یا بپوش آن روی زیبا در نقاب
یا دگر بیرون مرو چون آفتاب
بند کن زلف جهان آشوب را
گر نمیخواهی جهانی را خراب
رنج من زان چشم خوابآلود تست
چون کنم، کندر نمیآید ز خواب؟
زلف را وقتی اگر تابی دهی
آن تو دانی، روی را از من متاب
من که خود میمیرم از هجران تو
بر هلاک من چه میجویی شتاب؟
تا نرفتی در نیامد تیره شب
تا نیایی بر نیاید آفتاب
حال هجران تو من دانم، که من
سینهای دارم پر از آتش کباب
عاشقم، روزی بر آویزم بتو
تشنهام، خود را در اندازم به آب
اوحدی کامروز هجران تو دید
ایزدش فردا نفرماید عذاب
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
یا دگر بیرون مرو چون آفتاب
بند کن زلف جهان آشوب را
گر نمیخواهی جهانی را خراب
رنج من زان چشم خوابآلود تست
چون کنم، کندر نمیآید ز خواب؟
زلف را وقتی اگر تابی دهی
آن تو دانی، روی را از من متاب
من که خود میمیرم از هجران تو
بر هلاک من چه میجویی شتاب؟
تا نرفتی در نیامد تیره شب
تا نیایی بر نیاید آفتاب
حال هجران تو من دانم، که من
سینهای دارم پر از آتش کباب
عاشقم، روزی بر آویزم بتو
تشنهام، خود را در اندازم به آب
اوحدی کامروز هجران تو دید
ایزدش فردا نفرماید عذاب
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
طراوت رخت آب سمن تمام ببرد
رخت ز گل نم و از آفتاب نام ببرد
غلام کیستی، ای خواجهٔ پریرویان؟
که دیدن تو دل از خواجه و غلام ببرد
همی گذشتی و برمن لبت سلامی کرد
سلامت من مسکین بدان سلام ببرد
به هیچ چوب سرمن فرو نیامده بود
غم تو آمد و از دست من زمام ببرد
چو آفتاب ترا از کنار بام بدید
پگاه تر علم خویش را ز بام ببرد
نسیم صبح ز زلف تو نافهای بگشود
به نام تحفه فرو بست و تا به شام ببرد
ز رشک روی تو گل سرخ گشت و کرد عرق
چو رنگ روی ترا باد صبح نام ببرد
امام شهر چو محراب ابروی تو بدید
سجودکرد، که هوش از سر امام ببرد
حکایت من و زلف تو کی تمام شود؟
که هر چه داشتم از دین و دل تمام ببرد
به عام و خاص بگفت اوحدی حدیث رخت
به صورتی که دل خاص و عقل عام ببرد
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
رخت ز گل نم و از آفتاب نام ببرد
غلام کیستی، ای خواجهٔ پریرویان؟
که دیدن تو دل از خواجه و غلام ببرد
همی گذشتی و برمن لبت سلامی کرد
سلامت من مسکین بدان سلام ببرد
به هیچ چوب سرمن فرو نیامده بود
غم تو آمد و از دست من زمام ببرد
چو آفتاب ترا از کنار بام بدید
پگاه تر علم خویش را ز بام ببرد
نسیم صبح ز زلف تو نافهای بگشود
به نام تحفه فرو بست و تا به شام ببرد
ز رشک روی تو گل سرخ گشت و کرد عرق
چو رنگ روی ترا باد صبح نام ببرد
امام شهر چو محراب ابروی تو بدید
سجودکرد، که هوش از سر امام ببرد
حکایت من و زلف تو کی تمام شود؟
که هر چه داشتم از دین و دل تمام ببرد
به عام و خاص بگفت اوحدی حدیث رخت
به صورتی که دل خاص و عقل عام ببرد
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
همه کامیم برآید، چو در آیی ز درم
که مرید توام و نیست مراد دگرم
بر سر من بنهد دست سعادت تاجی
اگر آن ساعد و دست تو بسازد کمرم
پیش دل داشته بودم ز صبوری سپری
مرهمی ساز، که تیر تو گذشت از سپرم
فال میگیرم وزین جا سفری نیست مرا
