چرا دیگر آن محبوب افسونگر پیش چشمام نیست؟
آن که مظهر ارجمندی و شکوه و آزرم بود.
آن که بوی خوش افسونکنندهاش مثل رایحهی تلها بود
و چشم خمارش به رویاهای شبانه میمانست.
■●شاعر: #ابراهیم_ناجی | مصر، ۱۹۵۲-۱۸۹۸ |
■●برگردان: #حسین_خسروی | ✓●بخشی از شعر «الاطلال»
@asheghanehaye_fatima
چرا دیگر آن محبوب افسونگر پیش چشمام نیست؟
آن که مظهر ارجمندی و شکوه و آزرم بود.
آن که بوی خوش افسونکنندهاش مثل رایحهی تلها بود
و چشم خمارش به رویاهای شبانه میمانست.
■●شاعر: #ابراهیم_ناجی | مصر، ۱۹۵۲-۱۸۹۸ |
■●برگردان: #حسین_خسروی | ✓●بخشی از شعر «الاطلال»
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرگز فراموشات نمیکنم؛
تویی که با آن دهانِ نازکِ خوشسخن مرا فریفتی؛
و با آن دستانی که به سویام گشوده شد،
همچون دستی که از میان امواج
به یاری غریقی برمیخیزد؛
و با آن درخششی که شببیداران تشنهاش بودند!
آه!
آن درخشش چشمانات کجاست؟
★★★★★
لَسْتُ أَنْسَاكِ وَقَدْ أَغْرَيْتِنِي
بِفَمٍ عَذْبِ ٱلْمُنَادَاةِ رَقِيقْ
وَيَدٍ تَمْتَدُّ نَحْوِي كَيَدٍ
مِنْ خِلَالِ ٱلْمَوْجِ مُدَّتْ لِغَرِيقْ
وَبَرِيقٍ يَظْمَأُ ٱلسَّارِي لَهُ
أَيْنَ فِي عَيْنَيْكِ ذَيَّاكَ ٱلْبَرِيقْ
■●شاعر: #ابراهیم_ناجی | مصر، ۱۹۵۲-۱۸۹۸ |
■●برگردان: #حسین_خسروی
✓●بخشی از شعر «الاطلال» با صدای «امکلثوم»
@asheghanehaye_fatima
تویی که با آن دهانِ نازکِ خوشسخن مرا فریفتی؛
و با آن دستانی که به سویام گشوده شد،
همچون دستی که از میان امواج
به یاری غریقی برمیخیزد؛
و با آن درخششی که شببیداران تشنهاش بودند!
آه!
آن درخشش چشمانات کجاست؟
★★★★★
لَسْتُ أَنْسَاكِ وَقَدْ أَغْرَيْتِنِي
بِفَمٍ عَذْبِ ٱلْمُنَادَاةِ رَقِيقْ
وَيَدٍ تَمْتَدُّ نَحْوِي كَيَدٍ
مِنْ خِلَالِ ٱلْمَوْجِ مُدَّتْ لِغَرِيقْ
وَبَرِيقٍ يَظْمَأُ ٱلسَّارِي لَهُ
أَيْنَ فِي عَيْنَيْكِ ذَيَّاكَ ٱلْبَرِيقْ
■●شاعر: #ابراهیم_ناجی | مصر، ۱۹۵۲-۱۸۹۸ |
■●برگردان: #حسین_خسروی
✓●بخشی از شعر «الاطلال» با صدای «امکلثوم»
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@asheghanehaye_fatima
ای دل مپرس که آن عشق چه شد؟
قصری خیالی بود که به ناگاه فروریخت!
پس برایام باده بیاور و بر ویرانههایش بنوش؛
و مادام که اشکام جاری است، برایام بگو که:
چگونه آن عشق، خود به حکایتی و روایتی از عشقهای پر سوز و گداز بدل شد؟
★★★★★
يَـا فُؤَادِي لَا تَسَلْ أَيْنَ ٱلْهَوَى
كَانَ صَرْحًا مِنْ خَيَالٍ فَهَوَى
اِسْقِنِي وَٱشْرَبْ عَلَى أَطْلَالِهِ
وَٱرْوِ عَنِّي طَالَمَا ٱلدَّمْعُ رَوَى
كَيْفَ ذَاكَ ٱلْحُبُّ أَمْسَى خَبَرًا
وَحَدِيثًا مِنْ أَحَادِيثِ ٱلْجَوَى
■●شاعر: #ابراهیم_ناجی | مصر، ۱۹۵۲-۱۸۹۸ |
■●برگردان: #حسین_خسروی
✓●بخشی از شعر «الاطلال» با صدای «امکلثوم»
ای دل مپرس که آن عشق چه شد؟
قصری خیالی بود که به ناگاه فروریخت!
