از دستان من نیاموختی
که من برای خوشبختی تو
چه قدر ناتوانم
من خواستم با ابیات پراکندهی شعر
تو را خوشبخت کنم
آسمان هم نمیتوانست ما را تسلی دهد
خوشبختی را من همیشه به پایان هفته
به پایان ماه و به پایان سال موکول میکردم
هفته پایان مییافت
ماه پایان مییافت
سال پایان مییافت
هنوز در آستانهی در
در کوچه بودیم ، پیوسته ساعت را نگاه میکردم
که کسی خوشبختی و جامهای نو به ارمغان بیاورد
روزها چه سنگدل بر ما میگذشت
ما با سنگدلی خویش را در آینه نگاه میکردیم
چه فرسوده و پیر شده بودیم
میخواستیم
با دانههای بادام و خاکسترهای سرد که
از شب مانده بود خود را تسلی دهیم
همیشه در هراس بودیم
کسی در خانهی ما را بزند و ما در خواب باشیم
چهقدر میتوانستیم بیدار باشیم
یک شب پاییزی
که بادهای پاییزی همهی برگهای درختان را بر زمین
ریختند
به زیر برگها رفتیم
و برای همیشه خوابیدیم
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
که من برای خوشبختی تو
چه قدر ناتوانم
من خواستم با ابیات پراکندهی شعر
تو را خوشبخت کنم
آسمان هم نمیتوانست ما را تسلی دهد
خوشبختی را من همیشه به پایان هفته
به پایان ماه و به پایان سال موکول میکردم
هفته پایان مییافت
ماه پایان مییافت
سال پایان مییافت
هنوز در آستانهی در
در کوچه بودیم ، پیوسته ساعت را نگاه میکردم
که کسی خوشبختی و جامهای نو به ارمغان بیاورد
روزها چه سنگدل بر ما میگذشت
ما با سنگدلی خویش را در آینه نگاه میکردیم
چه فرسوده و پیر شده بودیم
میخواستیم
با دانههای بادام و خاکسترهای سرد که
از شب مانده بود خود را تسلی دهیم
همیشه در هراس بودیم
کسی در خانهی ما را بزند و ما در خواب باشیم
چهقدر میتوانستیم بیدار باشیم
یک شب پاییزی
که بادهای پاییزی همهی برگهای درختان را بر زمین
ریختند
به زیر برگها رفتیم
و برای همیشه خوابیدیم
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
تمام دست تو روز است
و چهرهات گرما
نه سکوت دعوت میکند
و نه دیر است
دیگر باید حضور داشت
در روز
در خبر
در رگ
و در مرگ... از عشق
اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
برای خود صدا کنیم
تصنیفها را بخوانیم
که دیگر زخمهامان بوی بهار گرفت.
بمان:
که برگ خانهام را به خواب دادهای
فندق بهارم را به باد
و رنگ چشمانم را به آب.
تفنگی که اکنون تفنگ نیست،
و گلولهیی که در قصهها
عتیقه شده است
روبروی کبوتران
تشنگی پرندگان را دارد.
#احمدرضا_احمدی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
و چهرهات گرما
نه سکوت دعوت میکند
و نه دیر است
دیگر باید حضور داشت
در روز
در خبر
در رگ
و در مرگ... از عشق
اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
برای خود صدا کنیم
تصنیفها را بخوانیم
که دیگر زخمهامان بوی بهار گرفت.
بمان:
که برگ خانهام را به خواب دادهای
فندق بهارم را به باد
و رنگ چشمانم را به آب.
تفنگی که اکنون تفنگ نیست،
و گلولهیی که در قصهها
عتیقه شده است
روبروی کبوتران
تشنگی پرندگان را دارد.
#احمدرضا_احمدی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بوی هجرت میآید:
بالش من پر آواز پر چلچلههاست.
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد.
باید امشب بروم.
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم.
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
#سهراب_سپهری🖊
#احمدرضا_احمدی 🎤@asheghanehaye_fatima
بالش من پر آواز پر چلچلههاست.