ور بود هم بسر کوی تو باشد سفرم
هیچ جایی ز تو خالی چو نمیشاید دید
غرضم جمله تو باشی، چو به جایی نگرم
راز عشق تو ببیگانه نمیشاید گفت
اشک با دیده همی گوید و خون با جگرم
هر شبی پیش خیال تو بمیرم چون شمع
تا کند زنده به بوی تو نسیم سحرم
بوی پیراهنت آورد مرا باز پدید
ورنه در پیرهن امروز که دیدی اثرم؟
بر من سوخته یک روز به پایان نرسید
که نیاورد فراق تو بلایی به سرم
هر چه جز روی تو، زو دیده بدوزم، که خطاست
هر چه جز نام تو، زان گوش ببندم، که کرم
گم شدم در غمت، ار حال دل من پرسی
ز اوحدی پرس، که او با تو بگوید خبرم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که مرید توام و نیست مراد دگرم
بر سر من بنهد دست سعادت تاجی
اگر آن ساعد و دست تو بسازد کمرم
پیش دل داشته بودم ز صبوری سپری
مرهمی ساز، که تیر تو گذشت از سپرم
فال میگیرم وزین جا سفری نیست مرا
ور بود هم بسر کوی تو باشد سفرم
هیچ جایی ز تو خالی چو نمیشاید دید
غرضم جمله تو باشی، چو به جایی نگرم
راز عشق تو ببیگانه نمیشاید گفت
اشک با دیده همی گوید و خون با جگرم
هر شبی پیش خیال تو بمیرم چون شمع
تا کند زنده به بوی تو نسیم سحرم
بوی پیراهنت آورد مرا باز پدید
ورنه در پیرهن امروز که دیدی اثرم؟
بر من سوخته یک روز به پایان نرسید
که نیاورد فراق تو بلایی به سرم
هر چه جز روی تو، زو دیده بدوزم، که خطاست
هر چه جز نام تو، زان گوش ببندم، که کرم
گم شدم در غمت، ار حال دل من پرسی
ز اوحدی پرس، که او با تو بگوید خبرم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی
نه بدان تا تو به آشفتن کارم باشی
من که سوزنده چو شمعم خود ازین غصه تو نیز
چه ضرورت که فروزندهٔ نارم باشی؟
زین پس آن چشم ندارم که مرا خواب آید
مگر آن شب که در آغوش و کنارم باشی
همچو بلبل همه از دست تو فریاد کنم
تا تو، ای دستهٔ گل، باغ و بهارم باشی
با که آرام کنم؟ یا چه قرارم باشد؟
که تو سرمایهٔ آرام و قرارم باشی
نکنم یاد بهشت و غم دوزخ نخورم
گر تو فردا حکم روزشمارم باشی
مگر آن روز به نخجیر سگانت نگرم
کان سرپنجه ندارم که شکارم باشی
اوحدی، از گل روی تو مراد من چیست؟
گفت: شرطست که هم صحبت خارم باشی
با چنان گل چه غم از خار؟ که بر هم نزنم
دیده از تیر و تبر، گر تو حصارم باشی
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
نه بدان تا تو به آشفتن کارم باشی
من که سوزنده چو شمعم خود ازین غصه تو نیز
چه ضرورت که فروزندهٔ نارم باشی؟
زین پس آن چشم ندارم که مرا خواب آید
مگر آن شب که در آغوش و کنارم باشی
همچو بلبل همه از دست تو فریاد کنم
تا تو، ای دستهٔ گل، باغ و بهارم باشی
با که آرام کنم؟ یا چه قرارم باشد؟
که تو سرمایهٔ آرام و قرارم باشی
نکنم یاد بهشت و غم دوزخ نخورم
گر تو فردا حکم روزشمارم باشی
مگر آن روز به نخجیر سگانت نگرم
کان سرپنجه ندارم که شکارم باشی
اوحدی، از گل روی تو مراد من چیست؟
گفت: شرطست که هم صحبت خارم باشی
با چنان گل چه غم از خار؟ که بر هم نزنم
دیده از تیر و تبر، گر تو حصارم باشی
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
▪️
مگر اجل برهاند مرا ز عشق اَرنه
به زندگی نتوانم رها شدن ز شما...