پس برایام باده بیاور و بر ویرانههایش بنوش؛
و مادام که اشکام جاری است، برایام بگو که:
چگونه آن عشق، خود به حکایتی و روایتی از عشقهای پر سوز و گداز بدل شد؟
★★★★★
يَـا فُؤَادِي لَا تَسَلْ أَيْنَ ٱلْهَوَى
كَانَ صَرْحًا مِنْ خَيَالٍ فَهَوَى
اِسْقِنِي وَٱشْرَبْ عَلَى أَطْلَالِهِ
وَٱرْوِ عَنِّي طَالَمَا ٱلدَّمْعُ رَوَى
كَيْفَ ذَاكَ ٱلْحُبُّ أَمْسَى خَبَرًا
وَحَدِيثًا مِنْ أَحَادِيثِ ٱلْجَوَى
■●شاعر: #ابراهیم_ناجی | مصر، ۱۹۵۲-۱۸۹۸ |
■●برگردان: #حسین_خسروی
✓●بخشی از شعر «الاطلال» با صدای «امکلثوم»
@asheghanehaye_fatima.
کی میشود که من در بزمی باشم که تو آنجا، در شورانگیزی، در اوجِ درخشش باشی؟
و من عاشقی باشم با قلبی شیفته؛
و پروانهای سرگردان که به تو نزدیک میشود؛
و بین ما پیکی از شوق باشد؛
و همنشینی که برایمان باده بیاورد...
آیا تاکنون عشق، مستانی همچون ما دیده است؟
چه بناهایی که از خیال گِرد خود ساختیم!
و با هم در راهی مهتابی قدم زدیم،
که شادمانی، در آن راه پیشاپیش ما میدوید؛
و ما چون دو کودک، خندهزنان، دویدیم و از سایههای خود پیشی گرفتیم.
محبوبام! همه چیز به سرنوشت بستگی دارد؛
و این که ما بدبخت شدیم، دست خودمان نبود.
شاید پس از آنکه دیدارهایمان کم شد، روزی دوباره سرنوشتهایمان ما را گرد هم آورند.
پس اگر [در آن روز] دوستی، دوستاش را نشناخت؛
و ما مثل غریبهها با هم دیدار کردیم؛
و هر کس سراغ سرنوشت خود رفت؛
مگو که ما چنین خواستیم،
که این خواستهی بخت بود.
★★★★★
أَيْنَ مِنِّي مَجْلِسٌ أَنْتَ بِهِ
فِتْنَةٌ تَمَّتْ سَنَاءً وَسَنَى
وَأَنَاْ حُبٌّ وَقَلْبٌ هَائِمٌ
وَفَرَاشٌ حَائِرٌ مِنْكَ دَنَا
وَمِنَ ٱلشَّوْقِ رَسُولٌ بَيْنَنَا
وَنَدِيمٌ قَدَّمَ ٱلْكَاسَ لَنَا
هَل رَأَى ٱلْحُبُّ سُكَارَى مِثْلَنَا
كَمْ بَنَيْنَا مِنْ خَيَالٍ حَوْلَنَا
ومَشَيْنَا فِي طَرِيقٍ مُقْمِرٍ
تَثِبُ ٱلْفَرْحَةُ فِيهِ قَبْلَنَا
وضَحِكْنَا ضِحْكَ طِفْلَيْنِ مَعًا
وَعَدَوْنَا فَسَبَقْنَا ظِلَّنَا
يَا حَبِيبِي كُلُّ شَيْءٍ بِقَضَاء
مَا بِأَيْدِينَا خُلِقْنَا تُعَسَاءْ
رُبَّمَا تَجْمَعُنَا أَقْدَارُنَا
ذَاتَ يَوْمٍ بَعْدَمَا عَزَّ ٱللِّقَاءْ
فَإِذَا أَنْكَرَ خِلٌّ خِلَّهُ
وَتَلَاقَيْنَا لِقَاءَ ٱلْغُرَبَاءْ
وَمَضَى كُلٌّ إِلَى غَايَتِهِ
لَا تَقُلْ شِئْنَا! فَإِنَّ ٱلْحَظَّ شَاءْ
■●شاعر: #ابراهیم_ناجی | مصر، ۱۹۵۲-۱۸۹۸ |
■●برگردان: #حسین_خسروی
🎙●بخشی از شعر «الاطلال» با صدای «یسری محنوش» (تونس)
کی میشود که من در بزمی باشم که تو آنجا، در شورانگیزی، در اوجِ درخشش باشی؟
و من عاشقی باشم با قلبی شیفته؛
و پروانهای سرگردان که به تو نزدیک میشود؛
و بین ما پیکی از شوق باشد؛
و همنشینی که برایمان باده بیاورد...