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد.
باید امشب بروم.
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم.
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
#سهراب_سپهری🖊
#احمدرضا_احمدی 🎤@asheghanehaye_fatima
می خواهم بخوابم
پرندهای به پنجرهی من نوک میزند
از پنجره با حرمان جهان را نگاه میکنم
جهان ناگهان غرق در شکوفهها ، گلهای شقایق و بنفشه است
پنجره را باز میگذارم
باران میبارد
در باران میگویم
بهار را یافتم
بهار آمد...
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
پرندهای به پنجرهی من نوک میزند
از پنجره با حرمان جهان را نگاه میکنم
جهان ناگهان غرق در شکوفهها ، گلهای شقایق و بنفشه است
پنجره را باز میگذارم
باران میبارد
در باران میگویم
بهار را یافتم
بهار آمد...
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود؟
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود؟
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
"من ندانسته
در یک صبحگاهِ تابستانی
راهم را بر گندمزار
به دوزخ
به بهشت
متوقف میکنم
و به خانهی تو میآیم.."
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
در یک صبحگاهِ تابستانی
راهم را بر گندمزار
به دوزخ
به بهشت
متوقف میکنم
و به خانهی تو میآیم.."
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
تا همه ما در پاییز
در گلهای داوودی غرق نشدیم
تند پارو بزن
درد میآید و میرود
اما
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است.
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
در گلهای داوودی غرق نشدیم
تند پارو بزن
درد میآید و میرود
اما
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است.
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
.
مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مدادرنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند
چشمانم را گلمیخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکی ست بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که زیر سایهی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجرههاست.
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مدادرنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند
چشمانم را گلمیخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکی ست بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که زیر سایهی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجرههاست.
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
نباید زياد خوش خيال بود. من خيلیها را شناخته ام كه از دست شعر به پليس شكايت كرده اند. بايد مواظب بود. من شبها شعر میخوانم. هنوز ننوشتهام. خواهم نوشت...
غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است. آدم چه دير می فهمد. من چه دير فهميدم كه انسان يعنی عجالتاً.
ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشت های دلپذير.
و همين.
✅ از نامه #سهراب_سپهری به #احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ايراد میگرفتم كه رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمايل به كبودی است. آدم چه دير می فهمد. من چه دير فهميدم كه انسان يعنی عجالتاً.
ايران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشت های دلپذير.
و همين.
✅ از نامه #سهراب_سپهری به #احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
صبح تو بخیر
که ساعت حرکت قطار را به من غلط گفتی
که من بتوانم یک روز دیگر در کنار تو باشم
دوستان من ساعت حرکت قطار را
در شب گذشته به من گفته بودند
بر شانههای تو خزه و خزان روییده بود
تو توانستی با این شانههای مملو از خزه و خزان
سوار قطار شوی
دستانات را تا صبح نزد من
به امانت نهادی
نان را گرم کردی به من دادی
دیگر در سکوت تو کنار میز صبحانه
ما طلاها و سنگهای فیروزهی جهان را
تصاحب کردیم
سکوت تو را چون مدالی گرم و نایاب
بر سینه آویختم
هر روز در آینه به این سکوت خیره می شدم.
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
که ساعت حرکت قطار را به من غلط گفتی
که من بتوانم یک روز دیگر در کنار تو باشم
دوستان من ساعت حرکت قطار را
در شب گذشته به من گفته بودند
بر شانههای تو خزه و خزان روییده بود
تو توانستی با این شانههای مملو از خزه و خزان
سوار قطار شوی
دستانات را تا صبح نزد من
به امانت نهادی
نان را گرم کردی به من دادی
دیگر در سکوت تو کنار میز صبحانه
ما طلاها و سنگهای فیروزهی جهان را
تصاحب کردیم
سکوت تو را چون مدالی گرم و نایاب
بر سینه آویختم
هر روز در آینه به این سکوت خیره می شدم.
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
بوسهها،
آوارهتَرین مخلوقاتِ پَروردگارند
بر باد
بر دَر
بر خود
بر حسرت
و گاهی بر لَب ...
كسی باور نمیكند
لبخندش میتوانست پُلی باشد
كه جمعه را
به همهی روزهای هفته
پيوند بزند ...
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
آوارهتَرین مخلوقاتِ پَروردگارند
بر باد
بر دَر
بر خود
بر حسرت
و گاهی بر لَب ...
كسی باور نمیكند
لبخندش میتوانست پُلی باشد
كه جمعه را
به همهی روزهای هفته
پيوند بزند ...
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
دری به زمستان باز کن
تا سپیدی برف ها
به ما امید زنده ماندن بدهد
ما گرما نمی خواهیم
ما امید می خواهیم....
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
تا سپیدی برف ها
به ما امید زنده ماندن بدهد
ما گرما نمی خواهیم
ما امید می خواهیم....
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
من دیگر باور دارم فقط یکبار در عمر عشقی میآید، حریق میشود و تو را آتش میزند. پس از آن عشق خانهبرانداز، اگر جان بهدر ببری، عشقهای بعد از آن حریق، کپی آن عشق خانمانبرانداز اول است. این عشقهایی که میآیند و میروند، دیگر نه شعله دارند، نه شور. فقط عادت است، عادتی که شاید مدام تکرار شود.
#احمدرضا_احمدی
آپارتمان دریا
@asheghanehaye_fatima
#احمدرضا_احمدی
آپارتمان دریا
@asheghanehaye_fatima
نشانی خانه خویش را گم کردهایم
لطف بنفشه را میدانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمیکنیم
ما نمیدانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنهای را به خاک سپرده باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم کردیم
#احمدرضا_احمدی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
لطف بنفشه را میدانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمیکنیم
ما نمیدانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنهای را به خاک سپرده باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم کردیم
#احمدرضا_احمدی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
نمیدانم چه در توست
که می بندد و
میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من هست که میداند
چشمانِ تو
ریشهدارتر از
هر گلِ سرخ است ...
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
که می بندد و
میگشاید
تنها میدانم
چیزی در من هست که میداند
چشمانِ تو
ریشهدارتر از
هر گلِ سرخ است ...
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
از قلبِ بیمارم میخواهم تا آمدنِ تو بتپد
به دنبالِ لبخندِ نابِ تو هستم
چنین عمرم را میگذرانم
مرا نه شکوه است
نه گلایه
قلبام اگر یاری کند
برگهای زردِ پاییزی را شماره میکنم
که دارند از پاییز جدا میشوند
و به زمستان متصل میشوند...
#احمدرضا_احمدی [ ۱۴۰۲-۱۳۱۹ ]
@asheghanehaye_fatima
به دنبالِ لبخندِ نابِ تو هستم
چنین عمرم را میگذرانم
مرا نه شکوه است
نه گلایه
قلبام اگر یاری کند
برگهای زردِ پاییزی را شماره میکنم
که دارند از پاییز جدا میشوند
و به زمستان متصل میشوند...
#احمدرضا_احمدی [ ۱۴۰۲-۱۳۱۹ ]
@asheghanehaye_fatima
چه رنجی است
خوابیدن زیر آسمانی
که نه ابر دارد نه باران.
از هراس از کلمات
هر شب خوابهای
آشفته میبینیم
به این جهان آمدهایم
که تماشا کنیم،
صندلیهای فرسوده و رنگباخته
سهم ما شد.
انتخاب ما مرواریدهای رخشان
بود....
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
خوابیدن زیر آسمانی
که نه ابر دارد نه باران.
از هراس از کلمات
هر شب خوابهای
آشفته میبینیم
به این جهان آمدهایم
که تماشا کنیم،
صندلیهای فرسوده و رنگباخته
سهم ما شد.
انتخاب ما مرواریدهای رخشان
بود....
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima