@asheghanehaye_fatima
سپیده روی تن بیشه٬ در انتظار دمیدن بود
و ماه خیره به رؤیای به آسمان نرسیدن بود
پلنگ را نه چو هر باره٬ هوای دشت و دویدن بود
چو عنکبوت که گرد خود٬ مدام گرم تنیدن بود
«خیال خام پلنگ من٬ به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را زبلندایش به روی خاک کشیدن بود»
خیال نقش گلی دیگر٬ به ذهن خسته قالی زد
دوباره نقشه دنیا را هزار نقش خیالی زد
جنون گمشده ی لیلا٬ گره به تار لیالی زد
که عشق خیمه ی مجنون را٬ در این حدود و حوالی زد
«پلنگ من دل مغرورم٬ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من٬ ورای دست رسیدن بود»
گناه چشم ترت بوده٬ گناه بوسه تبدارت
اگر نشسته کنار تو٫ کسی که میدهد آزارت
تمام وسوسه رفتن٬ دگر نمیکنم انکارت
به جای خالق بدنامی٬ خدای خوب نگهدارت
«گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من٬ به نام دیدن و چیدن بود»
نشسته روی غزل هایم هزار بختک تکراری
نه خواب همدم چشمانم٫ نه شوق تازه دیداری
خدا از این همه ویرانی٬ دلش گرفته که یک باری
تو را کشانده به سنگی و مرا کشیده به دیواری
«من و تو آن دو خطیم آری٬ موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز٫ به یکدگر نرسیدن بود»
کنار پنجره ای بسته٬ زنی برهنه تر از دریا
نه ماه میخزد از بالا٬ نه مرد میرسد از در... یا
کنار پنجره میمیرد٬ تنی جدا شده از تن ها
گلی که مرده به گلدانی٬ گلی که رفته از این دنیا
«اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اماق
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود»
تنت به شکل دهانی شد٬ترانه خوان کلام من
تنی به شکل غزل هایم ... که در تو مانده تمام من
پس از شروع نگاه تو٬ رسیده فصل ختام من
چرا نیامده برگردم ٬ که ننگ رفته و نام من
«شراب خواستم و عمرم٬ شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه٬ بهانه اش نشنیدن بود»
ترانه آیه تکفیر است٬ اگر که جز تو بیندیشم
که گیسوان تغزل را شبیه موی تو نپریشم
خیال خانه نخواهم داشت که مانده راه تو در پیشم
اگرچه گرد تو میگردم٬ هنوز در تله ی خویشم
«چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود»
#اصغر_علی_کرمی
سپیده روی تن بیشه٬ در انتظار دمیدن بود
و ماه خیره به رؤیای به آسمان نرسیدن بود
پلنگ را نه چو هر باره٬ هوای دشت و دویدن بود
چو عنکبوت که گرد خود٬ مدام گرم تنیدن بود
«خیال خام پلنگ من٬ به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را زبلندایش به روی خاک کشیدن بود»
خیال نقش گلی دیگر٬ به ذهن خسته قالی زد
دوباره نقشه دنیا را هزار نقش خیالی زد
جنون گمشده ی لیلا٬ گره به تار لیالی زد
که عشق خیمه ی مجنون را٬ در این حدود و حوالی زد
«پلنگ من دل مغرورم٬ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من٬ ورای دست رسیدن بود»
گناه چشم ترت بوده٬ گناه بوسه تبدارت
اگر نشسته کنار تو٫ کسی که میدهد آزارت
تمام وسوسه رفتن٬ دگر نمیکنم انکارت
به جای خالق بدنامی٬ خدای خوب نگهدارت
«گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من٬ به نام دیدن و چیدن بود»
نشسته روی غزل هایم هزار بختک تکراری
نه خواب همدم چشمانم٫ نه شوق تازه دیداری
خدا از این همه ویرانی٬ دلش گرفته که یک باری
تو را کشانده به سنگی و مرا کشیده به دیواری