آیا تاکنون عشق، مستانی همچون ما دیده است؟
چه بناهایی که از خیال گِرد خود ساختیم!
و با هم در راهی مهتابی قدم زدیم،
که شادمانی، در آن راه پیشاپیش ما میدوید؛
و ما چون دو کودک، خندهزنان، دویدیم و از سایههای خود پیشی گرفتیم.
محبوبام! همه چیز به سرنوشت بستگی دارد؛
و این که ما بدبخت شدیم، دست خودمان نبود.
شاید پس از آنکه دیدارهایمان کم شد، روزی دوباره سرنوشتهایمان ما را گرد هم آورند.
پس اگر [در آن روز] دوستی، دوستاش را نشناخت؛
و ما مثل غریبهها با هم دیدار کردیم؛
و هر کس سراغ سرنوشت خود رفت؛
مگو که ما چنین خواستیم،
که این خواستهی بخت بود.
★★★★★
أَيْنَ مِنِّي مَجْلِسٌ أَنْتَ بِهِ
فِتْنَةٌ تَمَّتْ سَنَاءً وَسَنَى
وَأَنَاْ حُبٌّ وَقَلْبٌ هَائِمٌ
وَفَرَاشٌ حَائِرٌ مِنْكَ دَنَا
وَمِنَ ٱلشَّوْقِ رَسُولٌ بَيْنَنَا
وَنَدِيمٌ قَدَّمَ ٱلْكَاسَ لَنَا
هَل رَأَى ٱلْحُبُّ سُكَارَى مِثْلَنَا
كَمْ بَنَيْنَا مِنْ خَيَالٍ حَوْلَنَا
ومَشَيْنَا فِي طَرِيقٍ مُقْمِرٍ
تَثِبُ ٱلْفَرْحَةُ فِيهِ قَبْلَنَا
وضَحِكْنَا ضِحْكَ طِفْلَيْنِ مَعًا
وَعَدَوْنَا فَسَبَقْنَا ظِلَّنَا
يَا حَبِيبِي كُلُّ شَيْءٍ بِقَضَاء
مَا بِأَيْدِينَا خُلِقْنَا تُعَسَاءْ
رُبَّمَا تَجْمَعُنَا أَقْدَارُنَا
ذَاتَ يَوْمٍ بَعْدَمَا عَزَّ ٱللِّقَاءْ
فَإِذَا أَنْكَرَ خِلٌّ خِلَّهُ
وَتَلَاقَيْنَا لِقَاءَ ٱلْغُرَبَاءْ
وَمَضَى كُلٌّ إِلَى غَايَتِهِ
لَا تَقُلْ شِئْنَا! فَإِنَّ ٱلْحَظَّ شَاءْ
■●شاعر: #ابراهیم_ناجی | مصر، ۱۹۵۲-۱۸۹۸ |
■●برگردان: #حسین_خسروی
🎙●بخشی از شعر «الاطلال» با صدای «یسری محنوش» (تونس)
Telegram
attach 📎
■ویرانهها
آیا عشق تا کنون مستانی همچون ما دیده است؟
چه بناهایی که از خیال گِرد خود ساختیم!
و با هم در راهی مهتابی قدم زدیم،
که شادمانی، در آن راه پیشاپیش ما میدوید؛
و ما چون دو کودک،
خندهزنان، دویدیم
و از سایههای خود پیشی گرفتیم.
و هنگامی که اثر آن شهدِ سُکرآور زایل گشت
و هشیار شدیم -که ای کاش نمیشدیم-
بیداری، رؤیاهای خواب را به تاراج داد؛
و شب، آن یار [دیرین]، روی برتافت و رفت؛
و ناگاه نور سحرگاهی همچون انذاردهندهای دمید؛
و روشناییِ پگاه مثل آتش برآمد؛
و ناگهان دیدیم که دنیا، همان دنیای همیشگی است؛
و دوستان هم، هر یک به راهی میروند.
ای شبنشینی که به خواب میروی
و با یادآوری پیمان، دوباره هشیار میگردی!
هنگامی که زخمی التیام مییابد،
با یادآوری خاطرات گذشته، زخمی تازه پدید میشود. (یادِ گذشته باعث میشود زخمهای کهنه سر باز کنند.)
پس یاد بگیر که چگونه گذشته را از یاد ببری؛
و بیاموز که آن را از خاطر بزدایی.
محبوبام!
همه چیز به سرنوشت بستگی دارد؛
و این که ما بدبخت شدیم، دست خودمان نبود.
شاید -پس از آنکه دیدارهایمان کم شد-
روزی، دوباره
سرنوشتهایمان ما را گرد هم آورند.
پس
اگر دوستی، دوستاش را نشناخت؛
و ما مثل غریبهها با هم دیدار کردیم؛
و هر کس سراغ سرنوشت خود رفت؛
مگو که ما چنین خواستیم،
که این خواستهی بخت ما بود.
■الاطلال
هَل رَأَى ٱلْحُبُّ سُكَارَى مِثْلَنَا
كَمْ بَنَيْنَا مِنْ خَيَالٍ حَوْلَنَا
ومَشَيْنَا فِي طَرِيقٍ مُقْمِرٍ
تَثِبُ ٱلْفَرْحَةُ فِيهِ قَبْلَنَا
وضَحِكْنَا ضِحْكَ طِفْلَيْنِ مَعًا
وَعَدَوْنَا فَسَبَقْنَا ظِلَّنَا
وَٱنْتَبَهْنَا بَعْدَمَا زَالَ ٱلرَّحِيقْ
وأَفَقْنَا لَيْتَ أنَّا لَا نُفِيقْ
يَقْظَةٌ طَاحَتْ بِأَحْلَامِ ٱلْكَرَى
وَتَوَلَّى ٱللَّيْلُ وَٱللَّيْلُ صَدِيقْ
وَإِذَا ٱلنُّورُ نَذِيرٌ طَالِعٌ
وَإِذَا ٱلْفَجْرُ مُطِلٌّ كَٱلْحَرِيقْ
وَإِذَا ٱلدُّنْيَا كَمَا نَعْرِفُهَا
وَإِذَا ٱلْأَحْبَابُ كُلٌ فِي طَرِيقْ
أَيُّهَا ٱلسَّاهِرُ تَغْفُو
تَذْكُرُ ٱلْعَهْدَ وَتَصْحُو
وَإِذَا مَا ٱلْتَامَ جُرْحٌ
جَدَّ بِٱلتِّذْكَارِ جُرْحٌ
فَتَعَلَّمْ كَيْفَ تَنْسَى
وَتَعَلَّمْ كَيْفَ تَمْحُو
يَا حَبِيبِي كُلُّ شَيْءٍ بِقَضَاء
مَا بِأَيْدِينَا خُلِقْنَا تُعَسَاءْ
رُبَّمَا تَجْمَعُنَا أَقْدَارُنَا
ذَاتَ يَوْمٍ بَعْدَمَا عَزَّ ٱللِّقَاءْ
فَإِذَا أَنْكَرَ خِلٌّ خِلَّهُ
وَتَلَاقَيْنَا لِقَاءَ ٱلْغُرَبَاءْ
وَمَضَى كُلٌّ إِلَى غَايَتِهِ
لَا تَقُلْ شِئْنَا! فَإِنَّ ٱلْحَظَّ شَاءْ
شاعر: #ابراهیم_ناجی | مصر، ۱۹۵۲-۱۸۹۸ |
برگردان: #حسین_خسروی
آهنگساز: #ریاض_السنباطی
خواننده: #آمال_ماهر | کنسرت هلند، ۲۰۱۰ |
@asheghanehaye_fatima
■ویرانهها
آیا عشق تا کنون مستانی همچون ما دیده است؟
چه بناهایی که از خیال گِرد خود ساختیم!
و با هم در راهی مهتابی قدم زدیم،
که شادمانی، در آن راه پیشاپیش ما میدوید؛
و ما چون دو کودک،
خندهزنان، دویدیم
و از سایههای خود پیشی گرفتیم.
و هنگامی که اثر آن شهدِ سُکرآور زایل گشت
و هشیار شدیم -که ای کاش نمیشدیم-
بیداری، رؤیاهای خواب را به تاراج داد؛
و شب، آن یار [دیرین]، روی برتافت و رفت؛
و ناگاه نور سحرگاهی همچون انذاردهندهای دمید؛
و روشناییِ پگاه مثل آتش برآمد؛
و ناگهان دیدیم که دنیا، همان دنیای همیشگی است؛
و دوستان هم، هر یک به راهی میروند.
ای شبنشینی که به خواب میروی
و با یادآوری پیمان، دوباره هشیار میگردی!
هنگامی که زخمی التیام مییابد،
با یادآوری خاطرات گذشته، زخمی تازه پدید میشود. (یادِ گذشته باعث میشود زخمهای کهنه سر باز کنند.)
پس یاد بگیر که چگونه گذشته را از یاد ببری؛
و بیاموز که آن را از خاطر بزدایی.
محبوبام!
همه چیز به سرنوشت بستگی دارد؛
و این که ما بدبخت شدیم، دست خودمان نبود.
شاید -پس از آنکه دیدارهایمان کم شد-
روزی، دوباره
سرنوشتهایمان ما را گرد هم آورند.
پس
اگر دوستی، دوستاش را نشناخت؛
و ما مثل غریبهها با هم دیدار کردیم؛
و هر کس سراغ سرنوشت خود رفت؛
مگو که ما چنین خواستیم،
که این خواستهی بخت ما بود.
■الاطلال
هَل رَأَى ٱلْحُبُّ سُكَارَى مِثْلَنَا
كَمْ بَنَيْنَا مِنْ خَيَالٍ حَوْلَنَا
ومَشَيْنَا فِي طَرِيقٍ مُقْمِرٍ
تَثِبُ ٱلْفَرْحَةُ فِيهِ قَبْلَنَا
وضَحِكْنَا ضِحْكَ طِفْلَيْنِ مَعًا
وَعَدَوْنَا فَسَبَقْنَا ظِلَّنَا
وَٱنْتَبَهْنَا بَعْدَمَا زَالَ ٱلرَّحِيقْ
وأَفَقْنَا لَيْتَ أنَّا لَا نُفِيقْ
يَقْظَةٌ طَاحَتْ بِأَحْلَامِ ٱلْكَرَى
وَتَوَلَّى ٱللَّيْلُ وَٱللَّيْلُ صَدِيقْ
وَإِذَا ٱلنُّورُ نَذِيرٌ طَالِعٌ
وَإِذَا ٱلْفَجْرُ مُطِلٌّ كَٱلْحَرِيقْ
وَإِذَا ٱلدُّنْيَا كَمَا نَعْرِفُهَا
وَإِذَا ٱلْأَحْبَابُ كُلٌ فِي طَرِيقْ
أَيُّهَا ٱلسَّاهِرُ تَغْفُو
تَذْكُرُ ٱلْعَهْدَ وَتَصْحُو
وَإِذَا مَا ٱلْتَامَ جُرْحٌ
جَدَّ بِٱلتِّذْكَارِ جُرْحٌ
فَتَعَلَّمْ كَيْفَ تَنْسَى
وَتَعَلَّمْ كَيْفَ تَمْحُو
يَا حَبِيبِي كُلُّ شَيْءٍ بِقَضَاء
مَا بِأَيْدِينَا خُلِقْنَا تُعَسَاءْ
رُبَّمَا تَجْمَعُنَا أَقْدَارُنَا
ذَاتَ يَوْمٍ بَعْدَمَا عَزَّ ٱللِّقَاءْ
فَإِذَا أَنْكَرَ خِلٌّ خِلَّهُ
وَتَلَاقَيْنَا لِقَاءَ ٱلْغُرَبَاءْ
وَمَضَى كُلٌّ إِلَى غَايَتِهِ
لَا تَقُلْ شِئْنَا! فَإِنَّ ٱلْحَظَّ شَاءْ
شاعر: #ابراهیم_ناجی | مصر، ۱۹۵۲-۱۸۹۸ |
برگردان: #حسین_خسروی
آهنگساز: #ریاض_السنباطی
خواننده: #آمال_ماهر | کنسرت هلند، ۲۰۱۰ |
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