عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
از کدامین وادی ژرفاژرفِ چونان خواب،
آمده‌ای
که برمی‌گیری در چشمانت،
صدای خونم را.
من فراموش کرده‌ام؛
عاشقی را
و دیروز را...
سرانگشتان عمر،
شوریدند؛
برای محوِ قصه‌ی پشيمانی.
ای خیال او‌،
دنیای تو،
رمقی باقی نگذاشته از تنم.
چه بدهم،
از خاکستر استخوان‌هایم؛
کرم‌ها را؟!
مرا با شبان سرخ فریفتی
پرچم‌هایم،
بر تبسم‌های سیاهش
لغزیدند
و دیروزم
در رهگذر شر گمراه شد.
و برای فردایم،
چیزی باقی نگذاشته است؛
جز پژواک ستمگری،
و شبح‌های گذشته‌ای
که چون سایه‌هایی فرو افتادند؛
در غروب و شب‌هایم!


#بلند_الحیدری
ترجمه: #صالح_بوعذار


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



■«سایه‌ها»

از کدامین وادی ژرفاژرفِ چونان خواب،
آمده‌ای
که برمی‌گیری در چشمان‌ات،
صدای خون‌ام را.
من فراموش کرده‌ام؛
عاشقی را
و دیروز را...
سرانگشتان عمر،
شوریدند؛
برای محوِ قصه‌ی پیشمانی.
ای خیال او‌،
دنیای تو،
رمقی باقی نگذاشته از تن‌ام.
چه بدهم،
از خاکستر استخوان‌هایم؛
کرم‌ها را؟!
مرا با شبان سرخ فریفتی
پرچم‌هایم،
بر تبسم‌های سیاه‌اش
لغزیدند
و دیروزم
در رهگذر شر گمراه شد.
و برای فردای‌ام،
چیزی باقی نگذاشته است؛
جز پژواک ستم‌گری،
و شبح‌های گذشته‌ای
که چون سایه‌هایی فروافتادند؛
در غروب و شب‌هایم!

★★★★★

■"ظلال"

من أي وادٍ
بعيد الغور كالحلُم
أتيتَ في عينيْك صوتَ دمي
إني نسيتُ الهوى
و الأمس
و إنتفضت أنامل العمرِ تمحو
قصة النَّدم
يا طيافها
لم تدع دنياك من جسدي
شيئاً
فماذا سأعطي الدود من رممي؟
أغريتني باللّيالي الحمْر فأنزلقت
على مباسمها السوداءِ
راياتي
وتاه أمسي عبْر الشَّر منطلقاً
و لم يدع لغدي غيرَ الصدى العاتي
و غير أشباحٍ ماضٍ كالظِّلال هَوَتْ
في عتمة من أماسي و ليْلاتي.

■●شاعر: #بلند_الحیدری | عراق ● ۱۹۹۶-۱۹۲۶ |

■●برگردان: #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima


این است
شبِ زمستانِ تو در تبعید
تمام هفت آتشفشان زمین را
روشن می‌کنی
اما گرم نمی‌شوی
مادامی که زمستانت در دلِ تو باشد
و تبعیدگاه
درون توست
نخواهی گریخت،
مگر از تبعیدگاه
به تبعیدگاه.

هذا هو ليل شتائك في المنفى
توقد كل براكين الأرض السبعة
لكنك لن تدفأ
مادام شتاؤك في قلبك
والمنفى فيك
فلن تهرب إلا من منفى وإلى منفى.

بلند الحیدری - شاعر عراقی
برگردان: محمد حمادی

#بلند_الحیدری
#محمد_حمادی

■سایه‌ها

از کدامین وادی ژرفاژرفِ چونان خواب،
آمده‌ای
که در چشمانِ توست صدای خون‌ام
از خاطر برده‌ام عاشقی را
دیروز را...

شوریدند سرانگشتانِ عمر،
از برای ستردن
فسانه‌ی
ندامت.
ای خیالِ او‌
جهانِ تو
باقی ننهاده رمقی از تن‌ام
چه دهم کرمان را؟
از خاکستر استخوان‌هایم؛

مرا با شبان سرخ فریفتی
لغزیدند بیرق‌هایم،
بر تبسم‌های سیاه‌اش
و دیروزم گم‌راه‌ گشت در ره‌گذر شر،
امّا برای فردایم،
چیزی به‌جا ننهاده
جز پژواک ستم‌گری،
و شبح‌های عتیقی
که
فرو
افتادند
به‌سان سایه‌هایی
در ایوار و لیالی‌‌ام!