«من و تو آن دو خطیم آری٬ موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز٫ به یکدگر نرسیدن بود»
کنار پنجره ای بسته٬ زنی برهنه تر از دریا
نه ماه میخزد از بالا٬ نه مرد میرسد از در... یا
کنار پنجره میمیرد٬ تنی جدا شده از تن ها
گلی که مرده به گلدانی٬ گلی که رفته از این دنیا
«اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اماق
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود»
تنت به شکل دهانی شد٬ترانه خوان کلام من
تنی به شکل غزل هایم ... که در تو مانده تمام من
پس از شروع نگاه تو٬ رسیده فصل ختام من
چرا نیامده برگردم ٬ که ننگ رفته و نام من
«شراب خواستم و عمرم٬ شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل پیشه٬ بهانه اش نشنیدن بود»
ترانه آیه تکفیر است٬ اگر که جز تو بیندیشم
که گیسوان تغزل را شبیه موی تو نپریشم
خیال خانه نخواهم داشت که مانده راه تو در پیشم
اگرچه گرد تو میگردم٬ هنوز در تله ی خویشم
«چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود»
#اصغر_علی_کرمی
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
دوستی میان دست هایمان
از دوستی من و تو محکمترند
و زلال تر
و عمیق تر
هر وقت من و تو دعوا میکنیم
و مشت هایمان را در هوا تکان میدهیم
دست هایمان همدیگر را در آغوش میگیرند
بوسه ای رد و بدل میکنند
و بخاطر نادانی ما
به هم چشمک میزنند
#نزار_قبانی
#شاعر_سوریه 🇸🇾
ترجمه :
#اصغر_علی_کرمی
@asheghanehaye_fatima
از دوستی من و تو محکمترند
و زلال تر
و عمیق تر
هر وقت من و تو دعوا میکنیم
و مشت هایمان را در هوا تکان میدهیم
دست هایمان همدیگر را در آغوش میگیرند
بوسه ای رد و بدل میکنند
و بخاطر نادانی ما
به هم چشمک میزنند
#نزار_قبانی
#شاعر_سوریه 🇸🇾
ترجمه :
#اصغر_علی_کرمی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
سراغم آمدی
سحرگاه یکی از روزهای ماه مارس
مانند شعر زیبایی که روی دو پا راه میرفت
خورشید هم با تو آمد
بهار با تو آمد
روبرویم فنجانی قهوه بود
مرا نوشید پیش از آنکه او را بنوشم
و روی دیوار٬ یک تابلوی رنگ روغن
از اسب هایی بود که میدویدند
وقتی اسب ها تو را دیدند
رهایم کردند
و به سویت دویدند
*
به دیدنم آمدی
سحرگاه همان روز از ماه مارس بود
تب و لرز به جان زمین افتاد
و در یک گوشه از دنیا فرود آمد
مانند شهاب سنگی درخشان
...
کودکان پنداشتند که
تکه نانی آغشته به عسل هستی
زنان گمان کردند
که النگویی باشی تزیین شده با الماس
و مردان گفتند یکی از نشانه های شب قدر است
*
بارانی ات درآوردی
روبرویم نشستی
مانند پروانه ای که لباس های تابستانی اش را در چمدانی با خود حمل میکند
مطمئن شدم که کودکان درست پنداشته اند
حق با زنان بوده
و مردان راست گفته اند
تو
مانند عسل شیرینی
مثل الماس میدرخشی
و مانند شب قدر دلهره آوری
#نزار_قبانی
برگردان: #اصغر_علی_کرمی
سراغم آمدی
سحرگاه یکی از روزهای ماه مارس
مانند شعر زیبایی که روی دو پا راه میرفت
خورشید هم با تو آمد
بهار با تو آمد
روبرویم فنجانی قهوه بود
مرا نوشید پیش از آنکه او را بنوشم
و روی دیوار٬ یک تابلوی رنگ روغن
از اسب هایی بود که میدویدند
وقتی اسب ها تو را دیدند
رهایم کردند
و به سویت دویدند
*
به دیدنم آمدی
سحرگاه همان روز از ماه مارس بود
تب و لرز به جان زمین افتاد
و در یک گوشه از دنیا فرود آمد
مانند شهاب سنگی درخشان
...
