled body of the log
everything carries me to you
as if everything that exists
aromas, light, metals
were little boats
that sail
toward those isles of yours that wait for me
Well, now
if little by little you stop loving me
I shall stop loving you little by little
If suddenly
you forget me
do not look for me
for I shall already have forgotten you
If you think it long and mad
the wind of banners
that passes through my life
and you decide
to leave me at the shore
of the heart where I have roots
remember
that on that day
at that hour
I shall lift my arms
and my roots will set off
to seek another land
But
if each day
each hour
you feel that you are destined for me
with implacable sweetness
if each day a flower
climbs up to your lips to seek me
ah my love, ah my own
in me all that fire is repeated
in me nothing is extinguished or forgotten
my love feeds on your love, beloved
and as long as you live it will be in your arms
without leaving mine.
■●شاعر: #پابلو_نرودا | "Pablo Neruda"| شیلی، ۱۹۷۳--۱۹۰۴ |
■●برگردان: #بیتا_روحی
چه غمانگیز است!
تویی که قسمت بزرگی از زندگیام بودی و...
اکنون رفتهای.
●✍ #ناشناس
■●برگردان: #بیتا_روحی
@asheghanehaye_fatima
تویی که قسمت بزرگی از زندگیام بودی و...
اکنون رفتهای.
●✍ #ناشناس
■●برگردان: #بیتا_روحی
@asheghanehaye_fatima