@Asheghanehaye_fatima
سرشو از توی آشپزخونه چرخوند به سمت هال...
"حمید...! حق نداری بیای اینجا... هول میکنم کتلتا میسوزه..."
خندیدیم... اونم خندید، آروم پاشدم و رفتم تو آشپزخونه و از نزدیک و طوری که متوجه نشه، تماشاش کردم. داشت با دقت خیلی زیاد، کتلت هارو یکی یکی توو کف دستش شکل می دادو آروم توی ماهی تابه ی پر از روغن رهاشون می کرد.
از پشت شبیه یه فرشته بود، یه فرشته با موهای سیاهِ کوتاه و یه پیشبند گلدار صورتی.
کتلتا رو آورد... یکم خُرد شده بودن. بهم نگا کرد، بعد آروم و با یه قیافه ی محجوب گفت:
" تو رو خدا مسخرم نکنی، دفعه ی اولم بود، بخاطر "تو" درستشون کردم"
عشق فقط جمله های قشنگ نیست، گل یا کادو نیست، توجه نیست، مراقبت نیست. کما اینکه همه ی اونا هم می تونه باشه...
ولی اگه بخای خیلی ریزتر بشی، مثل یه جور ادویه ی خاص میمونه، با طعم و عطر دلچسب، که فقط زن ها میفهمنش. که برای هر مردی که دوسش دارن دستور خاص خودشو داره... و اونقدر خوش طعمه، که میتونی سالهای سال مزشو به یاد بیاری.
شام که تموم شد، هیچی تو ظرفای غذا نمونده بود. مردی که ۶۵ کیلو وزن داشت و همیشه کم غذا... تا تهشو خورده بود. چون ادویه ی دلچسبشو پیدا کرده بود و چاشنی شامش، همونی بود که سالها دنبالش می گشت.
الان خونه ی عمم بودم، کتلتاش مثل همیشه حرف نداره، یه دست و خوش طعم...
ولی اصلا بهم نچسبید... میدونید...! اون ادویه خاص، نمیدونم یجور طعم تو مایه های "بهارنارنج" های شمال... هرچی چشیدم، توش نبود که نبود...
#حمید_جدیدی
#بهار_نارنجم
#کتلت
سرشو از توی آشپزخونه چرخوند به سمت هال...
"حمید...! حق نداری بیای اینجا... هول میکنم کتلتا میسوزه..."
خندیدیم... اونم خندید، آروم پاشدم و رفتم تو آشپزخونه و از نزدیک و طوری که متوجه نشه، تماشاش کردم. داشت با دقت خیلی زیاد، کتلت هارو یکی یکی توو کف دستش شکل می دادو آروم توی ماهی تابه ی پر از روغن رهاشون می کرد.
از پشت شبیه یه فرشته بود، یه فرشته با موهای سیاهِ کوتاه و یه پیشبند گلدار صورتی.
کتلتا رو آورد... یکم خُرد شده بودن. بهم نگا کرد، بعد آروم و با یه قیافه ی محجوب گفت:
" تو رو خدا مسخرم نکنی، دفعه ی اولم بود، بخاطر "تو" درستشون کردم"
عشق فقط جمله های قشنگ نیست، گل یا کادو نیست، توجه نیست، مراقبت نیست. کما اینکه همه ی اونا هم می تونه باشه...
ولی اگه بخای خیلی ریزتر بشی، مثل یه جور ادویه ی خاص میمونه، با طعم و عطر دلچسب، که فقط زن ها میفهمنش. که برای هر مردی که دوسش دارن دستور خاص خودشو داره... و اونقدر خوش طعمه، که میتونی سالهای سال مزشو به یاد بیاری.
شام که تموم شد، هیچی تو ظرفای غذا نمونده بود. مردی که ۶۵ کیلو وزن داشت و همیشه کم غذا... تا تهشو خورده بود. چون ادویه ی دلچسبشو پیدا کرده بود و چاشنی شامش، همونی بود که سالها دنبالش می گشت.
الان خونه ی عمم بودم، کتلتاش مثل همیشه حرف نداره، یه دست و خوش طعم...
ولی اصلا بهم نچسبید... میدونید...! اون ادویه خاص، نمیدونم یجور طعم تو مایه های "بهارنارنج" های شمال... هرچی چشیدم، توش نبود که نبود...
#حمید_جدیدی
#بهار_نارنجم
#کتلت
@asheghanehaye_fatima
لبخند میزنم!
_به چه؟_
به دختری که شبیه توست
می خندد او هم
با دو چشم سیاه
و موهای کوتاه
_ و این عین معجزه است... نیست؟!_
دختری شبیه تو
هم نامت " بهارنارنج"
با صورتی گرد
و لهجه ای که صدای "گوش ماهی" می دهد...!
لبخند میزنم!
و باران
حرف هایم را ادامه می دهد.
باران یکریز حرف میزند
خیابان
مملو از مرجان ها ست
و روی هر تیر روشنایی
مرغی دریایی...
لبخند میزنم
و دست در دست عروسی دریایی
به سمت خانه ی تو
گم می شویم
#حمید_جدیدی
#روز_نوشت
#بهار_نارنجم
لبخند میزنم!
_به چه؟_
به دختری که شبیه توست
می خندد او هم
با دو چشم سیاه
و موهای کوتاه
_ و این عین معجزه است... نیست؟!_
دختری شبیه تو
هم نامت " بهارنارنج"
با صورتی گرد
و لهجه ای که صدای "گوش ماهی" می دهد...!
لبخند میزنم!
و باران
حرف هایم را ادامه می دهد.
باران یکریز حرف میزند
خیابان
مملو از مرجان ها ست
و روی هر تیر روشنایی
مرغی دریایی...