کودکان پنداشتند که
تکه نانی آغشته به عسل هستی
زنان گمان کردند
که النگویی باشی تزیین شده با الماس
و مردان گفتند یکی از نشانه های شب قدر است
*
بارانی ات درآوردی
روبرویم نشستی
مانند پروانه ای که لباس های تابستانی اش را در چمدانی با خود حمل میکند
مطمئن شدم که کودکان درست پنداشته اند
حق با زنان بوده
و مردان راست گفته اند
تو
مانند عسل شیرینی
مثل الماس میدرخشی
و مانند شب قدر دلهره آوری
#نزار_قبانی
برگردان: #اصغر_علی_کرمی
@asheghanehaye_fatima
اذهب اذهب
اذهب اذا يوما مللت مني
واتهم الاقدار واتهمني
اما انا فاني ساكتفي بدمعتي وحزني...
برو، برو
اگر روزی از من خسته شدی
برو.
گناهش را به گردن سرنوشت بینداز
و گردن من.
برای من
همین اشک ها و اندوهم کافی است...
#نزار_قبانی
#شعر_سوریه🇸🇾
ترجمه:
#اصغر_علی_کرمی.
اذهب اذهب
اذهب اذا يوما مللت مني
واتهم الاقدار واتهمني
اما انا فاني ساكتفي بدمعتي وحزني...
برو، برو
اگر روزی از من خسته شدی
برو.
گناهش را به گردن سرنوشت بینداز
و گردن من.
برای من
همین اشک ها و اندوهم کافی است...
#نزار_قبانی
#شعر_سوریه🇸🇾
ترجمه:
#اصغر_علی_کرمی.
@asheghanehaye_fatima
زمان برای تو خارج از اندوه من وجود ندارد
من زمان تو هستم
ابعادی مشخص
خارج از امتداد بازوان من نداری
من همه ابعاد تو هستم
زاویهها و قوسهای تو ام
خطهای خمیدهی تو ام
خطهای راست تو ام
روزی که به کرانههای سینهام پا گذاشتی
قدم به آزادی نهادی
و روزی که رفتی
کنیزکی شدی
و شیخ قبیله تو را خرید
نام درختان را به تو آموختم
و گفتگوهای شبانهی جیرجیرکها را
نشانی ستارههای دور را به تو دادم
تو را به مدرسهی بهار بردم
زبان پرندگان را به تو آموختم
الفبای چشمهها را به تو یاد دادم
تو را در دفترهای باران نوشتم
بر ملافههای برف
بر میوههای کاج
به تو یاد دادم با خرگوشها و روباهها حرف بزنی
و چگونه پشم برههای بهار را شانه کنی
تو را از دعاهای منتشر نشدهی گنجشکها آگاه کردم
نقشههای تابستان و زمستان را به تو دادم
که یاد بگیری
چگونه خوشههای گندم قد میکشند
چگونه جوجههای سفید، جیکجیک میکنند
چگونه ماهیها با هم عروسی میکنند
و شیر از پستان ماه جاری میشود
اما تو
از اسب آزادی خسته شدی
و اسب آزادی پایینات انداخت
از جنگلهای سینهام خسته شدی
و از سمفونی شبانهی جیرجیرکها
از اینکه برهنه بر ملافههای ماه بخوابی خسته شدی
پس جنگل را ترک کردی
تا گرگ تو را بخورد
و شیخ قبیله
_ به سنت خدا و رسولش_
تو را بدرد
#نزار_قبانی
برگردان: #اصغر_علی_کرمی
زمان برای تو خارج از اندوه من وجود ندارد
من زمان تو هستم
ابعادی مشخص
خارج از امتداد بازوان من نداری
من همه ابعاد تو هستم
زاویهها و قوسهای تو ام
خطهای خمیدهی تو ام
خطهای راست تو ام
روزی که به کرانههای سینهام پا گذاشتی
قدم به آزادی نهادی
و روزی که رفتی
کنیزکی شدی
و شیخ قبیله تو را خرید
نام درختان را به تو آموختم
و گفتگوهای شبانهی جیرجیرکها را
نشانی ستارههای دور را به تو دادم