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
مگر اجل برهاند مرا ز عشق اَرنه
به زندگی نتوانم رها شدن ز شما...
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
.
به روز گویمت :
امشب به خواب خواهم دید
چو شب شَوَد
همه شب تا به روز بیدارم ...
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
به روز گویمت :
امشب به خواب خواهم دید
چو شب شَوَد
همه شب تا به روز بیدارم ...
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
.
به روز گویمت :
امشب به خواب خواهم دید
چو شب شَوَد
همه شب تا به روز بیدارم ...
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
به روز گویمت :
امشب به خواب خواهم دید
چو شب شَوَد
همه شب تا به روز بیدارم ...
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
اول فطرت که نقش صورت چین بستهاند
مهر رویت در میان جان شیرین بستهاند
زان نمکدان لب شیرین شورانگیز تو
دانهٔ خال سیه بر قرص سیمین بستهاند
تا کسی از باغ حسنت شاخ سنبل نشکند
زنگیان زلف تو بر ماه پرچین بستهاند
جز به چشم ترک مستت خون مردم کس نریخت
تا بنای کفر را در چین و ماچین بستهاند
عندلیبان چمن را تا کند زار و نزار
چاوشان چشم مستت بر گل آذین بستهاند
بر امید خواب مستی دوش بر طرف چمن
بلبلان بوستان از غنچه بالین بستهاند
تا نقاب از آفتاب طلعتت بر داشتند
اوحدی را خواب خوش از چشم غمگین بستهاند
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
مهر رویت در میان جان شیرین بستهاند
زان نمکدان لب شیرین شورانگیز تو
دانهٔ خال سیه بر قرص سیمین بستهاند
تا کسی از باغ حسنت شاخ سنبل نشکند
زنگیان زلف تو بر ماه پرچین بستهاند
جز به چشم ترک مستت خون مردم کس نریخت
تا بنای کفر را در چین و ماچین بستهاند
عندلیبان چمن را تا کند زار و نزار
چاوشان چشم مستت بر گل آذین بستهاند
بر امید خواب مستی دوش بر طرف چمن
بلبلان بوستان از غنچه بالین بستهاند
تا نقاب از آفتاب طلعتت بر داشتند
اوحدی را خواب خوش از چشم غمگین بستهاند
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به کوی او خبر من که میبرد که دگر
غم تو کوی به کویم ببرد و دربدرم
به یاد روی تو مشغولم آن چنان که نماند
مجال آنکه به خود یا به دیگری نگرم
#اوحدی_مراغهای
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
غم تو کوی به کویم ببرد و دربدرم
به یاد روی تو مشغولم آن چنان که نماند
مجال آنکه به خود یا به دیگری نگرم
#اوحدی_مراغهای
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ای ترا در دیده من جای خواب
دیده بی خوابم از تو جای آب
شب چو خوابم نیست بهر دیدنت
چند سازم خویش را عمدا به خواب
گل شد از عکس رخت در چشم من
زاتش دل می کشم زان گل گلاب
با خیال زلف و رویت چشم من
نیمه ابرست و نیمی آفتاب
زان لب میگون که هوش از من ببرد
خون همی گریم چو بر آتش کباب
از لبت دارم سؤالی، چون کنم
تنگ می آید دهانت در جواب
مست گشتم بسکه خوردم خون دل
چون نگردم مست با چندین شراب
هست خورشید قیامت روی تو
خط مشکین دفتر یوم الحساب
امیرخسرو دهلوی, دیوان اشعار, غزلیات
مژگان: نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟
اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید
که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را
دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده میداری
من اینک فاش میگویم! به نزدیک من آر او را
مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو
دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را
سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید
بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را
بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون
چو میگویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را
نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان
گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دیده بی خوابم از تو جای آب
شب چو خوابم نیست بهر دیدنت
چند سازم خویش را عمدا به خواب
گل شد از عکس رخت در چشم من
زاتش دل می کشم زان گل گلاب
با خیال زلف و رویت چشم من
نیمه ابرست و نیمی آفتاب
زان لب میگون که هوش از من ببرد
خون همی گریم چو بر آتش کباب
از لبت دارم سؤالی، چون کنم
تنگ می آید دهانت در جواب
مست گشتم بسکه خوردم خون دل
چون نگردم مست با چندین شراب
هست خورشید قیامت روی تو
خط مشکین دفتر یوم الحساب
امیرخسرو دهلوی, دیوان اشعار, غزلیات
مژگان: نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟
اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید
که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را
دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده میداری
من اینک فاش میگویم! به نزدیک من آر او را
مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو
دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را
سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید
بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را
بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون
چو میگویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را
نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان
گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای طیرهٔ شب طرهٔ خورشید پناهت
آرایش عالم رخ رنگین چو ماهت
تاب دل ناهید ز باد خم زلفت
آ ب رخ خورشید ز خاک سر راهت
دیباچهٔ خوبی ورق روی منیرت
عنوان شگرفی رقم خط سیاهت
بر رشتهٔ پروین زده صد سوزن طعنه
تابیدن عکس گهر از بند کلاهت
از خاک فزون گشته سیاه تو، ولیکن
آتش زده سودای تو بر قلب سپاهت
فردا به قیامت گر ازین گونه برآیی
ایزد، نه همانا، که بپرسد ز گناهت
نزدیک شود با فلک از روی بلندی
روزی که کند اوحدی از دور نگاهت❤️
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
آرایش عالم رخ رنگین چو ماهت
تاب دل ناهید ز باد خم زلفت
آ ب رخ خورشید ز خاک سر راهت
دیباچهٔ خوبی ورق روی منیرت
عنوان شگرفی رقم خط سیاهت
بر رشتهٔ پروین زده صد سوزن طعنه
تابیدن عکس گهر از بند کلاهت
از خاک فزون گشته سیاه تو، ولیکن
آتش زده سودای تو بر قلب سپاهت
فردا به قیامت گر ازین گونه برآیی
ایزد، نه همانا، که بپرسد ز گناهت
نزدیک شود با فلک از روی بلندی
روزی که کند اوحدی از دور نگاهت❤️
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟
اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید
که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را
دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده میداری
من اینک فاش میگویم! به نزدیک من آر او را
مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو
دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را
سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید
بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را
بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون
چو میگویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را
نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان
گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟
اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید
که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را
دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده میداری
من اینک فاش میگویم! به نزدیک من آر او را
مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو
دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را
سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید
بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را
بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون
چو میگویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را
نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان
گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
صبح چو حسن تو کرد روی به باغ ، آفتاب
مشغله از ره براند، مشعلهدار تو شد
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
مشغله از ره براند، مشعلهدار تو شد
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ز دلم خیال رویت نرود به هیچ وجهی
که دلم نگین مهرست و تو مهر آن نگینی
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
که دلم نگین مهرست و تو مهر آن نگینی
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
.
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
گر پرتوی ز رویِ تو افتد بر آسمان
ماهش چو مشتری به خریدن در اوفتد
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ماهش چو مشتری به خریدن در اوفتد
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
در دیدهٔ خود خیالِ رخسارت
چون عکسِ قمر در آب میبینم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چون عکسِ قمر در آب میبینم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
شبی چو زلف دراز تو آرزوست مرا
که با تو باشم و صبح از برِ تو برخیزم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که با تو باشم و صبح از برِ تو برخیزم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
گر ببینی تو طبیب دل مجروح مرا
گو: گذر کن تو بدین گوشه که بیمار بسوخت
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
گو: گذر کن تو بدین گوشه که بیمار بسوخت
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima