@asheghanehaye_fatima
تو انگار بازگشتهای ،
که هیچ ابری در آسمانِ نگاهم باردار نیست
که هیچ بارانی نمیبارد
انگار آمدهای که دیگر هیچ رعدی ،
به بغضِ گلویم برق نمیزند
آفتابیست پهن ،
سرتاسرِ این بیدِ به مجنون رسیدهاش
سایه چهکاره است ؟
وقتی تو خودِ خورشیدی و
به جنون میرساندَم حرارتت !
ایکاش چشمِ اولین بوسه را ،
ما به دنیا باز میکردیم و ،
دیگر نمیبستیم لبانِ شیرینِ آرزو را !
تو که دستت بند و ،
من اندامم لمسِ بوسهها شده است
چه میماند جز لب ،
اگر دستانت بندِ دل باشد و
من باغِ لبانم ،
در انتظارِ چیدنِ اولین گل باشد
تو ناچار باشی ،
با لبانت گلی از باغ بچینی !
و چه اجبارِ زیباییست ،
لب به لبانت گذاشتنم تا آخر !
تو نشانهای از خدایی ،
تو نهایتِ این صدایی !
به خدا گفتم روزی :
تو چگونه آنجایی ،
که درختِ انار را چه به بهشت ؟
که خشکید در این دردگاهِ سرنوشت !
گفتمش کجایی پروردگارم !
به من بده لااقل جوابی !
که درختِ انار به شکوفه نشست
که ابرها رفتند
که بارانِ رحمتش بارید !
که تو آمدی و ،
دلم بیشتر از لبانم ،
خندیـــد
@asheghanehaye_fatima
#مرجان_پورشریفی
#مرجان_شریفی
#بهشتم_خانه_ای_ست_با_تو
تو انگار بازگشتهای ،
که هیچ ابری در آسمانِ نگاهم باردار نیست
که هیچ بارانی نمیبارد
انگار آمدهای که دیگر هیچ رعدی ،
به بغضِ گلویم برق نمیزند
آفتابیست پهن ،
سرتاسرِ این بیدِ به مجنون رسیدهاش
سایه چهکاره است ؟
وقتی تو خودِ خورشیدی و
به جنون میرساندَم حرارتت !
ایکاش چشمِ اولین بوسه را ،
ما به دنیا باز میکردیم و ،
دیگر نمیبستیم لبانِ شیرینِ آرزو را !
تو که دستت بند و ،
من اندامم لمسِ بوسهها شده است
چه میماند جز لب ،
اگر دستانت بندِ دل باشد و
من باغِ لبانم ،
در انتظارِ چیدنِ اولین گل باشد
تو ناچار باشی ،
با لبانت گلی از باغ بچینی !
و چه اجبارِ زیباییست ،
لب به لبانت گذاشتنم تا آخر !
تو نشانهای از خدایی ،
تو نهایتِ این صدایی !
به خدا گفتم روزی :
تو چگونه آنجایی ،
که درختِ انار را چه به بهشت ؟
که خشکید در این دردگاهِ سرنوشت !
گفتمش کجایی پروردگارم !
به من بده لااقل جوابی !
که درختِ انار به شکوفه نشست
که ابرها رفتند
که بارانِ رحمتش بارید !
که تو آمدی و ،
دلم بیشتر از لبانم ،
خندیـــد
@asheghanehaye_fatima
#مرجان_پورشریفی
#مرجان_شریفی
#بهشتم_خانه_ای_ست_با_تو
@asheghanehaye_fatima
حواسم را به هیچکجایی جز تو پرت ندیدم
خیالِ دلم را با هیچ رویایی ،
جز با تو بودن خوشحال ندیدم
مدام به سرم میزند ،
مگر زندگی ، عمرِ چند گلدانِ به گل نشسته است ؟
که هنوز بنفشههای من گل ندادهاند ،
انگار آفتاب آنجوری که باید بتابد نمیتابد ،
خانه آنجوری که باید باغ باشد پرنور نیست ،
ببخش بنفشهام ،
حواس دلِ باغبانت درگیر نگاه مردیست که هستیام را به یغمای بهشتی برده است که گلدانِ روزهای تنهاییام هنوز جوانه است ،
من بیحواسترین زن روی زمینم که اینچنین به دنبال آفتاب میگردم و شبها هنوز به دردِ نداشتنِ کسی مبتلا میشوم ،
خوابهای سبکِ من با تکانِ برگِ گلدانم از سرم پر میکشد به گذشتههای درد ،
که ایکاش چشمانم بسته بودن را دوست داشتند ،
ایکاش دلنگرانیهای این زندگیِ دو روزه به فهمِ چشمانم نمیرسیدند ،
که بیدار بماند و هزار و یک فکر بگذرد از سری که به روی سینهات برای خواب آمده است ،
آیینه را مدام نگاه میکنم ،
من شبیه زنی شدهام که موهای بافتهام ، دلم را کوک میکند و من دوباره کوکهای قلبم را روبروی نگاهم باز میکنم ،
دستِ خیالم را به جفت پریشانِ پر سکوتِ نگاهم میکشانم ،
بهشت را با اشکهایم تنفس میکنم ،
پشت درِ خانهی ما بهشت را زنی عاشقانه نوشته است ،
هر روز در را باز میکنم ، نامِ بهشت را نگاه میکنم و دوباره در را به روی آمدنم میبندم ،
که اینجا ،
آخرین جای آمدن و ماندنِ زنیست که با چشمانش حرف میزند ....
#مرجان_پورشريفى
#بهشتم_خانه_ای_ست_با_تو
حواسم را به هیچکجایی جز تو پرت ندیدم
خیالِ دلم را با هیچ رویایی ،
جز با تو بودن خوشحال ندیدم
مدام به سرم میزند ،
مگر زندگی ، عمرِ چند گلدانِ به گل نشسته است ؟
که هنوز بنفشههای من گل ندادهاند ،
انگار آفتاب آنجوری که باید بتابد نمیتابد ،
خانه آنجوری که باید باغ باشد پرنور نیست ،
ببخش بنفشهام ،
حواس دلِ باغبانت درگیر نگاه مردیست که هستیام را به یغمای بهشتی برده است که گلدانِ روزهای تنهاییام هنوز جوانه است ،
من بیحواسترین زن روی زمینم که اینچنین به دنبال آفتاب میگردم و شبها هنوز به دردِ نداشتنِ کسی مبتلا میشوم ،
خوابهای سبکِ من با تکانِ برگِ گلدانم از سرم پر میکشد به گذشتههای درد ،
که ایکاش چشمانم بسته بودن را دوست داشتند ،
ایکاش دلنگرانیهای این زندگیِ دو روزه به فهمِ چشمانم نمیرسیدند ،
که بیدار بماند و هزار و یک فکر بگذرد از سری که به روی سینهات برای خواب آمده است ،
آیینه را مدام نگاه میکنم ،
من شبیه زنی شدهام که موهای بافتهام ، دلم را کوک میکند و من دوباره کوکهای قلبم را روبروی نگاهم باز میکنم ،
دستِ خیالم را به جفت پریشانِ پر سکوتِ نگاهم میکشانم ،
بهشت را با اشکهایم تنفس میکنم ،
پشت درِ خانهی ما بهشت را زنی عاشقانه نوشته است ،
هر روز در را باز میکنم ، نامِ بهشت را نگاه میکنم و دوباره در را به روی آمدنم میبندم ،
که اینجا ،
آخرین جای آمدن و ماندنِ زنیست که با چشمانش حرف میزند ....
#مرجان_پورشريفى
#بهشتم_خانه_ای_ست_با_تو