تو را به مدرسهی بهار بردم
زبان پرندگان را به تو آموختم
الفبای چشمهها را به تو یاد دادم
تو را در دفترهای باران نوشتم
بر ملافههای برف
بر میوههای کاج
به تو یاد دادم با خرگوشها و روباهها حرف بزنی
و چگونه پشم برههای بهار را شانه کنی
تو را از دعاهای منتشر نشدهی گنجشکها آگاه کردم
نقشههای تابستان و زمستان را به تو دادم
که یاد بگیری
چگونه خوشههای گندم قد میکشند
چگونه جوجههای سفید، جیکجیک میکنند
چگونه ماهیها با هم عروسی میکنند
و شیر از پستان ماه جاری میشود
اما تو
از اسب آزادی خسته شدی
و اسب آزادی پایینات انداخت
از جنگلهای سینهام خسته شدی
و از سمفونی شبانهی جیرجیرکها
از اینکه برهنه بر ملافههای ماه بخوابی خسته شدی
پس جنگل را ترک کردی
تا گرگ تو را بخورد
و شیخ قبیله
_ به سنت خدا و رسولش_
تو را بدرد
#نزار_قبانی
برگردان: #اصغر_علی_کرمی
@asheghanehaye_fatima
برو
اگر روزی از من خسته شدی
برو
گناهش را به گردن سرنوشت بینداز
و گردن من
برای من
همین اشک ها و اندوهم کافی است
ترجمه:
#اصغر_علی_کرمی
شعر:
#نزار_قبانی🌱
برو
اگر روزی از من خسته شدی
برو
گناهش را به گردن سرنوشت بینداز
و گردن من
برای من
همین اشک ها و اندوهم کافی است
ترجمه:
#اصغر_علی_کرمی
شعر:
#نزار_قبانی🌱
@asheghanehaye_fatima
محبوبه ی من ...
اگر روزی درباره ی من پرسیدند
زیاد فکر نکن
فقط گلویت را پر از باد کن و به آنها بگو:
دوستم دارد
دوستم دارد
دوستم دارد
دلبندم ...
اگر پرسیدند:
چرا موهایت را کوتاه کرده ای
و چگونه توانستی شیشه ی عطری را بشکنی
که ماه ها نگهداری اش کرده بودی
و مانند تابستان سایه ساری خنک
و بویی خوش
در شهر ما می پراکند
به آنها بگو : موهایم را کوتاه کرده ام
زیرا آنکه دوستش دارم اینگونه می پسندد.
شاهبانوی من...
اگر با هم به رقص برخواستیم
و فضای پیرامون مان
سرشار از درخشش و نور شد
آنگاه همه گان تو را پروانه ای پنداشتند
که میخواهد پرواز کند
همچنان آرام برقص
بگذار بازوانم مانند تختخوابی تو را به میان بکشد
آنگاه با غرور به آنها بگو:
دوستم دارد
دوستم دارد
دوستم دارد
محبوب من
وقتی برایت خبر آوردند
که من هیچ قصر و غلامی ندارم
و دارای گردن آویز الماسی نیستم
که با آن گردن کوچکت را بپوشانم
با غرور به آنها بگو:
مرا کافی است که
دوستم دارد
دوستم دارد
محبوب من...
آه ای محبوب من
عشقم به چشمانت خیلی بزرگ شده است
و بزرگ خواهد ماند
#نزار_قبانی
ترجمه: #اصغر_علی_کرمی
محبوبه ی من ...
اگر روزی درباره ی من پرسیدند
زیاد فکر نکن
فقط گلویت را پر از باد کن و به آنها بگو:
دوستم دارد
دوستم دارد
دوستم دارد
دلبندم ...
اگر پرسیدند:
چرا موهایت را کوتاه کرده ای
و چگونه توانستی شیشه ی عطری را بشکنی
که ماه ها نگهداری اش کرده بودی
و مانند تابستان سایه ساری خنک
و بویی خوش
در شهر ما می پراکند
به آنها بگو : موهایم را کوتاه کرده ام
زیرا آنکه دوستش دارم اینگونه می پسندد.
شاهبانوی من...
اگر با هم به رقص برخواستیم
و فضای پیرامون مان
سرشار از درخشش و نور شد
آنگاه همه گان تو را پروانه ای پنداشتند
که میخواهد پرواز کند
همچنان آرام برقص
بگذار بازوانم مانند تختخوابی تو را به میان بکشد
آنگاه با غرور به آنها بگو:
دوستم دارد
دوستم دارد
دوستم دارد
محبوب من
وقتی برایت خبر آوردند
که من هیچ قصر و غلامی ندارم
و دارای گردن آویز الماسی نیستم
که با آن گردن کوچکت را بپوشانم
با غرور به آنها بگو:
مرا کافی است که
دوستم دارد
دوستم دارد
محبوب من...
آه ای محبوب من
عشقم به چشمانت خیلی بزرگ شده است
و بزرگ خواهد ماند
#نزار_قبانی
ترجمه: #اصغر_علی_کرمی
@asheghanehaye_fatima
.
زمان برای تو خارج از اندوه من وجود ندارد
من زمان تو هستم
ابعادی مشخص
خارج از امتداد بازوان من نداری
من همه ابعاد تو هستم
زاویهها و قوسهای توام
خطهای خمیدهی توام
خطهای راست توام
روزی که به کرانههای سینهام پا گذاشتی
قدم به آزادی نهادی
و روزی که رفتی
کنیزکی شدی
و شیخ قبیله تو را خرید
نام درختان را به تو آموختم
و گفتوگوهای شبانهی جیرجیرکها را
نشانی ستارههای دور را به تو دادم
تو را به مدرسهی بهار بردم
زبان پرندگان را به تو آموختم
الفبای چشمهها را به تو یاد دادم
تو را در دفترهای باران نوشتم
بر ملافههای برف
بر میوههای کاج
به تو یاد دادم با خرگوشها و روباهها حرف بزنی
و چهگونه پشم برههای بهار را شانه کنی
تو را از دعاهای منتشر نشدهی گنجشکها آگاه کردم
نقشههای تابستان و زمستان را به تو دادم
که یاد بگیری
چهگونه خوشههای گندم قد میکشند
چهگونه جوجههای سفید، جیکجیک میکنند
چهگونه ماهیها با هم عروسی میکنند
و شیر از پستان ماه جاری میشود
اما تو
از اسب آزادی خسته شدی
و اسب آزادی پایینات انداخت
از جنگلهای سینهام خسته شدی
و از سمفونی شبانهی جیرجیرکها
از اینکه برهنه بر ملافههای ماه بخوابی خسته شدی
پس جنگل را ترک کردی
تا گرگ تو را بخورد
و شیخ قبیله
_ به سنت خدا و رسولاش_
تو را بدرد
#نزار_قبانی
#اصغر_علی_کرمی
.
زمان برای تو خارج از اندوه من وجود ندارد
من زمان تو هستم
ابعادی مشخص
خارج از امتداد بازوان من نداری
من همه ابعاد تو هستم
زاویهها و قوسهای توام
خطهای خمیدهی توام
خطهای راست توام
روزی که به کرانههای سینهام پا گذاشتی
قدم به آزادی نهادی
و روزی که رفتی
کنیزکی شدی
و شیخ قبیله تو را خرید
نام درختان را به تو آموختم
و گفتوگوهای شبانهی جیرجیرکها را
نشانی ستارههای دور را به تو دادم
تو را به مدرسهی بهار بردم
زبان پرندگان را به تو آموختم
الفبای چشمهها را به تو یاد دادم
تو را در دفترهای باران نوشتم
بر ملافههای برف
بر میوههای کاج
به تو یاد دادم با خرگوشها و روباهها حرف بزنی
و چهگونه پشم برههای بهار را شانه کنی
تو را از دعاهای منتشر نشدهی گنجشکها آگاه کردم
نقشههای تابستان و زمستان را به تو دادم
که یاد بگیری
چهگونه خوشههای گندم قد میکشند
چهگونه جوجههای سفید، جیکجیک میکنند
چهگونه ماهیها با هم عروسی میکنند
و شیر از پستان ماه جاری میشود
اما تو
از اسب آزادی خسته شدی
و اسب آزادی پایینات انداخت
از جنگلهای سینهام خسته شدی
و از سمفونی شبانهی جیرجیرکها
از اینکه برهنه بر ملافههای ماه بخوابی خسته شدی
پس جنگل را ترک کردی
تا گرگ تو را بخورد
و شیخ قبیله
_ به سنت خدا و رسولاش_
تو را بدرد
#نزار_قبانی
#اصغر_علی_کرمی
.
زمان برای تو خارج از اندوه من وجود ندارد
من زمان تو هستم
ابعادی مشخص
خارج از امتداد بازوان من نداری
من همه ابعاد تو هستم
زاویهها و قوسهای توام
خطهای خمیدهی توام
خطهای راست توام
روزی که به کرانههای سینهام پا گذاشتی
قدم به آزادی نهادی
و روزی که رفتی
کنیزکی شدی
و شیخ قبیله تو را خرید
نام درختان را به تو آموختم
و گفتوگوهای شبانهی جیرجیرکها را
نشانی ستارههای دور را به تو دادم
تو را به مدرسهی بهار بردم
زبان پرندگان را به تو آموختم
الفبای چشمهها را به تو یاد دادم
تو را در دفترهای باران نوشتم
بر ملافههای برف
بر میوههای کاج
به تو یاد دادم با خرگوشها و روباهها حرف بزنی
و چهگونه پشم برههای بهار را شانه کنی
تو را از دعاهای منتشر نشدهی گنجشکها آگاه کردم
نقشههای تابستان و زمستان را به تو دادم
که یاد بگیری
چهگونه خوشههای گندم قد میکشند
چهگونه جوجههای سفید، جیکجیک میکنند
چهگونه ماهیها با هم عروسی میکنند
و شیر از پستان ماه جاری میشود
اما تو
از اسب آزادی خسته شدی
و اسب آزادی پایینات انداخت
از جنگلهای سینهام خسته شدی
و از سمفونی شبانهی جیرجیرکها
از اینکه برهنه بر ملافههای ماه بخوابی خسته شدی
پس جنگل را ترک کردی
تا گرگ تو را بخورد
و شیخ قبیله
_ به سنت خدا و رسولاش_
تو را بدرد
#نزار_قبانی
#اصغر_علی_کرمی
زمان برای تو خارج از اندوه من وجود ندارد
من زمان تو هستم
ابعادی مشخص
خارج از امتداد بازوان من نداری
من همه ابعاد تو هستم
زاویهها و قوسهای توام
خطهای خمیدهی توام
خطهای راست توام
روزی که به کرانههای سینهام پا گذاشتی
قدم به آزادی نهادی
و روزی که رفتی
کنیزکی شدی
و شیخ قبیله تو را خرید
نام درختان را به تو آموختم
و گفتوگوهای شبانهی جیرجیرکها را
نشانی ستارههای دور را به تو دادم
تو را به مدرسهی بهار بردم
زبان پرندگان را به تو آموختم
الفبای چشمهها را به تو یاد دادم
تو را در دفترهای باران نوشتم
بر ملافههای برف
بر میوههای کاج
به تو یاد دادم با خرگوشها و روباهها حرف بزنی
و چهگونه پشم برههای بهار را شانه کنی
تو را از دعاهای منتشر نشدهی گنجشکها آگاه کردم
نقشههای تابستان و زمستان را به تو دادم
که یاد بگیری
چهگونه خوشههای گندم قد میکشند
چهگونه جوجههای سفید، جیکجیک میکنند
چهگونه ماهیها با هم عروسی میکنند
و شیر از پستان ماه جاری میشود
اما تو
از اسب آزادی خسته شدی
و اسب آزادی پایینات انداخت
از جنگلهای سینهام خسته شدی
و از سمفونی شبانهی جیرجیرکها
از اینکه برهنه بر ملافههای ماه بخوابی خسته شدی
پس جنگل را ترک کردی
تا گرگ تو را بخورد
و شیخ قبیله
_ به سنت خدا و رسولاش_
تو را بدرد
#نزار_قبانی
#اصغر_علی_کرمی