■ظلال

من أي وادٍ
بعيد الغور كالحلُم
أتيتَ في عينيْك صوتَ دمي
إني نسيتُ الهوى
و الأمس
و إنتفضت أنامل العمرِ تمحو
قصة النَّدم
يا طيافها
لم تدع دنياك من جسدي
شيئاً
فماذا سأعطي الدود من رممي؟
أغريتني باللّيالي الحمْر فأنزلقت
على مباسمها السوداءِ
راياتي
وتاه أمسي عبْر الشَّر منطلقاً
و لم يدع لغدي غيرَ الصدى العاتي
و غير أشباحٍ ماضٍ كالظِّلال هَوَتْ
في عتمة من أماسي و ليْلاتي.

■شاعر: #بلند_الحیدری
■برگردان: #صالح_بوعذار
#شما_فرستادید



@asheghanehaye_fatima
"ظلال"

من أي وادٍ
بعيد الغور كالحلُم
أتيتَ في عينيْك صوتَ دمي
إني نسيتُ الهوى
و الأمس
و إنتفضت أنامل العمرِ تمحو
قصة النَّدم
يا طيفها
لم تدع دنياك من جسدي
شيئاً
فماذا سأعطي الدود من رممي؟
أغريتني باللّيالي الحمْر فأنزلقت
على مباسمها السوداءِ
راياتي
وتاه أمسي عبْر الشَّر منطلقاً
و لم يدع لغدي غيرَ الصدى العاتي
و غير أشباحٍ ماضٍ كالظِّلال هَوَتْ
في عتمة من أماسي و ليْلاتي.
------------------------
«سایه‌ها»

از کدامین وادی ژرفاژرفِ چونان خواب،
آمده‌ای
که در چشمان توست صدای خونم
از خاطر برده‌ام عاشقی را
دیروز را...

شوریدند سرانگشتان عمر،
از برای ستردن
فسانه‌ی
ندامت.
ای خیال او‌
جهان تو
باقی ننهاده رمقی از تنم
چه دهم کرمان را؟
از خاکستر استخوان‌هایم؛

مرا با شبان سرخ فریفتی
لغزیدند بیرق‌هایم،
بر تبسم‌های سیاهش
و دیروزم گمراه‌گشت در رهگذر شر،
امّا برای فردایم،
چیزی به‌جا ننهاده
جز پژواک ستمگری،
و شبح‌های عتیقی
که
فرو
افتادند
بسان سایه‌هایی
در ایوار و لیالی‌‌ام!

#بلند_الحیدری
ترجمه: #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
"ظلال"

من أي وادٍ
بعيد الغور كالحلُم
أتيتَ في عينيْك صوتَ دمي
إني نسيتُ الهوى
و الأمس
و إنتفضت أنامل العمرِ تمحو
                       قصة النَّدم
يا طيفها
لم تدع دنياك من جسدي
شيئاً
فماذا سأعطي الدود من رممي؟
أغريتني باللّيالي الحمْر فأنزلقت
على مباسمها السوداءِ
                    راياتي
وتاه أمسي عبْر الشَّر منطلقاً
و لم يدع لغدي غيرَ الصدى العاتي
و غير أشباحٍ ماضٍ كالظِّلال هَوَتْ
في عتمة من أماسي و ليْلاتي.
------------------------
«سایه‌ها»

از کدامین وادی ژرفاژرفِ چونان خواب،
آمده‌ای
که در چشمان توست صدای خونم
از خاطر برده‌ام عاشقی را
                                    دیروز را...

شوریدند سرانگشتان عمر،
از برای ستردن
                  فسانه‌ی
                             ندامت.
ای خیال او‌
جهان تو
باقی ننهاده رمقی از تنم
چه دهم کرمان را؟
از خاکستر استخوان‌هایم؛

مرا با شبان سرخ فریفتی
لغزیدند بیرق‌هایم،
بر تبسم‌های سیاهش
و دیروزم گمراه‌گشت در رهگذر شر،
امّا برای فردایم،
چیزی به‌جا ننهاده
جز پژواک ستمگری،
و شبح‌های عتیقی
که
فرو
افتادند
بسان سایه‌هایی
در ایوار و لیالی‌‌ام!

#بلند_الحیدری
ترجمه:
صالح_بوعذار


@asheghanehaye_fatima