لبخند میزنم
و دست در دست عروسی دریایی
به سمت خانه ی تو
گم می شویم
#حمید_جدیدی
#روز_نوشت
#بهار_نارنجم
@asheghanehaye_fatima
گفتم بهارخاتون ترنج نارنج، دلمون تنگیده، یعنی کوچیک شده، خیلی کوچیک.
بهارخاتون ترنج نارنجمون خندید، تا خندید باد اومد ریخت لابه لای یاس کبودا، بوش بلند شد کل محله رو ورداشت.
بهار خاتون ترنج نارنج ماس دیگه، دست خودش نیست، میخنده، یه محله غنج میره...
#حمید_جدیدی
#بهار_نارنجم
#متن
گفتم بهارخاتون ترنج نارنج، دلمون تنگیده، یعنی کوچیک شده، خیلی کوچیک.
بهارخاتون ترنج نارنجمون خندید، تا خندید باد اومد ریخت لابه لای یاس کبودا، بوش بلند شد کل محله رو ورداشت.
بهار خاتون ترنج نارنج ماس دیگه، دست خودش نیست، میخنده، یه محله غنج میره...
#حمید_جدیدی
#بهار_نارنجم
#متن
@asheghanehaye_fatima
سرشو از توی آشپزخونه چرخوند به سمت هال...
"حمید...! حق نداری بیای اینجا... هول میکنم کتلتا میسوزه..."
خندیدیم... اونم خندید، آروم پاشدم و رفتم تو آشپزخونه و از نزدیک و طوری که متوجه نشه، تماشاش کردم. داشت با دقت خیلی زیاد، کتلت هارو یکی یکی توو کف دستش شکل می دادو آروم توی ماهی تابه ی پر از روغن رهاشون می کرد.
از پشت شبیه یه فرشته بود، یه فرشته با موهای سیاهِ کوتاه و یه پیشبند گلدار صورتی.
کتلتا رو آورد... یکم خُرد شده بودن. بهم نگا کرد، بعد آروم و با یه قیافه ی محجوب گفت:
" تو رو خدا مسخرم نکنی، دفعه ی اولم بود، بخاطر "تو" درستشون کردم"
عشق فقط جمله های قشنگ نیست، گل یا کادو نیست، توجه نیست، مراقبت نیست. کما اینکه همه ی اونا هم می تونه باشه...
ولی اگه بخای خیلی ریزتر بشی، مثل یه جور ادویه ی خاص میمونه، با طعم و عطر دلچسب، که فقط زن ها میفهمنش. که برای هر مردی که دوسش دارن دستور خاص خودشو داره... و اونقدر خوش طعمه، که میتونی سالهای سال مزشو به یاد بیاری.
شام که تموم شد، هیچی تو ظرفای غذا نمونده بود. مردی که ۶۵ کیلو وزن داشت و همیشه کم غذا... تا تهشو خورده بود. چون ادویه ی دلچسبشو پیدا کرده بود و چاشنی شامش، همونی بود که سالها دنبالش می گشت.
الان خونه ی عمم بودم، کتلتاش مثل همیشه حرف نداره، یه دست و خوش طعم...
ولی اصلا بهم نچسبید... میدونید...! اون ادویه خاص، نمیدونم یجور طعم تو مایه ی "بهارنارنج" های شمال... هرچی چشیدم، توش نبود که نبود...
#حمید_جدیدی
#بهار_نارنجم
#کتلت
#زامفولیای_من
سرشو از توی آشپزخونه چرخوند به سمت هال...
"حمید...! حق نداری بیای اینجا... هول میکنم کتلتا میسوزه..."
خندیدیم... اونم خندید، آروم پاشدم و رفتم تو آشپزخونه و از نزدیک و طوری که متوجه نشه، تماشاش کردم. داشت با دقت خیلی زیاد، کتلت هارو یکی یکی توو کف دستش شکل می دادو آروم توی ماهی تابه ی پر از روغن رهاشون می کرد.
از پشت شبیه یه فرشته بود، یه فرشته با موهای سیاهِ کوتاه و یه پیشبند گلدار صورتی.
کتلتا رو آورد... یکم خُرد شده بودن. بهم نگا کرد، بعد آروم و با یه قیافه ی محجوب گفت:
" تو رو خدا مسخرم نکنی، دفعه ی اولم بود، بخاطر "تو" درستشون کردم"
عشق فقط جمله های قشنگ نیست، گل یا کادو نیست، توجه نیست، مراقبت نیست. کما اینکه همه ی اونا هم می تونه باشه...
ولی اگه بخای خیلی ریزتر بشی، مثل یه جور ادویه ی خاص میمونه، با طعم و عطر دلچسب، که فقط زن ها میفهمنش. که برای هر مردی که دوسش دارن دستور خاص خودشو داره... و اونقدر خوش طعمه، که میتونی سالهای سال مزشو به یاد بیاری.
شام که تموم شد، هیچی تو ظرفای غذا نمونده بود. مردی که ۶۵ کیلو وزن داشت و همیشه کم غذا... تا تهشو خورده بود. چون ادویه ی دلچسبشو پیدا کرده بود و چاشنی شامش، همونی بود که سالها دنبالش می گشت.
الان خونه ی عمم بودم، کتلتاش مثل همیشه حرف نداره، یه دست و خوش طعم...
ولی اصلا بهم نچسبید... میدونید...! اون ادویه خاص، نمیدونم یجور طعم تو مایه ی "بهارنارنج" های شمال... هرچی چشیدم، توش نبود که نبود...
#حمید_جدیدی
#بهار_نارنجم
#کتلت
#زامفولیای_من